مردمسالاري ديني
در گفتگويي كه از آقاي دكتر حبيبالله پيمان در نشريه آفتاب شماره 22 با عنوان «مردمسالاري از منظر ارزشهاي ديني» به چاپ رسيده، وجود برخي از مطالب قابل تأمل، نگارنده را بر آن داشت تا نكاتي چند پيرامون مطالب ياد شده بيان نمايد.ايشان در اين گفتگو تأكيد ميكنند كه دموكراسي با مردمسالاري هيچ قيد و محدوديتي را نميپذيرد و اگر ما آن را با پسوندي از جمله «دين» تقييد ميكنيم، در واقع آن را از معني و اصل خود دور و تهي نمودهايم، وي اضافه ميكند كه با توجه به قرائتهاي مختلف از دين، توصيف دموكراسي با دين نيز خالي از اشكال نيست.ايشان سپس اظهار عقيده ميكند كه اگر به لوازم تفكيك ميان دين و شريعت پايبند باشيم و دين را در يك رشته اصول كلي جهانبيني و ارزشي محدود تعريف كنيم و به احكام شريعت و فقه تسري ندهيم، در اين صورت استفاده از پسوند دين براي مردمسالاري از سوي يك حزب سياسي يا گروه و جريان روشنفكري و نه حكومت مانعي ندارد.
نقد و نظر
دموكراسي معناي سيال و انعطافپذير دارد. در بيشتر نقاط دنيا، دموكراسي با تفاوتهايي تحقق يافته و با ايدئولوژيهاي سياسي مختلفي همساز و همراه شده است. اينكه از سوسيال دموكراسي، ليبرال دموكراسي و مانند آن سخن به ميان ميآيد، نشان دهنده عدم وجود تلقي بسيط و يكسان از دموكراسي است. مدلها و تئوريهاي مختلفي از دموكراسي وجود دارد[1] كه هر كدام منعكس كننده مجموعهاي از پيش فرضهاي فلسفي خاصي است و در كنار اين پيشفرضها، مشتمل بر عقايد ايدئولوژيك در باب اينكه چه وقت و چگونه و چرا مردم بايد بر خويشتن حاكم باشند؛ در ميان اين طيف وسيع و گستردهاي از مدلها و تئوريها درباره دموكراسي، گاه به مدلهايي برميخوريم كه كاملاً با هم متناقضاند.مثلاً دموكراسي رقابتي نخبگان داريم و دموكراسي مشاركتي. بر طبق دموكراسي رقابتي نخبگان، جوهر دموكراسي نه مشاركت فعال و مستقيم تودهها، بلكه رقابت قطبهاي متعدد قدرت است و دخالت فعال عامه مردم در سياست، مايه نقض دموكراسي و موجب بيثباتي سياسي تلقي ميشود. در حالي كه در دموكراسي مشاركتي، بر مشاركت فعال تودهها تأكيد ميگردد و نقش مستقيم مردم در تعيين سرنوشت خويش جوهر دموكراسي تلقي ميگردد، آن يكي توده منفعل را شرط دموكراسي ميبيند و اين يكي توده فعال را از ضروريات دموكراسي ميداند.[2]بر اين اساس است كه گفتهاند، تعريف جامع و مانع از دموكراسي كه رساننده تمام خصوصيات مثبت و منفي آن باشد، مشكل به نظر ميرسد؛ زيرا برداشت افراد از دموكراسي بر حسب اعتقادات سياسي و مشرب مذهبي و فلسفي كه دارند ميتواند متفاوت باشد.[3].البتّه بايد اذعان نمود كه به رغم اين تفاوت برداشتها، دموكراسي داراي يك قدر متيقني هم هست كه همه بر آن تأكيد ميورزند از جمله: احترام به رأي و نظر مردم، آزادي انتخابات، آزادي بيان، حاكميّت قانون، و جلب رضايت مردم و درجهاي از برابري ميان شهروندان.[4]به هر حال، اگر بخواهيم تفاسير متنوع و متعددي را كه درباره دموكراسي وجود دارد، دستهبندي كنيم، در يك تقسيمبندي كلي، در دو دسته گوري قابل تبيين است؛
طيف نخست به آن نگرشهايي اختصاص دارد كه دموكراسي را تنها يك روش براي توزيع قدرت سياسي و ترتيبات صوري براي تصميمگيري يا دست آخر مشروعيت بخشيدن به تصميمات ميداند. اين تلقي از دموكراسي بر اصول و مباني نظير برابري مردم در اظهارنظر، در باب سرنوشت خويش، لزوم مشاركت مردم در سرنوشت سياسي خويش، آزادي مردم در اظهار نظر در باب مباحث سياسي و اجتماعي و امثال اين پيشفرضها متكي است.
