رويكرد گروههاي ملي ـ مذهبي در چالش با حاكميت ديني «قسمت اوّل»
با نگاهي گذرا به تاريخ معاصر ايران خصوصاً از چند دهه قبل از انقلاب اسلامي تاكنون، با جريانهاي متفاوت ذيل عنوان جريانات مذهبي ـ سياسي مواجه ميشويم. تشكّلهاي مذهبي كه پس از نابوديِ استبداد رضاخاني و با كمرنگتر شدن تهاجم دولت بر ضد مظاهر ديني پديد آمدند، در سطوح و مراكز مختلف و گستردهاي فعاليت خويش را آغاز نمودند. هر كدام از اين گروهها و جريانات فوق، تعريف ويژهاي نسبت به جايگاه دين، روحانيت و مرجعيت داشته و اهداف خاصي را نيز تعقيب مينمودهاند. در اين طيف گسترده گروههايي نيز وجود داشتند كه عليرغم آن كه نام ديني را با خود يدك ميكشيدند امّا داعيه چنداني براي تحقق احكام اسلامي و اجراي دستورات الهي نداشته، بلكه به دليل وضعيت خاص حاكم بر فرهنگ جامعه ايران، دين را صرفاً به عنوان ابزاري براي نيل به مطامع شخصي و گروهي خويش مناسب ميديدند.سرگذشت اين تشكلها، چگونگي تفسير آنان از دين و رويارويي آنان با انديشههاي نو، اعم از چپ و راست (كمونيستي و ليبراليستي)، آن هم در جهت نوكردن و يا به تعبيري غربيسازي دين، حكايت جالبي است كه ميتواند براي روزگار ما سودمند و عبرتآموز باشد. تجربه روزهايي كه نخستين تشكلهاي مذهبي امّا متأثر از انديشههاي سوسياليستي فعاليت خود را آغاز كردند، دوراني كه برخي از اين تشكلهاي به اصطلاح مذهبي امّا بيريشه و پشتوانه، در دامان انديشههاي ماركسيستي فرو غلطيدند و نيز تجربه حكايت سازمان مجاهدين خلق كه به دليل برداشتي سطحي از دين، درون مايه ايدئولوژي خود را نهي ساختند و با رويگرداني از آن به يكباره ايدئولوژي ماركسيسم ـ لنينيسم را به عنوان الگو و ايده برتر خود يافتند و همين طور تجربه سرگذشت دوراني كه انديشههاي اسلامي با انديشههاي اجتماعي غرب گره خورد و تلاش شد تا از زاويه تنگ ماديت نهفته در علوم اجتماعي مدرن، دين تفسير شود، همه و همه از جمله تجربههايي است كه بر مردم ما و تشكلهايي كه ذيل عنوان اسلامي و ديني قرار داشتند گذشته و اكنون نيز اين تجربهها تداوم دارد.اين در حالي است كه هوشياري و بيداري همه جانبه ميتواند ما را از اين قبيل برخوردهاي سطحينگرانه نسبت به دين و غرب و توليد التقاطهاي نادرست فكري بازداشته و به كار تدوين نگرشي ناب از اسلام اصيل وادارد. نگرشي كه بتواند بر پايه وحي و با استفاده از منابع اصيل ديني و نيز بهرهگيري از عقل و اجتهاد و ابتكار، راه زندگي و سعادت و طريق پيمودن صراط مستقيم را به ما نشان داده و همزمان از گرفتاري در دام «تحجّر» و «بدعت» نجات دهد.چندي پيش نشريه چشمانداز ايران در شماره 17 خود گفتگويي به آقاي عزت الله سحابي انجام داد و تحت عنوان «ارزيابي نيروهاي ملي ـ مذهبي در بستر تحولات اجتماعي» به طرح ديدگاههاي اين جريان فكري از زبان وي اقدام نمود كه در ادامه اين نوشتار به نقد و بررس برخي از ديدگاههاي طرح شده خواهيم پرداخت.