مردم‌سالاري ديني بر مبناي اسلام نه مدرنيته - مردم سالاري ديني بر مبناي اسلام نه مدرنيته نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردم سالاري ديني بر مبناي اسلام نه مدرنيته - نسخه متنی

محمدجواد نوروزي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مردم‌سالاري ديني بر مبناي اسلام نه مدرنيته

زماني كه انقلاب اسلامي گام‌هاي نخستين تكوين خود را مي‌پيمود، و افق پيروزي به تدريج نمايان تر مي‌شد. يكي از مهم‌ترين پرسش‌هايي كه خودنمايي مي‌كرد ساختار نظام سياسي پس از پيروزي بود. نگاهي اجمالي به مجموعه مصاحبه‌هاي خبرنگاران خارجي با حضرت امام گوياي دغدغه ناظران داخلي و خارجي به ساختار حكومتي اسلام بود،[1] بنايي كه مي‌بايست از سويي بر پايه‌ انديشه‌هاي بنيادين اسلام استوار مي‌بود و از سوي ديگر با تحولات زمانه قرن بيستم همراه باشد. به رغم آن‌كه از آغاز تاريخ اسلام تا پيروزي انقلاب اسلامي، حكومت اسلامي در فرصت‌هاي اندكي تجربه شده بود، امّا بينش عميق متفكران سترگي چونان علامه طباطبايي (ره)، شهيد مطهري و شهيد بهشتي موجب شد ساز و كارهاي حكومتي مناسب با تحولات قرن بيستم طراحي و تدوين گردد. اين امر موجب شد فرصت‌طلباني كه در كمين بودند تا انديشه انقلاب اسلامي را در چارچوبي از انديشه‌هاي مادي و الحادي مدرنيسم تحليل و تفسير كنند، ناكام گذارد.

امّا اينك پس از گذشت دو دهه از انقلاب اسلامي و فضاي آزادي ناشي از دستاوردهاي انقلاب اسلامي، موجب شده است تا كساني از فضاي آزادي سوءاستفاده نموده، و مباني انقلاب اسلامي و دستاوردهاي سياسي آن را به چالش بكشند.
نوشتار «مردم‌سالاري ديني از كدام زاويه» نيز، نيم‌نگاهي است به مردم‌سالاري ديني كه به نظر مي‌رسد پيش از آنكه بر «رويكرد عقلاني قابل دفاع به متون ديني» استوار باشد بر «انديشه مدرنيته» كه ريشه در تحولات پس از رنسانس غرب دارد، قرار دارد. امري كه حاكي از التقاط فكري است و فرجام آن «تفسير دين به نفع مدرنيسم» و «جهاني‌سازي فرهنگي» يا «سيطره فرهنگ غرب» خواهد بود.

درباره نوشتار مزبور نكات زير شايان ذكر است:

1. مهمترين تمايز نگاه متفكران اسلامي از جمله حضرت امام و علامه طباطبايي به پديده‌هايي نظير، مردم‌سالاري و ديگر مؤلفه‌هاي انديشه سياسي معاصر با نگرش برخي از گويندگان و نويسندگان كنوني در اين عرصه‌ها در آن است كه، متفكران بزرگ اسلامي، مباني و اصول انديشه اسلامي را اصل قلمداد نموده، و مردم‌سالاري را به مبناي اصول ثابت اسلامي مورد بررسي قرار مي‌دهند. امّا به نظر مي‌رسد در سخنان گوينده، انديشه غربي اصل پنداشته شده است و بر اساس آن مباني سترگ و ثابت دين تأويل شده است.

بر اساس آنچه گفتيم؛ در انديشه رادمرداني چون حضرت امام و علامه طباطبايي هرگاه بخواهيم دمكراسي را مورد ارزيابي قرار دهيم، با توجه به تعريفي كه از دمكراسي عرضه مي‌گردد، ميان آن دو داوري صورت مي‌گيرد. در تعريف دمكراسي نيز اگر نيم‌نگاهي به انديشه معاصر غرب بيفكنيم از آن تعاريف گوناگون عرضه شده است. از جمله مي‌توان به تعاريف ذيل اشاره كرد:

الف. رايج‌ترين تلقي از دمكراسي «نگرش قالبي به دمكراسي است»

يعني دمكراسي را به مثابه يك ساختار، مدل و قالب براي تحقيق ارزش‌ها بنگريم. بر اين اساس دمكراسي با توجه به سير تطور تاريخي، پاسخگوي مكاتب مختلف در طول تاريخ قلمداد مي‌گردد. بر اين اساس دمكراسي هم در يونان باستان قابل عرضه است و هم در تاريخ معاصر در چارچوب‌هاي مختلف چون ليبراليسم، ماركسيسم، اسلام و... قابل طرح است. طبق اين نگرش دموكراسي به معناي مشاركت سياسي مردم در اداره جامعه است.[2]

