ميوه بايسته و ميوه ممنوعة تاريخ
يادآوري
خوانندگان محترم كم و بيش با سخنان آقاجري در تالار معلم همدان ـ مورخ 29/3/81 ـ و در پي آن، اظهارات گوناگون صاحبان قلم و بيان، آشنايي دارند. در اين باره يادآوري ميشود كه، سخنان فرد مزبورحاوي موضوعات مختلف كلامي، فلسفي، سياسي و تاريخي است. طبعا، هر يك از موضوعات مورد اشاره بايد به طور جداگانه طرح و بررسي شود. آنچه در نوشتار حاضر مورد بررسي قرار گرفته، برخي گفتههاي هوادارانه متعاقب سخنراني آقاجري است.ميوه بايسته و ممنوعه تاريخ
آقاي سيد هدايت جليلي، تحت عنوان «ميوه ممنوعه تاريخ»[1] گفتاري چند در تحليل كلي سخنان آقاجري و آسيب شناسي آن ابراز داشته و آنگاه به بررسي عوامل و زمينههاي مخالفت كانونهاي فكري و فرهنگي و حكومتي با اظهارات وي در نهايت به تاييد چهارچوب تئوريك سخنان آقاجري و شريعتي و ماركس پرداخته است.در بخش نخست، نويسنده معتقد است كه اشكال سخنان آقاجري تنها در «ادبيات ناهموار» آن بوده كه با عذرخواهي متعاقب آن برطرف شده است و اگر نبود عوامل ديگري كه از نگاه نويسنده اين عوامل به طور طبيعي گناهي بر آقاجري نيست، بايد آقاجري رها ميشد.در اين باره، گفتني است كه، مطالعه دقيق متن سخنراني آقاجري، ترديدي باقي نميگذارد كه اشكالات موجود در سخنراني وي بسي فراتر از ناهمواري ادبيات آن است و سخنان وي حاوي موارد متعددي از انحراف فكري و تحريف حقايق تاريخي و توام با عوام فريبي و تشويش اذهان و جريحه دار ساختن عواطف مردم حتي برخي حضار و مخاطبان است.ضمن اينكه برحسب گفته قاضي پرونده مشاراليه، آقاي آقاجري به طور رسمي از «ادبيات ناهموار» خود ـ به ادعاي آقاي جليلي ـ نيز عذرخواهي ننموده و حتي برخي گفتهها حاكي از آن است كه برخلاف تصور آقاي جليلي، آقا جري در زندان نيز بارها گفتههاي خود را به شكل جسورانهتري در جمع زندانيان تكرار كرده به طوري كه زندانيان قصد جان وي را كردهاند و زندانبانان جهت حفظ آقا جري، محل حبس وي را تغيير دادهاند.در بخش دوم، آقاي جليلي دو عامل را در مجرم دانستن آقاجري در محكمه قضايي دخيل دانسته است؛ نخست عامل سياسي و نزاع قدرت كه لابد به دليل تعلق آقاجري به جناح مقابل جناح حاكم بر قوه قضائيه، نام برده مورد غضب قرار گرفته است.
