سيري در مباني نظري اخلاق از ديدگاه علامة طباطبائي
به نظر ميرسد كه بحث از اخلاق كاربردي براي نسل نو و قشر جوان جامعه، در دنياي متجدد امروز كه ارزشهاي اخلاقي علناً زيرپا گذاشته شده و به آن بياعتنايي ميشود، از ضروريترين مباحث باشد. آشنايي اين نسل با ارزشهاي اخلاقي، خصوصاً مباحثي كه جنبه عملي و كاربردي در جوامع انساني داشته باشد در زماني كه اصول ثابت و ارزشمند اخلاق مذهبي مسلمانان مورد هجمه كساني قرار گرفته كه اخلاق آرماني را مطرح كرده در حالي كه خود هيچ اصل ثابت حتي مبدأ هستي را معتقد نبوده و به اصالت انسان (اومانيسم) ميانديشند، امري ضروري و لازم ميباشد.امروزه جوانان مسلمان در جوامع اسلامي به شدّت مورد حملات و تهديدات دشمنان قرار گرفته و بنگاههاي وسيع تبليغاتي غرب در صدد به انحراف كشاندن آنها برآمدهاند.آنچه كه بسيار با اهميّت به نظر ميرسد و بر فرد فرد جوانان مسلمان توجه به آن لازم است اين است كه در مقام تحقيق مسائل ديني، شايسته است كه اعتقادات و اخلاق را از كساني بگيرد كه همه حيات و عمر خويش را در قلمرو قرآن و روايات مصروف داشته و آثار وجوديشان هدايتگر نسلهاي متمادي شده است. در زمان معاصر آنان كه خوف انحراف و گمراهي اعتقادي و اخلاقي دارند بايد به عالمان ربّاني چون امام خميني و علامه طباطبائي اقتداء نمايند چون عقيده و عمل آنان كه از آثارشان برجاي مانده راهگشاي بسياري از معضلات علمي و عملي است.اين نه فقط ادعاي ما است بلكه اقرار و اعتراف فرهيختگان علمي است كه در باب آثار ايشان بيان داشتهاند.استاد مطهري با آن كه در علوم ديني صاحب نظري برجسته بودهاند در باب تفسير قيّم الميزان ميگويند: «تفسير الميزان همهاش با فكر نوشته نشده من معتقدم كه بسياري از اين مطالب از الهامات غيبي است. كمتر مشكلي از مسائل علمي اسلامي برايم پيش آمده كه كليد حلّ آن را در تفسير الميزان پيدا نكرده باشم.»[1] و نيز نويسنده معروف لبناني شيخ جواد مغينه گفته است: «از وقتي كه الميزان به دست من رسيده است كتابخانه من تعطيل شده و پيوسته در روي ميز مطالعهام الميزان است.»[2]در اين نوشتار مختصر، سعي شده است به طور مجمل و فشرده مفهوم اخلاق كاربردي كه همان ملكات نفساني (اوصاف اخلاقي) كه در زندگي و حيات جوانان بيشتر جنبه عملي و كاربردي داشته و در سنين جواني بيشتر مورد توجه و ابتلاء ميباشد را، از نگاهِ جامع علوم ديني علامه طباطبائي مورد تحليل و بررسي قرار داده و براي نسل جوان جامعه كه بهترين حافظ و نگهبان نسل با قداست گذشته اين مرز و بوم ميباشد تبيين نمائيم.
