شهيد مطهري و نوانديشي ديني - شهيد مطهري و نوانديشي ديني نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شهيد مطهري و نوانديشي ديني - نسخه متنی

محمد جعفري

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهيد مطهري و نوانديشي ديني

انديشه‌هاي متفكر شهيد استاد مرتضي مطهري همواره به عنوان اسلام‌شناسي آگاه، عالمي زمان شناس، دانشمندي دردآشنا و فيلسوفي توانا مورد علاقه فرهيختگان و جوانان فكور بوده و مي‌باشد. استاد شخصيتي بود كه پاسخ‌گويي به شبهات زمانه و مقابله با انحرافات فكري و عقيدتي را وجهه همّت خويش ساخت تا بدانجا كه در قبال اين مجاهدت عظيم علمي جان خويش را فداي آرمان خود ساخت.

امام خميني (ره) در پيام تسليت خويش به مناسبت شهادت استاد فرمودند: «مطهري شخصيتي بود كه عمر شريف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدس اسلام صرف كرد و با كجروي‌ها و انحرافات مبارزه سرسختانه كرد.»[1] اين سخن امام جهت‌گيري اساسي فعاليّت‌هاي شهيد را نمايان مي‌سازد. خود استاد نيز بر اين مطلب در موارد متعدد صحّه گذارده‌اند. بنگريد:

«اين بنده از حدود بيست سال پيش كه قلم به دست گرفته، مقاله يا كتاب نوشته‌ام، تنها چيزي كه در همه نوشته‌هايم آن را هدف قرار داده‌ام حل مشكلات و پاسخ‌گويي به سؤالاتي است كه در زمينه مسائل اسلامي در عصر ما مطرح است نوشته‌هاي اين بنده، برخي فلسفي، برخي اجتماعي، برخي اخلاقي، برخي فقهي و برخي تاريخي است.

با اين‌كه موضوعات اين نوشته‌ها كاملاً با يكديگر مغاير است، هدف كلّي از همه اين‌ها يك چيز بوده و بس... اين بنده هرگز مدّعي نيست كه موضوعاتي كه خودش انتخاب كرده و درباره آن‌ها قلم‌فرسايي كرده است لازم‌ترين موضوعات بوده است، تنها چيزي كه ادعا دارد اين است كه به حسب تشخيص خودش از اين اصل، تجاوز نكرده كه تا حدي كه برايش مقدور است، در مسائل اسلامي «عقده‌گشايي» كند و حتّي‌الامكان حقايق اسلامي را آنچنان كه هست ارائه دهد، فرضاً نمي‌تواند جلوي انحرافات عملي را بگيرد، باري حتّي‌الامكان با انحرافات فكري مبارزه نمايد و مخصوصاً مسائلي را كه دستاويز مخالفان اسلام است روشن كند.»[2]

استاد در يكي از جلسات درس‌هاي «شناخت» در «كانون توحيد» اعلام مي‌دارند:

«بار ديگر به همه جوانان، دانشجويان، بخصوص دانشجويان مسلمان‌زاده اعم از آن‌كه الان افكار اسلامي داشته باشند (كه چه بهتر) و يا دچار يك نوع شك‌ها، شبهه‌ها و يا خداي ناخواسته انحراف‌ها در اين مسائل هستند اعلام مي‌كنم كه با كمال صميميت از آن‌ها در اين‌جا پذيرايي مي‌كنم، يعني آماده هستم سؤالات آن‌ها را در اين‌جا گوش كنم...»[3]

آنچه نگارنده اين سطور در اين نوشتار دنبال مي‌كند، نقش و تأثير خود استاد در احياء تفكّر اسلامي نمي‌باشد؛ البتّه بدون ترديد متفكر نامدار ما، خود از شاخص‌ترين احياگران انديشه ديني در عصر حاضر مي‌باشند و در مقالات و نوشته‌هاي بسيار بدين موضوع پرداخته‌اند.[4] و طبعاً راهكار و نحوه بازسازي انديشه ناب ديني از منظر شهيد، خود فصل و مشبعي مي‌طلبد كه بايد در جاي ديگري دنبال شود. آنچه در اين مقال مدنظر است نحوه مواجهه فكري و استدلالي اين فيلسوف اسلامي با انحرافات عقيدتي است كه تحت عنوان نوانديشي ديني در جامعه اسلامي ترويج مي‌شده است.

