ولايت‌مداري در قيام و قعود - ولايت مداري در قيام و قعود نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ولايت مداري در قيام و قعود - نسخه متنی

نویسنده: محمد رضا هدايت پناه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ولايت‌مداري در قيام و قعود

قال رسول‌الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ : الحسن والحسين امامان قاما او قعدا.

ابومحمد حسن بن علي بن ابي‌طالب ـ عليهم السّلام ـ امام دوم شيعيان و سبط اكبر و ريحانه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ و سيد جوانان بهشت و از اصحاب كسا است. به اتفاق مفسران و محدثان شيعه و سني، او و اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ مصداق آيه مباهله[1] و تطهيرند[2] كه خداوند به قداست آنان خبر داده است و امام حسن ـ عليه السّلام ـ نيز بدان افتخار مي‌كرد.[3]

سيماي امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ

در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدينه به دنيا آمد[4] و در دامن پاك رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ و اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ و فاطمه زهرا (س) پرورش يافت. بنابر روايات صحيح، در روز هفتم ولادت مادرش فاطمه زهرا (س) در حالي كه او را در پارچه حريري كه جبرئيل از بهشت آورده بود پيچيده و به نزد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ آورد. پيامبر كنيه وي را ابومحمد و نامش را حسن گذاشت و اين نام در ميان عرب بي‌سابقه بود.[5] سبط، زكي، تقي،‌سيد، طيب، حجت، وليّ، قائم و مجتبي از القاب اوست.[6] اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ به هنگام شهادت، او را به جانشيني خويش تعيين كرد.[7] در صفر سال 50[8] با دسيسه معاويه كه به جعده دختر اشعث بن قيس و همسر امام وعده پرداخت صد هزار درهم و ازدواج با يزيد را داده بود، به دست وي مسموم و در سن 48 سالگي به شهادت رسيد.[9] او را در بقيع دفن كردند و جمعيت زيادي در اين مراسم حاضر شدند به طوري كه اگر سوزني انداخته مي‌شد به زمين نمي‌رسيد.[10] در شهادت او مدينه از صداي ضجه و گريه به لرزه درآمد و مرد و زن و بچه‌هاي مدينه و مكه هفت روز بر او گريه مي‌كردند.»[11] زنان بني‌هاشم و مردم مدينه در ماتم او يك ماه به عزاداري پرداختند و بازارهاي مدينه را بستند.[12]

برخي از صفات او چنين است: سيماي پيامبران و هيبت پادشاهان در او بود[13] و چنان كه انس بن مالك و برخي ديگر گويند هيچ كس در ميان اهل‌بيت به اندازه او به رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ شباهت نداشت.[14] بيست و پنج مرتبه با پاي پياده به حج رفت در حالي كه اسب‌هاي نجيب پيشاپيش او بود.[15] جود و بخشش امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ آن اندازه بود كه به كريم اهل‌بيت ملقب شد.[16] سه مرتبه نصف دارايي خود را و دو مرتبه تمام آن را در راه خدا بخشيد.[17] هرگاه از مرگ و قبر و محشر و عبور از صراط ياد مي‌كرد مي‌گريست و هرگاه به ياد قيامت و حساب مي‌افتاد آن چنان فريادي مي‌زد كه بيهوش مي‌شد.[18] چون به نماز مي‌ايستاد بدنش به لرزه در مي‌آمد و رنگش زرد مي‌شد.[19] حلم و بردباري او چنان بود كه دشمنان سرسخت او معاويه و مروان مي‌گفتند: با كوه‌ها برابري مي‌كرد.[20] الفضل ما شهدت به الاعداء.




  • خوشتر آن باشد كه وصف دلبران
    گفته آيد در حديث ديگران



  • گفته آيد در حديث ديگران
    گفته آيد در حديث ديگران



تبليغات امويان و عباسيان بر ضد امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ

حيات سياسي امام حسن ـ عليه السّلام ـ داراي پيچيدگي‌هايي است كه حتي برخي از محققان را سردرگم كرده و سبب لغزش در قلم‌هايشان شده است. از اين رو كمتر به داوري صحيحي پرداخته‌اند.

