رويكرد گروه‎هاي ملي ـ مذهبي در چالش با حاكميت ديني «قسمت اوّل» - رويكرد گروه‎هاي ملي ـ مذهبي در چالش با حاكميت ديني «قسمت اول» نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رويكرد گروه‎هاي ملي ـ مذهبي در چالش با حاكميت ديني «قسمت اول» - نسخه متنی

محمد ملك زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رويكرد گروه‎هاي ملي ـ مذهبي در چالش با حاكميت ديني «قسمت اوّل»

با نگاهي گذرا به تاريخ معاصر ايران خصوصاً از چند دهه قبل از انقلاب اسلامي تاكنون، با جريان‎هاي متفاوت ذيل عنوان جريانات مذهبي ـ سياسي مواجه مي‎شويم. تشكّل‎هاي مذهبي كه پس از نابوديِ استبداد رضاخاني و با كم‎رنگ‎تر شدن تهاجم دولت بر ضد مظاهر ديني پديد آمدند، در سطوح و مراكز مختلف و گسترده‎اي فعاليت خويش را آغاز نمودند. هر كدام از اين گروه‎ها و جريانات فوق، تعريف ويژه‎اي نسبت به جايگاه دين، روحانيت و مرجعيت داشته و اهداف خاصي را نيز تعقيب مي‎نموده‎اند. در اين طيف گسترده گروه‎هايي نيز وجود داشتند كه عليرغم آن كه نام ديني را با خود يدك مي‎كشيدند امّا داعيه چنداني براي تحقق احكام اسلامي و اجراي دستورات الهي نداشته، بلكه به دليل وضعيت خاص حاكم بر فرهنگ جامعه ايران، دين را صرفاً به عنوان ابزاري براي نيل به مطامع شخصي و گروهي خويش مناسب مي‎ديدند.

سرگذشت اين تشكل‎ها، چگونگي تفسير آنان از دين و رويارويي آنان با انديشه‎هاي نو، اعم از چپ و راست (كمونيستي و ليبراليستي)، آن هم در جهت نوكردن و يا به تعبيري غربي‎سازي دين، حكايت جالبي است كه مي‎تواند براي روزگار ما سودمند و عبرت‎آموز باشد. تجربه روزهايي كه نخستين تشكل‎هاي مذهبي امّا متأثر از انديشه‎هاي سوسياليستي فعاليت خود را آغاز كردند، دوراني كه برخي از اين تشكل‎هاي به اصطلاح مذهبي امّا بي‎ريشه و پشتوانه، در دامان انديشه‎هاي ماركسيستي فرو غلطيدند و نيز تجربه حكايت سازمان مجاهدين خلق كه به دليل برداشتي سطحي از دين، درون مايه ايدئولوژي خود را نهي ساختند و با رويگرداني از آن به يكباره ايدئولوژي ماركسيسم ـ لنينيسم را به عنوان الگو و ايده برتر خود يافتند و همين طور تجربه سرگذشت دوراني كه انديشه‎هاي اسلامي با انديشه‎هاي اجتماعي غرب گره خورد و تلاش شد تا از زاويه تنگ ماديت نهفته در علوم اجتماعي مدرن، دين تفسير شود، همه و همه از جمله تجربه‎هايي است كه بر مردم ما و تشكل‎هايي كه ذيل عنوان اسلامي و ديني قرار داشتند گذشته و اكنون نيز اين تجربه‎ها تداوم دارد.

اين در حالي است كه هوشياري و بيداري همه جانبه مي‎تواند ما را از اين قبيل برخوردهاي سطحي‎نگرانه نسبت به دين و غرب و توليد التقاط‎هاي نادرست فكري بازداشته و به كار تدوين نگرشي ناب از اسلام اصيل وادارد. نگرشي كه بتواند بر پايه وحي و با استفاده از منابع اصيل ديني و نيز بهره‎گيري از عقل و اجتهاد و ابتكار، راه زندگي و سعادت و طريق پيمودن صراط مستقيم را به ما نشان داده و همزمان از گرفتاري در دام «تحجّر» و «بدعت» نجات دهد.