قبل از هر چيز شايسته است كه ديدگاه كلّي استاد در مورد، روشنفكري ديني تبيين شود. شهيد عزيز ما در نامه‌هاي مربوط به حسينيه ارشاد نقطه‌نظر خود را در مورد اين قشر چنين مرقوم داشته‌اند:

«در حال حاضر خوشبختانه طبقه‌اي نوجوانان به وجود آمده‌اند كه از طرفي در فرهنگ جديد غربي پرورش يافته‌اند و از طرف ديگر مطالعات و علائق اسلامي دارند و اسلام را با معيارهاي جديد عرضه مي‌دارند، و طبعاً مورد استقبال نسل جوان كه بالفطره مسلمانند و از طرف ديگر مجذوب معيارهاي غربي مي‌باشند قرار مي‌گيرند. درباره اين طبقه كه در حال تكثير و افزايش‌اند نيز نظريات افراطي و تفريطي ابراز مي‌شود و مكرر نظر مرا در اين موضوع خواسته‌اند. اين بنده لازم مي‌دانم نظر خود را درباره اين موضوع از نظر روابط حسينيه با اين طبقه ابراز دارم.

زيرا اين طبقه امروز به صورت يك مسئله اجتماعي درآمده‌اند. من با استفاده از اين طبقه موافق مشروطم. در گذشته مؤسسه حسينه ارشاد با پيشنهاد و موافقت اين جانب از وجود اين طبقه استفاده كرده است. اين طبقه مي‌توانند حلقه ارتباط فرهنگ غربي و فرهنگ اسلامي واقع شوند ولي مشروط به اين‌كه برنامه‌هايي كه به وسيله اين طبقه اجرا مي‌شود تحت نظارت و كنترل دقيق افرادي باشد كه در فرهنگ اسلامي پرورش يافته‌اند و در علوم اسلامي اعم از تفسير، فقه، اصول، كلام، فلسفه و ادبيات تخصص يافته‌اند و اگر اين نظارت به طور دقيق و جدّي صورت نگيرد، زيان اينگونه افراد و برنامه‌هايي كه اجرا مي‌كنند از سودش بسي بيشتر است.»[5]

شهيد مطهري به نيكي مي‌داند كه عدم اشراف روشنفكري‌ ديني بر متون ديني، زمينه‌ساز استنباط‌هاي انحرافي و التقاطي خواهد بود و از اين رو تأكيد مي‌كند كه بايد اين قشر تحت نظارت اسلام شناسان به بيان ديدگاه‌هاي خود بپردازند و در اين صورت است كه وجود آن‌ها براي ترويج دين بسيار پرمنفعت و مبارك خواهد بود.

امّا از آن‌جا كه روشنفكران ديني معاصر ايشان در خود نيازي به اين مهم احساس نمي‌كردند[6] و بعضاً خود را اسلام‌شناس تلقي مي‌كردند،[7] فلذا گاه آموزه‌هاي ديني را آنچنان ارائه مي‌كردند كه از مفهوم اصيل خود كاملاً خالي گشته و با آن تباين اساسي پيدا مي‌كرد و اين‌جا بود كه شهيد مطهري، بر خود وظيفه مي‌دانست كه اين آراء را به نقد بكشد و تبييني واقعي و مبتني بر دركي صحيح از اين آموزه‌ها ارائه دهد.

آنچه در پي مي‌آيد اشارتي است به برخي از اين چالش‌ها و البتّه نه همه آن‌ها كه از حوصله اين نوشتار خارج است.