و محتواي فكري و مبناي مشاركت، به تبع فلسفي مباني حاكم، تبيين مي‌گردد. در اين راستا اسلام آئيني الهي است كه از جامعيت، كمال و جاودانگي برخوردار است و در عرصه سياست و حكومت، فارغ از انديشه‌هاي بشري داراي مباني، اصول و ساختار ويژه‌اي است، و بالتبع قابل تحقق در چارچوب دمكراسي است. دمكراسي در اين نگرش، قالب و مدلي است كه ارزش‌هاي اسلامي در چارچوب آن عرضه شده است. چنانچه در كشورهاي ماركسيستي بلوك شرق سابق، مدعي؛ دمكراسي در كشورشان بودند. از منظر نظريه‌پردازان ماركسيتي، «دمكراسي به مثابه مدل» امري بود كه ارزش‌هاي ماركسيستي در چارچوب آن ظهور يافت.

ب. نظر دمكراسي به مثابه شيوه مديريت

پوپر از نظريه‌پردازان معاصر غرب، معتقد است كه دمكراسي نه عنوان يك نظام ارزشي و نه به عنوان مدل، بلكه به عنوان شيوه مديريت قابل طرح است. در اين راستا پوپر معتقد است كه دمكراسي چگونگي اداره جامعه در جهت كاهش خطا در جامعه بشمار مي‌رود.
دمكراسي به مثابه شيوه مديريت گامي در جهت إداره بهينه جامعه، كاهش ضريب خطا و خودمديري و به حداكثر رساندن مشاركت مردم مطرح است. ساز و كارهاي دمكراسي در اين نگرش، به گونه‌اي طراحي شده است كه طي آن، خطا كاهش مي‌يابد و مردمان جامعه به محض مشاهده خطا در گرايش رهبران خود تجديد نظر كرده، آنان را در انتخابات‌هاي بعد بر نمي‌گزينند. به تعبير پوپر به جاي اين سؤال كه «چه كسي بايد حكومت كند» در اين تعريف پرسش اساسي «نحوه حكومت كردن» است.[3]

طبعاً اگر اين تعريف را از دمكراسي مدنظر قرار دهيم، مي‌توان مردم‌سالاري ديني را به عنوان الگويي براي مديريت جامعه اخذ كرد كه با اسلام نيز منطبق باشد.

ج. گاه «مردم‌سالاري» به عنوان فلسفه زندگي ملاحظه مي‌گردد

در اين نگرش، نگاهي ايدئولوژيك به دمكراسي، مقتضي ملاحظه پيش‌فرض‌هايي است كه دمكراسي به عنوان ساختار از آنها برگرفته شده است. بي‌ترديد از آنجا كه اسلام خود منبع ارزش‌هايي است كه ريشه در تعاليم وحي دارد، با دمكراسي به عنوان ايدئولوژي سازگاري ندارد.
گوينده اين نوشتار نيز در راستاي نشان دادن تباين ميان آندو، كوشيده است تعاريف نخست كه از پيشينه و شهرت بيشتري برخوردارند را، به كناري نهاده و تعريف سوم كه تنها در دهه‌هاي اخير شايع شده است را برگزيند.[4]

2. ترديد فلسفي گوينده محترم نوشتار از دمكراسي كه مدعي است «مردم‌سالاري يك سلسله از ارزش‌هاي توافقي ضمني دارد، خاستگاه اين ارزش‌هاي نوعي، توافق است.» از منظر متفكران بزرگ اسلامي و منابع اسلامي مورد پذيرش نيست. چرا كه براساس آيات قرآني مبنا و منشأ قوانين خداوند است. ارزش مورد ادعاي نويسنده مبني بر توافق شهروندان بر «اصالت قرارداد» رضايت و قبول عامه، از نظر اسلام ناب پذيرفته نيست.

ثانياً: مردم مسلمان از آنجا كه معتقد به اسلام‌اند، متعهدند كه احكام اسلام و دستورات الهي بر آنها جاري شود. پذيرش مردم، منشأ قدرت اجتماعي مي‌شود، و زمينه پيدايش حاكميت ديني را مهيا مي‌سازد. از اين رو تحقيق ارزش‌هاي ديني در جامعه منوط به مقبوليت و توافق جمعي شهروندان مسلمان است. اسلام حاكميت طواغيت را بر نمي‌‌تابد و مسلمانان به حكم اسلام در راستاي تحقق ارزش‌هاي الهي در جامعه تلاش مي‌كنند.

