قرآن، وحي الهامي يا وحي گفتاري
جناب آقاي حبيبالله پيمان، در نقد خود به مقاله اين جانب (تجربه وحياني يا وحي گفتاري)[1] كه آن هم نقدي بر مقاله تجربه و معرفت وحياني ايشان بوده است؛ مطالبي را عنوان كردهاند كه از جهاتي، قابل بررسي و تأمّل است.
مقاله اين جانب (تجربه وحياني يا وحي گفتاري) براي اثبات اين نكته مطرح شده بود كه الفاظ قرآن و محتواي آن از طرف خداوند نازل شده است و فكر و اراده بشر (حتي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ) در آن دخالتي ندارد و عربي بودن آن همراه با تشبيهات و تمثيلات و كنايهها و ضرب المثلها و غيره، ابزار گفتوگو به حساب ميآيند كه يكي از اصول محاوره و تفهيم مطالب است و دخالتي در پيام اصلي خداوند (كه هدايت تربيتي و معنوي بشر از طريق بيان عقايد، احكام، اخلاق است) ندارد.
ناقد محترم از كلام فوق اين طور برداشت نمودهاند كه اگر قرآن ارتباط گفتاري بين خداوند و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است لازمهاش اين است كه خداوند يك سخنگو باشد، در حالي كه بر اساس عقل و نقل، خداوند سخن نميگويد. پس قرآن نميتواند كلام خداوند باشد. رمز و الهامي است كه خداوند، آن را بر قلب پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل كرده است و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز با زبان خود آن را تنظيم كرده است.[2] براي اينكه بهتر بتوانيم به مسئله نزول قرآن، آن هم به زبان عربي آشنا شويم؛ لازم است به طور مختصر درباره كلام خداوند و طريقه نزول آن بپردازيم.
كلام خداوند و تجلي آن در قرآن
تكلم، يكي از صفات ثبوتي و فعل خداوند است كه علماء نسبت به آن اجماع دارند[3] و آن چه اختلاف است كيفيت تكلّم است و از قرن دوم هجري به بعد ميان فلاسفه و متكلّمان اختلاف بوده است. حتي در زمان مأمون خليفه عباسي و امام هادي ـ عليه السّلام ـ اين اختلاف به اوج خود رسيده بود[4]و فارابي[5] و ابن سينا[6] با ديدگاه فلسفي خود و متكلّمان با ديدگاه كلامي خود در اين زمينه اختلاف نظر دارند. لذا در اين جا به طور اختصار درباره كيفيت تكلّم خدا ميپردازيم.
معني تكلّم و سخن گفتن بشر، و لفظ و كلام او عبارت است از اينكه: زبان با اصطكاك خود به مخارج حروف، موج در فضاي دهان پديد ميآورد و صدايي به نام كلمه و كلام شنيده ميشود.[7] ولي اين امور، حقيقت تكلم نيست. معني حقيقي تكلم، ظهور معاني نهاني از يك وجود آشكار است. مثلاً اگر پزشكي، نقاشي و يا خوشنويسي به وسيله زبان و الفاظ اظهار ما في الضمير خويش كنند و كمال ناپيدائي خود را آشكار نمايند و بگويند: طبيبم، نقاشم، و خطاطم آنان در اين صورت متكلّم هستند.
امّا، اگر شخصي به وسيله زبان و لفظ، چيزي نگويد ولي مريضي را معالجه كند، نقشي زيبا بنگارد و خط خوش بنويسد باز هم متكلّم خواهد بود، زيرا اظهار ما في الضمير خود را، به زبان فعل و عمل كرده و فصيحتر و مؤثرتر از اول، اظهار مقام طبّي، نقاشي و خطاطي خويش كرده است.
بنابراين، معناي حقيقي تكلّم، اظهار كمال غيبي در باطن است چه به واسطه لفظ باشد و يا بدون لفظ، يعني تكلّم و سخن گفتن بر دو قسم است، يكي معناي ظاهري كه به واسطه الفاظ تحقق مييابد و ديگري تكلم حقيقي كه همانا اظهار كمال ناپيدايي خويشتن است. البته از آن جا كه انسان، از اظهار ما في الضمير خود بدون لفظ و عبارت ناتوان است، خداوند به او تعليم سخن كرده است،[8] تا متوسل به لفظ، صوت و كلمات شوند و به آساني بتوانند به يكديگر نيازها، خواستهها، انديشهها و مطالب پنهاني و ما فيالضمير خود را اظهار نمايند.
