علي (ع) انسان معصومي كه صبر كرد نه بيعت
«آن علي را نمي شناسم كه مي گويند طناب بر گردنش آويختند و خانه اش را ويران كردند تا به بيعت تن داد! كه علي مرد چنين ذلت هايي نبود، علي خردمندانه بيعت كرد و بر بيعتش استوار ماند.»[1] عبارت فوق، بخشي از متن مقاله مژگان ايلانلو، تحت عنوان «علي انسان يا فرا انسان» است. نويسنده براي اثبات ادعاي خود در ادامه مي گويد: «چنانكه تاريخ مي گويد (علي ـ عليه السّلام ـ) مشاور خليفه اول بود، در مقطعي از تاريخ در غياب خليفه دوم جانشين او شد و براي پيشگيري از كشته شدن خليفه سوم، تلاش هاي فراوان نمود.»[2]از مطالب و دلايل نويسنده چنين بدست مي آيد كه خلافت خليفه اول كه در سقيفه بني ساعده شكل گرفت، مورد قبول و رضايت امام علي ـ عليه السّلام ـ بوده به گونه اي كه خود حضرت نيز با رضايت خاطر و بدون اكراه و اجبار با خليفه اول، خردمندانه بيعت كرد و بر بيعتش هم استوار ماند؛ در حالي كه طبق منابع معتبر روايي و تاريخي سني و شيعه، واقعيت و حقيقت غير از آن است كه نويسنده بيان داشته است. زيرا هنگامي كه در سقيفه، ابابكر را برگزيدند نه تنها علي ـ عليه السّلام ـ بلكه شخصيت هاي برجسته از اصحاب پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ هم با او بيعت نكردند.[3]گروهي از آنان به عنوان اعتراض به انتخاب ابابكر، در خانه فاطمه (س) جمع شدند. احترامي كه منزل فاطمه (س) داشت.[4] مانع مي شد كه سردمداران حكومت، تصميم يورش به آن امكان مقدس و آزار متحصّنان بگيرند.بيعت ديگران چندان مهم نبود ولي بيعت علي ـ عليه السّلام ـ و فاطمه (س) از اهميت بسيار بالايي برخوردار بود. زيرا آنها پي برده بودند كه اگر علي ـ عليه السّلام ـ و فاطمه (س) بيعت ننمايند اركان حكومت همچنان متزلزل خواهد ماند، خصوصاً با توجه به اينكه متحصنين و گروهي ديگر، شعار بيعت با علي ـ عليه السّلام ـ را سر مي داند.[5]لذا خليفه، عمر را با گروهي به سوي خانه فاطمه (س) فرستاد تا متحصنين را براي بيعت حاضر نمايند. داد و فرياد مأمور خليفه در مقابل خانه دختر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اثري نبخشيد و آنان از خانه خارج نشدند. عمر هيزم خواست و تهديد كرد كه در صورت تسليم نشدن خانه را به آتش خواهيم كشيد.[6] يكي از همراهان كه از گستاخي و جسارت به منزل دختر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ناراحت به نظر مي رسيد به عمر اعتراض كرد و گفت: «دختر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين خانه است عمر با خونسردي جواب داد: بودن فاطمه (س) در خانه مانع از انجام اين كار نمي شود.»[7]
كه در اين موقع فاطمه (س) پشت در آمد و گفت:
«جمعيتي بدتر از شما سراغ ندارم. جنازه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را تنها گذاشتيد[8] و (بدون مشورت با ما) درباره خلافت تصميم گرفتيد. چرا حكومت خود را بر ما تحميل مي كنيد و خلافت را كه حق ماست به ما باز نمي گردانيد؟»[9]در اين هنگام برخي از متحصنين خارج شدند، ولي امام ـ عليه السّلام ـ و گروهي از بني هاشم همچنان به مقاومت پرداختند. عمر نزد خليفه آمد و گزارش داد. براي بار دوم خليفه، غلام خود را قنفذ را مأمور كرد كه علي ـ عليه السّلام ـ را براي بيعت دعوت نمايد. او پشت در آمد و گفت: «خليفه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ تو را مي خواند. امام علي ـ عليه السّلام ـ در جواب فرمود: چه زود به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ دروغ بستيد. كي ايشان او را جانشين خود قرار داد؟! غلام با نوميدي برگشت ابابكر بار ديگر قنفذ را فرستاد. امام ـ عليه السّلام ـ با صداي بلند به طوري كه ديگران نيز آن را بشنوند فرمود: او (ابابكر) مدعي مقامي شده است كه شايستگي آن را ندارد.»[10]
مقاومت و ايستادگي متحصنين در برابر دعوتهاي مكرر، دستگاه خلافت را سخت عصباني نمود. اين بار ابابكر دستور مي دهد كه علي ـ عليه السّلام ـ و افراد متحصنين را به هر نحو ممكن ولو با فشار و درشتي به مسجد بياورند.[11] و در صورت مقاومت با آنها بجنگند.[12] عمر بار دوم با گروهي، رو به خانه علي ـ عليه السّلام ـ مي نهد.
