شهيدانِ ترور از صدر اسلام تا كنون
«ترور» واژه آشنايي است كه در ادبيات سياسي، معناي ويژهاي را به خود اختصاص داده است، هرگاه شخصي را با اعلان قبلي به مقابله دعوت و در مبارزهاي او را از پاي درآورند، بديهي است لفظ «ترور» صدق نميكند و همچنين اگر كسي را دستگير كرده و با محاكمه و يا بدون آن، محكوم به مرگ نمايند و اعدام كنند ديگر به آن «ترور» نميگويند؛ امّا اگر فردي در شرايطي كه آماده مبارزه نبوده و به صورت غافلگيرانه و ناگهاني مورد هجوم قرار گيرد به آن «ترور» گفته ميشود.در اين نوشتار درصدد آنيم كه با بررسي تاريخچه و ابعاد فقهي ترور به زواياي مختلف اين مسئله پرداخته و آن را مورد ارزيابي قرار دهيم، با تأمل و كنكاش در تاريخ متون اسلامي در مييابيم كه اسلام از آغاز ظهور خود تاكنون، از قربانيان ترور بوده و شهيدان و جانبازاني در اين راه تقديم نموده است.در بررسي ابعاد مختلف «ترور» بايد آن را در چند بخش پي بگيريم:1. بررسي تاريخچه ترور در عصر ظهور اسلام تاكنون.2. ترور در قرن اخير استراتژي يا تاكتيك.3. حكم فقهي ترور در زمان قبل از تشكيل دولت و پس از آن.بخش نخست؛ تاريخچه ترور در عصر ظهور اسلام تاكنوندر اين بخش مروري داريم بر ترورهايي كه بر عليه شخصيتهاي برجسته اسلام صورت پذيرفته تا به خوبي روشن گردد كه در جهان اسلام از آنجا كه در مقابل منطق گوياي اسلام توان مقابله را نداشتند و از طرفي به سبب رشد روزافزون اسلام شعلههاي خشم و غضب در درونشان زبانه ميكشيد، از روي عجز و ناتواني دست به «ترور» ميزدند كه نمونههايي از آن را در ذيل يادآور ميشويم:1. در آغاز جالب توجّه است كه اولين ارتكاب قتل به دست انسان بر روي كره خاكي در قالب «ترور» جلوهگر شد، آن گاه كه هابيل و قابيل قرباني خود را به پروردگار هديه نمودند و پروردگار متعال قرباني قابيل را كه براي رضاي الهي عطا شده بود نپذيرفت حسد شديدي بر قابيل غالب گشته و برادر را به مرگ تهديد نمود[1]؛ پس از آن در پي انتقام از هابيل همواره او را تعقيب مينمود و در نهايت در مكان مناسب و خلوتي غافلگيرانه او را به قتل رسانيد.بعد از اين واقعه به حضرت آدم(ع) وحي شد كه قابيل دشمن خداست.[2]2. پيامبر اسلام از آغاز بعثت به اشكال گوناگون مورد آزار و اذيت سران قريش قرار داشتند و بعد از آزارهاي فراوان و تهديد دست به ترور شخصيّت وجود مبارك زده و به ايشان نسبت «سحر و جنون»[3] دادند امّا پس از ناكامي در آن شيوهها به قصد كشتن آن حضرت دست به «ترور» زدند كه با امداد الهي ناكام ماندند.از اولين ترورهايي كه به قصد جان حضرت صورت پذيرفت ميتوان به عملكرد فرعون مكه ابوجهل اشاره نمود كه روزي در ميان سران قريش لب به سخن گشوده و گفت: او چگونه دين ما و آئين پدران ما را بيمقدار كرده است، پس در كمين او نشسته و سنگي را در كنار خود ميگذارم و هنگامي كه در مسجدالحرام سر بر سجده نهاد سنگ را بر سرش ميكوبم و سر او را ميشكنم و فرداي آن روز زماني كه پيامبر سر بر سجده نهاده و مشغول عبادت بود، دشمن ديرينه از كمينگاه برخاست و با سنگي در دست نزديك پيامبر(ص) آمد تا غافلگيرانه بر آن حضرت حمله كند ولي چيزي نگذشت كه رُعب عجيبي در دل او پديد آمد و ترسان و لرزان با چهرهاي رنگ پريده به سوي قريش بازگشت.