امّا سخن خداوند و كلام او، از نوع كلامي نيست كه با تركيب صداها به وجود آيد. به گفته مرحوم مظفر، صدا از صفات ممكنات است. معقول نيست كه خداوند به آن متصف شود. حق تعالي فقط به صفات وجود بماهو وجود متصف ميگردد. محال است كه خداوند به صفت ممكن، متصف شود اين اوصاف از او سلب ميشود.[9] اين كه خداوند متكلّم است ايجاد حرف و صورت در اجسام ميكند، چنان كه به موسي تكلم كرد[10]،در درخت، كوه و... ايجاد صوت و حرف نمود و با فرشتگان كه خداوند سخن ميگويد نيز به همين معني است.[11]
مرحوم علامه طباطبايي (ره) نيز چنين ميفرمايد: سخن گفتن خداوند با فرشتگان، با قول است. حقيقت قول، اثر و خاصيت آن، فهماندن معناي مقصود است. صدور قول از خداوند عبارت است از ايجاد امري كه دلالت بر معناي مقصود داشته باشد كه در امور تكويني، چيزي را كه خداوند آفريده هم موجود و مخلوق است و هم قول خداوند است؛ زيرا با وجود خود، دلالت بر اراده پروردگار ميكند.
پس قول خداوند در تكوينات و در مورد فرشتگان، همان فعل يعني ايجاد خداوند است و آن، همان وجود و همان خود شيء است. امّا در غير تكوينات مانند گفتن به انسان، قول عبارت است از ايجاد صوت از طرف صاحب قول و شنيدن آن از طرف مقابل.[12]
امّا درباره قرآن بايد گفت: آن چه از آيات و روايت استفاده ميشود قرآن از لوح محفوظ به بيت المعمور (آسمان چهارم) نزول و از آنجا بر پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شده است: « وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»[13] و آن در امّ الكتاب (لوح محفوظ) نزد ما بلند مرتبه و استوار است. «انّه لقرآن الكريم في كتاب مكنون»[14]؛ كه آن قرآن كريم است و در كتاب محفوظي (لوح محفوظ) جاي دارد. از ابن عباس نقل شده است كه قرآن از لوح محفوظ به بيت المعمور و از آنجا در مواقع گوناگون بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شده است.[15] آنچه از آيات و روايات استفاده ميشود، واژه لوح محفوظ است آيا كتاب است يا نوشتهاي بر لوحي يا چيز ديگر براي ما مبهم است و هر چه هست از طرف خداوند خلق و ايجاد شده است و از آنجا بر پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شده است.
كيفيت نزول وحي الهي آنچه در قرآن بيان شده است اين است:
«وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ»؛[16]
هيچ بشري را نسزد كه با خدا سخن گويد مگر از طريق وحي و الهام يا از پس پرده يا آن كه به وسيله فرستادهاي كه به اذن خداوند آنچه را او اراده كرده و ميكند و خدا دانا و والاست.
طبق آيه فوق خداوند به يكي از سه طريق به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ وحي كرد:
1. وحي مستقيم، القاي مستقيم و بدون واسطه بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل ميشد؛
2. خلق صوت و رسيدن صداي وحي به گوش پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ؛
3. القاي وحي به وسيله فرشته وحي.
از اين سه طريق ميتوان نتيجه گرفت كه وحي مستقيم و بدون واسطه از نوع وحي القايي و گزارهاي و اشارهاي و رمزي است و تبلور آن در احاديث قدسي و نبوي و تفسيري ميباشد. امّا وحي به صورت خلق و ايجاد صوت و رساندن آن به گوش پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و يا از طريق فرشته وحي ميتوان آن را لفظي و نزول آن را از اعلا به سفلي با پوشش زبان عربي دانست:
« إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»؛[17]
ما قرآن را به زبان عربي فرستاديم، باشد كه در آن تعقل كنيد.
«وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى»؛[18]
من تو را برگزيدم اكنون آنچه به تو وحي ميشود گوش فرا ده.
امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: وقتي جبرئيل بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ وارد ميشد، رخصت ميطلبيد، چون بنده در مقابل پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مينشست (و وحي الهي را بر پيامبر ميخواند)[19]. علامه حلي ميفرمايد: خداوند لوحي را آفريده و خلق كرد و اوامر و نواهي و آيات قرآن در آن ثبت شده و جبرئيل در آن نظر ميكرد و آن الفاظ آيات قرآن را براي پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ ارسال ميكرد.[20] نتيجه سخن اين كه، در ميان فلاسفه و متكلّمان و مفسران درباره كيفيت نزول قرآن اختلاف است. آن چه به عقل و نقل قرين است اين است كه، خداوند الفاظ قرآن را در لوح محفوظ ايجاد كرده و جبرئيل آن را با پوشش عربي بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل كرده است.
البته وحي به صورت گزارهاي و رمزي نازل ميشد و آن وحي با الفاظ پيامبر تنظيم ميگشت و تبلور آن در حديث قدسي است نه قرآن.
علاوه بر موارد فوق، ديدگاه افعال گفتاري خدا با پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، از طرف فيلسوف مشهور زبان، جي، ال، آستين j.L. Astin در قرن بيستم مطرح شده است و اركان اين نظريه خدا، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، فعل گفتار و فعل ضمن گفتار است و قائل هستند كه وحي سرشت زباني دارد و پيامبر با خدا ارتباط زباني برقراركرده است.[21]
ناقد محترم در تبيين كيفيت نزول وحي بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، فقط به يك بعد وحي اشاره كرده است و آن هم بعد غريزهاي و الهام است و حيوانات و موجودات را براي شاهد مطلب بيان كرده است و به انواع وحي ديگر از جمله وحي بر پيامبران به صورت گفتاري اشارهاي نكرده است. در حالي كه هفتاد آيه درباره وحي از نوع رسالي (شوري، 7) در قرآن وجود دارد.[22] ايشان تمام تلاششان بر اين است كه با قياس مع الفارقِ پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با دانشمندان و تحميل نظريه خود بر آيات و تفسير نادرست از آن، تنظيم الفاظ آيات قرآن را به دست پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ تعريف نمايد و شعور او را دريافت كننده وحي الهي قلمداد نمايد.
ايشان در جاي ديگر مينويسد: تجربه وحياني بيمقدمه رخ نميدهد. آنها در پاسخ به پرسشها و در واكنش به نيازها و دغدغههاي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل ميشوند تا درخواستي نباشد جوابي هم نيست. «پروردگارتان گفت: بخوانيد مرا تا شما را پاسخ دهم»[23] در پاسخ بايد گفت: اگر وحي بر اساس مقتضيات زمان و تحت كنترل و تعامل پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بوده، لازم ميبود هر وقت بدان نياز داشت وحي نازل شود، در صورتي كه واقعيتها خلاف آن را نشان ميدهد، در برههاي از زمان وحي منقطع (فترت وحي) ميشد و در شرايط بسيار حساسي كه براي فيصله برخي جريانات جامعه نياز مبرم به وحي داشت با تأخير مواجه ميگشت. مانند:جريان افك (نور، 11)[24] و در بعضي مواقع نازل ميشد بدون پرسش و بدون نياز آن روز.[25] و در برخي از مواقع آيههاي قرآن با مقاصد دروني پيامبر سازگاري نداشت. مانند اينكه، به او عتاب ميشد كه از كساني نباش كه از خائنان حمايت كني و از خداوند آمرزش بخواه....[26]
مفسران از كل آيات قرآن هزار شأن نزول بيشتر ذكر نكردهاند و ما بقي آيات بر اساس اراده الهي و نياز مادي و معنوي بشر تا ابد، نازل شده است و شأن نزول موجب انحصار مطالب آيات در يك مورد و شخص خاصّي نميشود، بلكه مفاهيم و مطابق آيات كلي است و آن واقعه كه موجب نزول آيه گشت يكي از مصاديق آيه است.[27]
در مورد استناد ناقد محترم به آيه «بخوانيد مرا تا شما را پاسخ دهم» با اشاره به كلمه «عبادي» كه در دنباله آيه آمده، اين آيه در مقام اجابت دعا و حاجت و قبولي توبه است نه براي درخواست وحي.
نكته آخر اينكه اگر وحي الهي رمزي و الهامي و دريافت كننده آن شعور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ باشد؛ اشكالات زيادي را در پي خواهد داشت براي مثال اينكه: خداوند تمام گفتار پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را وحي ميداند: «ان هو الّا وحي يوحي» همه بيانات پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از وحي سرچشمه ميگيرد[28].
