فرقه نصيريان با اهل حق چه رابطه اي دارد؟ - فرقه نصيريان با اهل حق چه رابطه اي دارد؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرقه نصيريان با اهل حق چه رابطه اي دارد؟ - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرقه نصيريان با اهل حق چه رابطه اي دارد؟

پاسخ

براي فهم بيشتر ارتباط اين دو فرقه توجه به دو نكته اساسي ضروري است: اول: پيدايش دوم: افكار ها و باورها. در تاريخ پيدايش فرقه اهل حق اختلاف نظر فراواني وجود دارد به طوري كه برخي پيدايش آن را قرن اول توسط نصير غلام حضرت علي ـ عليه السلام ـ مي دانند كه آن حضرت را خدا مي دانسته است.[1] اما بحراني اين قول را به محمد بن نصير در زمان امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ نسبت مي دهد و سپس مي گويد: اين داستان مجهول است و در كتاب هاي معتبر نيامده است و سند خوبي نيز ندارد.[2]

در ضمن هر چند در زمان امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ عده اي غلو كردند، اما تاريخ براي آن حضرت غلامي به نام نصير بيان نكرده است. عده اي ديگر اين فرقه را به بهلول شاگرد برجسته امام صادق در قرن دوم نسبت مي دهند كه اين نيز صحيح نمي باشد؛ چرا كه بهلول تا آخر عمر جزو شيعيان خالص بود نه غالي.[3]

عده اي هم پيدايش اهل حق را به سلطان اسحاق اوراماني كردستاني نسبت داده اند، ولي اين نيز به خاطر وجود باورهاي اهل حق در بين مردم قبل از قرن هشتم درست نيست و آنچه باعث اين تفكر گشته اين است كه سلطان اسحاق، عقايد و احكام اهل حق را كه سينه به سينه مي گشت، در قالب كتابي با همراهي يارانش جمع آوري نمود كه امروزه از آن «سرانجام يا كلام خزانه» ياد مي شود؛ پس وي مؤسس مكاتبه اي اهل حق است.[4]

به هر حال آنچه مسلم است اينكه: اهل حق مخلوطي از اعتقادات هندوئي در تناسخ، تصوف التقاطي و مسايلي برگرفته از اديان باستاني، مانند زرتشت و نيز يهود و مسيحيت و غلو در اولياء الله است، كه هيچ گونه مطابقتي با اسلام راستين ندارد.

اما در مورد فرقه نصيريه نيز هر چند برخي گفته اند: نصير غلام امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ آن را پايه گذاري كرده است، ولي بطلان اين سخن آشكار است.[5] و آنچه مشهور است اينكه محمد بن نصير نميري از شاگردان امام حسن عسكري ـ عليه السلام ـ راه غلو را در پيش گرفته و مقام ائمه اطهار را به الوهيت رساند و مورد لعن و طرد آن حضرت و شيعيان قرار گرفت.[6]

بنا بر اين هرچند تاريخ هر دو فرقه چندان زياد روشن نيست، ولي عده اي مي گويند: اين دو در حقيقت يك فرقه هستند؛ منتهي در كشور ايران با نام اهل حق و در كشورهاي ديگر مانند سوريه و ... نصيريه ناميده مي شوند.[7]

افكار و انديشه هاي نصيريه و اهل حق

در نگاه كلي به افكار و باورهاي اهل حق و نصيريه معلوم مي گردد كه اينها رابطه ي تنگاتنگ با هم دارند و اختلاف چنداني با هم نداشته و ندارند در اينجا به چند نمونه از افكار اين دو فرقه اشاره مي كنيم:

1. الوهيت امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ

محمد بن نصير رهبر نصيريه مدعي شد كه خداوند در اين زمان در جسم علي ـ عليه السلام ـ ظاهر گشته، و او امروزه خداي خالق، ميراننده و زنده كننده است.[8]

اهل حق نيز حضرت علي ـ عليه السلام ـ را مظهر ذات خدا دانسته، با اين تفاوت كه در نظر اهل حق، خداوند در هر زماني در جسم و بدن يكي ظاهر مي شد و در صدر اسلام در علي ظاهر گشت و او خداي خالق، قادر و ... مي باشد. و اينها رهبران بعدي را نيز خدا مي دانند.[9]

2. اباحي گري

در نگاه نصيريه هيچ يك از فروعات دين واجب نيست و هيچ حلال و حرامي هم وجود ندارد.[10]

اهل حق نيز با انكار نماز و روزه و برخي ديگر از ضروريات دين مانند حجاب و صيغه عقد در ازدواج با اين ادعا كه اينها از نظر قانون كشور لازم است و گرنه شرع مقدس چنين دستوري را نداده است، در واقع به سوي اباحي گري پيش مي روند.[11]

3. تكثر گرايي

تكثر گرائي تفكري قديمي است كه منحرفان از مسير حق همواره به آن دامن مي زدند و مي زنند و با اين كار مي خواهند دين حق را انكار كنند اما در لباس حقانيت بقيه اديان، نه اينكه بگويند: ما دين را قبول نداريم نصيريه نيز براي اين كه افكار خودشان را حق جلوه دهند هم دين اسلام و هم بقيه اديان و تفكرات از جمله يهود و مسيح امروزه را بر حق دانسته و باورشان بر اين است كه: پيروان اينها در راه راست حركت مي كنند.[12]