دختر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ چون صداي مهاجمان را شنيد با صداي بلند ناله كرد.[13] گروهي از اطرافيان عمر با شنيدن ناله هاي زهرا (س) گريه كنان بازگشتند؛ ولي عمر با عده اي ديگر باقي ماند[14] كه سرانجام خانه فاطمه (س) را مورد هجوم قرار دادند و آن مصيبت بزرگ و تلخ رخ داد.پس از گشودن در، مهاجمان با مقاومت امام ـ عليه السّلام ـ و زبير مواجه شدند. در اين گير و دار شمشير علي ـ عليه السّلام ـ شكست[15] مهاجمان جرأت نموده و به خانه فاطمه (س) وارد شدند. زبير در حالي مورد حمله قرار گرفت كه شعار «فقط علي» بر لب جاري داشت.[16] امام ـ عليه السّلام ـ و زبير دستگير شدند و آنها را نزد ابابكر آوردند تا بيعت نمايند. عمر آن دو را به زور به سمت مسجد مي كشيد[17] ولي گفت: بايد بيعت كنيد چه از روي ميل و چه با زور.[18] عمر امام ـ عليه السّلام ـ را تهديد به قتل نمود امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: «اگر بيعت نكنم چه خواهد شد؟»
گفتند: «در اين صورت كشته خواهي شد.»[19]
مسعودي آورده است كه دست علي ـ عليه السّلام ـ در حالي كه بسته بود جلو آوردند و به زور بر دست ابابكر كشيدند يعني اينكه تو بيعت كردي.[20]بنابراين علي ـ عليه السّلام ـ با رضايت و از روي ميل، با ابابكر بيعت نكرد. با وجود فشارهاي فراوان، در مقابل آنها به مقاومت پرداخت و اعتراض هاي خود را اعلام نمود. بنابر نقل مسعودي پس از بيعت گرفتن از مردم براي ابابكر، علي ـ عليه السّلام ـ به خليفه فرمود: «سرنوشت ما را تباه كردي و با ما مشورت ننمودي و حق ما را ناديده گرفتي»[21] علي ـ عليه السّلام ـ ضمن قبول اينكه با خلفاء بيعت نكرده، صريحاً بيان مي دارد كه از خلفاء و اعمال آنها بيزار بوده و حاضر نيست به جهت مخالفت و بيزاري از خلفاء از مردم عذر خواهي كند.[22]
صبر براي حفظ اسلام و وحدت امت اسلامي
چگونه بگوييم علي ـ عليه السّلام ـ بيعت خردمندانه كرد و بر بيعتش استوار ماند؟ در حالي كه حضرت در برابر شرايط پيش آمده كه مي بيند حق مسلم شان غصب گرديد و خطر جدي وحدت امت اسلامي و اسلام را تهديد مي كند خود را بر سر دوراهي مي بيند كه شمشير بكشد و يا صبر و شكيبايي را برگزيند كه در نتيجه صبر را در حالي كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد و براي حفظ اسلام و وحدت امت اسلامي، در پيش مي گيرد.[23]علي ـ عليه السّلام ـ در روزهاي اوليه حكومت خود ضمن بازگو نمودن اوضاع پس از وفات پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه حق شان غصب و در رديف بازاريها قرار گرفته است فرمود: «به خدا قسم! اگر بيم وقوع تفرقه ميان مسلمين و بازگشت كفر و تباهي دين نبود رفتار ما با آنان طور ديگري بود و با آنها مي جنگيدم.»[24] و در هنگامي كه مي شنود فرزند ابولهب اشعاري در برتري و صاحب حق بودن ايشان سرود و در بين مردم مي خواند وي را از خواندن آن باز مي دارد و مي فرمايد: «سلامت اسلام و باقي ماندن آن براي ما از هر چيز ديگر ارزشمندتر است.»[25]علي ـ عليه السّلام ـ در نامه اي كه به مردم مصر مي نويسد علت سكوت و صبر خود را حفظ پيكره اسلام بيان مي دارد و مي فرمايد: كه ابتدا خود را كنار كشيدم زماني كه اسلام را در خطر ديدم و احساس نمودم كه دين به كمك من نياز دارد، با آنكه حق من غصب شده بود به كمك دين و مسلمين شتافتم.