[4]3. از جمله ترورهايي كه قبل از هجرت در مكه رخ داد ماجراي معروف (ليله المبيت) بوده كه سران قريش از عجز ناتواني كامل تصميم به ترور آن حضرت گرفتند كه از تمام قبايل افرادي انتخاب شده و شبانه و به طور دستجمعي به خانه آن حضرت حمله كرده و او را قطعه قطعه كنند تا خون او در ميان تمام قبائل پخش گردد، امّا زماني كه شبانگاه گروه تروريستها به خانه آن حضرت هجوم آورد حضرت علي(ع) را به جاي پيامبر در بستر ايشان يافته و اين بار نيز ناكام ماندند.[5]4. در سال چهارم هجرت نيز تروري ناكام صورت پذيرفت؛ آنگاه كه پيامبر براي گفتوگو با يهوديان (بنينضير) مدينه به سوي قلعه آنان رفت و به تقاضاي آنان مبني بر ورود به قلعه پاسخ منفي داد، درسايه ديوار دژ با افسران خود نشست و با سران بنينضير مشغول گفتوگو شد، پيامبر از روي حركات ناموزون و اعمال مشكوك آنها احساس توطئه نمود و به يك باره برخاست و به سوي مدينه رهسپار شد، در حقيقت سران بنينظير تصميم گرفته بودند كه پيامبر را غافلگير كرده و يك نفر از آنها به نام (عمروحجاش) آماده شده بود كه بالاي بام رفته و با افكندن سنگ بزرگي بر سر پيامبر(ص)، به زندگي او خاتمه بخشد.[6]5. در سال نهم هجرت نيز جمعي از منافقان مدينه تصميم گرفتند با نقشهاي از پيش طراحي شده در يك زمان پيامبر(ص) و حضرت علي(ع) را ترور نمايند، عدّهاي از آنان با پيامبر همراه شده و در جنگ تبوك شركت كردند و در مسير بازگشت از شام به سوي مدينه در گردنهاي كمين كرده تا در سياهي شب به وسيله پرتاب سنگي شتر پيامبر را رم داده تا آن حضرت در دل دره سقوط نمايند امّا پيامبر از نقشه آنان آگاه شد و با كمك عمار و حنيفه آن را خنثي نمود.همچنين آن عده كه در مدينه به وسيله حفر گودال بزرگي در مسير حركت حضرت علي(ع) نقشه ترور او را كشيده بودند نيز ناكام ماندند[7] و حضرت از آن واقعه جان سالم به در بردند.6. در صدر اسلام افراد ديگري نيز از اصحاب پيامبر مورد ترور مشركان و قبايل وحشي قرار گرفتند، چه بسيار از رجال اسلامي و مبلغان ديني كه براي ترويج خداپرستي و ريشهكن ساختن شرك و بتپرستي به نقاط مختلف حجاز ميرفتند و توسط بتپرستان به طرز فجيعي به قتل رسيدند و به شهادت نايل آمدند.[8]7. پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) ميتوان به ترورهاي خوارج اشاره نمود كه پس از خروج از حاكميّت و حكومت اسلامي و اجتماع در منطقهاي خارج از شهر كوفه، به صورت گردنهگيران و راهزنان، طرفداران حكومت ولايت را ترور كرده و هيچ كس از تيررس تكفير و طغيان و شمشير دشنههاي آنان در امان نبود.
