سيره و حکومت علوي؛ فراتر از مردم سالاري اصطلاحي
مردم سالاري در انديشه اسلام ناب به آن معنا نيست که تمام محتواي دين را نيازمند تأييد از پايين يا مشروط به آن بدانيم، در نگاه دين و سيره معصومان مردم داراي کرامت هستند و همين کرامت که خداوند براي انسان داده است سبب شده که خداوند براي انسان از جنس خود انسان، هادي و راهنما و پيامبر برگزيند، به نوعي ملائکه الهي و تمام موجودات در خدمت او باشند؛ کرامتي بالاتر از اين که خداوند براي انسان قائل شده هيچ کس نمي تواند آن را درک کرده و تبيين نمايد مگر اين که آيات قرآن را آن گونه که سزاوار است درک نمايد.از بينش قرآن انسان داراي کرامتي بزرگ است که خداوند، خورشيد و ماه و تمام موجودات و نعمت هاي زميني را در تسخير او قرار داده،[1] بينش قرآن نسبت به انسان فراتر از آن دست که با عبارات ناقصي چون مردم سالاري قابل تبيين باشد، کرامت و ارزشي که در بينش ديني نسبت به مؤمنين و مسلمانان وجود دارد برتر از آنچه که براي عموم انسان ها است؛[2] امامت و وجود امام در راستاي کرامت داشتن انسان است خداوند براي فراهم شدن فضاي حيات حقيقي و لذت بردن از آن براي انسان ها، ابزارها و اسباب هاي مختلفي و قوانين خاص تدبير فرموده از جمله اين قوانين که با خرد انسان ها قابل درک است، وجود انبياء (نبوت) و امامان «امامت» است، خداوند امور انسان ها را با برگزيدگاني از سوي خود مانند فرشته گان و پيامبران و امامان تدبير و تنوير مي فرمايد:مدبر امور خداوند است، فيوضات الهي نيز از اين چشمه ها و راه ها به مردم مي رسد، اگر يکي از اسباب تدبير امور را از اين حلقه حذف کنند يا آن را مشروط به شرايط ادني، نمايند، مبداء فيوض اسبابي هستند که از قوس اعلي تدبير شدند، انسان ها که مشمول اين الطاف و فيوضات هستند (مردم) در آن مرتبه نيستند که تدبير تمام امور را آنان با اسبابي که معرفت کامل بر آنان ندارند مشخص کنند؛ چون از لوازم سعادت و حيات اعلي بي خبر و فاقد شناخت اعلي هستند، از اينروي بر اساس مباني فلسفي و عقلي نيز، نمي توان مردم سالاري را که ما بر اساس شناخت ناقص آن را تحليل مي کنيم و با برداشت هاي غير کامل از مباني ديني آن را به نام دين ارائه مي دهيم، به امام علي ـ عليه السلام ـ منتسب کنيم، مقايسه ديگران با امام علي ـ عليه السلام ـ بالا بردن آنان به حد اسباب معرفت الهي و پايين آوردن اين معرفت است، معرفت از مقام امام و شناخت او را بايد از قرآن گرفت و قرآن بينش الهي نسبت به انسان مؤمن را بالاتر از تفسيرهاي نادرست دانسته که با مردم سالاري که در مقاله اي[3] برداشت و ارائه مي شود مغاير است.