الف) مفهوم خاتميت

روشن است كه معني ختم نبوت، كمال دين و جامعيت آن است و ختم نبوت ابداً به اين معنا نيست كه نياز بشر به تعليمات الهي و تبليغاتي كه از راه وحي رسيده رفع شده و چون بشر در اثر بلوغ و رشد فكري نيازي به اين تعليمات ندارد، نبوت پايان يافته است. آنچه رفع شده نياز به وحي جديد و تجديد نبوت‌ها است نه نياز به دين و تعليمات الهي.

مع‌الاصف روشنفكري متاخر ديني در تفسير و توجيه فلسفه ختم نبوت سخت دچار اشتباه شدند و خاتميت را با بلوغ و آزادي عقل گره زدند. البتّه آبشخور و خاستگاه اصل اين تفكّر در انديشه‌هاي اقبال بوده است. وي براي بيان فلسفه ختم نبوت ابتدا تاريخ بشريت را به دو دوره قديم و جديد يا كودكي و بلوغ تقسيم مي‌كند. دوره كودكي، دوره حكومت غرايز و هدايت‌هاي غريزي و وحياني است. (وي وحي را هم از مقوله غريزه مي‌داند) امّا دوره بلوغ يعني دوره‌اي كه «خرد استقرائي» پا به عرصه زندگي بشر مي‌گذارد و با آمدن عقل جايي براي نيروي غريزه و هدايت‌هاي غريزي باقي نمي‌ماند و خاتميت يعني كوتاه شدن دست هدايت‌هاي آسماني و چنگ زدن به دامن هدايت‌ها و راهنمايي‌هاي «خرد استقرايي» خاتميت يعني به پايان رسيدن حجيت و اعتبار سخن كساني كه مدّعي ارتباط با فوق طبيعت‌اند.[8]

وي مي‌نويسد:

«القاي معني و سلطنت ميراثي در اسلام، توجّه دايمي به عقل و تجربه در قرآن و اهميتي كه اين كتاب مبين به طبيعت و تاريخ به عنوان منابع معرفت بشري مي‌دهد، همه سيماهاي مختلف انديشه واحد ختم دوره رسالت است.»[9]

دكتر شريعتي تحت تأثير اقبال لاهوري و در تعقيب و در تبيين همان ايده، تاريخ بشريت را به سه دوره تقسيم مي‌كند:

نخست: دوران وحي؛

دوّم: دوران امامت و وصايت
.

و سوّم: دوران غيبت امام زمان كه در اين دوران رهبري هدايت خلق به عهده علم است.[10]

وي مي‌نويسد:

«وقتي پيامبر مي‌گويد: خاتم انبيا من هستم، نمي‌خواهد بگويد آنچه گفتم انسان را الي الابد بس است بلكه خاتميت مي‌خواهد بگويد... كه از اين پس انسان براساس اين طرز تربيتش، قادر است درون وحي و بدون نبوت جديدي، خودروي پاي خودش به زندگي ادامه دهد و آن را كامل كند. بنابراين ديگر ختم نبوت است خودتان راه بيفتيد... از اين پس عقل‌ جاي وحي را مي‌گيرد...»[11]

از ديدگاه شريعتي در دوران خاتميت همه مسئوليت‌ها و كاركردهاي پيامبران و امامان، بر عهده علم و عالمان و روشنفكران است.[12] شريعتي بر اين نكته اصرار مي‌ورزيد كه اگر قرار است يك حركت ديني جدّي آغاز شود، بايد رهبري آن در دست روشنفكران مذهبي باشد نه روحانيت[13] انديشه اقبال در ميان روشنفكران ديني حاضر هم طرفداران جدّي دارد كه همان ايده را با تعابيري ديگر و رنگ و لعابي زيبا ترويج مي‌كنند.[14]