دسته دوّم شامل ديدگاههايي ميشود كه دموكراسي را ارزش برين و بهترين شيوه زندگي با اصول و ارزشهاي خاص خود ميداند.
امّا نگاه ارزشي به دموكراسي در دنياي معاصر كاملاً مردود است. ديگر كسي گمان نميبرد كه انتخاب اكثريت همواره به معناي انتخاب خير جامعه و انتخاب بهترين است.
نازيسم آلمان، فاشيسم ايتاليا و كمونيسم روسيه و بلوك شرق، بر اساس رأي اكثريت به قدرت رسيدند. ولي امروز هيچ كسي نميتواند از آن به اين عنوان كه محصول رأي اكثريت است دفاع نمايد. از اين جهت دموكراسي به مفهوم شيوه و روال كار آن گونه كه شومپتر مطرح كرد، بيشتر مورد اقبال است و بحثهاي كلي و نظري درباره دموكراسي بر مبناي فرضيههاي عادي و معمولي، چندان جايگاهي در ميان انديشمندان ندارد.[5]اگر دموكراسي را به عنوان روشي براي دخالت در تصميمگيريها و توزيع قدرت سياسي تلقي كنيم. چنانكه خود گوينده هم آن را شكل و روش خاص سامان دادن به قدرت سياسي ميداند. در اين صورت دموكراسي قابليت آن را دارد كه توسط اصول و ضوابطي محدود شود و اعمال نظر و سليقه اكثريت، مطلق و رها نباشد حداقل اين است كه دموكراسي نميتواند با عدالت درافتد اگر 99 درصد از مردم بخواهند در برابر يك درصد از اجتماع تبعيضي را اعمال كنند.
چون مخالف با عدالت است از اعتبار مشروعيت برخوردار نخواهد بود. برخي از متفكران ليبرال، نيز تصريح كردهاند كه دموكراسي به معناي اراده نامحدود اكثريت قابل پذيرش نيست. حكومتهاي دموكراتيك بايد از تضاد با آزادي و قانون اجتناب كنند. از نظر فردريك هايك، اين ليبراليسم است كه تعيين ميكند، اين قوانين چه باشند و دموكراسي تنها روشي براي تصميمگيري و تشخيص در محدوده اين قوانين كلي است.[6]وقتي ليبراليسم، دموكراسي را به مثابه يك روش نامحدود و بيهيچ قيد تحمل نميكند و خواستار كنترل و تعديل آن در چارچوب ارزشها و اصول و قوانين ليبراليستي است، چه اشكالي دارد كه حكومت ديني نيز دموكراسي را در چارچوب اصول و ارزشها و قوانين اسلامي محدود كند.