چندي پيش نشريه چشم‎انداز ايران در شماره 17 خود گفتگويي به آقاي عزت الله سحابي انجام داد و تحت عنوان «ارزيابي نيروهاي ملي ـ مذهبي در بستر تحولات اجتماعي» به طرح ديدگاه‎هاي اين جريان فكري از زبان وي اقدام نمود كه در ادامه اين نوشتار به نقد و بررس برخي از ديدگاه‎هاي طرح شده خواهيم پرداخت.

در اين گفتگو وي نخست با ارائه تحليلي سطحي از وضعيت جامعه اسلامي ايران، حاكميت را به صاحبان قدرت انحصاري توصيف مي‎كند كه در اين مقوله حفظ نظام در گرو حفظ قدرت شخصي حاكمان مي‎باشد. وي در ادامه با ردّ تأثير تبليغات غربي و تهاجم فرهنگي در تضعيف باورهاي ديني جامعه، حاكميت مذهبي موجود و روحانيون و مبلّغان ديني را كه خود عامل به گفته‎هاي خويش نيستند، سبب روي‎گرداني جامعه خاصه نسل جوان از مذهب مي‎شناسد و تأكيد مي‎كند اين تقصير متوجه نوع خاص بينشي است كه در اين حاكميت مذهبي وجود دارد و در آن گروهي خود را مظهر حق دانسته و براي خود رسالتي قائل مي‎شوند، تا مردم را به زور داخل بهشت سازند و دراين وضعيت روحاني خود را قيّم مردم تلقّي مي‎نمايد!

وي به دليل ارائه تحليلي سطحي از وضعيت ديني جامعه، گرفتار تناقضي آشكار مي‎گردد به گونه‎اي كه از يك سو معتقد مي‎شود فرهنگ ديني پس از انقلاب اسلامي با ركود وانحطاط مواجه گرديده و در يك جا تأكيد مي‎كند كه براي جوان امروز مهم نيست كه دين باشد يا نباشد و از سوي ديگر اذعان مي‎كند كه در وضعيت كنوني يك نوع بازگشت به دين و معنويت خصوصاً در محيط‎هاي علمي و دانشگاهي گسترش يافته است! در حالي كه چگونه ممكن است در محيط‎هاي علمي دانشگاهي كه نوعاً از قشر جوان نيز تشكيل يافته هم با افزايش دين خواهي و معنويت‎طلبي مواجه باشيم و هم آنان را نسبت به دين بي‎تفاوت بدانيم؟

وي همچنين در يك اظهار نظر پارادوكسيكال ديگر از يك سو پيگيري پروژه سكولاريسم را در جامعه انكار كرده و از سوي ديگر با راندن دين به عرصه خصوصي و چارچوب شخصي وفردي انسان‎ها، عملاً آن را از حكومت جدا مي‎داند. وي با اين استدلال كه در جامعه افراد مختلف و با عقايدي گوناگون وجود دارند و حكومت بايد نسبت به عقايد ديني مردم بي‎طرف بماند، نتيجه مي‎گيرد كه حكومت مي‎تواند دين داشته باشد امّا نبايد بر اساس دين معيّني حكومت كند!!
هر چند ضعف استدلال و ادعاهاي فوق بر اهل نظر پوشيده نيست، امّا به نظر مي‎رسد تذكر چند نكته در اين زمينه حائز اهميت باشد:

1. در جمهوري اسلامي حق حاكميت مطلق نه از آن اشخاص بلكه از آنِ خداست.[1] در اين نظام قدرت انحصاري براي هيچ فرد يا گروهي به رسميت شناخته نمي‎شود. قواي سه گانه حاكم در جمهوري اسلامي با برخورداري از تفكيك نسبي قوا زير نظر ولايت مطلقه فقيه عمل مي‎كنند.[2] ولي فقيه نيز نه تنها از قدرتي انحصاري برخوردار نيست كه خود در برابر قوانين با ساير افراد كشور مساوي بوده[3] و عملكرد وي زير نظر مجلس خبرگان رهبري كه نمايندگان منتخب ملّت مي‎باشند قرار مي‎گيرد.[4] نظام جمهوري اسلامي ايران به فرموده بنيان‎گذار اين نهضت هيچ گاه خود را وابسته به شخص ندانسته بلكه به دليل برخورداري از پايگاه منسجم مردمي اهداف ديني و الهي خويش را علي‎رغم تمام مشكلات و خصومت‎ها به نحو مستمر دنبال نموده است.

