ناپيدائي عقل گرايي شيعي در سلوك روشنفكري
آقاي سروش طي يك سخنراني در جمع دانشجويان پيرامون عقلانيت و حق پرسيدن مباحثي را مطرح كردند كه نيازمند تأمل و دچار چالشهاي متعددي است در اين نوشتار مهمترين محور اين سخنراني مطرح و چالشهاي آن نيز ارائه خواهد شد.اعتزال مكتب احتجاج و سؤال
آقاي سروش مكتب اعتزال را فربهترين بهترين و مناسبترين و استوارترين الگو براي احياي عقلانيت معرفي ميكنند و تجربه معتزليان را ضرورت فرهنگي در حال حاضر جامعه ايران ذكر كردند كه در ركود كلامي به سر ميبرد و دچار نوعي توهم استغنا شده است.كلام ايشان در اين زمينه از جهاتي تأملبرانگيز است.الف: چرا جايگاه مكتب تشيع در سخنراني ايشان غائب است. ايشان در عقلگرائي سنّتگرايي تنها به دو مكتب اعتزال و اشعريت اشاره ميكنند و البتّه شيعه را قريب به اعتزال بر ميشمارند.[1] امّا اعتزال را به عنوان مناسبترين الگو براي جامعه كنوني ما معرفي مينمايند حال آن كه تشيع در عقلگرايي و سنّتگرايي آنچنان قرابتي با عقلانيت اعتزالي ندارد بلكه مطالعه اجمالي تاريخ كلام و فِرق پديد آمده در اسلام به روشني نمايان ميسازد كه تشيع در مقابل مكتب اعتزال علاوه بر اشعريت، مطرح بوده است و افراط و تفريط معتزليان و اشعريان هر دو در تشيع طرد شده است و جايگاه عقل و وحي و پرسيدن و تعبد و انسان و خدا به دور از افراط و تفريط مشخص و ترسيم شده است.مرحوم مطهري با مقايسه مكتب اعتزال و اشعري و تشيع ميفرمايد: «مورخان اهل تسنن اعتراف دارند كه عقل شيعي از قديم الايام عقلي فلسفي بوده است؛ يعني طرز فكر شيعي از قديم استدلالي و تعقلي بوده است. تعقل و تفكّر شيعي نه تنها با تفكّر حنبلي كه از اساس منكر به كاربردن استدلال در عقايد مذهبي بود و با تفكّر اشعري كه اصالت را از عقل ميگرفت و آن را تابع ظواهر الفاظ ميكرد، مخالف و مغاير است، با تفكّر معتزلي نيز با همه عقلگرايي آن مخالف است؛ زيرا تفكّر معتزلي هر چند عقلي است ولي جدلي است نه برهاني»[2]و نيز ميفرمايد: «در مذهب شيعه، بيش از معتزله براي عقل استقلال ثابت شده است. از نظر شيعه به حكم روايات مسلم معصومين عقل، پيامبر باطني و دروني است همچنان كه پيامبر، عقل ظاهري و بيروني است و در فقه شيعه، عقل يكي از ادله چهارگانه است.»[3]به هر حال مايه تعجب است با توجّه به صدها روايت از ائمه اطهار بر عقل و عقلانيت و سابقه تاريخي شيعه در عقلگرائي و افراط ناشايست معتزليان در ترسيم جايگاه عقل در حيات آدمي، چرا آقاي سروش به جاي الگو قرار دادن عقل شيعي كه معتدل و برهاني است عقل گرايي اعتزالي را فربهترين و مناسبترين و استوارترين روش تفكّر براي جامعه ما معرفي ميكنند و آن را «گرهگشاي» مشكلات فرهنگي جامعه ما ذكر ميكنند.[4]ب: نكته تأمل برانگيز ديگر در كلام ايشان ترسيمي است كه از وضعيت فرهنگي جامعه كنوني ايران اسلامي و شيعي ارائه ميدهند و بيان ميكنند كه ما در ركود انديشه و كلام به سر ميبريم. حقيقت آن است كه در كلام ايشان مشخص نشده است كه چرا جامعه كنوني ما در ركود فكري و كلامي به سر ميبرد و تنها به نظر آمد كه از نظر ايشان جامعه ما بدين جهات راكد است:1 برخورد نادرست با فرهنگ غرب