از جمله ترورهاي مشهور آنان ترور عبدالله بن جناب يكي از سرشناسان و محترمين عمال امير مؤمنان بود كه او را به همراه همسرش به شهادت رساندند و به اين اكتفا نكرده و شكم همسر او را پاره كرده و فرزند بيگناهش را ذبح نمودند.[9]8. عده محدودي كه از جنگ نهروان جان سالم به در بردند پس از مدتي گرد هم آمده و تصميم گرفتند در يك زمان حضرت علي(ع) و معاويه و عمروعاص را ترور نمايند، كه در اين حركت تروريستي تنها ابنملجم توانست به مقصود خود نايل آمده و حضرت را ترور نمايد، حضرت علي(ع) از شهداي برجسته ترور ميباشند.9. از جمله ترورهايي كه در زمان حضرت علي(ع) واقع شده بود ترور مالك اشتر در مسير مصر بود كه توسط عمال معاويه و و عمروعاص صورت پذيرفت كه ايشان نيز بدين شيوه به شهادت رسيدند.10 در طول تاريخ اسلام، علماي راستين نيز هميشه مورد حمله بدخواهان قرار داشتند كه تنها به عنوان نمونه به ترور آيت الله قزويني ملقب به شهيد ثالث اكتفا ميكنيم، ايشان از كساني بودند كه با فرقه ضاله بهائيت به مبارزه برخاستند و سرانجام در نيمه شبي كه در مسجد خود در سجده مشغول مناجات بودند مورد حمله ناگهاني و ناجوانمردانه چند نفر واقع شده و به شهادت رسيدند.[10]11. پس از انقلاب اسلامي ايران نيز شخصيتهاي ممتازي توسط منافقان كوردل ترور شده و به شهادت رسيدند، امام خميني (ره) در اين باره ميفرمايند:ملّت اسلامي حتماً دليل اين واقعه را دريافتند كه برخلاف روحانيت، وهابيها كه با شرك و ظلم و كفر آمريكايي مبارزه نميكند چرا در ايران؟ (مطهري)ها و بهشتيها و شهداي محراب) و ساير روحانيون عزيز و درعراق (صدرها) و (حكيمها) و در لبنان در (راعب حربها) و (كريم)ها و در پاكستان (عارف حسينيها) و در تمامي كشورها روحانيون دردآشناي اسلام ناب محمدي(ص) هدف توطئه و ترور ميشوند.[11]امام راحل در محكوميت اين تروها در خطابهاي به منافقين ميگويند:دليل عجز شما است كه در سياهي شب متفكران ما را ميكشيد براي اينكه منطق نداريد، اگر منطق داشتيد كه صحبت ميكرديد مباحثه ميكرديد، لكن منطق نداريد، منطق شما ترور است، منطق اسلام ترور را باطل ميداند.[12]و در جاي ديگري يادآور ميشوند:بدخواهان ما كه از همه جا وامانده، دست به ترور وحشيانه ميزنند.[13]
بخش دوّم: ترور در قرن اخير، استراتژي يا تاكتيك
در قرن اخير شاهد ظهور گروهها و فرقههاي بسياري بوديم كه اساس تفكّر آنها را مبارزات مسلحانه و حملههاي تروريستي تشكيل ميداد كه از نمونههاي بارز آن گروههاي صهيونيستي بوده كه با ترورهاي متعدد خود از يهوديان و ديگران زمينهساز غصب سرزمين فلسطين را فراهم آوردند و پس از اشغال، اعضاي اصلي گروههاي ترور به قدرت رسيده و با اعمال تروريستي خود پايههاي حكومت غاصب را استحكام بخشيدند و اهداف و نيات خو درا در قالب تروريزم دولتي دنبال ميكنند.[14]در ايران نيز شاهد رشد و نمو گروههايي بوديم كه اساس مبارزات آنان را حركتهاي مسلحانه و ترور تشكيل ميداد كه از جمله آنها سازمان موسوم به مجاهدين خلق ايران بود كه قبل و پس از انقلاب اسلامي استراتژي خود را برپايه اين شيوه بنا نهاده بود و به صرف تشخيص رؤساي سازمان دست به ترور ميزدند و حتّي پس از ايجاد شكاف و اختلاف درون سازماني، دوستان هم حزبي خود را نيز ترور ميكردند كه سرانجام به علت نداشتن منطق و عملكرد درست به دامان استكبار پناه برده و به هلاكت گرفتار آمدند.در ميان گروههاي اسلامي نيز در صدههاي اخير جمعي مبارزات مسلحانه را پيش گرفته و با رژيم ستمشاهي به مبارزه برخاستند با اين تفاوت كه در مبارزات خود با مشورت و اجازه حاكمان شرع به فعاليت پرداخته و اعدامهاي انقلابي خود را با مجوز شرعي انجام ميدادند كه در بخش بعدي با ابعاد فقهي آن در زمان قبل از تشكيل دولت اسلامي بيشتر آشنا ميشويم.