[26] و با خلفا همكاري و مشورت كرده به گونه اي كه عمر گفت: «اگر علي نبود عمر هلاك مي شد.»[27] پس از تثبيت حكومت ابي بكر در مدينه، خليفه در مورد ارسال سپاه اسامه براي مبارزه با روميان، با اصحاب پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به مشاوره پرداخت؛ علي ـ عليه السّلام ـ او را به اجراي دستور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ تشويق نمود و بشارت داد كه در جنگ با روميان پيروز خواهد شد.البته امام علي ـ عليه السّلام ـ در عين حال كه با خلفاء براي حفظ اسلام به مشاوره مي پرداخت، انتقاد هم مي كرد. تنها در خطبه سوم نهج البلاغه چهار مرتبه با صراحت و گاهي با كنايه از خليفه اول انتقاد شده است. بنابراين بيعت علي ـ عليه السّلام ـ با اجبار و تهديد بوده است كه در واقع نمي شود به آن بيعتي اطلاق كرد. در برابر آنچه هم كه پيش آمد حضرت براي حفظ اسلام و وحدت امت اسلامي صبر نمود و با خلفا نيز مشورت مي كرد و دست از انتقاد هم بر نداشت.در پايان مقاله نويسنده، امام علي ـ عليه السّلام ـ را انساني معرفي مي كند كه خود را از اشتباه و خطا به دور نمي داند و مي گويد: «او يك انسان است كه هرگز خود را از خطا و اشتباه به دور نمي داند و از همگان مي خواهد كه خطاهايش را به او گوشزد كنند.»[28] از عبارت نويسنده معلوم مي شود كه علي ـ عليه السّلام ـ چون انسان هاي معمولي و عادي دچار اشتباه و خطا مي شده است. در خصوص اين موضوع توجه به معناي خطا و مراتب گناه ضروري است تا تصور تصادم اين مسئله با مسئله عصمت امام ـ عليه السّلام ـ دفع گردد.خطا، گناهي است كه از روي عمد نباشد يعني از روي سهو اشتباه بدون توجه انجام شده باشد.[29] تكليف متفرع بر توجه و التفات است. كاري كه از روي سهو و نسيان سر زند مشمول حكم تكليفي نه خواهد شد.مثلاً اگر معصومي از روي خطا و اشتباه شرابي را به جاي آب بنوشد، اين عمل سهوي او، ارتكاب گناه محسوب نمي شود. مراد از رواياتي هم كه هرگونه سهو و خطايي را از انبياء و امامان ـ عليه السّلام ـ نفي مي كنند،[30] اين است كه گناه سهوي نيز از آنان صادر نمي گردد. گناه نيز مراتب دارد. يا قانوني و شرعي است كه منظور از آن تخلف از قانون دين و غير آن مي باشد و اين همان معناي مشهور گناه است. طبق اعتقاد ما تمامي معصومان از ارتكاب چنين گناهي معصوم اند. گناه يا اخلاقي است يعني كاري كه از شخص سرزند مخالف مكارم اخلاق باشد، هر چند از ديد شرع حرام نباشد. گناه اخلاقي نسبت به موقعيت اجتماعي افراد متفاوت است. مثلاً نسبت به برخي از افراد اشكالي اخلاقي ندارد كه يك نوشيدني را به دست گرفته، در معابر عمومي، مشغول نوشيدن آن باشند. اما ممكن است چنين عملي براي افرادي خلاف اخلاق محسوب شود و مرتكب آن، مورد سرزنش قرار گيرد.معصومين ـ عليه السّلام ـ كه از هر نظر الگوي ديگرانند بايد از چنين گناهان نيز به دور باشند. يا گناه در مقام محبت است. مقام محبت لوازم دارد كه اگر محبّ به يكي از آنها عمل نكند و از آن غفلت ورزد، اين كار را بزرگترين گناه براي خويش دانسته و پيوسته از آن استغفار و توبه مي كنند.[31] چنانكه انبياء و امامان گريه، استغفار و توبه داشتند. انديشمند بزرگ شيعه، مرحوم اربلي از كساني است كه بر اين حقيقت تأكيد و به گفته خود،با تأمل در آن و با عنايات امام موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ به نتايج ارزشمندي دست يافته است.[32]