ايشان ميگويد: «اغلب ما نه به جهان معاصر و پيرامون خود نظر ميكنيم تا از آنها بياموزيم و اقتباس كنيم و نه به تاريخ فرهنگ گذشته خود مراجعه ميكنيم.» يعني از نظر ايشان مشكل جامعه ما با الگو قرار دادن اعتزال و غرب حل ميشود. حال بايد پرسيد آيا به راستي فرهنگ غني شيعه ناكارآمد است؟! و مكتب افراطي اعتزال بهترين و مناسبترين الگوست؟! و نيز آيا به نقد كشيدن تفكّر غربي و تسليم مقولات فرهنگي غرب نشدن كه امروزه روشنفكران جامعه ما مبلغان و مروجان آنند، منافات با آزادانديشي دارد و شايسته برچسب جمود فكري و ظاهري و تعبدگرايي بيمنطق ميباشد؟حق آن است كه مشكل اساسي فرهنگ جامعه كنوني ايران خودباختگي روشنفكران ايراني به مقولات غربي و پيروي تقليد منشانه از تفكرات غربي است، چنانكه دكتر شريعتي نيز از اين مصيبت رنج ميبردند كه روشنفكران جامعه ايران به راستي روشنفكر نيستند و جز تكرار مقولات غربي بدون نوآوري محصولي براي جامعه خود ندارند.
2. سيال ندانستن انديشهها و اعتقادات
به نظر ميآيد جهت ديگري كه باعث گرديده تا ايشان جامعه علمي كنوني ايران را راكد بپندارند:يكي دفاع از ثبات پارهاي از عقايد و انديشههاست و ديگري متهم كردن پرسشگران ميباشد. ايشان در اين باره ميگويد: اينكه ميگوئيم كه ما امروز دچار ركود فكري و ركود كلامي شدهايم، دقيقاً به اين معناست كه ـ خصوصاً تفكّر شيعي و عموماًتفكّر اسلامي ما ـ قرنهاست كه از يك تفكّر ارتودوكسي يعني يك رشته عقايد ثابت تغذيه ميكند و آن سياليت كلامي مدتهاست كه رخت بربسته و ما را ترك گفته است. «ما نيازمند سيال كردن كلام هستيم.»اينگونه سخنان ايشان نسبيگرائي و جدلآميز بودن مقولات ديني و به نتيجه نهايي نرسيدن مسائل ديني را تداعي ميكند و گويا در نظر ايشان اعتقاد به يك عقيده ثابت و دفاع از يك انديشه قطعي يعني جمودگرايي و بيمنطقي. حال آن كه همانگونه كه اختلافاتي در برخي مسائل عقلي و كلامي وجود دارد انديشههاي كلامي و عقلي ثابتي نيز وجود دارد كه از قطعيت عقلي برخوردارند و كساني كه حتّي حاضر به پذيرفتن بديهيترين امور نيستند، آنها را انكار نميكنند، پس اينگونه انديشههاي به قطعيت رسيده عقلي را نيز بايد نوعي جمودگرائي دانست. ايشان درباره متهم كردن پرسشگران ميگويد: «مبادا گمان ببريد در تاريخ فرهنگ اسلامي يك عده توطئهگر يا بيايمان نشسته بودند و يا فرمان مستقيم از ابليس ميبردند و ميخواستند كه تعليمات اسلامي و ديني را تحريف كنند.»[5]بايد گفت درست است كه پارهاي از پرسشها و شبهاتي كه در جامعه كنوني ما مطرح ميشود، برخاسته از فضاي علمي و فكري ميباشد كه به بركت انقلاب اسلامي ايران فراهم شده است، امّا نفي توطئههاي پيچيده فرهنگي دشمنان تمدن اسلامي، يا ريشه در سادهانگاري دارد و يا از غرضورزي سرچشمه ميگيرد. آيا به بودجههاي هنگفتي كه در غرب براي مقابله با انقلاب اسلامي ايران به تصويب ميرسد، نبايد توجّه كرد؟ آيا تمجيد پارهاي از هنرمندان و روشنفكران ايراني از سوي مجامع استكباري و غربي نبايد براي انقلاب اسلامي و ملّت ايران تأمل برانگيز باشد؟ آيا استبداد در نظريه پارهاي از روشنفكران كه حاضر به پذيرش كمتر فرهنگ ليبرالي نيستند، نبايد براي حقيقت جويان و وارستگان از تعلقات غربي پرسشبرانگيز باشد؟ آيا آلوده كردن فضاي ديني و فرهنگي جامعه و متزلزل نشان دادن تمامي انديشهها و اعتقادات و رواج بياعتمادي نسبت به عالمان ديني و متفكران ملّت ايران خدمت به عقل و عقلگرايي است يا آب به آسياب دشمن ريختن است؟نكته ديگر در كلام ايشان تأكيدي است كه بر پرسشگري و حق پرسش مينمايند. آنجا كه ميگويد:«يكي از بهترين عوامل انحطاط در جوامع مسلمانان به خصوص در ايران، فرو نشاندن پرسش و بها ندادن به آن است.»[6]
و در جاي ديگر ميگويد: «ما محتاج به تجديد تجربه اعتزال هستيم و تجديد تجربه اعتزال به معني تجربه پرسشگري و احتجاجگري است.[7] به اختصار تأملاتي چند ذكر ميگردد:1. آيا مكتب تشيع بر پرسشگري و حق پرسيدن تأكيد نداشته است؟ آيا اين همه روايات اهلبيت ـ عليهم السلام ـ كه توصيه به پرسيدن از اهل علم و عالمان نمودهاند و يا كلماتي مانند فرمايش اميرالمؤمنين كه ميفرمود: «سلوني قبل ان تفقدوني» از من بپرسيد پيش از آنكه در ميان شما نباشم. نمايانگر پرورش روحيه پرسشگري نيست؟2. آيا انقلاب اسلامي ايران و عالمان حوزوي كه در مراكز دانشگاهي و علمي كشور با جوانان و دانشجويان ارتباط دارند و كتابهايي كه در مجامع علمي حوزه در پاسخ به شبهات و سؤالات روشنفكرانه تأليف ميشود و تأسيس مراكزي چون مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه قم كه رسالت پاسخگويي به سؤالات و پرسشهاي جامعه را بر عهده گرفته است؛ اقدامات علماء دين در پاسخگوئي به پرسشهاي جوانان و ترغيب متفكرانه جوانان به پرسشگري و مناظره با پارهاي جرايد به اصطلاح روشنفكري؛ نشان عقلگرايي و پاس داشتن حق پرسش و مناظره نميباشد؟3. آيا عدم چاپ پاسخ به سخنرانيها و مقالات برخي روشنفكران ايراني از سوي پارهاي جرايد به اصطلاح روشنفكري نشان عقلگرائي و پاس داشتن حق پرسش و مناظره ميباشد؟تأمل در اين پرسشها را به خواننده عزيز واميگذاريم و اطمينان داريم كه به هر حال آفتاب حقيقت از ميان تاريكيها خود را نشان ميدهد. در هر صورت نقد نكاتي كه در كلمات آقاي سروش در اين سخنراني به نظر ميرسد فراتر از يك مقاله مطبوعاتي است و براي پرهيز از اطاله كلام به همين مقدار بسنده ميشود.
[1]. مردمسالاري 13/6/81.[2] . آشنايي با علوم اسلامي، مرتضي مطهري، بخش كلام، درس پنجم، ص 175.[3]. ر. ك: 188.[4]. گلستان ايران، عبدالكريم سروش، 14/6/81، ص 18.[5]. ر. ك: ص 19.[6]. مردمسالاري، 13/6/81، عبدالكريم سروش.[7]. همان.سيد محمد علي داعي نژاد