در اين باره گفتني است كه، اولا، حسب گفته قاضي پرونده كه كسي هم ادعاي او را رد نكرده، متهم و وكيل وي به سياسي و جناحي نبودن روند قضايي رسيدگي به پرونده مزبور اقرار دارند. ثانيا، ايراد بي دليل چنين اتهامي به قاضي پرونده و يا مقالات عالي رتبه اين قوّه، با وجود باز بودن باب تجديد نظر و بررسي مجدد پرونده متهم، اقوامي سنجيده و غير قابل قبول است.از نظر آقاي جليلي، مهمترين عامل پيگرد آقاجري در محكمه قضايي، ناشناخته و يا مهجور بودن زاويه ديدي است كه نامبرده به عنوان يك جامعه شناس و پژوهشگر تاريخ دين، از آن منظر به تحليل دين وحكومت مبتني برآن پرداخته و آن عبارت است از نگاه به دين از منظر تاريخي و به عبارتي، بررسي و تحليل سير تحولات ودگرگونيهاي تاريخي يك دين و بيان فراز و نشيبها و پيرايهها و پيرايشهاي و ارده بر آن در گذر زمان. در اين منظر، حقيقت و ماهيت ذاتي يك دين كه چهرههاي ثابت، قدسي، حق، ماورائي و كامل دين هستند و در قلمرو تخصص متكلمان و فيلسوفان و عارفان است، مورد توجه و قضات نيست. ولي از آنجا كه نگاه تاريخي به دين در نزد ارباب حكومت و علماي دين، ناشناخته و مهجور مانده، قضاوتهاي پژوهشگر تاريخ دين و در رابطه با تحولات و فراز و فرودهاي حاكم بر فرايندي تحقيق عيني و بيروني دين، با ديدگاههاي كلامي و فلسفي ناظر به حقايق ثابت و پايدار دين غلط شده، همه را به يك چوب ميرانند و بر يك سياق ارزيابي و قضاوت ميكنند.به هر حال، آنگاه كه از منظر تاريخي به دين نگريسته شود، بسا كه يك پژوهشگر، چهره يك دين را در برههاي از تاريخ زيبا و در برههاي ديگر كريه و منحط قلمداد كند و طبعا مخاطبان خود را به سوي آن چهرههاي پسنديده كه به ماهيت دين نزديك است و تجاربي از آن در تاريخ نيز به چشم ميخورد، فراخواند. نويسنده، تقسيم دين اسلام به شاخههايي چون اسلام اموي و عباسي و علوي و حسيني و اسلام پابرهنگان و اسلام آمريكايي و... را نيز دقيقا برخاسته از همين نگاه به تاريخ معرفي ميكند.طبعا آقاي جليلي راه حل اين مشكل را در به رسميت شناخته شدن نگاه تاريخي به دين بر ميشمارد كه در آن صورت، برخورد با تحليلها و قضاوتهاي پژوهشگر تاريخ دين به گونهاي ديگر خواهد بود و ارزيابي صحت و سقم ديدگاههاي وي، متد و ابزار خاص خود را دارد كه قهرا همان روش تاريخي و ادله تاريخي است. نويسنده در خلال سخن، گريزي به دكتر شريعتي و همچنين سخن مشهور ماركس در باره دين زده و مشكل شريعتي و هم درك نشدن سخن ماركس در جامعه ما را ناشي از همين در نيافتن و به رسميت نشناختن نگاه تاريخي به دين دانسته است.در رابطه با اين بخش از سخن آقاي جليلي، گفتني است كه، سخن وي در باب تفكيك نگاه تاريخي از نگاه كلامي و فلسفي و عرفاني و تفكيك قلمرو آنها، تا حدودي صحيح است نه به طور مطلق، كه توضيح اين نكته بعدا خواهد آمد. و اما اينكه نويسنده محترم در مقام القاي اين نكات است كه، اولا نگاه تاريخي به دين نگاهي غريب و مورد بي مهري و احيانا معقول است، ثانيا اگر نگاه تاريخي به رسميت شناخته شود، مشكل امثال آقاجري و دكتر شريعتي يك سره حل ميشود و حتي سخن ماركس مبني بر اينكه «دين افيون تودههاست»، قابل درك خواهد شد، و ثالثا القاي ضمن اين نكته كه اگر مشكلات و فجايعي در ارتباط با اين نوع نگاه به دين و قضاوتهاي برخاسته از اين منظر و اقدامات قضايي متعاقب آن، به بار آيد، لا جرم مقصر آن تنها كساني خواهند بود كه با دارندگان اين زاويه ديد برخورد قانوني و قضايي كردهاند، جاي تامل بسياردارد كه ذيلا به اين موارد خواهيم پرداخت.1ـ تفكيك قلمرو نگاه كلامي و فلسفي و عرفاني به دين از قلمرو نگاه تاريخي، با اين توضيح صحيح است كه برخي امور ثابت دين نيز دست كم در برخي اديان از جمله اسلام و به ويژه تشيع، در بستر تاريخ شكل گرفته و در نتيجه، قلمرو نگاه كلامي قدر مشتركهايي به نگاه تاريخي پيدا ميكند و هم از اين رو، تفكيك كلي و مطلق قلمرو نگاه تاريخي از قلمرو نگاه كلامي صحيح نيست.2ـ همانگونه كه آقاي جليلي تصريح نموده، تقسيم دين اسلام به مذاهب مختلفي چون اسلام علوي، اموي، عباسي و ...