2. روحانيت معاصر وامدار تلاش افزون بر هزار ساله‎اي است كه حوزه‎هاي شيعي از منبع فيّاض وحي، عصمت و طهارت اعتبار گرفته و با اتكا به آن، قدرت تسخير قلوب و بسيج توده‎ها را يافته‎اند. به حق حوزه‎هاي علميه و نوابغ علمي موجود در آن ميراث جهاد علمي فرزانگاني است كه خالصانه جان در راه اشاعه دانش دين نهادند و در تعميق و گسترش مباني و مفاهيم مكتب الهي اسلام از هيچ كوششي فروگذار نكردند. در اين راه، راحت و فراغت نشناختند، هجرت‎ها كردند و حرمان‎ها ديدند تا به عنوان سرچشمه تفكرات ناب ديني از يك سو، بذر ايمان را در جامعه بكارند و شهد اعتقاد و باور ديني را در كام جان‎ها بريزند و از سوي ديگر امواج مخرب الحاد و ترديد را ناكام سازند.

حضرت امام (ره) در ترسيمي از نقش روحانيت در اسلام مي‎فرمايند:

«ترديدي نيست كه حوزه‎هاي علميه وعلماءِ متعهد در طول تاريخ اسلام و تشيع مهم‎ترين پايگاه محكم اسلام در برابر حملات و انحرافات و كج‎روي‎ها بود‎ه‎اند و علماي بزرگ اسلام همه عمر خود تلاش نموده‎اند تا مسائل حلال و حرام الهي را بدون دخل و تصرف ترويج نمايند. اگر فقهاي عزيز نبودند معلوم نبود امروز چه علومي به عنوان علوم قرآن و اسلام و اهل‎بيت به خورد توده‎ها داده بودند...».[5] بديهي است اين نقش همچون ساير نقش‎هاي اجتماعي واجد مراتب و درجات متعدد و نيز مواجه با طيفي از وجوه حق و باطل در درون خود بوده‎اند. قطعاً در اين بين روحاني نماياني يافته شده‎اند كه از انجام صحيح نقش و تعهد خويش در جامعه برنيامده باشند و چه بسا در ميان آنان دين به دنيا فروشان، عوام فريبان و يا مداحان ظلمه نيز وجود داشته‎اند، امّا آنچه مسلم است مردم فهيم و مسلمان در هر عصر و دوره‎اي با استعانت از عقل و منطق صحيح، خوب را از بد و سره را از ناسره تشخيص داده و با طرد نااهلان و روحاني نمايان، همواره حامي و پشتيبان روحانيت اصيل و متعهد بوده‎اند. حوزه و روحانيت متعهد در طول تاريخ اسلام همواره شريك درد و رنج توده‎هاي مردم بوده‎اند، با آنان زندگي نموده و درد و حرمان مردمان را رنج خود دانسته‎اند. اينان نه تنها هيچ گاه در پي عافيت طلبي و دنيا پرستي نبوده‎اند بلكه همواره خود را نخستين مخاطبان طريقتي مي‎دانستند كه براي خلق تبليغ نموده‎اند.

3. نفي تأثير تبليغات مخرب وتهاجم فرهنگي بيگانگان و دشمنان اسلام در سطح جامعه و جوانان امري غير معمول و خلاف بداهت عقل و منطق است. بدون ترديد در طول تاريخ بشري همواره دو گرايش الهي و شيطاني در ارتباط با موضوع تبليغ وجود داشته است كه همواره در طرف مقابل يكديگر صف آرايي كرده‎اند.