از طرفي سيره و حکومت علوي نيز فراتر از اين تعابير است، امام علي ـ عليه السلام ـ در نامه خود به مالک اشتر، همان مقامي براي انسان قائل است که قرآن آن را تبيين کرده، امام مردم سالاري مصطلح و مورد بحث مقام انسان را بسيار نازل تر از از حد انسان مؤمن فرض کرده و شناخت و درک او از امامت را نيز مادي و با تحليل هاي غير ديني و ماترياليستي، تصور کرده که در اسلام اين انديشه مردود است اما بينش قرآن به انسان به نحوي است که او را به مقامات بالاي معرفتي و شناخت، رهنمون شود نه اين که آنچه در جامعه روي مي دهد به آن مهر تابيد بزند در اين صورت امام را از وظايف فطير الهي پايين آورده و از مرتبه و رديف فرشتگان و انبياء فروتر فرض کرديم؛ اگر امام مردم را به مشورت فرا مي خواند به او ارج و کرامت مي بخشد و هدايت او را در سايه اين کرامت الهي مي داند، نه اين که بر تصورات و انديشه هاي به تکامل نرسيده او مهر تاييد زده و براي برخي انديشه «مردم سالاري» بسازد و امام را منفعل در برابر جريانات اجتماعي جلوه دهد؛ از اينروي انديشه امامت و نوع نگاه امام علي ـ عليه السلام ـ به مسئله حکومت و خلافت، خليفه الهي[4] است چنان که خودش به تصريح مي فرمايد: «من خليفه خدا هستم».[5]«انا خليفه رسول الله فيکم و مقيسکم علي حدود دينکم و داعيکم الي الجنه....».[6]با اين مقدمه به نقد بخش هايي از مقاله آقاي مهدي غني که چندي پيش در روزنامه اعتماد به چاپ رسيده بود، پرداخته مي شود:
1. ايشان در قسمتي از مقاله خود مي نويسد:
«پيامبر نزد مردم از نوعي اعتبار و قداست برخوردار بود اما براي پيام خود از مردم نظرخواهي مي کرد...».[7]
پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ هرگز در اين باره نظر خواهي نکرده، بلکه لحن گفتاري که در جريان غدير مطرح شده، اقرار گرفتن از مردم درباره قبول ولايت خودش بود چون خود آن حضرت يقين داشت و مي دانست که مردم بر ولايتش معترف هستند، از آنها اقرار عمومي گرفت و پس از اقرار آنان بر ولايت خود، ولايت خود را به علي با همان شرايط منتقل کرد و جايگزين خود را در اين امر معرفي کرد. اقرار گرفتن را نمي توان نظر خواهي قلمداد کرد. وقتي داور و قاضي از طرفين دعوا اقرار مي گيرد آن را نمي توان نظرخواهي دانست.2. اميرمومنان علي ـ عليه السلام ـ به خلفاي ثلاث براي مشورت مراجعه نمي کرد؛ بلکه آنان به علم و عقل و انديشه او محتاج بودند و مراجعه مي کردند «لولا علي لهلک عمر» نمونه اي از اين برتري است. اين مشورت دادن به معناي تأييد آنان نبود؛ بلکه معناي مشورت در اينجا چنان که از ظاهر واژه کلمه روشن و هيچ تشکيکي در معناي آن وجود ندارد، يعني راهنمايي خواستن و خيرخواهي و از راي ديگران براي حل مشکل استفاده کردن و هر کس که مورد مشورت قرار گيرد، شرعا موظف است امانت را حفظ و غير از خيرخواهي به طرف مشورت چيزي نگويد.