چيستي اخلاق از ديدگاه علاّمه
علامه طباطبائي صاحب تفسير الميزان ميفرمايند: «علم اخلاق عبارت است از فني كه پيرامون ملكات انساني بحث ميكند، ملكاتي كه مربوط به قواي نباتي و حيواني و انساني اوست براي اين هدف بحث ميكند كه فضائل را از رذائل جدا سازد. يعني اين علم ميخواهد معلوم كند كه كداميك از ملكات نفساني انسان خوب و نيك و مايه كمال و فضيلت اوست و چه ملكاتي بدو رذيله و مايه نقص اوست تا آدمي بعد از شناسايي آنها، خود را با فضائل آراسته سازد و از رذائل فاصله گيرد.»[3]پس غايت و هدف علم اخلاق شناخت فضيلتها و چگونگي به كارگيري آنها در جهت تزكيه نفس و شناخت پليديها به خاطر پاك كردن نفس از آنهاست به همين جهت علم اخلاق را علم سلوك يا تهذيب اخلاق يا حكمت عملي ناميدهاند.[4]البته اين غايتِ علمِ اخلاق است و ليكن هدف و غايت كمالات اخلاقي از نگاه علامه اكتفا نمودن به فضايل انساني نيست بلكه مرحله و مرتبهاي بالاتر از آن بوده و آن طلب و درخواست رضاي الهي است. بيان زيباي ايشان در اين زمينه اين است. «هنگامي كه ايمان بنده نسبت به پروردگارش شدت پيدا كرد و خود را به اين فكر مشغول نمود و اسماء حسناي الهي و صفات زيبايي كه منزّه از نقص و زشتي است را در خود تقويت و مراقبت از نفس را تشديد نمود، خود را به حدّي از عبوديت ميرساند كه در همه حالات پروردگارش را ناظر اعمال خود ميبيند. و نسبت به او حب و علاقه شديدي نشان ميدهد و اين محبت تشديد ميگردد به طوري كه از همه چيز قطع علاقه نموده و دوست نميدارد مگر پروردگارش را و قلبش خضوع نميكند مگر براي او. چنين عبدي به سادگي نميلغزد و جز حسن و جمال الهي، نميبيند و چيزي را دوست نميدارد مگر آنچه را كه خداوند سبحان دوست دارد.»[5]از نگاه ايشان هر چند كه اوصاف اخلاقي متكثر و متعددند امّا سرچشمه و منشاء همه آن خصائص، قواي سهگانهاي است كه محرك نفس انساني براي كسب علوم عملي ميباشد. علومي كه تمام رفتار و اعمال آدمي به آن علوم برگشت ميكند. «آن قواي سهگانه عبارتند از: قوه شهويه، غضبيّه و عاقله. چون همه افعال آدمي يا از قبيل جلب منفعت است مثل خوردن و نوشيدن و پوشيدن (قوه شهويه) و يا از قبيل دفع ضرر است مانند دفاع از جان و مال و آبرو (قوه غضبيه) و يا براي تصور و تصديق است (قوه ناطقه).ذات جوهر آدمي معجوني از اين سه قوه ميباشد اوصاف اخلاقي زماني در وجودش نهادينه ميشود كه اين قواي سهگانه تعديل گردند يعني نه به سمت افراط كشيده شوند و نه به سمت تفريط سوق داده شوند. علم اخلاق، وسيلهاي است براي معرفت و شناخت حدود اعتدال قواي انساني و نحوه استقرار آن در باطن و درون آدمي، راه علمي و معرفتياش به اين است كه به آنها اذعان و ايمان پيدا كني و طريقه عملي آن اين است كه آن را تكرار كني تا در نفس تو رسوخ نمايد.»[6]ـ هدف2-اخلاق چيست؟
اخلاق از نظر حكما و فلاسفه به معناي حاكيمت عقل و اراده بر وجود انسان است كه تمام ميلهاي فردي و اجتماعي را تدبير نمايد.[7] دانشمندان و عالمان علوم روانشناسي و فلاسفه را در باب اخلاق سه نظريّه است.