اين موضوع به دليل تبليغات بسيار زياد امويان و عباسيان بر ضد امام حسن ـ عليه السّلام ـ بود. مي‌توان گفت آن مقدار تبليغاتي كه بر ضد امام حسن ـ عليه السّلام ـ شد و در كتاب‌هاي اريخي و حديثي راه يافت، بر ضد امام حسين ـ عليه السّلام ـ نبود؛ زيرا حداقل، عباسيان براي پيشبرد اهداف خود و براي سركوبي امويان و نشان دادن چهره كريه و جنايتكار آنان نه تنها خود از قيام امام حسين ـ عليه السّلام ـ بهره مي‌بردند و آن را در ميان مردم انتشار مي‌دادند بلكه اصولاً به همين منظور بخش قابل توجهي از كتاب‌هاي مقاتل نيز در دوره عباسيان اول نوشته شد؛ اما دشمني امويان با امام حسن ـ عليه السّلام ـ و در مجموع با اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ از يك سوي و قيام سادات حسني بر ضد عباسيان از سوي ديگر امويان و عباسيان را بر آن داشت تا هجمه تبليغات شديدتري را بر ضد امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ به راه اندازند.

خطوط اصلي اين تبليغات عبارت بودند از:

1. تخريب شخصيت امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ

نكته قابل توجه اين‌كه تبليغات هر دو گروه (امويان و عباسيان) در يك موضوع مشترك بود و آن ترسيم چهره‌اي از امام بود كه ضعيف، بي‌اراده، منزوي، رفاه‌طلب، دور از صحنه‌هاي جنگ و سياست و حتي عاجز از سخن گفتن است.[21] چنان كه از اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ و امام حسين ـ عليه السّلام ـ چهره‌اي جنگ‌طلب و خشونت‌طلب معرفي مي‌كردند[22] از اين رو احاديثي جعل شد مبني بر شباهت امام حسن ـ عليه السّلام ـ به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و شباهت امام حسين ـ عليه السّلام ـ به اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ ؛[23]و يا اين حديث پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه «الحسنُ مِنّي والحسينُ مِن عليٍّ». حسن از من و حسين از علي است.[24]

طه حسين تحت تأثير اين روايات ساختگي در يك تحليل شتاب‌زده بيان داشته كه ميان امام حسن ـ عليه السّلام ـ و امام حسين ـ عليه السّلام ـ تفاوت‌هايي از جهت روحي، رواني و سيره و سياست بوده است. وي سپس براي اين اختلاف بيان مي‌دارد كه حسن برخلاف برادرش حسين اهل تسامح و دوري از جنگ و خونريزي بود.[25] اين تبليغات چند منظوره كه در حقيقت تخريب و تحريف چهره واقعي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين ـ عليهم السّلام ـ است يك جهت اساسي ديگري را نيز دنبال مي‌كرد و آن وانمود كردن تضاد و دوگانگي خط مشي سياسي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و امام علي ـ عليه السّلام ـ بود.[26]

2. شايعه مخالفت امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ با اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ

سياست امويان اين بود كه مي‌خواستند ميان رهبران مخالف خود اختلاف بياندازند و يا حدااقل در ميان مردم چنين شايع كنند كه اصحاب و ياران نزديك و حتي فرزندان اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ نيز با سياست‌هاي آنان موافق نبوده‌اند. به طور نمونه عبدالله بن زبير خطاب به مردم مي‌گفت: «إنّ عليَّ بنَ ابي‌طالب قَتَلَ خليفهَ بِالحقِّ عثمان... ألا و إنَّ علياً لا يَري معه فِي هذا الامرِ أحدُ سِواه» علي بن ابي‌طالب خليفه به حق يعني عثمان را كشته است. بدانيد كه هيچ كس جز خودش، در اين جنگ (جمل) با او هم عقيده نيست.[27] همچنين وقتي معاويه نتوانست قيس بن سعد بن عباده را فريب دهد و او را به طرف خود متمايل كند نامه‌اي جعلي به خط خود نوشت مبني بر اين كه قيس از اميرالمؤمنين جدا شده و به معاويه پيوسته است. سپس اين نامه را ميان مردم پخش كرد.[28] انتشار اين خبر نيز كه يار بسيار نزديك و دانشمند امام علي ـ عليه السّلام ـ يعني عبدالله بن عباس از آن حضرت بريده و در طي نامه‌اي مباني امام علي ـ عليه السّلام ـ را درباره مشروعيت جنگ با ناكثين به زير سؤال برده[29] در جهت چنين سياستي بوده است.