در نظر رهبران اهل حق نيز هر گرايشي ولو بت پرستي به شرطي كه به آنچه اعتقاد دارد، عمل نمايد بر حق است:

و جزو هدايت يافته گان خواهد شد.[13]

4. تناسخ

عده اي بر اين باورند كه روح انسانها پس از مرگ، به بدن ديگري انتقال مي يابد نه اينكه برود به عالم برزخ. و اين كار بستگي به اعمال انسان دارد كه اگر نيكو كار بوده به بدن انسان منتقل مي شود و اگر بدكار بوده ممكن است در مرحلة ديگر آن روح وارد بدن حيوان شود. و در احوالات محمد بن نصير رهبر نصيريه آمده است: او بعد از غلو قائل به تناسخ شد.[14]

فرقه اهل حق نيز قائل به تناسخند. البته گاهي رهبران اين فرقه مي گويند: اين انتقال روح از بدني به بدن ديگر فقط هزار بار تكرار مي شود و بعد از آن، آن روح به حقيقت رسيده و ذات خدائي مي شود. وقتي هم مي بينند تناسخ منجر به انكار معاد مي شود (چون در نظريه تناسخي روح در اين دنيا ابدي است و از بدني به بدن ديگر مي رود.) مي گويند بعد از آنكه روح انسان به ذات خدايي رسيد و خدا شد به عالم برزخ انتقال يافته به بهشت مي رود.[15]

با توجه به دقيق نبودن تاريخ پيدايش نصيريه و اهل حق چنين به نظر مي رسد كه هر دو فرقه به دليل زياده روي در مقام اهل بيت و كج روي هاي ديگر از مسير اسلام منحرف گشته اند و نمي توان اين دو را با هم ديگر مرتبط دانست، هر چند در برخي عقايد با هم اتفاق نظري داشته باشند، چرا كه شباهت اعتقادي و انديشه اي به تنهايي دليل بر ارتباط نمي شود.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

1. شناخت فرقه هاي اهل حق؛ خدا بنده، تهران، امير كبير، 1382 هـ ش.

2. سرسپردگان، تاريخ و عقايد ديني اهل حق؛ محمد علي خواجه الديني، تبريز، 1349 هـ ش.


[1] . جيحون آبادي، نعمت الله؛ شاهنامه حقيقت، تهران، جيحون، 1373 هـ ش، ص 135.

[2] . صفي زاده بوركه اي، صديق؛ نوشته هاي پراكنده درباره يارسان اهل حق، تهران، مؤسسه مطبوعاتي عطائي، اول، 1361 ش، ص 6.

[3] . همان، ص 24.

[4] . بحراني، هاشم؛ مدينه المعاجز، مؤسسه معارف الاسلاميه، چ اول، 1413 هـ ق، ج 1، ص 255.

[5] . ابن كثير دمشقي، حافظ ابي الفداء اسماعيل؛ البدايه و النهايه، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408 هـ ق، ج 14، ص 95.

[6] . طبرسي؛ الاحتجاج، بيجا، دار النعمان، ج 2، ص 291.

علي عزيز ابراهيم؛ العلويون بين الغلو و الفلسفه و التصوف و التشيع، بيروت ، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، ص 14.

[7] . رباني گلپايگاني، علي؛ فرق و مذاهب كلامي، قم، امير، اول، 1377 هـ ش، ص 323.

[8] . نباطي بياضي، علي؛ الصراط المستقيم، نجف، كتابخانه حيدر، 1384 هـ ق، ج 3، ص 61.

ابن طاووس؛ سيد رضي الدين علي؛ الطرائف، قم، چاپخانه خيام، 1400 هـ ق، ج 1، ص 68.

[9] . خواجه الدين، محمد علي؛ سرسپردگان، تهران، كتابفروشي منوچهري، 1362 هـ ش، ص 97. و مالاميري كجوري، احمد؛ اهل حق، تحقيقي پيرامون تاريخ پندار و كردار اهل حق، قم، نشر مرتضي، چاپ اول، 1376 هـ ش، ص 99.

[10] . مچلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404 هـ ق، ج 25، ص 285، باب 10، نفي الغلو.

ابن شهر آشوب مازندراني، محمد؛ المناقب، قم، مؤسسه انتشارات علامه، 1379 هـ ق، ج 1، ص 265.

[11] . الهي، نور علي؛ برهان الحق، تهران، جيحون، 1373 هـ ق، ص 139، فصل 18، و ملحقات، ص 560، سوال 1. و الهي، بهرام؛ آثار الحق، تهران، جيحون، ج1، ص 353، گفتار 1124.

[12] . بحار الانوار، ج 25، ص 285، باب 10 نفي الغلو.

[13] . الهي، بهرام؛ آثار الحق، تهران، جيحون، ج 1، ص 174، گفتار 612.

[14] . حلي، حسن بن يوسف؛ رجال العلامة الحلي، قم، دار الذخائر، 1411 هـ ق، ص 274.

[15] . صفي زاده بوركه اي، صديق؛ نامه سرانجام يا كلام خزانه، تهران، هيرمند، اول، 1375 هـ ش، ص 190.

و الهي، نور علي؛ معرفت الروح، تهران، جيحون، سوم، 1371 هـ ش، ص 69.

و مالاميري كجوري، احمد؛ اهل حق، تحقيقي پيرامون تاريخ، پندار و كردار اهل حق، قم، نشر مرتضي، اول، 1376 هـ ش، ص 91.



/ 1