در اين گفتگو وي نخست با ارائه تحليلي سطحي از وضعيت جامعه اسلامي ايران، حاكميت را به صاحبان قدرت انحصاري توصيف ميكند كه در اين مقوله حفظ نظام در گرو حفظ قدرت شخصي حاكمان ميباشد. وي در ادامه با ردّ تأثير تبليغات غربي و تهاجم فرهنگي در تضعيف باورهاي ديني جامعه، حاكميت مذهبي موجود و روحانيون و مبلّغان ديني را كه خود عامل به گفتههاي خويش نيستند، سبب رويگرداني جامعه خاصه نسل جوان از مذهب ميشناسد و تأكيد ميكند اين تقصير متوجه نوع خاص بينشي است كه در اين حاكميت مذهبي وجود دارد و در آن گروهي خود را مظهر حق دانسته و براي خود رسالتي قائل ميشوند، تا مردم را به زور داخل بهشت سازند و دراين وضعيت روحاني خود را قيّم مردم تلقّي مينمايد!وي به دليل ارائه تحليلي سطحي از وضعيت ديني جامعه، گرفتار تناقضي آشكار ميگردد به گونهاي كه از يك سو معتقد ميشود فرهنگ ديني پس از انقلاب اسلامي با ركود وانحطاط مواجه گرديده و در يك جا تأكيد ميكند كه براي جوان امروز مهم نيست كه دين باشد يا نباشد و از سوي ديگر اذعان ميكند كه در وضعيت كنوني يك نوع بازگشت به دين و معنويت خصوصاً در محيطهاي علمي و دانشگاهي گسترش يافته است! در حالي كه چگونه ممكن است در محيطهاي علمي دانشگاهي كه نوعاً از قشر جوان نيز تشكيل يافته هم با افزايش دين خواهي و معنويتطلبي مواجه باشيم و هم آنان را نسبت به دين بيتفاوت بدانيم؟وي همچنين در يك اظهار نظر پارادوكسيكال ديگر از يك سو پيگيري پروژه سكولاريسم را در جامعه انكار كرده و از سوي ديگر با راندن دين به عرصه خصوصي و چارچوب شخصي وفردي انسانها، عملاً آن را از حكومت جدا ميداند. وي با اين استدلال كه در جامعه افراد مختلف و با عقايدي گوناگون وجود دارند و حكومت بايد نسبت به عقايد ديني مردم بيطرف بماند، نتيجه ميگيرد كه حكومت ميتواند دين داشته باشد امّا نبايد بر اساس دين معيّني حكومت كند!!
هر چند ضعف استدلال و ادعاهاي فوق بر اهل نظر پوشيده نيست، امّا به نظر ميرسد تذكر چند نكته در اين زمينه حائز اهميت باشد:1. در جمهوري اسلامي حق حاكميت مطلق نه از آن اشخاص بلكه از آنِ خداست.[1] در اين نظام قدرت انحصاري براي هيچ فرد يا گروهي به رسميت شناخته نميشود. قواي سه گانه حاكم در جمهوري اسلامي با برخورداري از تفكيك نسبي قوا زير نظر ولايت مطلقه فقيه عمل ميكنند.[2] ولي فقيه نيز نه تنها از قدرتي انحصاري برخوردار نيست كه خود در برابر قوانين با ساير افراد كشور مساوي بوده[3] و عملكرد وي زير نظر مجلس خبرگان رهبري كه نمايندگان منتخب ملّت ميباشند قرار ميگيرد.[4] نظام جمهوري اسلامي ايران به فرموده بنيانگذار اين نهضت هيچ گاه خود را وابسته به شخص ندانسته بلكه به دليل برخورداري از پايگاه منسجم مردمي اهداف ديني و الهي خويش را عليرغم تمام مشكلات و خصومتها به نحو مستمر دنبال نموده است.2. روحانيت معاصر وامدار تلاش افزون بر هزار سالهاي است كه حوزههاي شيعي از منبع فيّاض وحي، عصمت و طهارت اعتبار گرفته و با اتكا به آن، قدرت تسخير قلوب و بسيج تودهها را يافتهاند. به حق حوزههاي علميه و نوابغ علمي موجود در آن ميراث جهاد علمي فرزانگاني است كه خالصانه جان در راه اشاعه دانش دين نهادند و در تعميق و گسترش مباني و مفاهيم مكتب الهي اسلام از هيچ كوششي فروگذار نكردند. در اين راه، راحت و فراغت نشناختند، هجرتها كردند و حرمانها ديدند تا به عنوان سرچشمه تفكرات ناب ديني از يك سو، بذر ايمان را در جامعه بكارند و شهد اعتقاد و باور ديني را در كام جانها بريزند و از سوي ديگر امواج مخرب الحاد و ترديد را ناكام سازند.