از آنچه گذشت روشن ميگردد كه اولاً دموكراسي آن قدر مفهوم واضح و روشني ندارد تا اگر آن را به مردمسالاري ترجمه كنيم، بدعتي در عالم مفاهيم و الفاظ سياسي مرتكب شده باشيم و يا مطلب را ابهامآميز كرده باشيم.[7]
ثانياً دموكراسي به مثابه يك روش براي سامان دادن به قدرت، هرگز مطلق و غيرقابل كنترل نيست و ميتوان و بايد آن را در چارچوب يك سلسله اصول و ارزشها محدود و مقيد كرد.ثالثاً از آنجا كه دموكراسي ميتواند به ايدئولوژيهاي سياسي مختلفي، همراه و دمساز باشد، به منظور پرهيز و دوري از سكولاريزم تمام عيار و از ليبراليزم شديداً فرهنگي كه امروز در غرب مطرح است، لازم است كه در اعمال آن در جامعه ديني، محدوديتهاي ديني را در نظر بگيريم. دموكراسي مطلق هيچ تضميني نميدهد كه جامعه در برابر ارزشهاي ليبراليستي و سكولاريستي مصونيت داشته باشد.امّا در مورد اين نگراني گوينده كه «با توجه به قرائتهاي مختلف از دين، توصيف دموكراسي با «دين» با مشكلات زيادي مواجه است، از جمله اينكه مستلزم تحميل يك رويكرد اسلامي بر كل جامعه است و اين با دموكراسي سازگار نيست.» بايد گفت؛ اولاً هرگاه همه مردم خواهان اعمال دموكراسي با رويكرد اسلامي باشند چه محذوري دارد؛ ثانياً گرچه دين در مواردي با آراء و برداشتهاي مختلف مواجه است (ظنيات و متشابهات)، ولي اين سخن هرگز بدان معني نيست كه ما هيچ قدر متيقني در دين نداريم و همه احكام آن مشتبه و اختلافي است. بدون ترديد، يك سلسله قدر متيقنهايي (محكمات و بينات قرآن و ضروريات دين) در ميان احكام اسلامي وجود دارد كه همه فرق اسلامي در مورد آنها اتفاقنظر دارند. و تعداد آنها هم كم نيست. اين قدر متيقنها چارچوب كلي دين اسلام را تشكيل ميدهند كه باعث تمايز آن از ساير اديان و گرايشات فكري و ايدئولوژيك ميگردند.[8]در محدوده اين چارچوب و با حفظ حدود و ثغور آن، هرگونه بحث (البتّه بحث روشمند) و تبادلنظر و اختلاف آراء آزاد است. امّا شكستن اين حدود و ثغور هرگز پذيرفته نيست. تحديد دموكراسي به دين موجب ميشود كه ما حداقل، قدر متيقنها را مراعات كنيم و دست به وضع قانوني بزنيم كه با آنها در تضاد و تناقض باشد.و بالاخره در تفكيك دين از شريعت، آن گونه كه در اين گفتگو مطرح گرديده، نيز جاي تأمل و تجديدنظر است. اين درست است كه شريعت و دين يكي نيست، ولي ادراك و نيل به حقيقت ديانت، فقط از طريق شريعت ممكن است. دين خطوط كلي است (از قبيل توحيد، وحي، رسالت،عمصت، امامت، عدالت،قيامت و امثال آن) كه انسان بر اساس فطرت و سرشت الهي خود، در مسير رفتن به سوي هدف، حركت خود را بر اساس آن استوار ميسازد، امّا شريعت دستورات جزئي و فروعات عملي متناسب با ابعاد طبيعي و مادي آدمي و خصوصيات فردي و قومي افراد و سازگار با مقتضيات زمان و مكان است كه بدون انجام آنها رسيدن به هدف دين غير ممكن است.[9] شريعت و فقه متضمن يك سلسله احكام عملي است كه سلوك ديني را براي نيل به آرمانها فراهم ميكند. با كنار گذاشتن شريعت و فقه، آن گونه كه گوينده توصيه ميكند، سلوك ديني امكانپذير نيست و در نتيجه نيل به هدف دين نيز ممكن نميباشد.