در اين نبرد، گاه تبليغات الهي زنگارهاي گوهر تابناك گرايش الهي و فطري انسان را زدوده و راه پيروزي حق را همواره نموده است، و گاه تبليغات شيطاني مدتي كوتاه جولان داشته و چه بسا افرادي به طور موقت يا دايمي تحت تأثير آن تبليغات شيطاني به وادي انحراف و هلاكت سقوط كرده‎اند. در زمان حضرت علي ـ عليه السّلام ـ به دستور معاويه تبليغات سوء بر عليه آن حضرت تا حدّي پيش رفت كه پس از شهادت آن بزرگوار در مسجد كوفه، بسياري اين سؤال را ميطرح كردند كه آيا اساساً مگر ايشان اهل نماز و مسجد بودند. تبليغ الهي از ديدگاه آيات و روايات،‌در مفهوم رساندن پيام الهي و تشويق مردم به اطاعت فرامين و رعايت حدود خداوند به كار رفته است.[6]

هر چند در دين اسلام تبليغ به عنوان يك وظيفه عموم شناخته شده و همچنين كسب توانايي‎ها و آگاهي‎هاي لازم براي انجام اين وظيفه براي همه در حد توان مطلوب مي‎باشد، امّا به طور طبيعي كسب اين توانايي‎ها و آگاهي‎هاي لازم براي شناخت صحيح دين و احكام الهي براي همگان ميسر نيست و لذا به طور معمول نقش عالمان و مجاهدان ديني و صاحب‎نظران در عرصه علم، دين و تبليغ، از اهميت ويژه‎اي برخوردار خواهد بود. روحانيت در اسلام، تبليغات را براي خود رسالت و تعهد خطيري مي‎شناسد كه به دليل نص مستقيم الهي در قرآن كريم،[7] با قدم نهادن در عرصه دين و فراگيري علوم ديني،‌ مسئوليتي را متوجه خويش ساخته كه خداي متعال اجراي صحيح اين مهم را بيش از سايرين از اين نهاد انتظار خواهد داشت. قطعاً روحانيت، سنگيني مسئوليت خطير تبليغ احكام الهي و برخورد با انحرافات اجتماعي را بر دوش خود احساس مي‎كند امّا اين به مفهوم آن نيست كه اين نهاد خود را قيّم مردم دانسته و به جاي آنان تصميم گيري نمايد و يا اينكه تنها خود را مظهر حق دانسته و ديگران را جاهل و مهجور تلقّي نمايد. كه اگر چنين بود اساساً تبليغ مفهوم نمي‎يافت. زيرا كه اساساً مفهوم تبليغ جز درك و شناخت صحيح احكام و دستورات الهي و ارسال آن به سايرين نيست. اين مسئوليتي است كه بيش از همه متوجه عالمان دين و روحانيت آگاه و متعهد مي‎باشد. و اين در صورتي امكان پذير خواهد بود كه روحانيت، مردم را صاحب عقل و درك دانسته و مطمئن باشد كه آنان با بينش و شعور بالاي خود، راه درست را از غلط تشخيص خواهند داد.

4. آقاي عزت الله سحابي در يك اظهار نظر دوگانه، از يك سو مرحوم مدرس را پايه‎گذار جريان موسوم به ملي ـ مذهبي و به عنوان كسي كه با دغدغه دين و منافع ملي وارد عرصه سياست شد معرفي مي‎كند و از سوي ديگر مدعي است كه گويا وي اساساً دغدغه ديني نداشت و بعد از كابينه مهاجرت هيچ اسمي از اسلام نبرد! نتيجه چنين قضاوت نادرست تاريخي آن است كه ايشان از مرحوم مدرس به عنوان كسي ياد مي‎كند كه منافع ملي را بر دين ترجيح مي‎داد و عجيب آن كه در يك مقايسه بين مرحوم مدرس به عنوان كسي ياد مي‎كند كه منافع ملي را بر دين ترجيح مي‎داد و عجيب آن كه در يك مقايسه بين مرحوم مدرس و دكتر مصدق، با استناد به برخي از نطق‎هاي آن دو در مجلس، مصدق را به دليل استفاده از آيات قرآن كريم متدين‎تر از مدرس معرفي مي‎كند! بر كسي پوشيده نيست كه مرحوم مدرس با اعتقاد به يگانگي و اتحاد دين با سياست و با احساس عمل به وظيفه شرعي وارد عرصه سياسي شد. دفاع وي از منافع ملي كشور و اعتراض بر عليه استبداد رضاخاني جلوه‎اي از احساس مسئوليتي بود كه وي در راستاي انجام تكليف شرعي خود مي‎پنداشت و بي‎تفاوت نسبت به آن را جايز نمي‎دانست زيرا كه او به راستي معتقد بود كه در دين اسلام عينيت ديانت با سياست مقوله‎اي انكارناپذير است. ادامه دارد.