و در مشورت خيانت نکند» چون خيانت در مشورت گناهي نابخشودني است، اميرمومنان علي ـ عليه السلام ـ وقتي با فلان حاکم طرف مشورت قرار گرفت، اولا نمي توانست به او خيانت کند و اهل خيانت نبود، ثانيا: آن حضرت با آنان به عنوان افرادي که امور مسلمين به دست آنان افتاده و شرايط به گونه اي است که اگر در مشورت آنها نظر نمي داد، به زيان تماميت اسلام و مسلمانان و آينده اسلام تمام مي شد و اين براي آن حضرت که امامت امت را از طرف الهي عهده دار است غير ممکن و نقض غرض بود، آن حضرت در دوره حکومت آن سه نفر حاکم نبود؛ اما امام و خليفه الهي در زمين
و جانشين انبياء و امام جامعه و رهبر جامعه اسلامي او بود، از اينروي و از اين منظر به آنان مشورت مي داد و خيرخواهي داشت و هرگز مشاوره او به معناي تأييد عمل آنان نبود، اگر تأييد بود مضمون خطبه شقشقيه که در آن از جريان غصب خلافت و حقوق خود صحبت کرده چيست؟ از اينروي نويسنده محترم از سخنان و سيره حضرت و تفسيرهاي غير واقعي و در تأييد انديشه هاي خود استفاده کرده و آنچه که آورده «بيشتر به مشاوري دلسوز... شبهات دارد» برداشتي نادرست و غير منطقي است.3. در قسمتي از مقاله با مطرح کردن نام فرزندان امام، از اين مساله تحليل نادرست ارائه و آن را براي تأييد برداشت هاي خود بدون توجه به پشتوانه فکري اين قضايا آورده «... راستي چرا علي ـ عليه السلام ـ نام سه تن از پسرانش را... گذاشت...» درباره نامگذاري فرزندان حضرت بنام آنان، دليلي وجود ندارد که نشان دهنده محبت و يا احترام آن حضرت به آنها باشد بلکه دليلي بر خلاف آن در منابع وجود دارد. از جمله:1. درباره نامگذاري يکي از فرزندانش بنام «عثمان» خود چنين فرمود، نام او را به خاطر ياد بود و ياد آوري برادرم عثمان بن مظعون، عثمان ناميدم، عثمان بن مظعون يکي از صحابيان بزرگ پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بود که حضرت علي ـ عليه السلام ـ با او عقد برادري داشت.[8]2. نقل شده که معاويه در يکي از نامه هايش به حضرت نوشت تو نام فرزندانت را به اسم خلفا ناميدي و به خواص شيعيان گفته اي که هرگاه طلب رحمت براي آنان (سه نفر) مي کنم قصدم فرزندانم است نه آنان.[9]4. علاوه بر آن نمي توان هر نامي که با نام آن سه نفر بود آن را دليل بر محبت و احترام صاحب نام يا پدر صاحب نام به آن شخص تلقي کرده، چرا که زياد بودند از اصحاب ائمه که به نام خلفاء و حتي با نام معاويه نامگذاري شده اند. ناپسند بودن همنامي با آنان از مفاهيم عرفي و فرهنگي است که امروز رايج شده و نبايد ذهنيت فرهنگي امروز را به چندين قرن پيش که چنين چيزي وجود نداشت حمل کرد، اگر به کتاب هاي رجالي مراجعه شود صدها نفر از اصحاب ائمه و ياران خاص آنان به اين نام ها ناميده شده اند که نمي توان آن را از محبت يا احترام دانست.از اينروي موضوعات مطرح شده در مقاله هرگز دليلي بر تأييد رفتار آنان از طرف امام نبوده و نمي تواند دليلي بر دموکراسي با تأييد مردم سالاري حضرت باشد، مردم سالاري مورد نظر هرگز در دين اسلام جايگاه ندارد وقتي مردم سالاري با آرمان ها و ارزش هاي ديني در تضاد باشد نمي توان آن را مورد تأييد قرار داد نام آن را مردم سالاري ديني ناميد.