حضرت امام (ره) در ترسيمي از نقش روحانيت در اسلام ميفرمايند:«ترديدي نيست كه حوزههاي علميه وعلماءِ متعهد در طول تاريخ اسلام و تشيع مهمترين پايگاه محكم اسلام در برابر حملات و انحرافات و كجرويها بودهاند و علماي بزرگ اسلام همه عمر خود تلاش نمودهاند تا مسائل حلال و حرام الهي را بدون دخل و تصرف ترويج نمايند. اگر فقهاي عزيز نبودند معلوم نبود امروز چه علومي به عنوان علوم قرآن و اسلام و اهلبيت به خورد تودهها داده بودند...».[5] بديهي است اين نقش همچون ساير نقشهاي اجتماعي واجد مراتب و درجات متعدد و نيز مواجه با طيفي از وجوه حق و باطل در درون خود بودهاند. قطعاً در اين بين روحاني نماياني يافته شدهاند كه از انجام صحيح نقش و تعهد خويش در جامعه برنيامده باشند و چه بسا در ميان آنان دين به دنيا فروشان، عوام فريبان و يا مداحان ظلمه نيز وجود داشتهاند، امّا آنچه مسلم است مردم فهيم و مسلمان در هر عصر و دورهاي با استعانت از عقل و منطق صحيح، خوب را از بد و سره را از ناسره تشخيص داده و با طرد نااهلان و روحاني نمايان، همواره حامي و پشتيبان روحانيت اصيل و متعهد بودهاند. حوزه و روحانيت متعهد در طول تاريخ اسلام همواره شريك درد و رنج تودههاي مردم بودهاند، با آنان زندگي نموده و درد و حرمان مردمان را رنج خود دانستهاند. اينان نه تنها هيچ گاه در پي عافيت طلبي و دنيا پرستي نبودهاند بلكه همواره خود را نخستين مخاطبان طريقتي ميدانستند كه براي خلق تبليغ نمودهاند.3. نفي تأثير تبليغات مخرب وتهاجم فرهنگي بيگانگان و دشمنان اسلام در سطح جامعه و جوانان امري غير معمول و خلاف بداهت عقل و منطق است. بدون ترديد در طول تاريخ بشري همواره دو گرايش الهي و شيطاني در ارتباط با موضوع تبليغ وجود داشته است كه همواره در طرف مقابل يكديگر صف آرايي كردهاند.در اين نبرد، گاه تبليغات الهي زنگارهاي گوهر تابناك گرايش الهي و فطري انسان را زدوده و راه پيروزي حق را همواره نموده است، و گاه تبليغات شيطاني مدتي كوتاه جولان داشته و چه بسا افرادي به طور موقت يا دايمي تحت تأثير آن تبليغات شيطاني به وادي انحراف و هلاكت سقوط كردهاند. در زمان حضرت علي ـ عليه السّلام ـ به دستور معاويه تبليغات سوء بر عليه آن حضرت تا حدّي پيش رفت كه پس از شهادت آن بزرگوار در مسجد كوفه، بسياري اين سؤال را ميطرح كردند كه آيا اساساً مگر ايشان اهل نماز و مسجد بودند. تبليغ الهي از ديدگاه آيات و روايات،در مفهوم رساندن پيام الهي و تشويق مردم به اطاعت فرامين و رعايت حدود خداوند به كار رفته است.[6]