، برخاسته از نگاه تاريخي به دين است و هر مسلماني و از جمله هر مسلمان شيعهاي، هر صبح و شام با نگاه از همين منظر به دين، هويت خود و حقها و باطلها را تعريف ميكند. اساسا، همانگونه كه آقاي محيي الدين قنبري در مقالهاي ناظر به نوشتار آقاي جليلي و تحت عنوان «ميوه نارس تاريخ» اظهار داشته، «كسي در ضرورت پرداختن به تاريخ شك ندارد. خداوند در قرآن كريم بارها ما را به عبرت گرفتن از سرگذشت پيشينيان فرا ميخواند، حتي يك سوره را قصص نام مينهد، ما ماموريم به سير و تدبر و نظر در تاريخ...»[2].مزيد بر اين، كافي است شما سري به برخي مباحث كلامي، تاريخي شيعه بزنيد و ببينيد كه از گذشته تا به حال، علماي شيعه چه كوششهاي علمي و تاريخي عميق و منصفانه و عمدتا با تكيه بر منابع مخالفان مذهب شيعه، جهت تبيين حقايق تاريخي دين اسلام به انجام رساندهاند. اجمالا خوانندگان گرامي را در اين باره به چهار كتاب نسبتا متاخر ارجاع ميدهيم: «عبقات الانوار» نوشته مرحوم علامه سيد حامد حسين نيشابوري لكنهوي، از علماي بزرگ شيعه در هند و از اجداد مرحوم امام خميني (ره) كه از نيشابور به هند مهاجرت كردند، به فارسي و مشتمل بر ده جلد درباره واقعه غدير و حديث غدير و اسناد و دلالت آن، «شبهاي پيشاور» نوشته مرحوم سلطان الواعظين شيرازي، كتابي است به صورت مناظره ميان سلطان الواعظين و علماي اهل سنت پيشاور در باب مباني و معارف شيعه به ويژه موضوعات تاريخي، به فارسي بسيار شيوا و خواندن، «المراجعات»، نوشته مرحوم سيد عبد الحسين شرف الدين موسوي، كتابي است به زبان عربي و به صورت مراسلات و نامه نگاري و در واقع مناظره غير حضوري ميان مؤلف و شيخ سليم از علماي بزرگ الازهر مصر، در موضوعات مختلف و از جمله موضوعات تاريخي. دكتر شريعتي از هر دو طرف اين مناظره تحليل نموده و شرف الدين را به اصطلاح خودش از زمره علماي تشيّع علوي شمرده است،[3] «الغدير» مشتمل بر يازده جلد قطع وزيري، نوشته مرحوم علامه اميني.قوّت واثقان تاليفات فوق از منظر تاريخي بسيار چشمگير و گاه اعجاب برانگيز است. به عنوان مثال، علامه سيد حامد حسين كه كتاب عبقات الانوار را بر محور «حديث غدير» نگاشته، طي هفت جلد اين مجموعه، مشتمل بر 2317 صفحه قطع وزيري به بررسي سند حديث غدير و طي سه جلد ديگر، مشتمل بر 1413 صفحه به بررسي دلالت حديث فوق پرداخته است.نقش نگاه تاريخي به دين در فقه ما نيز تاثيري شگرف و گسترده دارد به طوري كه اظهار نظر درباره هيچ مسالهاي از مسائل فقهي بدون مطالعه تاريخي در اطراف سند و رجال سند روايت يا
روايات متعدد مربوط به يك مسئله، امكان ندارد. جلوه ديگر نقش و جايگاه نگاه تاريخي به دين در فقه شيعه را ميتوان در مبحث اصولي «تعادل و تراجيح» كه كاربرد بسيار گستردهاي در فقه دارد، ملاحظه كرد.خلاصه مطلب اين است كه، هرگاه چند روايت متعارض درباره يك مسئله رسيده باشد، ملاكهايي باري ترجيح يك روايت بر ديگري وجود دارد كه اين ملاكها از خود معصومين ـ عليهم السّلام ـ رسيده است.از جمله اين مرجّحات در برخي مراتب و مراحل، «مخالف بودن يك روايت يا ديدگاه فقهي عامه» به عنوان مذهب فقهي حاكم است. ابن مرجّح كه مربوط به محتواي روايت است و نه سند آن، دقيقاً ناظر به همان تحولات تاريخي است كه در مراحلي از تاريخ اسلام بر اسلام و منابع اسلامي گذشته است. از همني منظر، يك فقيه بايد بر اين نكته واقف باشد كه دربرههاي از تاريخ اسلام، فشار و اختناق از ناحيه حكومت مبني بر اسلام اموي و عباسي بر پيروان و ائمه اسلام علوي به قدري شديد بود كه ائمه شيعه براي حفظ جان شيعيان خود مطلبي را از سر مصلحت و از روي تقيّه بر وفق نظر عامّه به شيعيان ميگفتند و آن جمع از شيعيان آن روايت را حق تلقي ميكردند و به آن عمل مينمودند و هدف ائمه ـ عليهم السّلام ـ اين بود كه عمل آنان طوري نباشد كه مخالفان بتوانند ايشان را شناسايي كرده و مورد هجمه و آسيب قرار دهند. از سوي ديگر، چون حضرات ائمه ـ عليهم السّلام ـ با جمعي ديگر از شيعيان مواجه ميشدند و يا در شرايط سياسي و اجتماعي ديگري قرار ميگرفتند كه خطر از جان و مال شيعيان برطرف شده بود، حكم واقعي را به ايشان ميگفتند.