از اين رو براي آنان بسيار مهم بود تا در ميان نزديكان امام علي ـ عليه السّلام ـ و رهبران مخالف، كسي را بيابند كه از نظر اصول و مباني با اهل‌بيت مخالف و متمايل به حزب اموي باشد. چنان كه اين موضوع در ماجراي حكميت و انتخاب ابوموسي اشعري توسط افراد ساده‌لوح به وقوع پيوست و از اين طريق ضربه سنگيني بر اسلام حقيقي كه اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ پرچمدار آن بود وارد آمد.

با چنين سياستي و با تحريف سيماي سياسي امام حسن ـ عليه السّلام ـ در اين زمينه تبليغات وسيعي شد و در ميان مردم چنين وانمود كردند كه امام حسن ـ عليه السّلام ـ با اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ اختلاف داشته و آن دو مباني فكري هم را قبول نداشته‌اند تا از يك طرف سستي و بدگماني و تشتت و هرج و مرج در ميان ياران اميرالمؤمنين انداخته باشند و از طرف ديگر مشروعيت جنگ‌هاي آن حضرت را با ناكثين و قاسطين و مارقين به زير سؤال ببرند. شايد براي خنثي كردن چنين تبليغاتي اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ پيوسته امام حسن ـ عليه السّلام ـ را مورد تمجيد قرار مي‌داد و خطاب به او مي‌فرمود: تو پاره تن من هستي بلكه تو تمام من هستي.[30]

درباره شايعه مخالفت امام حسن با جنگ جمل اخباري ساختند كه امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ با سياست‌هاي اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ در جنگ با ناكثين موافق نبوده است و بر او خرده مي‌گرفته و حضرت را به اسراف در ريختن خون مسلمانان متهم مي‌كرده است.[31]

اين در حالي است كه مورخان شيعه و سني تصريح كرده‌اند كه امام حسن ـ عليه السّلام ـ از طرف اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ به كوفه رفت و پس از عزل ابوموسي اشعري ـ كه مردم را از همراهي و ياري كردن امام علي ـ عليه السّلام ـ در جنگ با اصحاب جمل باز مي‌داشت ـ با ايراد خطبه بسيار مهيجي مردم كوفه را به جهاد با ناكثين و ياري اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ فراخواند.[32] همان طور نيز كه گذشت عبدالله بن زبير در سخنراني خود وقتي مدعي شد كه كسي در اين جنگ با امام علي هم عقيده نيست، اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ به امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ فرمود تا پاسخ ابن زبير را بدهد.


[1] . طبري، جامع‌البيان، ج 3، ص 408 ـ 410؛ فرات كوفي، تفسير فرات كوفي، ص 85 ـ 89؛ دولابي، الذريه الطاهره، ص 148؛ بيهقي، دلائل النبوه، ج 5، ص 388؛ شيخ طوسي،‌التبيان، ج 2، ص 485؛ عياشي، تفسير عياشي، ج 1، ص 176 ـ 177؛ حسكاني، شواهد التنزيل، ج 1، ص 156؛ طبرسي، مجمع‌البيان، ج 2، ص 309؛ قرطبي، ج 4، ص 104؛ سيوطي، درالمنثور، ج 2، ص 39 ـ 40.

[2] . طبراني، المعجم الكبير، ج 3، ص 54 ـ 56؛ شيخ طوسي، التبيان، ج 8، ص 339؛ فيض كاشاني، تفسير الصافي، ج 4، ص 188؛ طباطبايي، تفسير الميزان، ج 16، ص 317؛ حسكاني، شواهد التنزيل، ج 2، ص 102؛ سيوطي، الدر المنثور، ج 5، ص 198 و 199؛ شوكاني، فتح القدير، ج 4، ص 279؛ نسائي، خصائص اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ ، ص 49؛ ابن ابي الحديد، ج 6، ص 376؛ زرندي حنفي، نظم درر السمطين، ص 133.

