شخصيت سازي و شخصيت سوزي
(به مناسبت شهادت امام حسن مجتبي عليه السلام)قال رسول اللَّه (ص): الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا.ابومحمد حسن بن على بن ابى طالب (عليهماالسلام) امام دوم شيعيان و سبط اكبر و ريحانهى رسول خدا(ص) و سيد جوانان بهشت و از اصحاب كسا است. به اتفاق مفسران و محدثان شيعه و سنى او و اهل بيت)عليهم السلام( مصداق آيه مباهله(1) و تطهيرند(2) كه خداوند به قداست آنان خبر داده است و امام حسن(ع) نيز بدان افتخار مىكرد.(3)در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدينه به دنيا آمد(4) و در دامن پاك رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين على(ع) و فاطمه زهرا(س) پرورش يافت. بنابر روايات صحيح، در روز هفتم ولادش مادرش فاطمه زهرا )س (در حالى كه او را در پارچه حريرى كه جبرئيل از بهشت آورده بود پيچيده و به نزد رسول خدا(ص) آورد. پيامبر كنيه وى را ابومحمد و نامش را حسن گذاشت و اين نام در ميان عرب بى سابقه بود.(5) سبط، زكى، تقى، سيد، طيب، حجت، ولىّ، قائم و مجتبى از القاب اوست.(6) اميرالمؤمنين(ع) به هنگام شهادت، او را به جانشينى خويش تعيين كرد.(7)در صفر سال 50 (8) با دسيسه معاويه كه به جعده دختر اشعث بن قيس و همسر امام وعده پرداخت صد هزار درهم و ازدواج با يزيد را داده بود، به دست وى مسموم و در سن 48 سالگى به شهادت رسيد.(9) او را در بقيع دفن كردند و جمعيت زيادى در اين مراسم حاضر شدند به طورى كه اگر سوزنى انداخته مىشد به زمين نمىرسيد.(10) در شهادت او مدينه از صداى ضجه و گريه به لرزه در آمد و مرد و زن و بچههاى مدينه و مكه هفت روز بر او گريه مىكردند.«(11) زنان بنى هاشم و مردم مدينه در ماتم او يك ماه به عزادارى پرداختند و بازارهاى مدينه را بستند.(12)
سيماى امام مجتبى(ع)
برخى از صفات او چنين است: سيماى پيامبران و هيبت پادشاهان در او بود(13) و چنان كه انس بن مالك و برخى ديگر گويند هيچ كس در ميان اهل بيت به اندازه او به رسول خدا(ص) شباهت نداشت.(14) بيست و پنج مرتبه با پاى پياده به حج رفت در حالى كه اسبهاى نجيب پيشاپيش او بود.(15) جود و بخشش امام مجتبى(ع) آن اندازه بود كه به كريم اهل بيت ملقب شد.(16) سه مرتبه نصف دارايى خود را و دو مرتبه تمام آن را در راه خدا بخشيد.(17) هر گاه از مرگ و قبر و محشر و عبور از صراط ياد مىكرد مىگريست و هر گاه به ياد قيامت و حساب مىافتاد آن چنان فريادى مىزد كه بيهوش مىشد.(18) چون به نماز مىايستاد بدنش بلرزه درمىآمد و رنگش زرد مىشد.(19) حلم و بردبارى او چنان بود كه دشمنان سرسخت او معاويه و مروان مىگفتند: با كوهها برابرى مىكرد.(20) الفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِه الأعداءُ.
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران
گفته آيد در حديث ديگران
گفته آيد در حديث ديگران
گفته آيد در حديث ديگران
اجماع امويان و عباسيان بر ضديت با امام مجتبي(ع)
حيات سياسى امام حسن(ع) داراى پيچيدگىهايى است كه حتى برخى از محققان را سردرگم كرده و سبب لغزش در قلمهايشان شده است. از اين رو كمتر به داورى صحيحى پرداخته اند.اخبار و روايات مربوط به امام حسن مجتبي (ع) در منابع تاريخي از دو سو مورد تحريف و دست اندازي دشمنان آن حضرت قرار گرفته است : از يك سو، به دليل رويارويي آن حضرت با امويان پيوسته مورد بغض و كينه توزي آنان به خصوص مروانيان بوده است و به دليل اين كه پس از صلحي كه همانند صفين بر او تحميل شد از صحنه قدرت كنار رفت و امويان خود را در صحنه سياست بي رقيب ديدند از اين فرصت سو استفاده كردند و سعي تمام نمودند تا پس از حذف سياسي آن حضرت، دو هدف ديگر خود را يعني حذف شخصيتي و در نهايت حذف فيزيکي امام را به انجام رسانند .از اين رو تبليغات وسيعي بر ضد آن حضرت به راه انداختند تا به زعم خود با ترور شخصيت امام مجتبي(ع) او را از چشم مردم بياندازند و راه را براي هدف شوم سوم خود هموار سازند . از سوي ديگر پس از پيروزي عباسيان و ظهور جنبشهاي سادات حسني بر ضد آنان كه خلافت عباسي را از شرق تا غرب فرا گرفته بود، عباسيان نيز همانند امويان براي تضعيف سادات حسني تيغ تبليغات خود را متوجه جد بزرگوارشان امام حسن مجتبي (ع) كردند .