ش: 8970a 1843 م ن: 1643 م روي‎كرد گروه‎هاي ملي ـ مذهبي در چالش با حاكميت ديني «قسمت دوّم»

اشاره

در قسمت قبل با نگاهي گذرا به وضعيت و جايگاه گروه‎ها و جريانات سياسي از چند دهه قبل تاكنون كه ذيل عنوان جريان‎هاي ديني و مذهبي شكل گرفتند، به طور خاص روي‎كرد گروه‎هاي موسوم به «ملي ـ مذهبي» را از زبان آقاي عزت الله سحابي طرح و نوع نگرش اين گروه را نسبت به مسائلي همچون جايگاه قدرت در حكومت اسلامي، تأثير تبليغات در باورهاي ديني و نقش روحانيت در جامعه اسلامي مورد نقد و بررسي قرار داديم. آنچه در ادامه خواهد آمد طرح برخي ديگر از مواضع تبيين شده از زبان آقاي عزت الله سحابي و نقد و بررسي آن خواهد بود با اين هدف كه بتوانيم ضمن تشريح مواضع طرح شده و مقايسه آن با ديدگاه ديني اسلام، قضاوت نهائي را برعهده خوانندگان عزيز واگذاريم.

آقاي عزت الله سحابي در بخشي از مباحث خود ضمن ارائه تحليلي از مفهوم جمهوري اسلامي، معتقد است منظور از جمهوري اسلامي، حكومت ديني نيست و تأكيد مي‎كند كه ما نبايد به دنبال حاكميت احكام فقهي و ديني برآئيم بلكه به اعتقاد ايشان منظور از جمهوري اسلامي، حكومت مردم مسلماني است كه با هم به توافق برسند و رضاي خدا نيز در اين توافق و وفاق مردم نهفته است هر چند به عقيده وي مردم بر روي انسان بدي هم به تفاهم برسند!

وي بدون توجه به خواست اكثريت ملت مسلمان ايران در انتخاب اين نظام ديني، در فراز ديگري از مباحث خود در تشريح مواضع اين جريان فكري و با الهام از نظريات پلوراليستي مي‎گويد:

«ما معتقديم كه حكومت نمي‎تواند دين معيني را بر مردم تحميل كند و يا بر اساس دين معيني حكومت كند»! او با طرح اين نكته كه به هر حال ممكن است در جامعه عده‎اي به دين واحدي معتقد نباشند، تحت تأثير روي‎كرد تكثرگرا، در اصل خواستار تحقق اين تفكر گرديده و ميل به آن سمت را در اجراي دموكراسي نزديك‎تر مي‎يابد.

در خصوص نقد و بررسي مواضع فوق توجه به مطالبي با دو عنوان ذيل حايز اهميت است:

1. از ديدگاه شيعه، حكومت حقي است كه از جايگاهي الهي برخوردار بوده و اصالتاً و بالذات به او تعلق مي‎گيرد و تنها اوست كه اين حق را به پيامبران و امامان و صاحبان امر خويش واميگذارد. لكن متأسفانه اين حق پس از رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ تنها چند سالي در اواخر عمر شريف حضرت علي ـ عليه السّلام ـ تحقق عيني يافت و بعد از آن به صورت ظاهر مسكوت ماند. آنچه مسلم است ائمه دين در دوره حضور به دليل غلبه حكام جور و ستم، فرصت تشكيل حكومت نيافتند و در عصر غيبت نيز پيروان ايشان به اميد و انتظار عصر ظهور و تحقق حكومت جهاني حضرت مهدي (عج) باقي ماندند.