هر چند در دين اسلام تبليغ به عنوان يك وظيفه عموم شناخته شده و همچنين كسب تواناييها و آگاهيهاي لازم براي انجام اين وظيفه براي همه در حد توان مطلوب ميباشد، امّا به طور طبيعي كسب اين تواناييها و آگاهيهاي لازم براي شناخت صحيح دين و احكام الهي براي همگان ميسر نيست و لذا به طور معمول نقش عالمان و مجاهدان ديني و صاحبنظران در عرصه علم، دين و تبليغ، از اهميت ويژهاي برخوردار خواهد بود. روحانيت در اسلام، تبليغات را براي خود رسالت و تعهد خطيري ميشناسد كه به دليل نص مستقيم الهي در قرآن كريم،[7] با قدم نهادن در عرصه دين و فراگيري علوم ديني، مسئوليتي را متوجه خويش ساخته كه خداي متعال اجراي صحيح اين مهم را بيش از سايرين از اين نهاد انتظار خواهد داشت. قطعاً روحانيت، سنگيني مسئوليت خطير تبليغ احكام الهي و برخورد با انحرافات اجتماعي را بر دوش خود احساس ميكند امّا اين به مفهوم آن نيست كه اين نهاد خود را قيّم مردم دانسته و به جاي آنان تصميم گيري نمايد و يا اينكه تنها خود را مظهر حق دانسته و ديگران را جاهل و مهجور تلقّي نمايد. كه اگر چنين بود اساساً تبليغ مفهوم نمييافت. زيرا كه اساساً مفهوم تبليغ جز درك و شناخت صحيح احكام و دستورات الهي و ارسال آن به سايرين نيست. اين مسئوليتي است كه بيش از همه متوجه عالمان دين و روحانيت آگاه و متعهد ميباشد. و اين در صورتي امكان پذير خواهد بود كه روحانيت، مردم را صاحب عقل و درك دانسته و مطمئن باشد كه آنان با بينش و شعور بالاي خود، راه درست را از غلط تشخيص خواهند داد.4. آقاي عزت الله سحابي در يك اظهار نظر دوگانه، از يك سو مرحوم مدرس را پايهگذار جريان موسوم به ملي ـ مذهبي و به عنوان كسي كه با دغدغه دين و منافع ملي وارد عرصه سياست شد معرفي ميكند و از سوي ديگر مدعي است كه گويا وي اساساً دغدغه ديني نداشت و بعد از كابينه مهاجرت هيچ اسمي از اسلام نبرد! نتيجه چنين قضاوت نادرست تاريخي آن است كه ايشان از مرحوم مدرس به عنوان كسي ياد ميكند كه منافع ملي را بر دين ترجيح ميداد و عجيب آن كه در يك مقايسه بين مرحوم مدرس به عنوان كسي ياد ميكند كه منافع ملي را بر دين ترجيح ميداد و عجيب آن كه در يك مقايسه بين مرحوم مدرس و دكتر مصدق، با استناد به برخي از نطقهاي آن دو در مجلس، مصدق را به دليل استفاده از آيات قرآن كريم متدينتر از مدرس معرفي ميكند! بر كسي پوشيده نيست كه مرحوم مدرس با اعتقاد به يگانگي و اتحاد دين با سياست و با احساس عمل به وظيفه شرعي وارد عرصه سياسي شد. دفاع وي از منافع ملي كشور و اعتراض بر عليه استبداد رضاخاني جلوهاي از احساس مسئوليتي بود كه وي در راستاي انجام تكليف شرعي خود ميپنداشت و بيتفاوت نسبت به آن را جايز نميدانست زيرا كه او به راستي معتقد بود كه در دين اسلام عينيت ديانت با سياست مقولهاي انكارناپذير است. ادامه دارد.ش: 8970a 1843 م ن: 1643 م رويكرد گروههاي ملي ـ مذهبي در چالش با حاكميت ديني «قسمت دوّم»
اشاره