بدينسان حجم عظيمي از روايات و موضوعات ساختگي كه در جامعه پراكنده شده بود در منابع تاريخي و حديثي راه يافت و اينك شاهد آن هستيم كه همين مطالب مستند برخي از محققان مغرض و مستشرقان در تحليل زندگاني سياسي امام مجتبي (ع) قرار ميگيرد. مستشرقان که ساده نگارانه ترين نگاه در باره نظرات و نوشته هاي آنان اين است که از منابع شيعه آگاهي نداشته و تحت تاثير روايات ساختگي قرار داشته اند بدترين سخنان را به امام مجتبي روا داشته اند افرادي مانند لامنس که نوشته هاي او در خدمت مسيحيت و يهوديان صهيونيست هميشه قرار گرفته،است[1] و يا مانند ساكيس که امام حسن(ع) را حتي سزاوار فرزندي علي(ع)، آن مرد بزرگ ندانسته، چرا كه به زعم باطل اين مستشرق، امام حسن(ع) تنها به فكر هواسرانيهاي خود بود.[2] و نيز دكتر فليپ حتي که همين سخنان را تكرار كرده و خلافت امام حسن (ع) را هر چند انتخاب مردم و شرعي دانسته؛ اما بيان ميدارد كه او بيشتر نه براي حكومت و اداره كشور، بلكه به عياشي و خوشگذراني تمايل داشت ! [3] ديگر مستشرقان مانند بروكلمان.[4] هوكلي[5]، رونلدسون[6]، ل . ورچيا وگيل يري[7] و نيز از نويسندگان معاصر مسلمان طه حسين مصري[8] در کلمات تند خود بدترين عبارات را در حق آن حضرت روا داشته اند .خطوط اصلى و کلي اين تبليغات چه در منابع تاريخي و چه در نوشته هاي مستشرقان در دو محور ذيل است:الف . ترور شخصيتيب . ترور سياسيدر اين مجال مختصر تنها به چند نکته در بخش نخست اشاره مي شود و خوانندگان محترم تفصيل هر دو بخش را مي توانند در کتاب «تصوير امامان شيعه در دائره المعارف اسلام» دنبال کنند .
ترور شخصيتي
در حکومت هاي ديني به دليل اين که حکومت هدف نيست، بلکه ابزار و وسيله اي است براي اصلاح امور دنيوي و اخروي مردم ، حاکمان ، هم خود صالحند و هم صالحان را به مردم معرفي مي کنند؛ به عکس، در حکومت هاي غير ديني که هدف ، حکومت و حاکميت خود بر مردم به هر طريق ممکن است، دست به هر اقدامي مي زنند . از موثر ترين اين اقدامات ، سياست شخصيت سازي و شخصيت سوزي براي جامعه است. آنان سعي مي کنند براي همسو نمودن جامعه با خود ، با تبليغات ، افراد مورد نظر خود را از هيچ و پوچ ، بزرگ کرده از آنان فقيه ، مفسر ، محدث ، قاري ، عالم ، سياستمدار و غيره بسازنند و در مقابل با جو سازي ها الگوهاي صحيح را بي اعتبار و ابي ارزش وانمود کرده، آنان را از جامعه و مردم بگيرند . از همين رو به جرئت مي توان گفت بدترين و مؤثرترين حربه براي حذف رهبران مصلح در جامعه ترور شخصيت آنان است . منافقان و دشمنان سرسخت رسول خدا(ص) وقتي در جنگ ها شکست خوردند با تهمت به همسر پيامبر(ص) نهايت دشمني خود را ظاهر کردند. امويان از هرتهمتي بر ضد اميرالمؤمنين(ع) کوتاهي نکردند و به تعبير خود معاويه بايد بر اساس اين تبليغات کودکان ، بزرگ و بزرگان ، پير و پيران تا دم مرگ شستشوي مغزي شوند ؛[9] يا به گفته مروان حکومت ما جز با اين تهمتها استوار نخواهد ماند.