طبعاً دوگونه روايت و هر دو با اسناد صحيح و متقن در دست شيعيان قرار ميگرفت. لذا خود ائمه ـ عليهم السّلام ـ راه كشف واقع را به پيروان خويش آموخته بودند كه در اين گونه موارد، البته در برخي مراحل و مراتب كه تفصيل آن در محل خودش آمده، راه برونرفت از تعارض و ؟؟؟؟؟، عرضه آن دو روايت متعارض بر ديدگاه فقهي عامه است كه آنچه مخالف ايشان است احتمال درستي آن بيشتر است.بنابراين، نگاه تاريخي به دين از ديد علماي دين نه تنها امري غريب و ميوه ممنوعه نيست، بلكه امريا ست ديرآشنا و ضروري و ميوهاي بايسته است؛ آنچه ميوه ممنوعه است اظهارات برخاسته از ژست علمي ولي نپخته و بيپايه و اساس است؛ خواه از منظر كلامي يا فلسفي يا عرفاني باشد و خواه از منظر تاريخي.3. باتوجه به آنچه ذيل مطلب شماره «2» گذشت، پرواضح است كه مشكل امثال آقاجري و دكتر شريعتي با به رسميت شناختن نگاه تاريخي به دين وجود ندارد. مشكل آقاجري و دكتر شريعتي، چنانكه طي مطالب آينده بدان خواهيم پرداخت، در نپختگي اظهارات ايشان و به واقع، ابراز سخنان فاقد وجهه كارشناسي و تقليدي و كليگوييهاي بيپشتوانه است.به علاوه، سخنان امثال آقاجري و دكتر شريعتي صرفا از منظر تاريخي و جامعهشناسي نيست، بلكه گفتار ايشان درباره دين عمدتاً ريشه در ديدگاههاي مادهگرايانه غربي و شرفي دارد كه كوركورانه و رجماًبالغيب بر مواردي تطبيق ميگردد و براي نيل به ماهي مورد نظر كه همان تأييد گرفتن از ديد براي ديدگاههاي غير ديني خود باشد، از گل آلود كردن هر آبي و دست يازيدن به تأويلات مضحك و افتراهاي شاخدار و بستن چشم خود بر واقعيات و آسمان و ريسمان به هم بافتن نيز ابايي ندارند. شايد اگر آقايان رسماً از منظر كلامي و فلسفي سخن ميگفتند، مردم و مخاطبان در قضاوت نسبت به ايشان كمتر دچار مشكل ميشدند؛ هر چند در آن صورت به نظر ميرسد، مشكل آقاجري و شرعيتي نه تنها برطرف نميشد كه بيشتر هم ميشد.بر اين اساس، راه حل مشكل آقاجري و امثال وي را، برخلاف تصور آقاي جليلي، بايد در جاي ديگر جستجو كرد و چنانكه اشاره شد، حل اين مشكل به پرهيز آقايان از پيشداوريهاي تحميل شده بر تاريخ و تأويلات ناروا و افتراها و گردوغبارهاي كاذب به هوا بلند كردن است و شيوه رندانهاي كه حضرات پيشه خود ساختهاند، چيزي نيست كه از ديد ملت حق طلب ايران مخفي بماند؛ چنانكه بر اساس متن سخنان آقاجري كه از اينترنت استخراج شده، در همان سخنراني آقاجري در همدان، در پايان جلسه يكي از حضار خطاب به وي ميگويد: «تمام حرفهايت دروغ است... تو به خدا و پيغمبر دروغ ميبندي، خيلي نامردي!»سخن ماركس درباره دين كه مورد تأييد آقاجري قرار گرفته نيز كم و بيش دچار همان مشكلاتي است كه نوع سخنان آقاجري بدان مبتلا است، يعني كليگويي و همه اديان را به يك چوب راندن و ثانياً قضاوت درباره دين نه بر اساس واقعيتها، بلكه بر اساس يك بينش فلسفي ماترياليستي.