امّا از آن جا كه بر اساس اصل انكارناپذير ضرورت استمرار احكام اسلام و قوانين قرآن نمي‎توان پذيرفت كه در دوران غيبت به دليل عدم حضور معصوم نيازي به حاكميت قوانين اسلامي و قرآني نيست و از طرفي مطابق ادله و روايات موجود، فقهاي جامع الشرايط در صورت تمكن و اقتدار موظفند اين وظيفه خطير را برعهده گرفته و اسلام را در همه ابعادش در جامعه پياده كنند، لذا مي‎توان نتيجه گرفت كه رضاي الهي تنها در اجراي احكام ديني اسلام و برپايي حكومت حق نهفته است. هر چند ممكن است كه در صورت عدم تمكن و اقتدار، اين وظيفه از صاحبان اين حق ساقط گردد، هم چنان كه وقتي براي خود ائمه دين تمكن و اقتداري وجود نداشت وظيفه از آنان نيز ساقط بود لكن اين به مفهوم رضايت آنان و خداوند از حاكمان جوري كه با حمايت مسلمين و با اعمال زور به حكومت رسيدند نبود چه اگر چنين بود هيچ گاه ائمه معصوم ـ عليهم السّلام ـ با آنان به مخالفت برنمي‎خاستند و در اين راه به فيض شهادت نمي‎رسيدند.

شهادت يازده امام معصوم شيعيان بهترين ترجمان اين واقعيت است كه آنان هيچ گاه با حكومت جائراني كه خود را با عنوان خليفه مسلمين و يا اميرمؤمنين خطاب مي‎كردند،‌ راضي نبوده و آنان را به رسميت نمي‎شناختند. نقش و جايگاه مردم در تأسيس حكومت قابل انكار نيست. قطعاً تمكن در برپايي حكومت حق زماني حاصل مي‎گردد كه با اقبال و توجه و همياري عمومي همراه باشد، امّا اين مسئله به معناي پذيرش و مشروعيت بي‎قيد و شرط هر حكومتي كه مردم تأسيس كنند نيست. قطعاً رضايت الهي و وظيفه مردم در همراهي با رهبران صالح و تأسيس حكومت عدل قرار مي‎گيرد. در روايات متعدد مسلمانان به رجوع نزد حاكمان عادل و آشنايان به احكام دين امر شده و از مراجعه به حكام جور نهي گرديده‎اند.[8] بنابراين چگونه مي‎توان پنداشت كه اگر روزي مردم مسلمان تحت تأثير عوامل خارجي يا پيروي از اميال نفساني با هم بر سر حكومت فردي بي‎قيد نسبت به احكام الهي و دستورات ديني به توافق رسيدند اين اجماع و رضايت عمومي مرضي خداوند قرار گيرد؟ آيا اعتقاد به اين مسئله در تضاد با حكم صريح قرآن كريم نيست كه مي‎فرمايد: «هيچ مرد و زن مؤمني حق ندارد در برابر احكام خدا و رسول خود را صاحب اختيار دانسته و از آن تخلف و سرپيچي نمايند»؟[9]

2. پناه بردن به تفكرات پلوراليستي كه نتيجه‎اي جز شك‎گرايي نسبت به همه چيز و طرد حق و باطل به مفهوم واقعي ندارد. نه تنها در دين اسلام و ديگر مكاتب توحيدي قابل پذيرش نمي‎باشد بلكه با هيچ منطق و عقل سليمي نيز سازگار نيست. تجويز اين تفكر در نظام اسلامي به منظور حفظ حقوق غير مسلمانان حاكي از عدم شناخت صحيح اين دين آسماني است. حكومت اسلامي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ در مدينه و حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در كوفه در حالي تأسيس گرديد كه اقليتي از گروه‎هاي غير مسلمان نيز در تحت حكومت اسلام به سر مي‎بردند. قرآن كريم علي‎رغم آن كه صراط مستقيم را تنها در پيروي از دين اسلام مي‎شناسد.[10]

و با صراحت رضايت الهي را تنها در اعتقاد به اين دين منحصر مي‎داند. لكن حقوق اقليت‎هاي ديني و مذهبي را نيز در حد اعلاي آن محفوظ دانسته و رعايت مي‎كند. در اين راستا توجه به سخن بلند و معروف حضرت علي ـ عليه السّلام ـ كافي است كه وقتي شنيدند اصحاب معاويه خلخال از پاي يك دختر يهودي تحت حكومت اسلام كشيده‎اند، فرمودند:‌اگر شخص مسلمان از غصبه اين امر بميرد جا دارد چرا كه در انديشه ايشان حرمت و حقوق انسان‎ها ريشه در باور به توحيد و پذيرش حاكميت مطلق الهي دارد.

