سكولاريسم هزار چهره - سكولاريسم هزار چهره نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سكولاريسم هزار چهره - نسخه متنی

سيد هبت الله صدر السادات زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سكولاريسم هزار چهره

يكي از خطراتي كه مي‌تواند يك جامعه را مورد تهديد قرار دهد و بنيادهاي معرفتي آن را متزلزل كند تهاجم افكار معارض در لباس و قالبي غيرمتعارف و همسو با باورهاي ديني و اجتماعي آن جامعه است.
چندي پيش هابرماس فيلسوف معاصر آلماني در سفر به ايران با ايراد سخنراني در انجمن حكمت و فلسفه، مطالبي را عنوان كردند كه بيش‌تر حول محور مداراي ديني در جوامع غربي عنوان شده بود. و با همين عنوان در برخي از مطبوعات كشور[1] منعكس شد كه دقّت در آن تأمّلاتي را مي‌طلبد.

گفتار مذكور همانگونه كه از عنوانش پيداست در نگاه نخست در صدد بيان مداراي ديني و زندگي مسالمت‌آميز اقوام و اديان مختلف در مغرب زمين و تبليغ براي گسترش اين فرهنگ به جوامع شرقي و به ويژه اسلامي و ايران است امّا دقت و موشكافي در آن از واقعيتي تلخ به نام تبليغ سكولاريسم پرده بر مي‌دارد كه اينك در پس نقاب زيبا و فريبنده مداراي ديني موضع گرفته و مي‌رود تا راه نفوذي در تنها دژ تسخير نشده جهان كنوني يعني نظام جمهوري اسلامي ايران بيابد.

هابرماس كوشيده است تا به گونه‌اي غير مستقيم و بدون ايجاد حساسيت به هدف خود نايل شود و در اين راستا، نخست، سير تحول معنايي واژه تلرانس (tolerance) را در ادبيات ژرمن‌ها و اروپائيان تبيين مي‌كند و آن را به عنوان يگانه راه حل براي فروكش كردن نزاع‌ها و پايان پذيرفتن خشونت و درگيري بين معتقدان به اديان گوناگون معرفي مي‌نمايد؛ راه حلي كه به گمان ايشان پس از عبور از فراز و نشيب‌هاي فراوان در طول سه سده، اينك به دوران رشد و بلوغ خود رسيده است و ره‌آورد تمدن كنوني جهان غرب به شمار مي‌آيد و در پرتو آن مي‌توان گلستاني عاري از جنگ و گريز و خشونت و تدمير را به نظاره نشست. آري دستاورد بزرگ مغرب زمين كه هابرماس با به رخ كشيدن آن كوشيده است به گونه‌اي تلويحي، ضرورت تحول كشورهاي اسلامي به ويژه ايران را در چارچوب آن گوشزد كند چيزي جز مداراي ديني و احترام به حقوق اقليت‌هاي مذهبي نيست. جالب اين‌كه برخي از بي‌خبران از معارفِ رفيع و ژرف و بي‌كران اسلامي، چنان مات و مبهوت و حيرت‌زده و انگشت به دهان گزيده، محو اين سخنان گشته‌اند كه گويي تراوش نوينِ انديشه از ما بهتران فرنگ، روزنه اميدي را پيش روي بشر خسته از كشاكش و چالش‌هاي كنوني جهان گشوده است.

نگارنده بحث درباره ميزان عملي شدن و مورد پذيرش قرار گرفتن و فرهنگ شدن اين راه حل را در مغرب زمين، وجهه همت خود قرار نمي‌دهد چنان كه تحولات سياسي اروپا و پيروزي احزاب راست افراطي در سطحي كلان، گواهي بر واكنش منفي و نپذيرفتن آن از سوي مردم آن سامان است؛ امّا اين نكته را يادآور مي‌شود كه اين دستاورد به اصطلاح نوين و عظيم غرب چيزي جز يكي از اصول مترقي اسلام كه زيربناي حكومت پيامبر گرامي ـ صلّي الله عليه و آله ـ در چهارده قرن پيش بوده است، نمي‌باشد.

اگر امروزه جهان غرب در زير فشار افكار عمومي و اقليت‌هاي مذهبي و نژادي و نياز حكومت به كسب آراء تعيين كننده آنان در انتخابات، تن به گفتمان مداراي ديني داده است امّا در چهارده قرن پيش، حكومت مقتدر اسلامي كه در زمان اوج و شكوه و هيمنه و نفوذ و صلابت خود قرار داشت و از چنان قدرتي برخوردار بود كه مي‌توانست هر صداي مخالفي را در گلو خفه كند، بدون فشار افكار عمومي، خود چنين اصلي را به عنوان يكي از زيربناهاي زمامداري اسلامي معرفي كرد.

دين مقدس اسلام در زمان اوج و شكوه خود، پي‌ريز طرح گفتگوي منطقي با ساير اديان شد و تبليغ خود را بر اصل گفتگو و منطق و حكمت و جدال احسن استوار كرد.[2] خداوند در قرآن كريم به پيامبر دستور داد كه اگر كفار دست به شيطنت و ستيز با مسلمانان نزنند با آنها مدارا و صلح پيشه كنند.

«وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَالسَّمِيعُ الْعَلِيمُ»[3]

در سايه همين اصل متعالي و بينش اسلامي است كه دفاع از اقليت‌هاي مذهبي مورد عنايت پيامبر گرامي اسلام و حكومت ايشان قرار گرفت به گونه‌اي كه حضرت رنجاندن ذمي را رنجاندن خود خواندند و فرمودند:

«مَنْ اذي ذميًّا فَاَنا خَصْمُه وَ مَنْ كُنْتُ خَصْمُه خَصَمْتُه يَومَ القيمه»[4]

در اين روايت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ هرگونه آزار به اهل كتاب را مساوي به دشمني با خويش تلقي كرده و اعلام كردند كه در قيامت براي دفاع از مظلوم هر چند يهودي برخواهند خاست.

همين توجّه خاص به اقليت‌ها را در دوران زمامداري اسلامي به وفور مي‌توان يافت كه از باب نمونه واقعه شهر انبار را يادآور مي‌شويم. شهر انبار يكي از مناطق تحت حكومت امام علي ـ عليه السّلام ـ بود. مردم آن مسلمان و يهودي بودند جمعي از لشكريان معاويه به آن دستبرد زدند و زيورآلات برخي از زنان، از جمله يك زن يهودي را به يغما بردند. حضرت از شنيدن اين خبر چنان اندوهناك شد كه فرمود: «اگر مسلماني از شنيدن خبر غارت يك زن يهودي كه تحت حمايت حكومت اسلامي است، بميرد، پيش من نه تنها سزاوار ملامت نيست، كه شايسته تكريم و اجر است.»[5]

از اين رو است كه مي‌بينيم متفكران و نويسندگان غربي نيز لب به اعتراف گشوده‌اند و مداراي اسلامي را مورد تأييد قرار داده‌اند. «ويل دورانت» در اين باره مي‌گويد: «هر چند محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ پيروان دين مسيح را تقبيح مي‌كند، با اين همه نسبت به ايشان خوشبين است و خواستار ارتباطي دوستانه بين آنها و پيروان خويش است حتي پس از برخوردي كه با پيروان دين يهود داشت، با اهل كتاب كه همانا يهوديان و مسيحيان بودند، راه مدارا پيش گرفت.»[6]

«كونت هانري دي كاستري» نويسنده فرانسوي، بقاي نسل يهود را معلول مداراي دول اسلامي با آنان مي‌داند.[7] و «آدام متز» مي‌نويسد: كليساها و صومعه‌ها در دوران حكومت اسلامي چنان مي‌نمودند كه گويي خارج از حكومت اسلامي به سر مي‌بردند و به نظر مي‌رسيد بخشي از سرزمين ديگر هستند كه اين خود موجب مي‌شد چنان فضايي از تسامح برقرار گردد كه اروپا در سده‌هاي ميانه با آن آشنايي نداشتند...»[8]

با توجّه به مطالب فوق روشن شد كه دستاورد نوين غرب با چشم‌پوشي از مناقشاتِ پيرامون فرايند از سخن تا عمل به آن، چيز جديدي نبود. و نوع مترقي آن، همزاد با اسلام است.
همان گونه كه گفته شد طرح گفتمان «مداراي ديني» در حقيقت، نقابي ظاهر فريب است تا گوينده محترم در پس آن، مكنونات قلبي خود را كه همان ترويج سكولاريسم است با رنگ ولعابي جذاب، به خورد مخاطبان دهد. گواه بر اين ادعا، اين سخن هابرماس است كه مي‌گويد: «تعاليم ديني كه روزگاري پايه‌هاي مقدس مشروعيت حكومت را فراهم مي‌كرد، امروزه ضرورت غير سياسي شدن را براي خود توجيه مي‌كند.»[9]

اينك بايد روشن شود كه اگر اين ضرورتِ عقب‌نشينيِ تعاليم ديني از ميدان سياست، براي نيل به مداراي ديني است كه بايد گفت شايد اين امر درباره اديان غير اسلام راهكاري مؤثر باشد امّا با گفتار پيشين روشن شد كه نوع مترقي مداراي ديني و احترام به حقوق اقليت‌ها يكي از پايه‌هاي زمامداري اسلامي است كه نه تنها تعاليم ديني در صورت آميزش با سياست و حكومت آن را كم رنگ نكرده بلكه وجود حاكميت ديني اسلامي مي‌تواند چتر حمايتي مناسبي را به سر اقليت‌هاي ديني بگستراند تا آنان بتوانند در سايه آن از آزادي و امنيت و رفاه بيشتري برخوردار باشند. پس تعميم ضرورت غير سياسي شدن تعاليم ديني به اسلام، يا ناشي از بي‌اطلاعي و يا تجاهل از تفاوت‌هاي اين دين با ساير اديان است.