[3] . ابن سعد ترجمه الامام الحسن ـ عليه السّلام ـ ، ص 78؛ طبراني، المعجم الكبير، ج 3، ص 96؛ حاكم نيشابوري، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 173؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج 9، ص 172.

[4] . شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 2؛ دولابي، الذرسه الطاهره، ص 100، ترجمه الامام الحسن ـ عليه السّلام ـ ، ص 98؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 173؛ ابن اثير، اسد الغابه، ج 2، ص 10 ـ 11؛ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 195. سال دوم هجرت نيز نقل شده است. شيخ مفيد، المقنعه، ص 464.

[5] . شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 2؛ صدوق، معاني الاخبار، ص 56، حديث 6؛ فتال نيشابوري، روضه الواعظين، ص 153؛ اربلي، كشف الغمه، ج 2، ص 138مناقب آل ابي‌طالب، ج 4، ص 28.

[6] . كشف الغمه، ج 2، ص 141 ـ 142؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي‌طالب، ج 4، ص 29.

[7] . مقاتل الطالبين، ص 35 ـ 36؛ مروج الذهب، ج 2، ص 432؛ الارشاد، ج 2، ص 5؛ ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج 4، ص 151؛ اعلام الوري، ج 1، ص 404 ـ 405؛ كافي، ج 1، ص 236؛ كشف الغمه، ج 2، ص 153 ـ 156 و 192؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج 16، ص 34.

[8] . سال‌هاي 49 و 51 را نيز گفته‌اند.

[9] . الارشاد، ج 2، ص 12؛ مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 5؛ تذكره الخواص، ص 211؛ مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 42.

[10] . ترجمه الامام الحسن ـ عليه السّلام ـ ، ص 90؛ ذيل المذيل، ص 19.

[11] . ترجمه الامام الحسن ـ عليه السّلام ـ ، ص 86 و 90؛ ابن منظور، مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص47.

[12] . ترجمه الامام الحسن ـ عليه السّلام ـ ، ص 90؛ طبري، ذيل المذيل، ص 19؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 173؛ اسدالغابه، ج 2، ص 16.

[13] . مناقب آل ابي‌طالب، ج 4، ص 9.

[14] . طبراني، المعجم الكبير، ج 3، ص 24، شماره 2543؛ الذريه الطاهره، ص 101؛ الارشاد، ج 2، ص 3؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 168؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج 9، ص 178؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 9؛ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 195.

[15] . ترجمه الامام الحسن، ص 67؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 169؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 24.

[16] . باقر شريف القرشي، الحياه الامام الحسن بن علي، ج 1، ص 203.

[17] . تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 135؛ ابونعيم اصبهاني، حليه الاولياء، ج 2، ص 38؛ اسدالغابه، ج 2، ص 13.

[18] . شيخ راضي آل ياسين، صلح امام حسن ـ عليه السّلام ـ ، ص ؟.

[19] . مناقب آل ابي‌طالب، ج 4، ص 14.

[20] . ترجمه الامام الحسن ـ عليه السّلام ـ ، ص 91؛ شرح نهج‌البلاغه، ج 16، ص 13؛ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 198.

[21] . ترجمه الامام الحسن ـ عليه السّلام ـ ، ص 78 ـ 79؛ بلاذري انساب الاشراف، ص 43؛ مروج الذهب، ج 3، ص 8 ـ 9؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 37؛ اسدالغابه، ج 2، ص 15. شايد منظور از اين سخن نيز عاجز بودن از تحليل سياسي است چرا كه خود معاويه به سخنوري امام اعتقاد داشت (ر. ك: كشف الغمه، ج 2، ص 174؛ مناقب آل ابي‌طالب، ج 4، ص 41؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 24) و مي‌گفت: درباره هيچ كس به قدر حسن اين احساس را نداشته‌ام كه وقتي مي‌گويد، ادامه گفتار او را دوست بدارم. و نيز مي‌گفت: اينها كساني هستند كه سخن گفتن به آنان الهام مي‌شود. ر. ك: صلح الحسن، ص 271 به نقل از تاريخ يعقوبي ج 2، ص 202؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 39؛ العقد الفريد، ج 2، ص 323. وجه ديگرش اين بود كه معاويه مجالس مفاخره كه در حقيقت ميدان نبرد تبليغاتي بر ضد امام بود دائر مي‌كرد و امام حسن ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمود: به خدا سوگند اگر اين نبود كه بني‌اميه مرا به ناتواني در گفتار منسوب مي‌سازند بي‌ترديد از پاسخ دادن به آنان خودداري مي‌ورزيدم. ر. ك: صلح الحسن، ص 273.