از جمله تفاوتهاي اساسي گروههاي اسلامي اتخاذ روش مسلحانه به عنوان يك تاكتيك بوده يا استراتژي.[15]علاوه بر آن كه جريان اصلي مبارزات اسلامي كه به رهبري امام خميني (ره) سازماندهي ميشد جمعي بودهاند كه با شيوههاي ديگري به مبارزه برخيزند. امام راحل با تبليغ و ترويج فرهنگ شهادت[16] و جانبازي در راه دين و استقرار حكومت اسلامي، روحي تازه در كالبد جامعه اسلامي دميد و به مردم ايران نيرويي دوچندان بخشيد تا در اين راه هراسي نداشته و به مبارزه برخيزند امّا در مبارزات خود استراتژي و تاكتيك مسلحانه را نپسنديدند و روش بيدادگري ملّت و قيام عمومي و نهضت فراگير را انتخاب نمودند.ايشان در مصاحبهاي درباره پيام خود در آستانه ماه محرم كه تأكيد كرده بودند (با هر وسيله ممكن) براي سرنگوني رژيم پهلوي اقدام كيند، توضيح دادند:منظور من اعتصابات، تظاهرات، بيانات، سر منبر، (در اين ماه از حق كه همان آزادي و استقلال است) صحبت كنند و اگر چنانچه منع كردند آنها بريزند در خيابانها و تظاهر كنند.[17]همچنين در مصاحبهاي با خبرگزاري آسوشيتدپرس فرمودند:ما اميدواريم كه شاه با همين نهضتي كه به طرز فراگير تمام ايران را گرفته است و كارمندان و كاركنان دستگاههاي دولتي يكي پس از ديگري اعتصاب ميكنند و در حال تعطيلي و فلج كردن دستگاههاي دولتي هستند نتواند ديگر باقي بماند و بر خيانت خود ادامه دهد لكن اگر چنانچه احتياج به قيام مسلحانه بيفتد ممكن است ما در اين امر تجديدنظر نمائيم و اسلام در صورت لزوم براي حفظ كيان اسلام و مصالح ملّت قيام مسلحانه را در موقع خويش اجازه ميدهد.[18]
حضرت امام با اينكه فقيه جامع الشرايطي بوده و از نظر شرعي مجوز صدور حركتهاي مسلحانه را داشند و ميتوانستند از باب امر به معروف و نهي از منكر هم كه شده مجوز مرتبهسوم آن را صادر نمايند امّا شيوه ايشان در مبارزه، بالا بردن سطح آگاهي مردم و بيداري تام اقشار جامعه با كار فرهنگي و فكري بوده تا در حركتي فراگير به مقابله برخيزند، زيرا تشخيص دادند بدون پشتوانه فكري و نظري، وقوع انقلاب و سرنگوني نظام سياسي ـ ممكن نبوده به تعبير شهيد مطهري «هر نهضت اجتماعي بايد پشتوانهاي از نهضت فكري و فرهنگي داشته باشد.[19]لذا از حركتهاي مسلحانه پرهيز داشتند البتّه در حركت و مانورهاي سياسي و شيوه رهبري خود در هدايت نهضت هميشه اين راه را باز گذاشته و همان طور كه در عبارات فوق نقل گرديد دشمن را به آن تهديد ميكردند؛ حضرت امام با زنده نمودن روح دينداري و اسلام خواهي ملّت ايران، آنان را به تجمع در زير پرچم اسلامي دعوت نمود و به مبارزه با طاغوت برخاست تا سرانجام با لطف و تأييد الهي و وحدت كلمه به پيروزي رسيدند.