لذا انقلاب اسلامي معلول تلاش انسان‌هاي معتقد به اسلام بود. از اين رو در فرهنگ اسلامي منشاء ارزش، خداوند است امّا تحقيق و عينيت آن در جهان خارج محتاج تلاش و تعهد و توافق شهروندان مسلمان است. بدون مشاركت فعال سياسي شهروندان مسلمان كه الگو گرفته از اصولي همچون بيعت، شورا، امر به معروف و نهي از منكر و حقوق متقابل شهروندان و حكومت است، نمي‌توان ارزش‌هاي الهي را پياده كرد و اگر سخن از مردم‌سالاري ديني مي‌شود، دقيقاً الگوئي مدنظر است كه بدون تأويل در متون ديني و بر پايه اسلام ناب در جامعه متجلي گردد. محورهايي كه بيانگر مشاركت مردم باشند را مي‌توان مؤلفه‌هاي مردم‌سالاري در اسلام در نظر گرفت.

ثالثاً نقطه عزيمت ما در تعريف وتبيين مردم سالاري، دين مي‌باشد. لذا پسوند «ديني» در «مردم‌سالاري ديني» قيدي است كه مبين مردم‌سالاري است كه برآورده از دين است. و داراي ارزش‌هايي است كه دين بيانگر آنها مي‌باشد.

3. ارائه رهيافتي متعارض از «مردم‌سالاري» و دين اسلام از سوي نويسنده مبتني بر يكسري پيش‌فرض‌هاي ناصواب است. به نظر مي‌رسد يكي از پيش‌فرض‌هاي ايشان اصالت بخشيدن به انديشه‌هاي معاصر و سنجش انديشه‌هاي اسلامي بر مبناي آنها است.[5]

دومين‌پيش‌فرض به مباني معرفت‌شناختي باز مي‌گردد، در اين رويكرد نويسنده منشأ دين را به ناصواب، تجربه ديني، قرار مي‌دهد و از آن نتايج ناصحيح مي‌گيرد. سومين توصيه ناصواب نويسنده، آن است كه توصيه مي‌كند براي رفع تعارض اسلام با دمكراسي، حقوق بشر، قرارداد اجتماعي و حاكميت مردمي، همچون مسيحيت كاتوليك، از دين تفسيري به نفع مدرنيسم عرضه گردد. امري كه روشنفكران سكولار در اين مرز و بوم و جهان اسلام از دو سده اخير كوشيده‌اند به انجام رسانند و هر روز پيش از گذشته در انجام آن ناكام مانده‌اند. ايشان توصيه مي‌كند كه براي فائق آمدن بر تعارض آموزه‌هاي مزبور، تجربه مسيحيت غرب ‌در جهان اسلام اجرا گردد. وي در اين باره مي‌گويد: «تا اين‌كه متفكراني از چند جاي دنيا كنار هم آمدند و تفسيرهايي ارائه دادند كه عالم كاتوليك را همانگ با دنياي مدرن كرد.» به اين منوال قاعدتاً بايد ديدگاه‌هاي نويسندگاني همچون جان هيك كه در دهه شصت شهرت يافت و منادي «كثرت‌گرائي و زوال جوهر دين» در غرب بود در اسلام بكار گرفته شود، تا جامعه اسلامي نيز از گوهر دين ناب دور و به سراب مدرنيته وارد گردد.

از آنچه گفتيم مي‌توان نتيجه گرفت كه:

اگر دمكراسي را به مثابه مدل، يا «روش» اخذ كنيم تعارضي با انديشه‌هاي اسلامي ندارد. از سوي ديگر از نگرش تطبيقي و اخذ تعريف غربيان از دمكراسي، مي‌توان معنا و مفهوم دمكراسي را به دين عرضه كرد و به يكسري ارز‌ش‌هاي ديني كه به مثابه بنيانهاي فكري دمكراسي است تأكيد ورزيد.


[1] . براي آگاهي ر.ك: امام خميني، صحيفه نور، ج سوم.

[2] . نظريات مباني فلاسفه غرب، ص 115.

[3] . كارل پوپر، درس اين قرن، ترجمع علي پايا (تهران: نشر مركز، 1376) ص 119ـ115.

[4] . براي تبيين معناي دمكراسي به عنوان فلسفه زندگي مي‌توان به مابع زير مراجعه نمود.

عبدالرحمن عالم، بنيادهاي علم سياست، تهران: ني، 1371، ص .

ضمناً نگاهي به رفتار رهبران غرب طي يك دهه اخير و عملكرد رسانه‌هاي جمعي غرب مي‌توان گفت كه طي سال‌هاي اخير جهان غرب در راستاي عمل به نظريه‌ هانتينگتون مبني بر رويارويي تمدن و حاكميت جهاني فرهنگ غرب كوشيده است. تجليل و تفسير جديدي از دمكراسي به عمل آورد. رويكردي كه در لاآن دين از صحنه عرصه‌هاي سياست اجتماعي حذف مي‌گردد و دمكراسي به عنوان سكولاريسزر ؟؟؟ مي‌گردد. بنظر برخورد غرب با كه منحصر به روي كار آمدن مسلمان‌ها شد و غرب با آن برخورد كرد.

[5] . در اين راستا مي‌توان به مجموعه آثار منتشر شده از نامبرده در سال‌هاي اخير مراجعه كرد.

محمد جواد نوروزي

/ 1