به چه كساني مشرك يا كافر مي گويند، فرق بين آن دو چيست و مراتب شرک و کفر کدامند؟
پاسخ
براي دانستن فرق بين مشرك و كافر ابتدا لازم است تعاريف هر يك از اينها را مورد بررسي قرار داد: كفر در اصطلاح لغوي: عالمان لغت، كفر را به معناي پوشانيدن چيزي و ستر تعريف كرده اند. از اين رو به شب و كشاورز «كافر» اطلاق مي شود. كشاورز، بذر را در زير خاك و شب، اشياء خارجي را در تاريكي خود مي پوشاند.[1]كفر در انسان، پوشانيدن و كتمان آگاهانه است. از اين رو نوعاً در تعريف كفر، كلمة «جحود» و «انكار» بكار مي رود. كه مخالفت آگاهانه و لجاجت آميز را مي رساند.[2] پس كافر را كافر گويند چون نعمت الهي را مي پوشاند.[3]اما كفر در اصطلاح فقهاء
در علم فقه
عنوان «كافر» در معناي گسترده اي كاربرد دارد و بر هر كس كه منكر خدا و نبوت و يا يكي از ضروريات اسلام باشد صدق مي كند اعم از آنكه انكار از روي توجه و معرفت باشد (كافر معاند) و يا از روي جهل و غفلت اما مي توان تحقيق و تفحص داشته باشد (كافر مقصّر) و يا اينكه فاقد توان و استعداد تتبع باشد (كافر قاصر) پس مقابل كفر عدم ايمان است يعني هر كس كه مؤمن نباشد، خواه ناخواه كافر خواهد بود.[4]به همين خاطر سيد يزدي در «العروة الوثقي» تمام اقسام كافر را از نجاسات مي شمارد:«كافر با تمام اقسامش مطلقاً حتي هر دو مرتد (مرتد فطري و مرتد ملّي)، يهود و نصاري و مجوس... (نجسند) و مراد از كافر كسي است كه منكر اولوهيّت يا توحيد يا رسالت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ يا يكي از ضروريات دين باشد و متوجه باشد كه انكار اين ضروري منجر به انكار خدا يا رسولش مي شود.»[5]حضرت امام خميني(ره) مي فرمايد: كافر آن كسي است كه به غير اسلام گرويده است يا به اسلام گرويده و ليكن چيزي را كه مي داند از ضروريات دين است بطوري انكار نمايد كه به انكار رسالت پيغمبر و يا تكذيب او يا ناقص دانستن شريعت مطهره برگردد. يا گفتاري و يا كاري از او سر زند كه موجب كفر او شود و فرقي بين مرتد اصلي، چه حربي و چه ذمي نيست. اما ناصبي ها و خوارج كه خدا آنها را لعنت كنند نجس مي باشند... اما غالي (كساني كه غلو مي كنند و مثلاً مقام ائمه ـ عليهم السلام ـ را تا الوهيّت بالا مي برند) در صورتي كه غلو او موجب انكار خدا يا توحيد يا نبوت شود كافر او نجس است. و گرنه كافر نيست.»[6]
كفر در اصطلاح علم كلام
گرچه ارائه تعريف كلاني از كفر، كاري صعب و سخت است اما آنچه كه از تعريف متلكمان بدست مي آيد، وحدت تعريف متكلمان با فقهاء است، بدين معنا كه متكلمان نيز مانند فقهاء كفر را در مقابل اسلام و ايمان تفسير كرده اند.[7] مثلاً سيد مرتضي در تعريف كفر مي گويد: «همگي علماء اجتماع دارند كه اخلال و شك در شناخت خدا از توحيد و عدالت او يا اضلال به شناخت نبوت رسولش كفر است و هيچ فرقي بين كافر، جاهل، مشرک و... نيست.»[8]كفر در اصطلاح قرآن و روايات
در قرآن كلمه «كفر» و مشتقاتش نظير كافر و كافرون و كفار و... بيش از پانصد مرتبه استعمال شده و در همة موارد آن به معناي واحد به كار نرفته است بلكه معاني و مراتب مختلف دارد. چنانكه از امام صادق ـ عليه السلام ـ در مورد وجوه كفر در كتاب خدا پرسش شده ايشان فرمودند: كفر در كتاب خدا بر پنج قسم است:[9]1. كساني كه حقيقتاً وجود خدا و ربوبيّت او را و نبوت و معاد را منكرند مانند زنادقه (دهريه).2. انكار آگاهانه: يعني عليرغم آنكه به وجود خدا علم و شناخت دارند اما باز منكرند.«دين خدا را انكار كردند با اينكه در دل به حقانيت آن يقين دارند.» (سورة نمل، آيه 14).3. كفران نعمت: مانند آنچه از حضرت سليمان ـ عليه السلام ـ نقل شده
.«اين نعمت از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاس. (سورة نمل، آيه 40).4. ترك دستورات و واجبات، مانند ترك حج واجب. كساني كه توانايي رفتن به بيت الله را دارند بر آنهاست كه براي خدا به حج بروند و هر كس ترك كرد كفر ورزيده. (آل عمران، آيه 17).5. برائت از كافران مانند برائت حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ و پيروان راستين او از آنها
.«... ما از شما و از هر چه به جاي خدا مي پرستيد و به شما كفر مي ورزيم...» (ممتحنه، آيه 4).اما شرک در لغت و اصطلاح به اين معناست که براي خدا همتا و شريكي قرار دهيم.صاحب مفردات مي گويد: شرك انسان در دين بر دو قسم است:
1. شرك عظيم كه عبارت است از اثبات شريك براي خداي تعالي و اين بزرگترين نوع كفر است... .