در قسمت قبل با نگاهي گذرا به وضعيت و جايگاه گروهها و جريانات سياسي از چند دهه قبل تاكنون كه ذيل عنوان جريانهاي ديني و مذهبي شكل گرفتند، به طور خاص رويكرد گروههاي موسوم به «ملي ـ مذهبي» را از زبان آقاي عزت الله سحابي طرح و نوع نگرش اين گروه را نسبت به مسائلي همچون جايگاه قدرت در حكومت اسلامي، تأثير تبليغات در باورهاي ديني و نقش روحانيت در جامعه اسلامي مورد نقد و بررسي قرار داديم. آنچه در ادامه خواهد آمد طرح برخي ديگر از مواضع تبيين شده از زبان آقاي عزت الله سحابي و نقد و بررسي آن خواهد بود با اين هدف كه بتوانيم ضمن تشريح مواضع طرح شده و مقايسه آن با ديدگاه ديني اسلام، قضاوت نهائي را برعهده خوانندگان عزيز واگذاريم.آقاي عزت الله سحابي در بخشي از مباحث خود ضمن ارائه تحليلي از مفهوم جمهوري اسلامي، معتقد است منظور از جمهوري اسلامي، حكومت ديني نيست و تأكيد ميكند كه ما نبايد به دنبال حاكميت احكام فقهي و ديني برآئيم بلكه به اعتقاد ايشان منظور از جمهوري اسلامي، حكومت مردم مسلماني است كه با هم به توافق برسند و رضاي خدا نيز در اين توافق و وفاق مردم نهفته است هر چند به عقيده وي مردم بر روي انسان بدي هم به تفاهم برسند!وي بدون توجه به خواست اكثريت ملت مسلمان ايران در انتخاب اين نظام ديني، در فراز ديگري از مباحث خود در تشريح مواضع اين جريان فكري و با الهام از نظريات پلوراليستي ميگويد:«ما معتقديم كه حكومت نميتواند دين معيني را بر مردم تحميل كند و يا بر اساس دين معيني حكومت كند»! او با طرح اين نكته كه به هر حال ممكن است در جامعه عدهاي به دين واحدي معتقد نباشند، تحت تأثير رويكرد تكثرگرا، در اصل خواستار تحقق اين تفكر گرديده و ميل به آن سمت را در اجراي دموكراسي نزديكتر مييابد.در خصوص نقد و بررسي مواضع فوق توجه به مطالبي با دو عنوان ذيل حايز اهميت است:1. از ديدگاه شيعه، حكومت حقي است كه از جايگاهي الهي برخوردار بوده و اصالتاً و بالذات به او تعلق ميگيرد و تنها اوست كه اين حق را به پيامبران و امامان و صاحبان امر خويش واميگذارد. لكن متأسفانه اين حق پس از رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ تنها چند سالي در اواخر عمر شريف حضرت علي ـ عليه السّلام ـ تحقق عيني يافت و بعد از آن به صورت ظاهر مسكوت ماند. آنچه مسلم است ائمه دين در دوره حضور به دليل غلبه حكام جور و ستم، فرصت تشكيل حكومت نيافتند و در عصر غيبت نيز پيروان ايشان به اميد و انتظار عصر ظهور و تحقق حكومت جهاني حضرت مهدي (عج) باقي ماندند.امّا از آن جا كه بر اساس اصل انكارناپذير ضرورت استمرار احكام اسلام و قوانين قرآن نميتوان پذيرفت كه در دوران غيبت به دليل عدم حضور معصوم نيازي به حاكميت قوانين اسلامي و قرآني نيست و از طرفي مطابق ادله و روايات موجود، فقهاي جامع الشرايط در صورت تمكن و اقتدار موظفند اين وظيفه خطير را برعهده گرفته و اسلام را در همه ابعادش در جامعه پياده كنند، لذا ميتوان نتيجه گرفت كه رضاي الهي تنها در اجراي احكام ديني اسلام و برپايي حكومت حق نهفته است. هر چند ممكن است كه در صورت عدم تمكن و اقتدار، اين وظيفه از صاحبان اين حق ساقط گردد، هم چنان كه وقتي براي خود ائمه دين تمكن و اقتداري وجود نداشت وظيفه از آنان نيز ساقط بود لكن اين به مفهوم رضايت آنان و خداوند از حاكمان جوري كه با حمايت مسلمين و با اعمال زور به حكومت رسيدند نبود چه اگر چنين بود هيچ گاه ائمه معصوم ـ عليهم السّلام ـ با آنان به مخالفت برنميخاستند و در اين راه به فيض شهادت نميرسيدند.