در سيره امير مومنان علي ـ عليه السلام ـ چيزي در تأييد نوع حکومت خلفا وجود ندارد اعتراضاتي که حضرت در زمان هر يک از آنان داشت بهترين گواه بر عدم تأييد است، در زمان حکومت ابابکر مدت ها از بيعت امتناع کرد وقتي عاملين حکومت اصرار بر بيعت گرفتن داشتند پس از شهادت حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ ابي بکر خود دست خود را به دست آن حضرت کشيد و گفت همين کافي است.5. «پس از قتل عثمان به سوي خانه علي هجوم بردند... احترام و تأکيد داشت و بدون آن تمايلي به حکومت نشان نمي داد...» آنچه نويسنده توهم کرده که حکومت حضرت چون با اصرار مردم بود پس احترام به مردم سالاري بوده، اما حقيقت غير از برداشتي است که وي کرده است، يکي از علل استقبال مردم از حکومت علوي اين بود؛ وقتي مردم از حکومت خشن عمر به ستوه آمدند پس از مرگ او روش عثمان را ديدند که آنان را از دو جهت منحرف کرد.1. گرايش به رفاه و زندگي هاي بسيار مرفه و خوشگذراني و کاخ نشيني که برخي از صحابه در اين دوره از زي خود خارج شده و به شدت منحرف شدند.2. با ديدن روش عثمان در حکومت داري که حزب و طايفه و گروهي را به تمام مسلمين در مناصب و قداست، ترجيح مي داد و آنان را از بيت المال بهره بيشتر مي داد و به صراحت مي گفت که بايد به خويشاوندان رسيدگي کرد و... اين روش او در اسلام بدعتي بود که سيره و سنت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را به فراموشي و تاريکي سپرد و خلاف قرآن و سنت بود، اين جريان روندي شد در بين حاکمان اسلامي که هنوز نيز ادامه دارد، انحراف تاريخي از مرزهاي ديني و باندبازي و حاکميت روابط بر ضوابط مردم از اين اوضاع نيز به تنگ آمدند بر عليه او شوريدند، همين مردم و جامعه اي که داراي انحرافات و کجي ها بود از علي خواستند بر آنان حکومت کند و برخواسته خود نيز پافشاري کردند امام مي دانست، اين جامعه تحمل و توان اجراي برنامه هاي او را ندارد از اينروي بود که از قبول آن براي اتمام حجت با آنان امتناع و خود داري مي کرد از ديدگاه هايي که درباره بيعت و حال هواي آن روزها را مطرح فرمود اين موضع روشن مي شود، لذا نمي توان از سيره آن حضرت و يا از ديدگاهايش برداشت هاي مذبور را کرد.6. «... سرانجام توافق آن جمع بر اين شد که ابوبکر را به عنوان جانشيني پيامبر به رسميت بشناسند...» اين عبارت نويسنده نيز جاي تأمل دارد؛ به همان جهت که نويسنده در ابتداي گفتار خود به مخالفت جمعي از جمله سعد بن عباده و ياران و فرزندانش اشاره کرده اما پس از چند سطر اين واقعيت تاريخي و سخن خود را نقض کرد و صحبت از توافق کرده جملات ضد و نقيضي نوشته که اين شيوه در گفتار و نوشتار غير منطقي و از اعتبار آن مي کاهد.بر اساس منابع معتبر تاريخي کاري که در سقيفه انجام شد، بيشتر شبيه به کودتا بود تا توافق. اگر توافقي در کار بود؛ برخوردي که با سعد بن عباده و ديگر مخالفان بعداً شد چگونه با توافق سازگار است، از اين روي هرگز نمي توان نام اين حادثه را اتفاق ناميد، بلکه کودتايي بود که به زور و غلبه حاصل شد تا جايي که خود عمر از آن به «فله» که معادل آن را به جز کودتا نمي توان ناميد، «فله» به کاري دفعي و غير قابل پيش بيني و با عجله و شتابزده و... گفته مي شود که در اين مورد صادق است کوتا گفته شود. بنابراين با وجود اعتراف خود آنان، ما چگونه از اتفاق صحبت مي کنيم.7. در کل اين نوشته به خاطر اين که بدون در نظر گرفتن بخش هايي از حوادث تاريخي صدر اسلام و بدون تحليل درست از وقايع و ارائه سند درست و کامل از مطالب و سيره حضرت ارائه شده داراي خلل و عدم تناسب و اعتبار است.اميرعلي حسنلو
[1]. حج / 65.[2]. عزت براي خداوند و مؤمنان است. جاثيه / 3.[3]. غني، مهدي، روزنامه اعتماد، ضميمه شماره 2048.[4]. محمد بن يعقوب کليني، کافي، ج1، ص252.[5]. مجلسي،محمد باقر، بحارالانوار، ج39، ص44 و 335؛ شيخ صدوق، امالي، ص35ـ38؛ نهج البلاغه، نامه 25.[6]. غررالحکم، ص119.[7]. غني، مهدي، روزنامه اعتماد، شماره 2048.[8]. شيخ عباس قمي، تحفه الالباب، صص303.[9]. همان، ص52.اميرعلي حسنلو