2. شرك صغير: عبارت است از جايگاهي براي غير خدا در برخي امورات قرار دادن مانند رياء و نفاق در امور.[10]پس شرك مقابل توحيد و يگانگي خداست و از آنجا كه توحيد درجات و مراتب دارد شرك نيز مراتب دارد:1. شرك ذاتي: اعتقاد به خدايان متعدد.
2. شرك در خالقيت و فاعليت يعني خلقت و تدبير جهان را به دست چند خدا سپردن.
3. شرك در عبادت و اطاعت به معني پرستش و اطاعت غير خدا.
4. شرك صفاتي به معناي اينكه صفات خدا را غير از ذات او و غير يكديگر دانستن است.آنچه در قرآن بيش از همه مطرح شده شرك در عبادت است. البته در قرآن شرك مقابل ايمان آمده نه توحيد پس چنين نيست كه هر جا شرك مطرح شود به معناي بت پرستي باشد و موجب خروج از توحيد و از زمرة مسلمانان باشد. چرا كه اصطلاح شرك علاوه بر اطلاقش بر ملحد و بت پرست؛[11] بر اهل كتاب (نصاري، يهود، مجوس)،[12] بلكه بر برخي از مؤمنان هم اطلاق مي شود. «و ما يؤمن اكثرهم بالله الاوهم مشركون»[13] بيشترشان به خدا ايمان نمي آورند، جز اينكه مشرك اند. پس اكثر مؤمنان به خدا مشركند البته شرك خفي و ظريفي كه مورد غفلت برخي از موحدان است.[14]حاصل آنكه مشرك كه به معناي شريك گرفتن براي خدا است، همچون كفر معاني و مراتب مختلفي دارد مرتبة قوي و ظاهر آن شامل كساني است كه اعتقاد دارند خدا دو تا يا بيشتر است و يا بتها را شفيعان درگاه خدا قرار مي دهند. و مرتبة بعدي آن كه مقداري پنهان است شرك اهل كتاب است. از اين درجه كمي عمقي تر اعتقاد كساني است كه قائل به استقلال اسباب و علل هستند. مثلاً دارو مستقلاً را شفادهنده مي دانند. و همچنين ضعيف و ضعيف تر مي شود تا برسد به شركي كه به جز بندگان مخلص خدا احدي از آن بري نيست و آن عبارت است از غفلت از ياد خداوند متعال و توجه به غير خدا. پس همة اينها شرك است، اما اين سبب نمي شود كه ما كلمة شرك را بر همة دارندگان مراتب شرك اطلاق كنيم.[15]به تعبيري ديگر ممكن است گروهي تنها از نظر كلامي مشرك باشند نه از جهت فقهي، زيرا احكام فقهي مانند طهارت و نجاست و... بر آنها مترتب نمي شود. زيرا مشرك دو اطلاق دارد: مشرك اسمي و مشرك وصفي. گاه شريك گرفتن به عنوان وصف فعل بر گروهي اطلاق مي شود كه عقيده يا عملشان شرك آلود و مشركانه است نه اينكه خود از گروه هاي اسمي مشرك باشند مانند اطلاق شرك بر افراد ضعيف الايمان و گاه مشرك به عنوان اسم بر جمعي اطلاق مي شود كه واقعاً براي خدا شريك قائلند.[16]برخي مفسرين قرآن،[17] معتقدند كه شايد بتوان از آيات استنباط كرد كه كلمة مشرك به معناي اسمي آن به اهل كتاب اطلاق نشده اما كافر اطلاق شده. قرآن مي فرمايد: «كافران اهل كتاب و مشركان رها نمي شوند تا دليلي آشكار برايشان بيايد.»[18] و اگر در برخي آيات (همچون سورة توبة، آيات 30 و 31) مشرك بر اهل كتاب اطلاق شده مراد شرك وصفي است كه با توحيد و اقرار به نبوت پيامبران منافات ندارد.