روشنفكري ديني و دفاع از سكولاريسم
ريشه هاي سكولاريسم
آموزه هاي تحريف شده مسيحيت همچون «ثنويت مسيحي» و عملكرد ناصواب كليسا و همچنين عواملي همچون رواج فلسفه حس در دنياي غرب و فقدان يك دين منطقي و آسماني از جمله مهمترين اسباب روحيه و انديشه هاي دين گريزانه و يا دين ستيزانه و بعبارتي مايه پيدايش سكولاريزم در جهان غرب شد.انحراف دنياي غرب
بزرگترين انحراف در دنياي غرب در اينست كه در برابر دين گريزي و دين ستيزي جهان غرب نتيجه گيري نادرستي ارائه كرد. راه صحيح برخورد با آموزه هاي تحريف شده مسيحيت و عملكرد ناصواب كليسا و ساير عوامل ياد شده در كاوشگري از دين آسماني و حقاني بودن در روگرداني از مطلق دين و خودبنيادي انسان كه در اومانيسم ارائه گرديد.افول سكولاريسم
مهمترين شاهد بر نتيجه گيري ناصواب دنياي غرب در برخورد بر عوامل سكولاريسم، پيدايي بحران هاي متعدد انساني در جهان معاصر است كه موجبات سرشكستگي انسان مدرن و بازگشت دوباره به آغوش دين را فراهم ساخته است.بدين ترتيب انسان غرب كه نوگرايي و خروج از انحطاط را در افول دين مي پنداشت سقوط انسانيت را در رويگرداني از دين مشاهده كرد نظريات عصر روشنگري را نادرست ديد دوباره به دين ورزي و رجوع به دين در زندگي خود رو آورده است از اينرو «برگر» از متفكران غربي مي نويسد:ريشه اصلي اين نظريه به عصر روشنگري بر مي گردد نظريه اي كه نوگرايي را مستلزم افول دين هم در جامعه و هم در افراد مي دانست در حاليكه اين نظريه غلط از آب در آمده است برگر مي گويد «اصولاً اين موضوع نوگرايي، لزوماً به افول دين مي انجامد فاقد ارزش است.»[1] و «به بيان ساده تر، تجربه دين سكولاريزه شده عموماً با شكست مواجه شده است.»[2]ناسازگاري اسلام با سكولاريسم
برخلاف جهان غرب و مسيحيت كه به واسطه انحرافات ياد شده به سكولاريسم كشيده شدند دنياي اسلام بجهت نامحرف بودن تعاليم آن و منطقي بودن آموزه هاي اسلامي و عدم رشد فلسفه هاي حسي در جهان اسلام سكولاريسم ريشه نگرفت و با وجودآنكه جريان روشنفكري در جوامع اسلامي كوشيد تا تجربه جهان غرب را در دنياي اسلام تكرار كند ولي بجهت تفاوتهايي كه ذكر شد هرگز به تحقق چنين ايدهايي يعني حاكميت سكولاريسم در جوامع اسلامي موفق نگرديد. زيرا برخلاف مسيحيت انديشه سياسي اسلام حول محوري شكل گرفت كه ثنويت مسيحي آنرا نفي مي كرد و آن پيوند ميان حوزه دين و دنيا بود پيامبر گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ نه تنها كار قيصر را به قيصر واگذار نكرد بلكه خود بنيانگذار حكومت ديني در مطلع الفجراسلام بود. نبي اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ پس از خود نيز ولايت علي بن ابيطالب ـ عليه السلام ـ را كه نماد پيوند هميشگي دين و اجتماع بود به مردم معرفي كرد.همانگونه كه گفتيم در جوامع اسلامي جريان روشنفكري تلاشهاي فراواني در تثبيت سكولاريسم صورت دادكه ميتوان كوششهاي روشنفكري ديني ايراني را در سازگاري دين با سكولاريسم از اين موارد دانست. طبقه بندي و ترسيم جديدي از معاني سكولاريسم و سنجش آن با ديدگاه هاي اسلامي و در نتيجه هم افق شمردن دين و سكولاريسم يكي از كوشش هاي روشنفكري ديني است كه در نوشتار «روشنفكري ديني و 4 معناي سكولاريسم»[3] تحقق يافته است. در اين مقاله به پاره اي از كاستي ها و اشكالات نوشتار مذكور اشاره مي گردد:نادرستي تقسيم بندي معاني سكولاريسم در 4 معنا