[10]همين سياست ترور شخصيت در حق فرزند بزرگوارش محقق شد ، اما اين بار نه تنها از سوي امويان، که عباسيان نيز در اين ميدان گوي سبقت را از آنان ربودند. مهم ترين اين تهمت ها در اين بخش موارد ذيل است .در اين هجمه تبليغات، روحيات فردي و شخصيتي امام مجتبي (ع) فردي ضعيف، بى اراده، منزوى، رفاه طلب، فاقد شجاعت لازم ، هوش سياسي و با روحيهاي مسالمت آميز و مخالف با هر گونه تنش و منازعه با دشمنان كه از امور طبيعي و بديهي مسئوليتهاي اجتماعي همچون منصب خلافت است؛ و به طور كلي امام را شخصيتي فرد گرا و و حتى عاجز از سخن گفتناست.[11] معرفي كرده اند. در باره هر يک از اين موارد تاملي کوتاه خواهيم داشت .1. فرد گرايي و انزواطلبي
در باره فردگرايي و انزوا طلبي امام كه به يقين متاثر از جريان صلح وي با معاويه است بايد گفت كه حتي خود كساني كه چنين نظري در باره امام حسن(ع) دارند مطالبي نقل ميكنند كه به هيچ وجه با شخصيتي انزواطلب سازش ندارد . اگر امام چنين ميبود از ابتدا وارد جريانات سياسي و حكومتي نميشد و همانند عبدالله بن عمر و بسياري از قاعدين خود را از صحنههاي سياسي دور نگه ميداشت؛ نه اين كه بنابر برخي گزارشها در فتوحات و نيز حوادث سخت و پرآشوب دروان خليفه سوم و جنگهاي جمل و صفين و نهروان حضوري فعال داشته باشد. بداهت بطلان اين نظريه در باره امام حسن (ع) توضيح بيش از اين را نميطلبد.2 . فقدان شجاعت لازم
ترديد در شجاعت امام ، چنانچه از منظر غير ديني هم به اين موضوع نگاه كنيم سخن باطلي است چرا كه از نظر قانون وراثت كه بدان استناد شده و بر همين اساس در باره لكنت زبان امام! بيان داشته اند كه از يكي از اعمام خود آن را به ارث بردهاست بايد گفت كه نه پدر امام و نه مادرش هيچكدام به ترس متهم نشده اند بلكه به عكس شجاعت پدر آن حضرت يعني علي (ع) در ميان تمام عرب مثال زدني است كه امر بين و واضحي است. مادرش فاطمه زهرا (س) نيز فرزند رسول خدا (ص) است كه شجاعت پيامبر(ص) چنان بود كه به تعبير اميرالمؤمنين (ع) نزديك ترين فرد به دشمن آن حضرت بوده و هر گاه تنور جنگ تشديد ميشد به پيامبر(ص) پناه مي بردند.[12][1] . حسني ، هاشم معروف ، الائمه الاثني، 1/542[2] . دكتر احمد محمود صبحي ، نظريه الامامه لدي الشيعه الاثني عشريه ، ص 324 . .[3] الائمه الاثني، 1/542.[4] . نظريه الامامه لدي الشيعه الاثني عشريه ، ص 324 .[5] . همان .[6] ، الائمه الاثني، 1/542.[7] . دائره المعارف اسلام ، مدخل حسن بن علي .[8] . بنگريد : اسلاميات ، (الفتنه الکبري ، علي و بنوه ) ، ص 974.[9] شرح نهج البلاغه ، 4/ 57؛ .الغدير ، 2/101؛[10] .العثمانيه ، 283؛ انساب الاشراف ، 184؛ شرح نهج البلاغه ، 13/ 220.[11] . ترجمه الامام الحسن (ع)، ص 78-79؛ انساب الاشراف ، ص 43؛ مروج الذهب ، 3/ 8-9؛ اسدالغابه ، 2/ 15.[12] . شرح نهج البلاغه ، 13 / 279 و 19 / 116.