12ـ پيام - جلوه هایی از مهر و محبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جلوه هایی از مهر و محبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - نسخه متنی

نویسنده: مسعود پور سيد آقايي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حاكم نيز به آنها مهلت داد. بزرگان بحرين در حالي كه شگفت زده بودند، از نزد حاكم بيرون آمده، دور هم جمع شدند و به مشورت پرداختند. آن گاه بنا گذاشتند كه از ميان صالحان و زاهدان بحريني ده نفر و از ميان ده نفر سه نفر را انتخاب كنند. طولي نكشيد كه ده نفر و سپس سه نفر مشخص شدند. بعد به يكي از آن سه نفر گفتند: امشب به بيابان برو و تا صبح مشغول عبادت باش و از خداوند به وسيله‌ي امام زمان ياري بخواه! او نيز رفت و شب را به عبادت و تضرع به صبح رسانيد، اما چيزي نديد؛ ناچار برگشت و جريان را به آنها اطلاع داد. شب بعد، نفر دوم را فرستادند. او نيز مانند شخص اولي نتيجه نگرفت و برگشت. در اين حال، بر اضطراب و پريشاني آنها افزوده شد. آن گاه نفر سومي را كه مردي پاك سرشت و دانشمند، به نام «محمد بن عيسي» بود، به راز و نياز فرستادند. محمد بن عيسي با سر و پاي برهنه رو به بيابان نهاد. آن شب، شب تاريكي بود. او تمام شب را به دعا، گريه و توسل مشغول بود تا شيعيان را از آن فتنه رهايي بخشيده و حقيقت مطلب را براي آنها روشن سازد.

بدين منظور به حضرت صاحب الزمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ متوسل شد. آخر شب ناگاه، مردي او را مخاطب ساخته، مي‌گويد: اي محمد بن عيسي! چه شده كه تو را بدين حالت مي‌بينم؟ براي چه به اين بيابان آمده‌اي؟ محمد بن عيسي گفت: اي مرد! مرا به حال خود بگذار. من براي كار بزرگ و مطلب مهمي بيرون آمده‌ام كه آن را جز براي امام خود نمي‌گويم و شكايت آن را نزد كسي مي‌برم كه اين راز را بر من آشكار سازد.

آن مرد گفت: اي محمد بن عيسي! صاحب الامر من هستم؛ مقصودت را بگو. محمد گفت: اگر شما صاحب الامر هستي، داستان مرا مي‌داني و نياز نداري كه من آن را شرح بدهم. ايشان فرمود: آري تو به خاطر مشكلي كه انار براي شما ايجاد كرده و مطلبي كه روي آن نوشته شده و تهديد حاكم به بيابان آمده‌اي! محمد بن عيسي وقتي اين سخن را شنيد به طرف آن مرد رفت و عرض كرد: آري اي آقاي من! شما مي‌دانيد كه ما در چه حالي هستيم، شما امام و پناهگاه ما بوده و قادريد كه اين خطر را از ما برطرف سازيد و به داد ما برسيد!

حضرت فرمود: اي محمد بن عيسي! وزير ملعون درخت اناري در خانه خود دارد. قالبي از گل به شكل انار در دو نصف ساخته و داخل هر نصف قسمتي از آن كلمات را نوشته است. سپس آن قالب گلي را روي انار در وقتي كه كوچك بود، گذاشته و آن را محكم بسته است. آن گاه انار كم كم بزرگ شده و آن نوشته در پوستش تأثير بخشيده تا به اين صورت درآمده است! فردا نزد حاكم برو و به وي بگو: جواب تو را آورده‌ام، ولي حتماً بايد در خانه‌ي وزير باشد. وقتي به خانه‌ي وزير رفتيد، به سمت راست خود نگاه كن كه غرفه‌اي مي‌بيني. آن گاه به حاكم بگو: جواب تو در همين غرفه است. وزير مي‌خواهد از نزديك شدن به غرفه سر باز زند، ولي تو اصرار كن و سعي تو اين باشد كه وارد غرفه شدي. وقتي كه ديدي وزير خودش وارد شد، تو هم با او برو و او را تنها مگذار، مبادا از تو جلو بيفتد! هنگامي كه وارد غرفه شدي، در ديوار آن سوراخي مي‌بيني كه كيسه‌ي سفيدي در آن است آن را بردار كه قالب گلي انار كه او براي اين نقشه ساخته، در آن كيسه است. سپس آن را جلوي حاكم نهاده و آن انار را در آن بگذار تا حقيقت مطلب براي او روشن شود.

