يك سخنراني، يك دفاعيه، يك نقد
چندي پيش سرمقاله يكي از نشريات[1] در دفاعيهاي آشكار از عملكرد آقاجري به حمايت از سخنراني اخير وي پرداخت كه در اين سطور نگارنده سعي دارد تا ضمن جلب نظر خوانندگان عزيز به نقد و بررسي اين دفاعيه، ايشان را به قضاوت فراخواند نويسنده سرمقاله با طرح گزينشي بعض موراد از سخنان اخير آقاجري، با استناد به كلمات برخي بزرگان نظير دكتر بهشتي و شهيد مطهري، مدعي است حرف آقاجري بحث تازهاي نيست و اين دو بزرگوار نيز سالها پيش معتقد بودند در اسلام طبقه خاصي به نام روحانيّت نداريم و شهيد مطهري نيز منكر تقليد كوركورانه به معناي چشم و گوش بستن شدهاند.بحثي كه در اينجا به آن ميپردازيم انكار سخنان اين دو بزرگوار يا توجيه و تأويل آن نيست. زيرا اساساً ما نيز معتقديم در اسلام طبقهاي مجزا و به عنوان واسطه ميان بنده و خدا نظير آنچه شهيد بهشتي با استناد به آئين مسيحيت، يهود و برهمائيان ذكر نمودهاند.[2] وجود ندارد. روحانيّت اصيل و فقها برجسته در طول تاريخ اسلام و تشيع، هيچ گاه حقي اختصاصي براي خود قائل نبودهآند و هرگز خود را تافتهاي جدابافته از سايرين ندانستهاند و اساساً شهره روحانيت شيعه در طول تاريخ تشيع به مردمي بودن ايشان و آميختگي آنان با تودههاي مختلف خصوصاً اقشار محروم جامعه بوده است.به نظر ميرسد آنچه سوء برداشت نويسنده فوق را از كلمات آن دو بزرگوار سبب گرديده، خلط ميان امتياز طبقاتي با اختلافات طبيعي است. آنچه در اسلام، روحانيون، مراجع، حافظان و مبلغان ديني را از سايرين جدا ميسازد امتياز طبقاتي نيست تا افرادي همچون آقاجري بر آن خرده گيرند كه نبايد ايشان چنين امتيازي براي خود قائل شوند بلكه آن يك سري اختلافات طبيعي و شبه طبيعي است كه در هر قشر و گروه اجتماعي قابل مشاهده است.
اين همان اختلافي است كه ميان يك پزشك، مهندس، كارشناس مسائل حقوقي، سياسي و سايرين وجود دارد بديهي است كه اين اختلاف و تفاوت ميان انسانهايي كه بر سطح پهناور كره زمين زندگي ميكنند في الجمله امري ضروري است و مجالي براي انكار آن وجود ندارد. بر فرض آن كه بپذيريم خداوند همه استعدادهاي طبيعي را به طور يكنواخت در همه افراد بشر قرار داده باشد و هر كس آمادگي طبيعي براي كسب تخصص در همه علوم و فنون را به يك اندازه دارا باشد باز ضرورتهاي اجتماعي اين يكنواختي را بر هم خواهد زد. زيرا هيچ كس قادر نيست به تنهايي عهدهدار تمام حرفهها و تخصصها گردد لذا ضرورتاً يكي بايد كشاورز گرد.، يكي پزشك، ديگري قاضي و... بر اين اساس، اين اختلافات اگر معلول ضرورتهاي طبيعي هم نباشد لااقل معلول ضرورتهاي اجتماعي خواهد بود كه ناشي از همان اختلافات طبيعي است.
جايگاه فقهاء و صاحبنظران اسلامي نيزبا اين توضيح آشكار ميگردد اين جايگاه به مفهوم يك امتياز طبقاتي خاص اين گروه كه ديگران را به آن راهي نباشد نيست جايگاه ايشان همسو با جايگاه ساير صاحبنظران فنون ديگر است كه غير اهل آن فنون به آنان رجوع و از نظر كارشناسانه آنان استفاده ميكنند. در اسلام كسب علوم و معارف ديني همانند علوم و معارف ديني همانند علوم ديگر در انحصار طبقه خاصي نيست همه به كسب علوم و معارف دين و آشنايي با قرآن و روايات تشويق شدهاند حافظ قرآن و حديث هر كه باشد مورد تشويق و تكريم خواهد بود اين حق همگاني و تشويق عمومي از صدر اسلام تاكنون همواره براي همگان محفوظ بوده است و بدين لحاظ در بين علماء دين همواره تلفيقي از سطوح مختلف اقشار جامعه خصوصاً اقشار محروم و روستازادگان بسيار به چشم ميخورده است.