استاد مطهري در كتاب وحي و نبوت پس از آن‌كه نظر اقبال را به خوبي توضيح داده و تقرير مي‌كند، به نقد و بررسي آن پرداخته و آن را فلسفه‌اي مخدوش و داراي اصول نادرست معرفي مي‌كند و چهار نقد اساسي به آن وارد مي‌سازد:

1. اگر اين فلسفه درست باشد، نه تنها به وحي جديد و پيامبر جديد نيازي نيست؛ به راهنمايي وحي مطلقاً نيازي نيست زيرا هدايت عقل تجربي جانشين هدايت وحي است. اين فلسفه اگر درست باشد، فلسفه، ختم ديانت است نه ختم نبوت... اين مطلب نه تنها خلاف ضرورت اسلام است كه مخالف نظريّه خود اقبال است. تمام كوشش‌ها و مساعي اقبال در اين است كه علم و عقل براي جامعه بشر لازم است امّا كافي نيست.

2. اگر نظريّه اقبال درست باشد، بايد با تولد عقل تجربي آن چيزي كه اقبال آن را «تجربه دروني» مي‌نامد (مكاشفات اولياء الله) نيز پايان يابد، چون فرض بر اين است كه اين امور از نوع غريزه‌اند و با ظهور عقل تجربي، غريزه كه راهنمايي از بيرون است فروكش مي‌كند و حال آن‌كه خود اقبال تصريح مي‌كند كه تجربه باطني براي هميشه باقي است و از نظر اسلام، تجربه دروني يكي از منابع سه گانه معرفت است.



[1] . ر. ك: صحيفه نور (تهران؛ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، چ اوّل، 1378)، ج 7، ص 178.

[2] . ر. ك: مرتضي، مطهري، مجموعه آثار (تهران؛ انتشارات صدرا، چ پنجم، 1373)، جلد اوّل صص 39 ـ 38.

[3] . مسئله شناخت، ص 186.

[4] . براي نمونه ر. ك: ده گفتار (تهران؛ صدرا، چ ششم، 1379)، صص 130 ـ 151.

[5] . نامه‌هاي استاد درباره مسائل حسينه ارشاد، (چاپ شده در كتاب سيري در زندگاني استاد مطهري)، صص 270 ـ 271.

[6] . در نامه تاريخي استاد به امام در سال 56 آمده است: «كوچكترين بدعت اين‌ها اين است كه به قول خودشان به خودكفايي رسيده‌اند و هر مقام روحاني و مرجع ديني را نفي مي‌كنند.» ر. ك: سيري در زندگاني استاد مطهري، ص 220.

[7] . براي نمونه ر. ك: علي شريعتي، اسلام‌شناسي (مجموعه آثار، ج 16، درس‌هاي حسينيه ارشاد)، صص 4 ـ 6.

[8]. ر. ك: اقبال، لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمه احمد آرام (تهران؛ رسالت قلم، بي‌تا)، ص 144 ـ 147.

[9]. همان، ص 146.

[10]. ر. ك: مجموعه آثار شريعتي، ج 7، صص 247 ـ 249 و نيز ر. ك: ج 19، ص 296.

[11]. ر. ك: اسلام‌شناسي، (مجموعه آثار، ج 30، درس‌هاي مشهد)، صص 63 ـ 64.

[12]. ر. ك: شيعه، ص 103 و ص 249 و نير ر. ك: بازگشت (مجموعه آثار شريعتي، ج 4)، صص 154 ـ 155.

[13] . با مخاطب‌هاي آشنا، ص 214 و نيز ص 221 كه دكتر در داستان حسن و محبوبه، نقش معلم روشنفكر را در مقابل آخوند و ملاي ده برجسته مي‌سازد.

[14] . عبدالكريم سروش، فربه‌تر از ايدئولوژي (تهران؛ صراط، چ پنجم، 1376)، ص 78 و نيز بسط تجربه ديني (تهران؛ صراط، چ دوّم، 1378)، صص 119 ـ 138.

/ 4