به عبارتي اين حقوق نه تنها در تضاد با حق خدا و حاكميت قوانين دين اسلام نيست كه در واقع از اخلاص و يگانه پرستي نشأت گرفته و قوام مي‎يابد.[11]

و اين همان نكته‎اي است كه هيچ گاه از منظر ملّت مسلمان ايران به دور نمانده و همواره خط مشي قيام ايشان بر عليه استبداد و حكومت باطل را ترسيم نموده است. زيرا ترديدي نيست كه انگيزه اصلي مبارزات مردم ايران و فداكاري‎ها و جانبازي‎ها وتظاهرات گسترده آنان، از دين و مذهب تشيع سرچشمه گرفته است. هر چند در درون اين نهضت يكپارچه اسلامي اقليت ناچيزي نيز وجود داشته و دارند كه بر اساس انگيزه‎هاي ديگري وارد صحنه مبارزاتي گرديده و اهداف ديگري جز مذهب را تعقيب مي‎نموده‎اند، لكن وجود اين اقليت در ميان خيل گسترده و عمومي مردم مسلمان ايران، هيچ محقق و پژوهشگر منصفي را وانمي‎دارد تا اين جريان استثنايي را ملاك شناخت ماهيت اين جنبش قرار دهد.

بدون ترديد اگر مذهب و روحانيت در كشور ما يك نهاد ضعيف و ناتوان بود و مقبوليتي در ميان توده مردم نمي‎داشت، و اگر روحانيت بينش اسلامي اين مردم را تقويت نكرده و جان و دل آنان را با عشق به حاكميت احكام و قوانين اسلام فروع نبخشيده بود، قطعاً پرچم انقلاب نه به دست بنيانگذار كبير اين نهضت كه مي‎بايست به دست جريان‎هاي چپ يا راست و الهام گيرندگان از شرق يا غرب مي‎افتاد. در حالي كه ملت مسلمان ايران، فرياد امامِ امت را فريادي برخاسته از اعماق روحِ فرهنگ و تاريخ پرافتخار اسلامي و شيعي اين سرزمين يافت، موجي كه امام در ايران آفريد، هيچ شباهتي به امواج برخاسته از افكار غيرديني و الهام گرفته از موازين ليبراليسم يا كمونيستي نداشت.

اين ملت هيچ گاه به دنبال دموكراسي به سبك غربي و نامأنوس با آميزه‎هاي ديني نبود تا كسي با توصيه به طرح پلوراليزم در صدد ايجاد آن برآيد، قاطبه اين ملّت با انتخاب جمهوري اسلامي به دنبال تحقق عيني حاكميت قوانين الهي در جامعه مذهبي ايران بودند كه ما از آن با عنوان مردم سالاري ديني ياد مي‎كنيم و مطمئن هستيم مردم فهيم ايران با درك و شعور والا حكومت جمهوري اسلامي را براي خود برگزيده‎اند و بر همه ماست كه اين انتخاب ملّت را محترم بدانيم.


[1] . ر.ك: وسايل الشيعه، ج 18، باب 4، از ابواب صفات القاضي.

[2] . احزاب، آيه 36.

[3] . انعام، آيه 153.

[4] . ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 167.

[5] . صحيفه نور، ج 21، ص 88.

[6] . ر.ك: قرآن كريم، نحل، آيه 125؛ احزاب، آيات 45 و 46؛ نهج البلاغه، خطبه 120.

[7] . توبه، آيه 122.

[8] . ر.ك: وسايل الشيعه، ج 18، باب 4، از ابواب صفات القاضي.

[9] . احزاب، آيه 36.

[10] . انعام، آيه 153.

[11] . ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 167.

محمد ملك زاده

/ 1