شهادت يازده امام معصوم شيعيان بهترين ترجمان اين واقعيت است كه آنان هيچ گاه با حكومت جائراني كه خود را با عنوان خليفه مسلمين و يا اميرمؤمنين خطاب ميكردند، راضي نبوده و آنان را به رسميت نميشناختند. نقش و جايگاه مردم در تأسيس حكومت قابل انكار نيست. قطعاً تمكن در برپايي حكومت حق زماني حاصل ميگردد كه با اقبال و توجه و همياري عمومي همراه باشد، امّا اين مسئله به معناي پذيرش و مشروعيت بيقيد و شرط هر حكومتي كه مردم تأسيس كنند نيست. قطعاً رضايت الهي و وظيفه مردم در همراهي با رهبران صالح و تأسيس حكومت عدل قرار ميگيرد. در روايات متعدد مسلمانان به رجوع نزد حاكمان عادل و آشنايان به احكام دين امر شده و از مراجعه به حكام جور نهي گرديدهاند.[8] بنابراين چگونه ميتوان پنداشت كه اگر روزي مردم مسلمان تحت تأثير عوامل خارجي يا پيروي از اميال نفساني با هم بر سر حكومت فردي بيقيد نسبت به احكام الهي و دستورات ديني به توافق رسيدند اين اجماع و رضايت عمومي مرضي خداوند قرار گيرد؟ آيا اعتقاد به اين مسئله در تضاد با حكم صريح قرآن كريم نيست كه ميفرمايد: «هيچ مرد و زن مؤمني حق ندارد در برابر احكام خدا و رسول خود را صاحب اختيار دانسته و از آن تخلف و سرپيچي نمايند»؟[9]2. پناه بردن به تفكرات پلوراليستي كه نتيجهاي جز شكگرايي نسبت به همه چيز و طرد حق و باطل به مفهوم واقعي ندارد. نه تنها در دين اسلام و ديگر مكاتب توحيدي قابل پذيرش نميباشد بلكه با هيچ منطق و عقل سليمي نيز سازگار نيست. تجويز اين تفكر در نظام اسلامي به منظور حفظ حقوق غير مسلمانان حاكي از عدم شناخت صحيح اين دين آسماني است. حكومت اسلامي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ در مدينه و حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در كوفه در حالي تأسيس گرديد كه اقليتي از گروههاي غير مسلمان نيز در تحت حكومت اسلام به سر ميبردند. قرآن كريم عليرغم آن كه صراط مستقيم را تنها در پيروي از دين اسلام ميشناسد.[10]
و با صراحت رضايت الهي را تنها در اعتقاد به اين دين منحصر ميداند. لكن حقوق اقليتهاي ديني و مذهبي را نيز در حد اعلاي آن محفوظ دانسته و رعايت ميكند. در اين راستا توجه به سخن بلند و معروف حضرت علي ـ عليه السّلام ـ كافي است كه وقتي شنيدند اصحاب معاويه خلخال از پاي يك دختر يهودي تحت حكومت اسلام كشيدهاند، فرمودند:اگر شخص مسلمان از غصبه اين امر بميرد جا دارد چرا كه در انديشه ايشان حرمت و حقوق انسانها ريشه در باور به توحيد و پذيرش حاكميت مطلق الهي دارد.