تقسيم بندي معاني سكولاريسم يا طرح معاني سكولاريسم در چهار معنا كه در نوشتار مذكور بيان شده است نه مستدل است و نه درست. اما مستدل نيست زيرا در هيچ جايي اشاره اي به وجه تقسيم مذكور يا ترجيح معاني ياد شده ذكر نشده است و درست نيست زيرا برخي معاني با اهميت ديگري از سكولاريسم وجود دارد كه مورد اشاره قرار نگرفته است و بجاي آن برخي معاني كم اهميت در حوزه بحث سكولاريسم ارائه شده است از باب نمونه ذكر معناي اول يعني نفي زهدگرايي و كنار نهادن زندگي راهبانه و لذت گرايي امروزه در حوزه مباحث سكولاريسم مطرح نيست در حالي كه تقدس زدايي و پيراستن همه چيز از مفاهيم مقدس از جمله معاني مهم مورد بحث در مباحث سكولاريسم است كه ذكر نشده است.هاميلتون مي نويسد: اصطلاح سكولاريزم يا دنياگرايي به صورتهاي گوناگوني به كار رفته است شاينر در اين باره بررسي آماري سودمندي كرده است او شش معنا يا كاربرد را براي اين اصطلاح پيدا كرد[4] در اين شش معنا، زهدگرايي وجود ندارد و معناي تقدس زدايي ذكر شده است.بنابراين تقسيم چهارگانه معاني سكولاريسم كه در سخنراني آقاي سروش آمده است يك تقسيم بندي ذوقي و سليقهاي است كه مستدل نيست و تاكنون هم كسي اينگونه تقسيم نكرده است.2. علما و روحانيت وارثان انبياء
روشنفكري ديني براي ورود به حوزه روشنفكري خود را ملزم به پذيرش سكولاريزم مي بيند به بازسازي مفاهيم ديني براي سازگاري اسلام و سكولاريزم مي پردازد و بدون شك بازسازي مفاهيم ديني و تفسير آموزه هاي اسلامي هماهنگ با سكولاريزم به التقاط و انحراف ديني منجر شده است.نمونه اي از موارد التقاط را مي توان در همين نوشتار ياد شده مشاهده كرد نويسنده مي نويسد:«ما در اسلام هيچ قانوني نداريم كه براي اجرايش حضور يك روحاني شرط باشد.»[5]
اينك به اشكالات اين ادعا اشاره اي مي شود.
الف: ولايت فقيه تداومگر اصل امامت
در عصر انبياء و ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ يكي از وظايف انبياء و ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ بجز ابلاغ و تبليغ دين اجراء قوانين در جامعه و اداره جامعه براساس قوانين ديني است. در اسلام از همان سالهاي اوليه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ كوشيد تا با رهبريت معصومانه اش به حاكميت قوانين اسلامي و تحقق نظام اسلامي توفيق يابد و با ابلاغ مسأله امامت تداوم رهبريت جامعه اسلامي براساس قوانين اسلام را تضمين نمود. و در انديشه اسلامي به طوركلي علماء دين به عنوان وارثان رسالت انبياء و خليفه پيامبر اسلام و حجت ائمه اطهار بر جامعه اسلامي معرفي شده اند از اينرو رسالت علماي مسلمان و روحانيت آنست كه تداوم گر رهبريت ديني و مجري قوانين اسلام باشند كه مي توان از باب نمونه به روايات ذيل اشاره كرد:1. پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: «ان العلماء ورثه الانبياء»[6]همانا عالمان وارثان پيامبرانند.2. پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: «الفقاء اُمَنا الرُسُل ما لم يدخلوا في الدنيا»[7]
فقها انسان هاي مورد اطمينان پيامبرانند تا زماني كه داخل دنيا نشده اند.3. امام علي ـ عليه السلام ـ مي فرمايد: «مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء بالله الامناء علي حلاله و حرامه»[8]
اجراي كارها و احكام به دست علماء رباني است كه امين حلال و حرام خدايند.مايه شگفتي است كه با اين همه تأكيدات پيشوايان ديني بر مسئوليت عالمان ديني و روحانيت در تحقق و اجراي قوانين اسلام چگونه به تفكيك قوانين اسلامي از روحانيت حكم داده مي شود و در حالي كه پيشوايان ديني فقهاء اسلام را به عنوان متولي و مجري احكام ديني معرفي نموده اند چرا روشنفكري ديني به انكار پيوند عالمان ديني و روحانيت با قوانين اسلامي رو مي آورد؟
به نظر مي رسد كه كوشيدن در سازگار ساختن اسلام با سكولاريسم علت مهم تفكيك قوانين ديني از عالم دين گرديده است.