همچنين به حاكم بگو: ما معجزه‌ي ديگري نيز داريم و آن اين كه داخل اين انار جز خاكستر و دود چيزي نيست، اگر مي‌خواهي صحت آن را بداني، به وزير بگو: آن را بشكند. وقتي وزير آن را شكست، دود و خاكستر آن به صورت و ريش او مي‌پرد.

وقتي محمد بن عيسي اين سخنان را امام شنيد، بسيار مسرور شد و دست مبارك آن حضرت را بوسيده و با مژده و شادي برگشت. چون صبح شد، به خانه‌ي حاكم رفتند و همان طور كه امام دستور داده بود، عمل كرند. سپس حاكم رو به محمد بن عيسي كرد و پرسيد: چه كسي اين راز را به تو خبر داد. وي گفت: امام زمان و حجت پروردگار. پرسيد: امام شما كيست؟ او نيز يك يك ائمه را به وي معرفي كرد تا به امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ رسيد.

حاكم گفت: دستت را دراز كن تا من گواهي دهم كه نيست خدايي مگر خداوند يگانه و اين كه محمد ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ بنده و پيامبر اوست. خليفه‌ي بلافصل بعد از او امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ است، آن گاه به تمام امامان اقرار كرد و ايمانش نيكو شد. سپس دستور داد وزير را به قتل رساندند و از مردم بحرين معذرت خواست و از آن پس نسبت به آنها نيكي كرد و آنها را گرامي داشت.[1]

12ـ پيام

آن بزرگوار، در فرازهاي مهمي از تاريخ، پيام‌هايي براي جامعه‌ي شيعه يا برخي افراد مي‌فرستد.

داستان فتواي حرمت استعمال تنباكو به ميرزاي شيرازي[2] و پيام به سيد ابوالحسن اصفهاني و امام راحل ـ رحمه الله عليه ـ در واقعه‌ي بيست و يكم بهمن، نمونه‌هاي خوبي است.[3]

13ـ مسجدها و مقام‌ها (مسجد سهله، جمكران، امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ ...)

امام، جايگاه‌هايي را براي عبادت و توجه به خود مي‌گزيند و با نشانه‌ها و كراماتي، همراه مي‌كند و همگان را به آن جا فرا مي‌خواند تا خدا را بخوانند و متوجه امام خود باشند و فرج او را كه فرج خود آنان است، بخواهند. در ايران اسلامي، مسجد جمكران، از اهميت ويژه‌اي برخوردار است.[4]

14ـ نيابت

قرار دادن حضرت نايبي را براي خود در ايام غيبت، يكي از مهمترين جلوه‌هاي محبت حضرت به شيعيان است:

«و أما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها إلي رواه حديثنا.»[5]

15ـ تعليم

حضرت، به برخي افراد دعاها و زياراتي را تعليم مي‌دهد[6] و نيز پرسش‌هاي علمي بعضي از علما را پاسخ مي‌گويد.[7]

از جمله‌ي دعاها، زيارت آل ياسين، عظم البلاء[8]، زارت رجبيه است كه هر يك، داراي مضامين بسيار بلندي‌اند.

ـ حكايت سيد رشتي و سفارش امام عصر ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ بر خواندن نافله و عاشورا و جامعه، بسيار شنيدني است.[9]

سيد احمد موسوي رشتي معروف به سيد رشتي گويد:

در سال 1280 به قصد حج بيت الله الحرام از دارالمرز رشت، به تبريز آمدم و در خانه‌ي حاج صفر علي تاجر تبريزي معروف منزل كردم. چون قافله نبود، ماندم تا اين كه حاج جبار جلودار سدهي اصفهاني به طرف «طرابوزن» بار برداشت. از او مركبي كرايه كرده، حركت كرديم.