نتيجه اي كه از مباحث مطرح شده بدست مي آيد آن است كه:هر يك از دو اصطلاح كفر و شرك معاني و درجات متفاوتي دارد به گونه اي كه در برخي مصاديق افرادي هم كافرند و هم شرك و در برخي موارد كافر هستند اما مشرك نيستند و گاهي بالعكس قسم اول مانند ملحدان و بت پرستان و دوگانه پرستان كه هم مصداق كافر هستند و هم مشرك قسم دوم مانند اهل كتاب از طرفي چون معتقد به خدا و نبوت پيامبر خودشان هستند كافر به معناي حقيقي نيستند اما از طرفي ديگر چون منكر رسالت پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ و ضروريات دين اسلام هستند در اصطلاح فقهي و كلامي و قرآني كافرند، چون كفر مقابل اسلام است. اما مشرك به معناي اسمي آن هم نيستند گرچه مشرك وصفي و مراتب پايين شرك را دارا مي باشند چون مثلاً يهوديان قائل اند كه عزيز پسر خداست و مسيحيان قائل به تثليث هستند قسم سوم كه مشرك هستند اما هرگز كافر نيستند مانند مشركان وصفي كه داراي شرك خفي در مقام عمل هستند اما هرگز كافر فقهي و كلامي نيستند مانند افراد ضعيف الايمان و اهل ريا و نفاق و... .معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:1. جوادي آملي، عبدالله، توحيد در قرآن، انتشارات اسوه، بخش سوم كتاب.2. سعيدي مهر، محمد، آموزش كلام اسلامي، ج 1، انتشارات طه.3. مصباح يزدي، آموزش عقايد، ج 3، درس آخر كتاب، سازمان تبليغات اسلامي.
[1] . راغب اصفهاني،المفردات،دفتر نشر كتاب،چاپ اول،ص433،مادة كفر؛همچنين تاج العروس،ذيل مادة كافر،ج3،ص534.[2] . المفردات، ذيل مادة جحود، ص 88.[3] . ابن منظور، لسان العرب، ذيل مادة كفر، ج 5، ص 147.[4] . ر.ك: قدردان قراملكي، محمدحسن، كلام فلسفي؛ انتشارات وثوق، چاپ اول، 1383.[5] . يزدي، محمدكاظم، العروة الوثقي، كتاب الطهارة، باب النجاسات.[6] . امام خميني، روح الله، تحرير الوسيله (4 جلدي)، ج 1، ص 211، دفتر انتشارات اسلامي، 1366.[7] . ر.ك:علامه حلي،كشف المراد،ص336.ابن ميثم بحراني،قواعد المرام،ص171،قاضي ايجي،شرح مواقف،ج8،ص331.[8] . سيدمرتضي، الذخيرة في علم الكلام، ص 534.[9] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج 2، ص 389. (با دخل و تصرف و تلخيص).[10] . المفردات راغب، ذيل مادة شرك، ص 259 و 260.[11] . قرآن مي فرمايد: مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد، سورة توبه، آيه 5.[12] . توبه / 30ـ31.[13] . يوسف / 106.[14] . ر.ك: جوادي آملي. عبدالله، توحيد در قرآن، ص 572، انتشارات اسراء، سال 1383.[15] . ر.ك: علامه طباطبائي، محمدحسين، الميزان (ترجمه) ج 2، ص 303 و 304، انتشارات اسماعيليان.[16] . جوادي آملي، توحيد در قرآن، ص 572.[17] . علامة طباطبائي، الميزان. ج 4، ص 590، و ج 2، ص 304، همچنين جوادي آملي، توحيد در قرآن، ص 573.[18] . بيّنه / 1.