[8]1ـ بايد باطن و نفس خويش را اصلاح نموده و ملكات نفساني را تعديل كرد تا صفات نيك و اوصاف پسنديده حاصل گردد اوصافي كه مردم و جامعه آن را بستايند، و براي وصول به اين مقام دو مرحله را بايد سپري كرد نخست تلقين علمي و مرحله بعدي تكرار عملي است.2ـ مذهب و مسلك دوّم همانند قول اوّل است و ليكن در هدف و غايت با هم مختلفند. از ديدگاه گروه اوّل هدف از اصلاح و تهذيب نفس (اخلاقي شدن) جلب توجه و حمد و ثناي مردم است ولي در نظريه دوّم هدف را سعادت حقيقي و ايمان واقعي به آيات الهي ميداند. چون اين گروه سعادت را در خوشبين بودن مردم نسبت به كسي نميدانند بلكه سعادت را مرهون ايمان به خدا ميدانند. دو قول مزبور در اين نكته اتفاق دارند كه هدف نهايي انسانها برتري و فضيلتشان در مقام عمل است.3ـ اين نظريه در روش مشابه دو قول مذكور ميباشد و ليكن در هدف با آن دو متفاوت است. اين گروه معتقدند كه غرض از تهذيب اخلاق صرفاً رضاي الهي است. نه آراستن خويش براي جلب نظر مردم و حمد و ثناي آنان.علامه طباطبائي در بيان تفاوت و تمايز اين سه نظريه ميفرمايند: «اين سه مسلك به واسطه غايات و فوايدي كه دارند مختلف ميشوند. در قول سوّم اعتدال اخلاقي يك معني دارد و در دو مسلك قبل معناي ديگر. چون وقتي ايمان بنده زياد گردد قلبش مجذوب تعقل و تفكر درباره پروردگارش ميگردد و هميشه دوست دارد كه بياد او باشد و اسماي حسناي او را در نظر گرفته صفات جميل او را برشمارد. و اين مراقبت و بياد محبوب بودن رو به ترقّي ميرود تا آنجا كه در وقت عبادت احساس ميكند او را ميبيند و اين موجب شدت محبت به خدا ميشود. چنين كسي در تمامي حركات و سكناتش از خدا و فرستاده خدا پيروي ميكند در اثر تداوم اين حالت پيوند و اتّصال به محبوب در او چنان ميشود كه هيچ كسي را جز پروردگارش دوست نميدارد و دلش براي او خاضع و خاشع نميشود.اينجاست كه به كلي نحوه ادراك و طرز تفكر او و نيز برخورد و رفتارش عوض ميشود. يعني هيچ چيزي را نميبيند مگر آن كه خداي سبحان را قبل از آن و با آن ميبيند.بنابراين طرز فكر و رفتارش غير از ديگران است. همه برخوردهاي او براي خداست. اهداف او با اهداف ديگران متفاوت است. چون او تا به حال همانند ديگران هر چه ميكرد به منظور كمال خود ميكرد ولي حالا هر كاري ميكند بدان جهت است كه محبوبش دوست ميدارد. پس آنچه كه در نظر ديگران فضيلت شمرده شده شايد در اين نظر رذيلت شمرده شود و بالعكس.»[9] نظراتي كه بيان شد مسلكهاي سهگانهاي بود كه فلاسفه تبيين كردهاند. البتّه قول ديگري هم وجود دارد كه مربوط به نسبيّت اخلاق است و در جاي خود بيان آن خواهد آمد.
3ـ كيفيّت تداوم اخلاق ممدوح در نفس
بسياري از آداب و رفتاري كه از ما صادر ميشود ناشي از خُلقياتي است كه در باطن ما وجود دارد. و در واقع خُلقيات باطني موجبِ بروز و ظهور آن آداب است. به تعبير زيباي عرفا صادرات انسان هماهنگ با واردات او ميباشد و هر آنچه را در باطنِ خويش وارد كرد و جزء ملكات نفساني او شد غالباً از او ظاهر ميشود. سؤالي كه وجود دارد و مطرح است اين است كه چه بايد كرد تا اين صفات اخلاقي در ما دوام و قوام يابد و از حالت مقطعي و گذرا بيرون آيد؟پيشنهاد علماي علم اخلاق اين است كه بايد خُلقيات، در نفس انساني، به صورت ملكه در آيد و از حالت حال بودن خارج گردد، يعني آن قدر بايد به رفتارهاي پسنديده و اوصاف كماليه توجّه داشت تا آن، جزء جان و نفس انسان گردد و اين مقام به دست نميآيد مگر با تكرار عمل.[1] - مجلّه رشد، آبان ماه 76.[2] - يادها و يادگارها، علي تاجديني، ص 6.[3] - الميزان، ج 1، ص 368.[4] - واژهنامه فلسفه و علوم اجتماعي ـ دكتر جميل صليبا ـ ص 20.[5] - الميزان، ج 1، ص 371.[6] - الميزان، ج 1، ص 368.[7] - استاد مطهري، فلسفه اخلاق، ص 53.[8] - ر. ك: الميزان، ج 1، ص 351 به بعد.[9] - الميزان، ج 1، ص 355 به بعد.