مشكل عمده اين گفتگو در اينجاست كه گوينده اذعان ميكند اگر دموكراسي با رويكرد اسلامي مطرح گردد مستلزم اين است كه مردم همه اختيارات خود را به اراده يك فرد يا حكومت بگذارد و آنگاه هر آنچه را آن فرد يا حكومت بخواهد،به نام دين به اجرا درميآورد، همان گونه كه در جوامع كهن، انجام ميگرفت.در حالي كه در حكومت اسلامي هيچ معناي اراده خودسر، نامحدود و مطلق ندارد و شريعت و قوانين اسلامي و اصول ديني از جمله عدالت و انصاف چارچوبي است كه اراده همه مقامات مملكت را محدود ميكند. اين كلام خدا است كه فرمود: از حدود الهي تجاوز نكنيد. هر كس حدود خدا را زيرپا بگذارد، از جمله ستمكاران است.[10] و بر اين مبنا است كه مقام معظم رهبري نيز در يكي از سخنان خود فرمود: در نظام اسلامي اعتبار همه مسئولان به اين است كه خود را كمربسته دين خدا و مجري قوانين و متعهد به قانون اساسي بداند. اگر كسي قدم كج بگذارد و از اين راه منحرف شود، چه خود رهبري باشد، چه رئيس جمهوري باشد، چه ديگر مسؤولان قبل از آنكه سازوكار اجرايي براي كنار گذاشتن آنها به كار بيافتند، خودشان منعزل و كنار رفتهاند.[11]چه قدر فرق است بين نظامي كه اختيارات مردم را به دست اراده و اميال افراد ميگذارد و بين نظامي كه اراده زمامدار و حاكم را تابع مطلق قانون و شريعت تلقي ميكند؟
[1] . هلد ديويد،مدلهاي دموكراسي،ترجمه عباس مخبر،در اين كتاب مدلهاي مختلف دموكراسي مورد بحث قرار گرفته است.[2] . ويليان انشتاين، ادوين فاگلمان، مكاتب سياسي معاصر، ترجمه حسينعلي نوروزي، با مقدمه دكتر حسين بشيريه (تهران: گستره 1366)، ص 17 ـ 16.[3] . صحافيان، عباسعلي،آشنايي با دموكراسي (مشهد: محقق، 1379)، ص 8.[4] . منبع فوق،ص26تا37؛همچنين contemporary political ideologies,p37,lyman tower,sargend,wads worth in 1990.[5] . جهت مطالعه بيشتر مراجعه شود به كتاب واعظي، احمد، حكومت ديني، (قم: مرصاد)، ص 252 ـ 254؛ همچنين هانتينگتون، ساموئل، موج سوم دموكراسي، دكتر احمد شهسا، (روزنه: 1373)، چ اوّل، ص 8.[6] . the constitution of liberty, f. hyek, london routledge and kegan paul, p. 1. 3.[7] . اين نقد ناظر به مطلبي است كه از آقاي خشايار ديهيمي در نشريه آفتاب شماره 22 با عنوان مردمسالاري ديني بدعتي در علم سياست، به چاپ رسيده است. وي در اين نوشته اذعان ميدارد كه دموكراسي داراي مفهوم روشن و واضحي است و ترجمهآن به مردمسالاري،باعث ابهام ميگردد و اضافه كردن قيد دين بر ابهام آن ميافزايد.[8] . مصباح يزدي، محمد تقي، نظريه سياسي اسلام (قم: مؤسسه پژوهشي آموزشي امام خميني (ره) ، چ دوّم، 1378)، ج اوّل، ص 261، 122 ـ 118.[9] . جوادي آملي، شريعت در آينه معرفت، (رجاء: چ دوّم، 1373)، ص 101 ـ 100.[10] . سوره بقره، آيه 229.[11] . از بيانات مقام معظم رهبري در مراسم تنفيذ حكم رياست جمهوري، تاريخ 11/5/1380.عباس بصير