چون به منزل اول رسيديم، سه نفر ديگر به ترغيب حاج صفر علي به من ملحق شدند، يكي حاج ملا باقر تبريزي و حاج سيد حسين تاجر تبريزي و حاج علي نامي كه خدمت مي‌كرد. پس به اتفاق روانه شديم تا رسيديم به ارزنه الرّوم و از آنجا عازم طرابوزن شديم. در يكي از منزل‌هاي بين اين دو شهر، حاج جبّار جلودار، نزد ما آمد و گفت: اين منزل كه در پيش داريم ترسناك است، قدري زود حركت كنيد تا همراه قافله باشيد.

اين بيان حاج جبار بدين علت بود كه ما در ساير منزل‌ها اغلب از عقب قافله و با فاصله حركت مي‌كرديم.

به هر حال، ما حدود دو ساعت و نيم و يا سه ساعت به صبح مانده به اتفاق حركت كرديم. به اندازه‌ي نيم يا سه ربع فرسخ، از منزل خود دور شده بوديم كه هوا تاريك شده، برف باريدن گرفت، به طوري كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانده و تند حركت مي‌كردند. من نيز هر چه تلاش كردم كه خود را به آنها برسانم، ممكن نشد، تا آن كه آنها رفتند و من تنها ماندم. از اسب پياده شده و در كنار راه نشستم و بسيار مضطرب بودم، چون بيش از ششصد تومان براي مخارج راه همراه نداشتم. بعد از تأمل و تفكّر، تصميم گرفتم كه در همين موضع بمانم تا فجر طلوع كند و به منزل قبلي برگردم و از آنجا چند نفر محافظ برداشته و به قافله ملحق شوم.

در آن حال، پيش روي خود باغي ديدم. باغباني كه در باغ بود، با بيلي كه در دست داشت به درختان مي‌زد كه برف از آنها بريزد. او جلو آمد و با فاصله‌ي كمي ايستاد و فرمود: كيستي؟

عرض كردم: رفقا رفتند و من مانده‌ام، راه را گم كرده‌ام.

ايشان به زبان فارسي فرمودند: نافله بخوان تا راه را پيدا كني.

من مشغول نافله شدم. بعد از اتمام نماز شب دو مرتبه آمد و فرمود: نرفتي؟

گفتم: والله راه را نمي‌دانم. فرمود: زيارت جامعه بخوان.

من نيز كه زيارت جامعه را حفظ نداشتم و اكنون هم حفظ ندارم ـ هر چند زياد به زيارت عتبارت مشرّف شده‌ام ـ از جا برخاستم و تمام زيارت جامعه را از حفظ خواندم.

ايشان باز نمايان شد و فرمود: نرفتي و هنوز هستي؟

من بي‌اختيار گريه افتادم و گفتم: هستم، راه را نمي‌دانم.

ايشان فرمود: زيارت عاشورا بخوان.

زيارت عاشورا را نيز حفظ نداشتم و اكنون هم حفظ ندارم. پس برخاستم و مشغول خواندن زيارت عاشورا از حفظ شدم تا آن كه تمام لعن و سلام و دعاي علقمه را خواندم. ديدم باز آمد و فرمود: نرفتي و هنوز هستي؟

گفتم: نه هستم تا صبح بشود.

فرمود: من تو را به قافله مي‌رسانم. پس رفت و بر الاغي سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و آمد. سپس فرمود: پشت سر من سوار شو. من نيز سوار شدم و دهانه‌ي اسب خود را كشيدم، اما حركت نكرد. ايشان فرمود: عنان اسب را به من بده. من دهانه‌ي اسب را به ايشان دادم. بيل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد. اسب نيز به خوبي تمكين كرد.


[1] . بحارالانوار، ج52، ص178 ـ 180.

[2] . شيفتگان حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ ، ج2، ص355؛ عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ و ...، ص48.

[3] . ر.ك، مجله‌ي انتظار، شماره 1، ص31.

[4] . النجم الثاقب، ص383.

[5] . كمال الدين، ج2، باب 45، ص238.

[6] . عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ ...، ص57 ـ 74.

[7] . ر.ك: عنايات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ ...، ص15 ـ 28.

[8] . مكيال المكارم، ج1، ص334.

[9] . النجم الثاقب، ص602؛ مفاتيح الجنان (پس از زيارت جامعه).

/ 6