ب: قضاوت و اجراء حدود اسلام توسط مجتهدان و عالمان ديني
در اسلام قضاوت و اجراء حدود اسلام مشروط به اجتهاد است و اين مسأله مورد اجماع علماء اسلام مي باشد. شيخ انصاري تصريح مي كند كه تنها فقيه صلاحيت قضاوت را دارد و مي فرمايد منصب قضاوت براي فقيه ثابت است بلاخلاف فتويً و نصاً يعني بلحاظ فتوايي و نصوص ديني تنها روحاني فقيه شايستگي قضاوت را دارد.[9] و در مشهوره ابي خديجه امام صادق ـ عليه السلام ـ عالم ديني و فقيه عارف به حلال و حرام را به عنوان قاضي معرفي مي نمايد و ميفرمايد:اِنّي قد جعلته عليكم قاضياً؛[10] بدرستي كه من چنين كسي را به عنوان قاضي قرار مي دهم.با اين همه تصريحات دانشمندان اسلام شناس و نصوص ديني بر اجراي حدود الهي و تصدي منصب قضا توسط عالمان ديني و روحانيت چرا گفته مي شود «در اسلام هيچ قانوني نداريم كه براي اجرايش حضور يك روحاني شرط باشد»؟ به نظر مي رسد در اين موارد علتي جز افتادن در ورطه التقاط بواسطه سازگار ساختن اسلام سكولاريزم وجود ندارد.
ج: جدايي دين از حكومت يا حاكميت قوانين ديني
در معناي سوم گفته شده است در سكولاريسم از جدايي دين از حكومت بايد سخن گفت نه از جدايي دين از سياست زيرا «جدا كردن دين از سياست حقيقتاً نشدني است در اين معني حكومت يا كساني كه حكومت مي كنند حق حاكميت را از دين و دينداري نمي گيرند.»[11]در اين سخنان دو اشكال اساسي ذيل وجود دارد:1. چگونه ممكن است دين با سياست پيوند داشته باشد اما از محور اصلي سياست يعني حكومت روگردان باشد و نسبت به آن آموزه اي نداشته باشد.اگر حاكميت ديني در اختيار ناشايستگان باشد و قوانين غيراسلامي بر جامعه حكومت نمايد آيا مي توان از پيوند موفق دين با سياست سخن گفت؟! بدون شك دين براي تحقق سياست مطلوب به ترسيم حاكميت و حكومت متناسب با قوانين اسلام اقدام مي نمايد و اسلام با نصب فقيه جامع الشرايط به عنوان حاكم جامعه اسلامي سياست اسلامي در عصر غيبت را معرفي كرد.2. نه تنها نقش مؤثر حكومت در سياست مستلزم توجه اسلام به مسأله حكومت است وجود نصوص و تصريحات پيشوايان ديني بر وجود حكومت اسلامي و اقدام عملي پيشوايان ديني در تشكيل حكومت اسلامي بيانگر ناتفكيكي اسلام از حكومت است.