پس چرا در احاديث نبوي و قدسي جعل و تحريف صورت گرفته ولي در قرآن براي يك مرتبه نيز اتّفاق نيفتاده است؟
چرا آيات قرآن از گزند قدرت طلبان مصون مانده، ولي احاديث نبوي مورد تعرض قرارگرفته؟ در حالي كه همه قرآن و هم حديث وحي الهي بودند كه بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شده است. مسئله ديگر اين كه قرآن و احاديث نبوي هر دو ريشه در وحي الهي دارند، چرا از يكي دعوت به تحدّي (به مبارزه طلبيدن) شده و از ديگري نشده است؟ آيا غير از اين است كه الفاظ و محتواي قرآن از طرف خداوند نازل شده ولي در احاديث نبوي محتوا و مضمون از خداوند ولي الفاظ آن به دست پيامبر تنظيم شده است. آن چه ناقد محترم مطرح نمودهاند لايق حال كتابهاي آسماني غير از قرآن است. امّا تعميم آن نسبت به قرآن آن هم بدون ارايه ادله متقن، راه به صواب ندارد.
[1] . ر.ك: مجله آفتاب، شماره 22، ص 112.
[2] . نسبت كلام وحياني با كلام بشري، مجله آفتاب، ش 28، ص 130.
[3] . الميزان، علامه طباطبايي، ج 2، ص 448 ـ 449.
[4] . مهدي پيشوايي، سيره پيشوايان، انتشارات توحيد، چ 13، 1381، قم، ص 606.
[5] . الفارابي مقاله في معني العقل، مجموعه رساله فارابي، مطبعه السعاده، مصر، 1327، ص 49.
[6] . ر.ك: ابن سينا، الشفاء، الطبيعات كتاب النفس، مرعشي نجفي، قم، 1404، ص 39 ـ 40.
[7] . آيت الله سبحاني، راه خداشناسي و شناخت صفات او، چ اول، زمستان 75، ص 466.
[8] . علمه البيان، رحمن، 4.
[9] . محمدرضا مظفر، فلسفه و كلام اسلامي، مترجم: محمد محمدرضايي، ابوالفضل محمودي، چ اول، ص 75.
[10] . اعراف، 143.
[11] . مهدي الهي قمشهاي، حكمت الهي عام و خاص، چ 3، از ص 285 ـ 287.
[12] . محمد حسين طباطبايي، ترجمه تفسير الميزان، ج 2، چ 4، چ گلشن، ص 448 ـ 449؛ تلخيص ر.ك: معارف قرآن در الميزان، ج 3، تأليف سيد مهدي امين، چ 1، ص 57 ـ 585؛ و آموزش كلام اسلامي، خداشناسي، ج 1، تأليف محمد سعيدي مهر، چ 1، ص 269 ـ 270.
[13] . زخرف، 4.
[14] . واقعه، 77.
[15] . تفسير طبري، ج 2، ص 85؛ اصول كافي، ج 4، ص 628.
[16] . شوري، 51.
[17] . يوسف، 2.
[18] . طه، 3.
[19] . علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 18، ص 270؛ امالي صدوق، ص 31.
[20] . علامه حلي، باب حادي العشر، ترجمه شهرستاني، دفتر نشر معارف اسلامي، چ 3، 1376، تهران، ص 82؛ و ر.ك: ترجمه دلايل صدق، محمد حسن مظفر، ترجمه از محمد سپهري، انتشارات اميركبير، 1374، چ 1، ج 1، ص 173 ـ 186.
[21] . علي رضا قائمينيا، وحي و افعال گفتاري، ص 68 ـ 90.
[22] . محمد هادي معرفت، آموزش علوم قرآن، انتشارات تمهيد، ج 1، ص 29.
[23] . غافر، 60.
[24] . بحار الانوار، ج 18، ص 191.
[25] . معرفت، التمهيد، ج 1، ص 83.
[26] . نساء، 105 ـ 107؛ ر.ك: محمدباقر سعيدي روشن، وحي شناسي، انديشه معاصر، چ 1، 1378، تهران، ص 50.
[27] . ر.ك: الميزان، طباطبايي، ج 1، ص 42؛ مجله معرفت، ش 26، ص 48، رضايي اصفهاني.
[28] . نجم، 4.
حسن رضا رضايي