ايشان در قسمتي ديگر از سخنانشان براي حساسيت زدايي و دوري از تداعي شدن معناي سكولاريسم و به اصطلاح آدرس اشتباه دادن مي‌گويند: «تفكيك بدون درگيري اين دو دسته (عضو جامعه ديني و عضو جامعه شهروندي) به تطبيق آداب و سنن ديني با قوانين جامعه سكولار منحصر نيست.»[10]

البتّه جالب اين كه در ادامه مي‌افزايند:

«بلكه مقتضي، تفكيك معرفتي اخلاق اجتماعي و قوانين دموكراتيك ثبت شده از آداب و سنن اجتماعي است.»[11]

سخن در اينجاست كه اين تفكيك معرفتي، اگر تنها در محدوده فضاي ذهني آدمي صورت گيرد بدون ترديد مشكل‌گشاي معضلات بشر امروز نخواهد بود زيرا چالش‌هاي انسان معاصر در بستر امور رئال و نه ايده‌آل و افكار و اوهام شكل گرفته است و اگر اين گفتار ناظر به رفتارهاي اجتماعي است به گونه‌اي كه طبق اين تئوري نبايد روش خاص رفتاري و اجتماعي در چارچوب تعاليم ديني در جامعه، مورد توجّه قرار گيرد و به قول ايشان تنها به اخلاق اجتماعي و قوانين دموكراتيك ثبت شده بايد بسنده كرد پرسش اين است كه آيا اين سخن چيزي جز سكولاريسم و خارج شدن دين از عرصه اجتماع مي‌تواند باشد؟ به خصوص اين كه كلمه «دموكراتيك» در اصطلاح اين شهروند غربي بار معنايي خاص خود را افاده مي‌كند.

در پايان از اين نكته نبايد غافل شد كه جداي از بحث مداراي ديني، با توجّه به كاستي‌ها و ضعف‌هاي مسيحيت و الهيات آن، شايد سكولاريسم و عقب‌نشيني دين از حوزه‌هاي امور اجتماعي و سياسي براي جامعه مسيحيت امري موجه بنمايد امّا تسري آن به دين اسلام از بي‌اطلاعي و يا تجاهل گويندگان آن خبر مي‌دهد. با بررسي تاريخ مغرب زمين مي‌توان گفت كه مهم‌ترين عوامل پيدايش و گسترش سكولاريسم در جهان مسيحيت عبارت بودند از:

1.جزميت افراطي و بي‌دليل سران كليساي قرون وسطي.

2. رفتار خشن كليسا نسبت به مخالفان.

3. فساد مالي و اخلاقي.

4. فقر و ناتواني كليسا در پاسخ به شبهات كلامي و فلسفه.

5. ناسازگاري مطالب كتاب مقدس با دستاوردهاي جديد علم و صنعت.

عوامل فوق باعث شد كه دين مسيحيت در معرض افول و زوال قرار گيرد و از اين رهگذر مارتي لوتر و همفكرانش در واكنش به شرايط به وجود آمده ظهور پيدا كردند تا با ارائه قرائتي جديد از مسيحيت و خارج ساختن آن از حوزه سياست و امور اجتماعي، آن را از بن‌بست پيش آمده نجات دهند و جاني دوباره به آن بخشند اگر چه از سوي كاتوليك‌ها متهم به كفر والحاد شدند.

با بررسي خاستگاه و عوامل پيدايش و رشد سكولاريسم در جهان مسيحيت و مقايسه آن با دين اسلام و با توجّه به پيراستگي آن از ضعف‌هاي موجود در مسيحيت روشن مي‌شود كه نه تنها گسترش سكولاريسم در محدوده جهان اسلام ضرورت نداشته بلكه نبود خاستگاه و بستر لازم و عوامل و شرايط توجيه كننده، وجود آن را بر نمي‌تابد و همين امر باعث شده كه مروجان و مبلّغان سكولاريسم سعي و تلاش نمايند آن را در قالبي ديگر و با اسم و عنواني نو به خورد مسلمانان دهند؛ پديده ناميموني كه مي‌كوشد متناسب و همنوا و همگرا با محيط رنگ عوض كند و هر بار در پوستيني جديد در آشفته‌بازار فعلي معرفت عرضه شود.

سيد هبت الله صدر السادات زاده


[1] . روزنامه همشهري،سي‌ام ارديبهشت‌، مقاله: (عصر مداراي ديني در جوامع غربي).

[2] . سوره عنكبوت، آيه 46.

[3] . سوره انفال، آيه 61.

[4] . نقل از جعفر سبحاني، مباني حكومت اسلامي، ص 529 - 528، انتشارات توحيد، قم.

[5] . نهج‌البلاغه فيض‌الاسلام، خطبه 95.

[6] . ويل دوران، تاريخ تمدن (عصر ايمان)، انتشارات شركت سهامي، چاپ دوّم، جامعه 4، ص 239 تهران، 1368.

[7] . اسلام و حقوق طبيعي انسان، ص 49.

[8] . نقل از حسن الصفّار، چند گونگي و آزادي در اسلام، ترجمه حميد رضا آژير، ص 68، نشر بقيع.

[9] . روزنامه همشهري‌ سي‌ام ارديبهشت.

[10] . همان.

[11] . همان



/ 1