بخش سوّم: حكم فقهي ترور قبل از تشكيل حكومت و پس از آن
1. در حقوق اسلامي اصل بر عدم ولايت شخصي بر شخص ديگر است و كسي حق تعرض به مال و جان ديگري را ندارد و سلطنت و حاكميّت حقيقي از آن ذات حق تعالي است[20] و خداوند به پيامبر اكرم(ص) نيز چنين حق سلطنت و حاكميّتي را اعطا نموده است.[21]در اين باره ميان شيعه و سني اختلافي نيست و آن حضرت بر جان و مال ديگران ولايت دارند و اين مقام پس از آن حضرت به امامان معصوم(ع) رسيده است[22] و بنا بر نظريه ولايت فقيه شئون قضايي و حكومتي پيامبر به ولي حاكم نيز اعطا شده است.[23]2. در فقه اسلامي در باب امر به معروف و نهي از منكر به مسلمان دستور داده شده در مقابل مفاسد و منكرات ساكت ننشسته و به مقابله برخيزند كه براي اسلام" احكام و مراتبي پيشبيني شده است.امام خميني (ره) در تحريرالوسيله آورده است:اگر انسان بداند يا اطمينان داشته باشد كه مقصود با دو مرتبه گذشته (تذكر زباني و طرد و كنارهگيري) حاصل نميشود انتقال به مرحله سوّم واجب است و مرتبه سوّم عبارت است از اعمال قدرت با رعايت مراحل مختلف شدت و ضعف اگر انكار موجب، منجر شدن به جراحت يا كشته شدن شود جز با اجازه امام(ع) بنابر اقوي جايز نيست. و در زمان غيبت فقيه جامع الشرايط با وجود شرايطي جانشين امام(ع) خواهد بود.[24]
همچنين در باب اجراي حدود[25] اسلامي فقهاي بزرگوار تصريح نمودند كه اين وظيفه در عصر غيبت بر عهده فقيه جامعالشرايط است.در نتيجه در عصر غيبت[26] اجراي حدود الهي و با انسجام مراتب بالاي امر به معروف و نهي از منكر كه مستلزم برخورد فيزيكي و يا جرح و قتل جز با نظارت و حكم فقها كه نائبان عام ميباشند جائز نيست و در زمان قبل از تشكيل حكومت اسلامي هم فقيه جامع الشرايط داراي اين ولايت ميباشد و اشخاص ديگر بايد با اخذ مجوز شرعي از آنان دست به اينگونه امور بزنند.عليرغم مطالب بيان شده و ولايتي كه امام خميني (ره) دارا بودند امّا ايشان در شيوه مبارزاتي خود از روش مسلحانه پيروي نكرد و آن را راه كاري مناسب تشخيص ندادند و هميشه تاكيد بر ايثار و جانفشاني در راه تبليغ و بيان معارف و مصالح اسلامي داشتند و ميفرمودند:حضرات آقايان توجّه دارند اصول اسلام در معرض خطر است قرآن و مذهب در مخاطره است با اين احتمال تقيّه حرام است و اظهار حقايق واجب ولو بلغ ما بلغ.[27]ايشان با پيش گرفتن روش فرهنگي و با تمسك به اعتصاب و تظاهرات، جريان انقلاب اسلامي را هدايت مينمودند. امّا در صورت تشيكل حكومت اسلامي به رهبري فقيه جامع الشرايط و برقراري حكومت ولايت فقيه همه بايد تابع قوانين و مقررات حكومتي بوده و اموري كه به عهده حاكميّت دولت اسلامي است بايد بر اساس مجاري قانوني خود طي شده و مسائل حكومتي و اجتماعي و اجراي حدود الهي بايد تحت نظارت فقيه حاكم صورت پذيرد و :«در اين مسائل مراجعه به مراجع مختلف موجبات هرج و مرج و اختلال نظام ميشود از اين رو اظهارنظر در مسائل جامعه اسلامي فقط به مجتهدي سپرده شده كه در رأس جامعه قرار دارد و به تمام مصالح و مفاسد جامعه آگاهي بيشتري دارد، بنابراين در صورت اختلاف فتواي ولي فقيه با فقهاي ديگر در امور اجتماعي، هميشه نظر ولي فقيه مقدم است.»