[22] . نمونه‌اي از اين تبليغات اين گزارش ساختگي است كه اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ پس از تولد امام حسن ـ عليه السّلام ـ و امام حسين ـ عليه السّلام ـ مي‌خواست نام آن دو را حرب بگذارد. (ترجمه الامام الحسن، ص 33 ـ 35؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 165)، اين در حالي است كه روايات ديگر مي‌گويد: اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ به خاطر علاقه و احترامي كه براي حمزه و برادرش داشت مي‌خواست نام آن دو را بر فرزندان خود بگذارد.

(الذره الطاهره، ص 98‌؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 7).

[23] . ترجمه الامام الحسن، ص 37؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 168، ابن جوذي، صفوه الصفوه، ج 1، ص 342؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 176.

[24] . طبراني، المعجم الكبير، 3، ص 43؛ شماره 2628؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 16؛ ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 258. از ذهبي كه سند اين روايت را قوي دانسته است چندان انتظار نمي‌رود در حالي كه اين روايت از طريق بقيه بن وليد نقل شده و خود ذهبي در ميزان الاعتدال (ج 1، ص 331) علاوه بر نقل گفتار زيادي از علماي حديث مبني بر تضعيف اين شخص، خود نيز درباره شرط پذيرش اخبار او چنين گفته است: نسائي و بسياري ديگر به اين نكته تصريح كرده‌اند كه بقيه بن وليد مدلس است و رواياتي را كه با كلمه «عن» نقل كرده حجت و معتبر نيست. اتفاقاً اين روايت نيز با همين كلمه نقل كرده است. محققان كتاب سي اعلام نيز در پاورقي نظر ذهبي را رد كرده‌اند و توضيح داده‌اند كه اين شخص و رواياتش به همين دليلي كه بيان شد تضعيف شده است. براي آگاهي از نظر علماي اهل سنت درباره تضعيف بقيه بن وليد. ر. ك: ابن حيان، كتاب المجروحين، 200؛ ابن عدي، الكامل في ضعفاتعء الرجال، ج 2، ص 72؛ ابن حجر عسقلاني، تقريب التهذيب، ج 1، ص 105؛ بيروتي، اسني المطالب في احاديث مختلفه المراتب، ص 190.

[25] . الفتنه الكبري، (علي و بنوه)، ص 989.

[26] . جعفريان، حيات فكري و سياسي امامان شيعه، ج 1، ص 82.

[27] . حياه الامام الحسن بن علي، ج 1، ص 398.

[28] . تاريخ طبري، ج 3، ص 551 ـ 555.

[29] . مقاتل الطالبين، ص 73؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 143؛ الفتوح، ج 4، ص 72 ـ 75؛ مروج الذهب، ج 3، ص 81؛ شرح نهج‌البلاغه البلغه، ج 16، ص 167 ـ 172. اين اتهام به ابن عباس در حالي است كه از او نقل شده است: تمام كساني كه در برابر اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ شمشير كشيدند خونش هدر و مسحق قتل بودند. بيهقي، المحاسن و المساوي، ص 43. براي حقيقت ماجرا ر. ك: ابن عباس و اموال البصره، علامه سيد جعفر مرتضي عاملي و نيز قاموس الرجال، ج 6، ص 418 شرح حال ابن عباس.

[30] . مناقب آل ابي‌طالب، ج 4، ص 37.

[31] . شرح نهج‌البلاغه، ج 4، ص 95؛ طه ياسين، اسلاميات (الفتنه الكبري، علي و بنوه)، ص 974.

[32] . شيخ مفيد، الجمل، ص 245؛‌ ابن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه، ج 1، ص 64؛ تذكره الخواص، ص 68.

/ 4