خداناباوران و باورهاي نوبرانه! - خداناباوران و باورهاي نوبرانه! نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خداناباوران و باورهاي نوبرانه! - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خداناباوران و باورهاي نوبرانه!

چندي پيش فصلنامه «ناقد» با چاپ مقاله اي تحت عنوان «دين يعني ختم گفت و گو» از آقاي «ريچارد رورتي»، كه به اعتقاد گردانندگان آن نشريه «فيلسوفي همگاني است كه دغدغه عدالت دارد و به دنبال يافتن راهي براي كاهش آلام بشري است»، به مطالبي اشاره نمود كه به اعتقاد نگارنده جاي نقد و بررسي جدي دارد. البته نمي توان نشريه مزبور را متهم به جانبداري از سخنان «رورتي» نمود؛ ولي سزاوار آن بود كه مديران اين فصلنامه تازه تأسيس، خود را در مظان اتهام قرار نمي دادند؛ به ويژه آن كه انتخاب تيتر اين مقاله ـ ولو آنكه با نظر نويسنده مقاله انتخاب شده بود ـ اين شك و ظن را تقويت نموده است.

نامبرده در اين مقاله تلاش مي كند نقش دين را در شكل گيري ذهنيت دين باوران و جايگاه آن در مباحثات سياسي براي رسيدن به مردم سالاري و دموكراسي بيان كند، و چون آن را مزاحم مي بيند؛ و در عين حال بسياري از مردم را طرفدار دين مي داند، بهترين راه حل را «شخصي كردن دين» و بيرون راندن آن از سپهر سياست مي داند. هر چند پاسخگويي به اين شبهه افكني ها، محتاج مجال و مقال بيشتري است، اما با اين حال لازم دانستم پيرامون چند فراز از مدعيات آقاي «رورتي» مطالبي را بيان كنم.

او معتقد به مصالحه جفرسوني است چرا كه اين مصالحه عبارت است از «شخصي كردن دين و بيرون نگه داشتن آن از عرصه عمومي و...» اين ديدگاه مروج يك نحله فكري است كه همواره؛ كنار گذاشتن دين از حوزه عمومي و زندگي اجتماعي و قرار دادن اموري نظير عقل، عرف، عقلانيت و... بر جاي دين را تبليغ مي كند. اين مسلك كه به سكولاريسم معروف شده است در عرصه نظري و عملي ستيزه جويي هاي فراواني با دين و اركان آن داشته است. البته مشخص است كه آقاي رورتي، به شدت هوادار اين نظريه است و طبعاً مناقشه ما با ايشان هم بر مبناي نفي سكولاريسم استوار است، اما با اين همه؛ اين سؤال مطرح است كه آيا نامبرده قائل به تفكر «الحادي» سكولاريسم است كه به طور كلي دين را انكار مي كند. و يا آنكه قائل به سكولاريسم غير الحادي است كه تنها معتقد به تفكيك دين از عرصه دنيا و سياست است؟ هر چند با توجه به فحواي اين گفت و گو، مي توان ديدگاه الحادي او را استنباط نمود ـ كه در اين صورت ساحت بحث ما با او كاملاً متفاوت خواهد بود ـ اما در خوشبينانه ترين فرض، مي توان او را از منظر معناي غير الحادي سكولاريسم مورد نقد و بررسي قرار داد. پس مي توان تمام معتقدات نامبرده را بر مبناي سكولاريسم تحليل نمود و سر منشاء آنها را، آموزه هاي سكولاريستي دانست. بر همين اساس بود كه با بيان مدعياتي، دين و آموزه هاي آن را در مسلخ قضاوت غير منصفانه خود قرباني كرده است. اين مدعيات را مي توان در چند گزينه كوتاه مطرح كرده و پاسخ داد:

1. او مي گويد «مدعيات دين بايد به عقب رانده شود» چرا كه به زعم او دينداران فقط خود را با وجدان مي دانند لذا نتيجه مي گيرد كه مؤمنان شأني ندارند كه مقتضي دريافت احترامي عمومي بيشتر از آنچه اكنون دارند باشد. البته اين سخن كه «تنها دينداران از وجدان برخوردارند» ادعايي است كه به دينداران نسبت داده است اما با اين حال نمي توان انكار نمود كه رابطه دين با اخلاق و وجدان،‌ بسيار تنگاتنگ و نزديك است. مسئله ارتباط دين و اخلاق از مسائلي است كه فيلسوفان، متكلمان و انديشمندان علم اخلاق را از دير زمان به خود مشغول ساخته است. با نگاهي گذرا به سنت هاي تاريخي حيات بشري، همسازي و همساني و اتحاد معيارها و الزامات و هنجارهاي اخلاقي با دستورهاي ديني در بسياري از ممالك مشهود است. تعابير اخلاقي اسلامي، يهودي، مسيحي، هندويي و... گواهي بر مطلب ماست.[1]