به عبارتي اين حقوق نه تنها در تضاد با حق خدا و حاكميت قوانين دين اسلام نيست كه در واقع از اخلاص و يگانه پرستي نشأت گرفته و قوام مييابد.[11]
و اين همان نكتهاي است كه هيچ گاه از منظر ملّت مسلمان ايران به دور نمانده و همواره خط مشي قيام ايشان بر عليه استبداد و حكومت باطل را ترسيم نموده است. زيرا ترديدي نيست كه انگيزه اصلي مبارزات مردم ايران و فداكاريها و جانبازيها وتظاهرات گسترده آنان، از دين و مذهب تشيع سرچشمه گرفته است. هر چند در درون اين نهضت يكپارچه اسلامي اقليت ناچيزي نيز وجود داشته و دارند كه بر اساس انگيزههاي ديگري وارد صحنه مبارزاتي گرديده و اهداف ديگري جز مذهب را تعقيب مينمودهاند، لكن وجود اين اقليت در ميان خيل گسترده و عمومي مردم مسلمان ايران، هيچ محقق و پژوهشگر منصفي را وانميدارد تا اين جريان استثنايي را ملاك شناخت ماهيت اين جنبش قرار دهد.
بدون ترديد اگر مذهب و روحانيت در كشور ما يك نهاد ضعيف و ناتوان بود و مقبوليتي در ميان توده مردم نميداشت، و اگر روحانيت بينش اسلامي اين مردم را تقويت نكرده و جان و دل آنان را با عشق به حاكميت احكام و قوانين اسلام فروع نبخشيده بود، قطعاً پرچم انقلاب نه به دست بنيانگذار كبير اين نهضت كه ميبايست به دست جريانهاي چپ يا راست و الهام گيرندگان از شرق يا غرب ميافتاد. در حالي كه ملت مسلمان ايران، فرياد امامِ امت را فريادي برخاسته از اعماق روحِ فرهنگ و تاريخ پرافتخار اسلامي و شيعي اين سرزمين يافت، موجي كه امام در ايران آفريد، هيچ شباهتي به امواج برخاسته از افكار غيرديني و الهام گرفته از موازين ليبراليسم يا كمونيستي نداشت.
اين ملت هيچ گاه به دنبال دموكراسي به سبك غربي و نامأنوس با آميزههاي ديني نبود تا كسي با توصيه به طرح پلوراليزم در صدد ايجاد آن برآيد، قاطبه اين ملّت با انتخاب جمهوري اسلامي به دنبال تحقق عيني حاكميت قوانين الهي در جامعه مذهبي ايران بودند كه ما از آن با عنوان مردم سالاري ديني ياد ميكنيم و مطمئن هستيم مردم فهيم ايران با درك و شعور والا حكومت جمهوري اسلامي را براي خود برگزيدهاند و بر همه ماست كه اين انتخاب ملّت را محترم بدانيم.
[1] . ر.ك: وسايل الشيعه، ج 18، باب 4، از ابواب صفات القاضي.[2] . احزاب، آيه 36.[3] . انعام، آيه 153.[4] . ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 167.[5] . صحيفه نور، ج 21، ص 88.[6] . ر.ك: قرآن كريم، نحل، آيه 125؛ احزاب، آيات 45 و 46؛ نهج البلاغه، خطبه 120. [7] . توبه، آيه 122.[8] . ر.ك: وسايل الشيعه، ج 18، باب 4، از ابواب صفات القاضي.[9] . احزاب، آيه 36.[10] . انعام، آيه 153. [11] . ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 167.محمد ملك زاده