گناهي كه معصومان راه گريزي از آن ندارند و براي جبران آن ناله سر مي دهند، آلودگي به محرمات الهي نيست؛ بلكه هر كه در آن درگه مقرب تر است، معيار دقيق تري را براي سنجش تخلفات خود در نظر مي گيرد و چيزي را گناه مي شمارد كه ديگران به سادگي از كنار آن مي گذرند. مثلاً بسيارند كساني كه از قضا شدن نماز واجب شان اندوهي به خود راه نمي دهند و كم نبوده اند تقوي پيشه گاني كه از به جا نياوردن نماز مستحبي ناله سر داده اند و اين زنجيره هم چنان ادامه دارد و هيچ گاه پايان نمي پذيرد. هر چه بر معرفت و محبت ره رو راه خدا افزوده گردد،بار سنگين تري بر دوش خود احساس مي كند و بيش از پيش بر كوتاهي خود در انجام وظيفه، آن چنان كه شايسته پروردگار است پي مي برد.
مرحوم اربلي از زاويه اي ديگر بر احساس گناه معصومان نظر انداخته است: «پيامبران و امامان ـ عليهم السّلام ـ در بالاترين مراتب قرب الهي ره مي سپردند... هرگاه اندكي از اين مرتبه والا فروتر مي آمدند و از سر نياز به اموري هم چون خوردن، آشاميدن، روابط زناشويي و يا حل و فصل مسايل اجتماعي روي مي آوردند، اين را گناهي بزرگ براي خويش مي شمردند. استغفار و توبهآنان نيز از چنين اعمالي بوده كه خودداري از آنها شايسته محبان و مقربان درگاه الهي است. بر اين اساس است كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي فرمايد: «حسنات الابرار سيئات المقربين» چه بسا اعمالي كه براي نيكان پسنديده و براي مقربان ناپسند است.»[33]بنابراين مراد از گناه كه شخص معصوم، مصونيت از ارتكاب آن دارد عملي است كه در لسان فقه «حرام» ناميده مي شود. و همچنين ترك عملي كه در لسان فقه واجب شمرده مي شود. اما واژه «گناه» و «خطا» و معادل هاي آن، مانند «ذنب» و «عصيان» كاربرد وسيعتري دارد كه شامل «ترك اولي» هم مي شود و انجام دادن چنين گناهان و خطاهايي منافات با عصمت ندارد.از سخنان امام ـ عليه السّلام ـ كه فرمود: «خود را برتر از آن كه اشتباه كنم نمي دانم» نيز عصمت حضرت استفاده مي شود. زيرا با توجه به قيدهايي كه در آن به كار رفته است. امام علي ـ عليه السّلام ـ از يك سوره با بهره گيري از قيد «في نفس» بر اين نكته انگشت مي گذارند كه هيچ كس بدون دست گيري هاي الهي گريزي از خطا ندارد. و از سوي ديگر با جمله «مگر آن كه خدا مرا در اين كار كفايت كند.» همين نكته را با صراحت بيشتري بيان داشته، پديده عصمت را برخاسته از توفيق الهي مي شمارند.»[34]البته عصمت به معناي بي نيازي از تأييدات الهي نيست. چنان كه خداوند در قرآن كريم خطاب به پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي فرمايد: «اگر تو را استوار نمي داشتيم، قطعاً نزديك بود كمي به سوي آنان متمايل شوي»[35] پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با طبع بشري و انساني، تا لب پرتگاه قبول وسوسه هاي مشركان آمد اما تأييد الهي او را حفظ كرد و نجات داد.و نيز از زبان حضرت يوسف اين سخن را گزارش مي دهد كه اگر رحمت پروردگار نباشد، از چنگال نفس بد فرمان توان رست: «و ما أبريء نفسي انّ النفس لامّاره بالسوء الا ما رحم ربي»[36] من خودم را از عيب منزه نمي بينم چرا كه نفس انسان همواره او را به خطا و لغزش وامي دارد، جز كساني كه مورد رحمت ويژه پروردگار قرار گيرند.