[28]امام خميني (ره) درباره رعايت حدود و وظايف اركان دولتي به همه اشخاص تذكر ميدهند كه فرمود:«احساس وظيفه از باب اصلاح امور در اموري كه تحت مديريت ديگران است دخالت نكرده تنها ارشاد زباني كنند و در صورت تكرار خطاها و مشاهده كاستيها پس از ارشاد به مصادر اموري كه مسؤوليت دارند مراجعه كرده به آنها اطلاع دهند و از اعمال خودسرانه خودداري كنند.»[29]و پيرامون مشاهده مفاسد و منكرات تأكيد نموده كه :«تنها به وظيفه نهي از منكر به نحوي كه در اسلام مقرر است عمل نمايند و حق جلب يا بازداشت يا ضرب و شتم آن افراد را ندارند و تذكر ميدهند كه تعدّي از حدود الهي ظلم آشكار است و موجب تعزير و گاهي تقاص ميباشد.»[30]در اين بيانات به مردم را از اموري كه دخالت در آنكه براي ظابطين تعريف شده است منع نموده و تنها وظيفه آنها را تذكر زباني و اطلاع به مراجع ذيصلاح دانسته است.نكته ديگري كه بسيار قابل توجّه است تصريح امام راحل پيرامون باب امر به معروف و نهي از منكر است كه باب ارشاد و نشر معارف ديني ميباشد و اين باب از چارچوب اعمال بعض في الله و خشونت خارج ميباشد و در اين وادي جز تبليغ و بيان و منطق، كارسانز نيست ايشان ميفرمايند:خدا براي يك نفر بنده طاغي كه كوس انا ربكم الاعلي ميكوفت و آن همه فساد در ارض ميكرد (با رحمت رحيميه خود برخورد نمود) و دو پيغمبر (موسي و هارون) بزرگ ميفرستد و در عين حال سفارش او را ميفرمايد كه با كلام نرم ليّن گفتوگو كنند.. در امر به معروف و نهي از منكر قلب خود را هرگاه روحاني و رحيمي يافتي به امر و نهي و ارشاد قيام كن تا دلهاي سخت را برق عاطفه قلبت نرم كند. اين وادي غير از وادي بغض في الله و حب في الله است كه انسان بايد با اعداء دين عداوت داشته باشد.[31]در نتيجه در زمان تشكيل حكومت اسلامي و در سايه تفكّر ولايت فقيه اجراي حدود الهي جز به وسيله جريان قانوني آن جايز نميباشد با مطالب پيش گفته نيز روشن گرديد كه اسلام از زمان ظهور آن تاكنون هميشه توسط افرادي كه از منطق گوياي اسلام و رشد چشمگير آن درهراس بودند مورد هجمه واقع شده و نام بسياري از شخصيتهاي ممتاز عالم اسلام در زمره شهيدان و جانبازان ترور ثبت شده است امّا همواره منطق اسلام منطق گفتوگو و تبليغ و ارشاد بوده است .
[1] . سوره مائده، آيه 27.[2] . قطب الدين سعيد بن عبدالله راوندي، قصص الانبياء، تحقيق غلامرضا عرفانيان، چاپ اول، نشر الهادي، قم، 1376، ص 64 و 65.[3] . سوره قلم، آيه 2 و 51؛ فروغ ابديت، سبحاني، جعفر، بيچاپ ،انتشارات دفتر تبليغات اسلامي قم، 1366، ص 323.[4] . آيت الله سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، ج 1، چاپ ندارد، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي قم، 1366، ص 275.[5] . طبقات كبري، 1/237 و سيره ابن هشام 1/48؛ ر. ك: فروغ ابديت، ج 1، همان، ص 418، 421.[6] . سبحاني، جعفر، فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، چ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران 1371، ص 311، 313 و فروغ ابديت، 2/92.[7] . فروغ ابديت،همان،ج2،ص404و همچنين اشتهاردي،محمد،صد و يك مناظره،چ6،انتشارات علامه قم،1378،ص63،71.[8] . فروغ ابديت، همان، ج 2/81، 88. و فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، ص 308 و 416.