طبعاً اين ديدگاه ماركس با حفظ كليت آن تنها ميتواند در نظر ماترياليستها مقبول افتد. اگر منظور ماركس از «افيون بودن دين»، القاي دنياگريزي و بيتحرّكي در برابر سلطهجويان و استثمار و استعمارگران از ناحيه بينش ديني باشد، اين گفته نقضهاي فراواني دارد و كليت آن مردود است و از جمله مكتب تشيع از همه موارد مزبور و ساير فرق اسلامي از بسياري از اين امور بري است. و امّا اگر منظور از «افيون بودن دين» اين باشد كه، وضع هرگونه محدوديتي در خوردن و آشاميدن و پوشيدن و معاشرت و تعاملات سياسي و اجتماعي داخلي و خارجي با انگيزهاي وراي منفعتطلبي مادي و دنيوي، فاقد ارزش و داري رنگ و بوي افيوني است، در اين فرض، سخن فرد دينباور با ماركس و هواداران اين نظريه، بحثي كاملاً فلسفي و بر محور جهانبيني و انسانشناسي خواهد بود تا در پرتو آن مباحث، انگيزهها و رفتارهاي ارزشمند و در نهايت سودآور و يا ضدارزش و خسارتبار، مشخص گردد.عجالتاً، فرد دينمدار انگيزههاي غير مادي و رفتارهاي برخاسته از موضع حقطلبي و تزكيهجويي و خيرخواهي و نوع دوستي به معني واقعي كلمه را، هرگز زيان تلقي نميكند، بلكه آن را در چارچوب مقررات ديني و تا آنجا كه از افراط و تفريط به دور باشد، عين رستگاري و بالاترين سود و منفعت ميبيند و متقابلاً، محصور و متوقف ماندن در انگيزههاي مادي را بزرگترين افيون و زيان و خسارت بيپايان تلقي ميكند. البتّه طبيعي است كه ماركس و ماركسيستها نيز تلقي و قضاوت خاص خود را داشته باشند.4. ترديدي نيست كه هرگاه بازار نشر اكاذيب و افتراها و تأويلات ناروا گرم شود، به طور طبيعي بروز فجايع و خسارات غيرقابل جبران، قابل پيشبيني است، چه اين خسارات متوجه ناشران اكاذيب باشد و چه متوجه حكومت و مكتب. امّا قضاوت در اين باره كه مسبّب فجايع و خسارات احتمال كدام طرف است، دست كم از نظر سير طبيعي جريان، به نظر ميرسد كه مقصّر و مسبب آن طرفي است كه با سخنان نپخته و نسنجيده خود، وجدان عمومي را جريحهدار و قانون رسمي جامعه را نقض كرده است.طبعاً، در چنين شرايطي منطقي نيست كه از متوليان قانون رسمي كشور و ارباب محاكم قضايي انتظار داشته باشيم كه دست روي دست گذاشته از كنار نقض قانون بگذرند؛ در اين صورت، اقشار جريحهدار شده خود وارد ميدان ميشوند و در اسلام" هنگام، بروز فاجعه قطعي است و قاعدتاً به زيان كل جامعه خواهد بود و آتش آن خشك و تر را خواهد سوخت. بنابراين، به جا است كه دلسوزان و فرهيختگان جامعه، ناقصان قانو نرا پشتگرمي ندهند؛ گرچه باشد متوليان قانون را نيز پيوسته به رعايت حزم و دقت و احتياط، سفارش كرد.محمود دشتي
[1] . روزنامه «ايران» مورخ 28 آبان 1381، صفحه «فرهنگ و انديشه».[2] . روزنامه ايران، شماره 3211، دوشنبه، 4 آذر 81، صفحه «فرهنگ و انديشه».[3] . مجموعه آثار دكتر علي شريعتي، ج 9 (تشيع علوي و تشيع صفوي)، ص 73.