طبعاً ضرورت اجتماعي براي همگان اين مجال را فراهم نميآورد تا به دنبال تخصص در علوم و معارف ديني باشند همان گونه كه در هر رشته علمي وقتي عدّهاي در پي فراگيري آن شتافتند و به درجات عاليه آن علم رسيدند، عقل و منطق، قول و نظر آنان را به عنوان صاحبنظر در آن رشته، براي سايرين حجت ميداند در خصوص صاحبنظران علوم و معارف ديني نيز همين حكم عقل و منطق به قوت خود باقي است و علاوه بر آن، آيات و روايات متعددي نيز بر آن صحه ميگذارند.[3]
خداوند در قرآن كريم خطاب به مؤمنان با صراحت ميفرمايد: بايد عدّهاي از شما به دنبال تفقه در دين باشند تا سايرين را از انحراف و آلودگي بازدارند[4] امام كاظم ـ عليه السّلام ـ فقهاء مؤمن را به دژهاي اسلام و نگهبانان احكام و عقايد در نظام اسلامي توصيف ميكنند.[5] و لذا نوع علماء بزرگ شيعي شأن حفاظت از دين را در كنار شئون افتاء، قضاء و ولاء از وظايف حاكم اسلامي دانستهاند.[6]
تا سنّت معصومين از گزند اخذ به متشابهات و اعمال سليقههاي شخصي غير صاحبنظران به علوم و معارف ديني مصون بماند امّا اين به مفهوم امتياز طبقايت خاص روحانيون و علماء ديني نيست زيرا هر طبقه يا گروهي از اجتماع درهر شغل و مقامي كه باشند چنانچه به اين درجه از اجتهاد دربارهر علوم و معارف ديني نائل گردند چنين وظايف و شئوني براي آنان نيز ثابت خواهد بود. حضرت امام ضمن تأكيد بر حاكميّت قانون الهي و نه شخص فقيه ميفرمودند: شخص فقيه يك تافتهاي جدا بافته از مردم نيست بلكه او نيز همانند يكي از آحاد مردم موظف به رعايت احكام و قوانين الهي است.[7]و امّا در خصوص نفي تقليد كوركورانه نيز كسي از فقهاء را سراغ نداريم كه به آن معتقد نباشد، به قول صاحبنظران اساساً اصل وجوب اطاعت از ولي فقيه همانند اصل وجوب تقليد از او تحقيقي است و نه تقليدي.[8] زيرا همان گونه كه عقل حكم ميكند در هنگام بيماري بايستي به طبيب مراجعه كرد، در ساختن خانه به مهندس و... در خصوص احكام ديني نيز بر طبق حكم عقل بايد به سراغ مراجع تقليد خبره و كارشناس صاحبنظر در معارف ديني رفت و اين حكم عقلي چنان بديهي است كه عقلاء مبناي زندگي خود را بر پايه آن بنابراين نهادهاند.نكته ديگري كه سرمقاله فوق در دفاعيه خود آورده، اعتراضي است به عملكرد جامعه روحانيون در برخورد با آقاجري و اينكه چرا در خصوص او با مسامحه عبور نكردند در پاسخ به اين اعتراض توجّه به دو نكته ضروري است:
اوّلاً
هر چند تسامح و عفو و گذشت از فضائل با اهميت در اسلام تلقي شده و مورد تأكيد قرآن و روايات اهلبيت ـ عليهم السلام ـ نيز ميباشد لكن اين به مفهوم مسامحه در برابر هر جرم و فساد اجتماعي نيست. در مواردي كه مسامحه در قبال جرم باعث ايجاد هرج و مرج، تضعيف ايمان مردم و گسترش جرم و فساد در جامعه اسلامي گردد به تأكيد الهي جاي هيچ گونه نرمشي باقي نميماند.[9]ثانياً
فضيلت گذشت معمولاً در امور شخصي و فردي جاري است نه در امور اجتماعي و حكومتي. و لذا خداوند متعال همان طور كه در آيات متعددي پيامبر خود را به عفو و بخشش توصيه ميفرمايد.[10] در آيات متعدد ديگري نيز شدت عمل و قاطعيت را از رسول خويش طلب ميكند.[11] كسي كه با هتك حرمت به ساحت مقدس دين، حافظان شريعت و تحقير تودههاي عظيم مردم مسلمان وارد صحنه ميشود. فرد خاصي را مخاطب نساخته تا عملش قابل گذشت باشد نرمش در برابر چنين افرادي مفهومي جز سكوت در برابر تخريب و تضعيف دين و ايمان مسلمانان ندارد كه البتّه اين نوع سكوت با اصول اعتقادي ما مسلمانان سازگار نيست.[1]. نشريه جامعه نو، شماره 6.[2]. شهيد بهشتي، مجموعه مقالات، روحانيّت در اسلام، (بيجا)، ص 116.[3]. ر. ك: نساء: 59 ـ اصول كافي: ج 1، باب اختلاف حديث، حديث 10، باب ثواب العالم و التعلم، حديث 1، باب فقدالعلماء، ص 30، وسائل الشيعه، ج 18، باب 11، روايت 9، من لا يحضره الفقيه، باب النوادر صفحه آخر و...[4]. سوره توبه، آيه 123.[5]اصول كافي، ج 1،باب فقدالعلماء، ص 38.[6]. آيت الله جوادي آملي، ولايت فقيه، نشر اسراء، چاپ اول، قم، 1378، ص 242.[7]. امام خميني (ره)، كتاب البيع، ج 2، ص 464.[8]. آيت الله جوادي آملي، پيشين، ص 357.[9]. سوره نور، آيه 2.[10]. سورههاي آل عمران، آيه 159، اعراف، 199، نور، 22.[11]. سورههاي توبه، 36، مائده، 33 و 38.محمد ملك زاده