[9] . آيت الله نوري، حسين، خوارج از ديدگاه نهجالبلاغه، تنظيم محمد تقي بشارت، بيچاپ، دفتر انتشارات اسلامي قم 1361، ص 121 و 122.[10] . تنكابني، ميرزا محمد، قصص العلماء، بيچاپ انتشارات علميه اسلاميه، بيتا، ص 57.[11] . صحيفه نور، ج 21/79 تاريخ 14/6/67.[12] . صحيفه نور، ج 6/111،112، تاريخ 14/2/58.[13] . صحيفه نور، ج 11/34، تاريخ 27/9/58.[14] . ر. ك: ساجدي، احمد، سازمانهاي جاسوسي دنيا، چ 4، انتشارات محراب قلم، تهران 1365، ص 131، 135. [15] . از جمله اين گروهها ميتوان از جمعيت مؤتلفه و سازمان مجاهدين انقلاب نام برد. ر. ك: تاريخچه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، چ اول، تهران 1359، ص 215 و بيانيه شماره 23 سازمان مذكور ص 27 و ص 58؛ همچنين به مصاحبه يكي از اعضاي سازمان مذكور با روزنامه توسعه مورخه 3/9/80 براي مطالعه رجوع شود به: حائري، عبدالهادي، نخستين روياروييهاي انديشهگرايان ايران با دو رويه تمدن بورژوازي غرب، چ سوّم، اميركبير، تهران 1378.[16] . صحيفه نور، 3/44 و 3/227 و 4/252 و 5/142.[17] . صحيفه نور، 2/21 تاريخ 10/9/57.[18] . صحيفه نور 3/58، تاريخ 16/8/57، همچنين صحيفه نور 27/273 تاريخ 10/9/57.[19] . مطهري، مرتضي، بررسي اجمالي نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير، قم، صدرا، 1374، ص 73.[20] . انعام، 57 و آل عمران 154 و 26.[21] . احزاب، 6.[22] . ممدوحي ، حكمت حكومت فقيه چ اول، دفتر تبليغات اسلامي قم، چاپ بهمن 1378، ص 82، 83.[23] . مجموعه سخنراني پيرامون ولايت فقيه، چ اول، دفتر انتشارات اسلامي قم 1363.[24] . امام خميني (ره) تحريرالوسيله، ج 1، مؤسسه نشر اسلامي، بيتا، ص 440، 441.[25] . مفيد، محمد بن محمد، چ 4، نشر اسلامي قم 1417 هـ، ص 810 و 675 و طوسي، محمد بن حسن النهايه ( چ اول، نشر اسلامي، قم )ج 2، ص 15، 16؛ حلي، جعفر بن محمد، الشرايع الاسلام، (چ 4، انتشارات استقلال تهران، 1373)، ج 1، ص 260 و 314.؛ حلي، حسن بن يوسف (علامه) تذكره الفقهاء (چاپ مكتبه مرتضويه سنگي بيتا)، ج 1، ص 459؛ نجفي، محمد حسن جواهرالكلام، (چ داراحياء التراث 1981)، ج 21، 393، كه از تعداد بسياري از فقها نقل كرده و ادعاي اجماع نموده است.[26] . اردبيلي، احمد مجمع الفائده والبرهان( چ اول، نشر اسلامي، قم 1409 هـ)، چ 7، ص 548؛ نراقي، ملا احمد، عوائد الايام، (چ اول، دفتر تبليغات اسلامي قم، 1375)، ص 539، تا 560؛ منتظري، حسينعلي، البدر الزاهر تقريرات درسي مرحوم بروجردي، (چ دوّم، تفتر تبليغات اسلامي قم 1362)، ص 58 تا 70.[27] . صحيفه نور، 1/40، تاريخ 13/1/42.[28] . مصباح يزدي، محمد تقي، پرسشها و پاسخها، (چ 10، نشر مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني (ره) قم،1379)، ج 1/68؛ جوادي آملي، عبدالله ولايت فقيه، ج 1 نشر فرهنگي رجاء قم 1367)، ص 104 و 106.[29] . صحيفه نور 16/210، تاريخ 30/3/61.[30] . صحيفه نور، 11/106، تاريخ 24/9/61.[31] . امام خميني (ره) ، روحالله، آداب الصلوه، چ اول، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام تهران 1370، ص 239 و 237.ابوالقاسم مقيمي حاجي