د: شايسته سالاري در نظريه ولايت فقيه
تعيين ولي فقيه به عنوان رهبر جامعه اسلامي و برتري سياسي ولي فقيه از سوي اسلام نه بجهت شخص فقيه بلكه در راستاي تحقق شايسته سالاري در جامعه ديني است بدون شك كسي كه مي خواهد جامعه اسلامي را اداره نمايد علاوه بر داشتن ويژگي هاي اخلاقي بايد عارف به اسلام و توانمند بر مديريت جامعه باشد تا بتواند قوانين اسلامي را شناخته و در جامعه اجرا نمايد. بنابراين برتري سياسي ولي فقيه و در منصب حاكميت و رهبري جامعه اسلامي قرار گرفتن ولي فقيه بلحاظ شايستگي هاي متناسب با تقواي الهي است نه بجهت برتري جويي هاي جوامع سكولاري.[12]هـ :تفاوتهاي فلسفه اسلامي با فلسفه سكولار
نوشتار روشنفكري ديني فلسفه اسلامي را جزو فلسفه هاي سكولار برشمرده است و شاهد بر اين مسأله را نداشتن جايگاه مناسب فقيهان در ميان فلاسفه ذكر مي نمايد و نيز تبيين پديده هاي نظام هستي را براساس ماهيت پديده ها را علت ديگر سكولار بودن فلسفه اسلامي ذكر مي كند.[13]اين سخن نيز داراي اشكالات عديده اي است كه برخي ذكر مي شود:1. جايگاه نداشتن فقيهان در ميان فلاسفه يكي از معيارهاي سكولار بودن ذكر شده است در حالي كه روابط فلاسفه و فقيهان مي تواند متأثر از عوامل متعددي باشد كه ارتباطي با دين ندارد مانند اينكه برخي براي دست يابي به برخي اغراض خودخواهانه به تفرقه افكني ميان فقيهان و فلاسفه اقدام نمايند.بنابراين صرف نوع رابطه نمي تواند نشانگر سكولار بودن علمي شمرده شود.2. هر چند برخي از فقهاء با عللي با فلسفه و يا فلاسفه برخوردهايي داشته اند اما جمهور فقهاء با تفكر عقلي و استدلالي و فلسفي مخالف نبوده اند زيرا اسلام ديني است كه اساس تعاليم خودش را منطق قرار داده است و از اينرو از ديدگاه علماء اسلام تقليد در اصول دين جايز شمرده نشده است.حتي برخورد فقهاء با فلسفه چنانكه اشاره شد نمي تواند ملاك ديني يا سكولار بودن دانش شمرده شود بلكه نسبت اسلام و فلسفه اسلامي معيار اصلي سكولار ديني بودن است.فلسفه به معناي تعقل ورزيدن در باب امور كلي و هستي شناسي است اسلام ديني است كه آدمي را به تعقل ورزي در باب هستي و انسان دعوت مي كند و از همين رو تقليد در اصول دينرا كه اساسي ترين پايه هاي زندگي انسان است جايز نمي شمارد.البته اسلام در زمينه هستي و انسان تعاليم زيادي را در اختيار بشر قرار داده است تفاوت فلسفه اسلامي با فلسفه غرب خصوصاً فلسفه مدرن آنست كه فيلسوفان مسلمان كوشيدند تا دو بال استفاده از عقل و تعاليم آسماني به شناخت جامعي از هستي انسان نائل آيند. تفاوت فلسفه اسلامي با فلسفه مدرن را با مراجعه به كتب صدرالمتألهين مي توان براحتي دريافت. فلسفه صدرايي كه به عنوان حكمت متعاليه در ميان فيلسوفان مسلمان رواج دارد در دستاوردهاي خودش از تعاليم ديني در كنار تعقل ورزي بهره هاي وافري برده است.نتيجه آنكه تفاوت فلسفه اسلامي با فلسفه سكولار در ماهيت آن دو هست.بنابراين اسلام با سكولاريسم در هيچيك از معاني تفكيك دين از روحانيت، دين از حكومت و دين از فلسفه سازگاري ندارد.
[1] . افول سكولاريزم، پيتر. ال برگر، افشار اميري، ص 19.[2] . ر.ك: ص 20.[3] . شرق، عبدالكريم سروش، 2/6/83، ش 272، ص 6.[4] . جامعه شناسي دين، ملكم هاميلتون، ترجمه محسن ثلاثي، ص 289.[5] . شرق، ش 272، 2/6/83، ص 6، عبدالكريم سروش.[6] . وسايل الشيعه، ج 18، باب هشتم، حديث دوم.[7] . اصول كافي، ج اول، ص 46.[8] . مستدرك الوسائل، باب 11.[9] . بيع مكاسب، ص 153، مؤسسه نشر آثار امام، 1373 هـ ش.[10] . وسايل الشيعه، ج 18، حديث 6.[11] . شرق، 2/6/83، ش 272، ص 6، عبدالكريم سروش.[12] . آفتاب، ش 1305، 2/6/83، ص 5، عبدالكريم سروش.[13] . شرق، 2/6/83، ش 272، ص 6، عبدالكريم سروش.سيد محمد علي داعي نژاد