دين و تعليمات ديني كه بيانگر برنامه كلي زندگي و ابعاد گوناگون روابط انساني مي باشند، در تكون و پيدايش محتوايي اخلاق نيز نقش محوري دارند؛ زيرا با وجود اين كه عقل عملي و وجدان آدمي توان درك اصول اخلاقي را دارد، ولي در تشخيص مصاديق انطباق اصول بر مصاديق ناتوان است؛ به همين دليل، ‌بشر در حيات دنيوي خويش بايد به روش آسماني و الهي به عنوان تكميل كننده عقل و وجدان مراجعه كند و ساير بايدها و نبايدها را كشف نمايد.

البته به راحتي مي توان دريافت كه آقاي رورتي به اخلاق سكولار به شدت پايبند است و با همراهي جانبدارانه از طرفداران اين نحله فكري؛ از قبيل:‌كارل ماركس، فرويد، جيمز راشل، كي نيلسن، كي يركگور و.. خود را حامي تِز «تعارض دين با اخلاق و وجدان» نشان مي دهد. اما از او كه خود را صراحتاً‌ «خداناباور» مي خواند بايد پرسيد بر فرض كه دين با وجدان و اخلاق معارض باشد و دينداران به دورغ خود را با وجدان بخوانند، اما آيا شما وجدان داريد كه به علت «ادعاي وجدان داري ديندارن» ـ البته به زعم شما ـ آنها را فاقد هرگونه شأن و مقام مي خوانيد؟ آيا وجدان سالم آن است كه بي رحمانه بر آموزه هاي الهي بتازيد و دينداران را بي اعتبار و نالايق براي احترام و شأن بدانيد؟ اگر از منظر شما، وجدان و اخلاق اينست، پس ما «خداباوران» آن را لايق خود شما مي دانيم و از آن تبري مي جوييم.

2. او در فرازهاي ديگري از سخنان خود با تأكيد فراوان بر شخصي كردن دين، معتقد است كه جستجو براي رسيدن به كمال شخصي كه تمناي هر دو گروه خداباور و خداناباور است، نه بي ارزش است و نه در يك دموكراسي كثرت گرا، ارتباطي با سياست عمومي دارد. او در جاي ديگر مي گويد: فيلسوفان ليبرال روزگار ما مي پندارند كه ما قادر نخواهيم بود تا جامعه سياسي مردمسالارانه را اداره كنيم مگر آن كه دين باوران همچنان حاضر به معاوضه شخصي كردن دين با تضميني از آزادي ديني باشند. سپس نتيجه مي گيرد كه: «دليل اصلي اين كه دين بايد تبديل به امري خصوصي شود اين است كه در گفت و گوهاي سياسي،‌ بين پيروان اديان مختلف، متوقف كننده جريان گفت و گو است.»

مسئله شخصي كردن «دين» يك نوع ليبراليسم ديني است كه براي اولين بار توسط متكلم سرشناس آلماني «فردريش شلايرماخر» ـ 1768 ، 1834 ـ در قرن نوزدهم پيشنهاد شد. به اعتقاد او راه دستيابي به دين نه عقلاني است و نه وحياني و دين نه محصول عقل نظري است و نه عقل عملي و نه اراده اخلاقي، بلكه او دين را محصول تجربه يا انتباه ديني[2] مي دانست. اين ديدگاه، تأثير فراواني بر نگرش هاي كلامي و فلسفي معاصر داشته است تا آنجا كه او را معمار الهيات ليبرال Theology liberal تلقي كرده اند. اين ديدگاه معتقد است كه باورهاي ديني و اعتقادات مذهبي به حوزه شخصي اختصاص دارد. دين امري شخصي است و باورهاي ديني امري غايب از حواس يا احساس دروني انسان نيست بلكه تجربه‌ ديني مانند تجربه حسي از احساس زنده و غير غايب حكايت دارد. در هر صورت، ليبراليسم ديني قلمرو دين را مختص به «شخص و فرد» مي داند و تجاوز از اين قلمرو را به زيان خود دين، علم تجربي، فلسفه و اخلاق تلقي مي كند در اين نگرش ـ كه البته در اگزيستانسياليسم مسيحي هم اين ديدگاه وجود دارد ـ دين را از دخالت در مسايل سياسي و اجتماعي معذور داشته و معتقد است كه تنها احساس شخصي است كه مي تواند انسان را به دين رهنمون سازد.