[1] . روزنامه شرق، 14/8/83، ش 333، ص 32.[2] . همان.[3] . «سلمان، ابوذر، عمار، مقداد، ابوايوب انصاري، عباس عمومي پيامبر، زبير، روه بن عمرو، ابي ابن كعب و... بيعت ننمودند». مامقاني، عبدالله، تنقيح المقال،نجف 1349 هـ ، ج 1، ص 199 ـ 198، ابن عبداله،احمد، الفقه الفريد، بيروت، 1409، 1989 م، ج 4، ص 247.[4] . ابن ابي الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، چاپ محمد ابوالفضل، ابراهيم قم، 1404، ج 9، ص 173.[5] . ابن ابي الحديد، عبدالحميد، پيشين، ج 2، ص 56،يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 2، ص 126.[6] . ابن قتيبه دينوري، عبدالله، الامامه والسياسه، 1363 هـ ش، ج 1، ص 12، طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي تا، ج 3، ص 202.[7] . ابن قتيبه دينوري، پيشين، ابن ابي الحديد، پيشين.[8] . طبري، محمد بن جرير، پيشين، ص 217.[9] . ابن قتيبه دينوري، پيشين، ص 13، كحاله، عمر رضا، اعلام النساء، بيروت، 1402، چاپ چهارم، ج 4، ص 114.[10] . ابن قتيبه دينوري، پيشين، كحاله، عمر رضا، پيشين؛ هلال سليم بن قيس، اسرار آل محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، چاپ اسماعيل انصاري، قم 1371 هـ ، ص 175.[11] . بلاذري، احمد، انساب الاشراف، مصر، بي تا، ج 1، ص 587.[12] . ابن عبد ربه،احمد،العقد الفريد،پيشين،ج4،ص247؛ابي الفداء،اسماعيل،تاريخ ابي الفداء،مصر1325هـ،ج1،ص165.[13] . ابن قتيبه دينوري، پيشين، ص 13، ابن ابي الحديد، پيشين، ج 2، ص 65.[14] . همان.[15] . يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي، بيروت، دار صادر، ج 2، ص 126.[16] . ابن قتيبه دينوري، پيشين، ج 1، ص 7، يعقوبي، احمد، پيشين، ص 50.[17] . همان.[18] . طبري، محمد بن جرير، پيشين، ج 3، ص 203، طبري،علي الاحتجاج، قم 1413 هـ ، ج 1، ص 183.[19] . ابن قتيبه دينوري، پيشين، ص 13، هلالي،سليم بن قيس، پيشين، ص 180.[20] . مسعودي، علي بن الحسين، اثبات الوصيه لعلي بن ابيطالب، چاپ محمد قمي، ايران 1318 هـ ، ص 110.[21] . مسعودي، علي بن الحسين، مروج الذهب، بيروت 1411، 1991، ج 2، ص 416.[22] . ابن اعثم كوفي، احمد،الفتوح، چاپ محمد بن احمد مستوفي هروي، ايران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1372 ش، ص 7 و 8.[23] . ابن ابي الحديد، پيشين، ج 1، ص 308، نهج البلاغه، خطبه 4 ـ 2.[24] . ابن ابي الحديد، پيشين، ج 1، ص 307، مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، تهران، 1362 هـ ش، ج 32، ص 61.[25] . ابن ابي الحديد، ج 6، ص 21.[26] . نهج البلاغه، نامه، 62، (اقتباس).[27] . ابن ابي الحديد، پيشين، ج 1، ص18.[28] . روزنامه شرق، 14/8/1383، ش 333، ص 32.[29] . عميد، حسن، فرهنگ فارسي عميد، چاپ نوزدهم، تهران، انتشارات اميركبير، 1379، ص 559، معين، دكتر محمد، فرهنگ فارسي، چاپ يازدهم، تهران، مؤسسه انتشاراتي اميركبير، ج 1، ص 1428.[30] . مجلسي، محمد باقر،بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي، دوم، 1403 ق، ج 17، ص 109 ـ 108.[31] . طباطبايي، محمد، حسين، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، ج 6،ص 373.[32] . الاربلي، علي بن عيسي،كشف الغمه، دارالكتب الاسلاميه، 1410 ق، ج 3،ص 43.[33] . همان، ص 45.[34] . ابن ابي الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، پيشين، ج 11، ص 107.[35] . اسراء/74.[36] . ابراهيم/11.اسماعيل دانش