نگرش آقاي رورتي هم متخذ از همين طرز فكر است اما با اين حال مي توان بطالت اين مدعي را به راحتي اثبات نمود چرا كه دين ـ و علي الخصوص اسلام ـ پديده اي فراگير است كه همه ابعاد فردي، اجتماعي، خانوادگي، سياسي،‌ اقتصادي و بالاخره دنيا و آخرت انسان را در بر مي گيرد و اين همه از قرآن و كلام معصوم ـ عليهم السّلام ـ قابل اثبات است. در قرآن با آيات فراواني مواجه مي شويم كه اين دين را كامل[3] و جامع [4] مي داند به طوري كه هر آنچه بشر بدان نياز دارد در قرآن مجيد بيان شده است. طبق تعريف قرآن و روايات، دين عبارتست از مجموعه اي از احكام ثابت و متغير كه بر اصول اعتقادي ترديدناپذير و يقيني مبتني است. آن اصول اعتقادي زيربناي اخلاق و احكام دين را تشكيل مي دهد. دستيابي بدان اصول هم از راه عقل نظري و علم حصولي ممكن است و هم از راه شهود و علم حضوري.

از اين روي، ايمان به آن باورها و اصول اعتقادي بر يقين مبتني است و دستيابي به يقين هم از راه استدلال و عقل و هم از راه كشف و قلب امكانپذير است. بر اين اساس مي توان گفت كه قلمرو دين هم در بعد معرفتي و نظري و هم در بعد اجتماعي و سياسي،‌ شخصي «Private» نيست، تنها راه تحقيق در دين و اثبات باورهاي اساسي آن، ‌شيوه عقلاني است. به اين ترتيب ادعاي شخصي بودن دين بر اساس نگرش ليبراليسم ديني ـ كه ديدگاه آقاي رورتي هم تأثيرپذير از آن است ـ با شكست مواجه مي شود چرا كه عقل و شيوه عقلاني از تحقيق و اثبات عقايد ديني ناتوان نيستند. شخصي تلقي كردن دين، محدود نمودن آن به باور و ايمان شخصي و حداكثر ـ انجام مناسك و آيين هاي عبادي فردي و قطع ارتباط ميان برنامه ها و تعاليم اجتماعي و سياسي وحي و مناسك شخصي آن بر اين امر مبتني است كه عقل انسان از دستيابي به وحي و اثبات عقايد ديني ناتوان باشد. با شكست آن مبناي موهوم كه «دين عقلاني نيست» و «عقل از اثبات عقايد ديني ناتوان است» به اين نتيجه رهنمون مي شويم كه عقل با اثبات اصول عقايد ديني، به ويژه مسئله وجود خداوند و نبوت و بعثت پيامبران، انسان را به اطاعت از انبياي الهي و پيروي از برنامه هاي همه جانبه‌ آنها فرا مي خواند.

در هر حال مي توان اثبات نمود كه قلمرو دين گسترده است و به حوزه شخصي اختصاص ندارد.[5] البته نمي توان از اين ادعاي نامبرده چشم پوشي كرد كه براي اثبات مدعاي خود به دليلي غير موجه مانند متوقف كننده بودن جريان گفت و گو توسط دين استناد مي كند. بايد پرسيد كه به چه دليل خصوصي شدن دين مانع جريان گفت و گوهاي سياسي بين پيروان اديان مختلف نمي شود؟ آيا شخصي نبودن دين مانع گفت و گو است؟ اگر اين طور است پس چطور در زمان پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ و حضرت علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ، بارها با پيروان اديان مختلف، گفت و گوهاي سياسي يا عقيدتي صورت مي پذيرفت؟ و چطور در عصر حاكميت جمهوري اسلامي، اين مدعاي شما اثبات نگرديد؟

3. او مي گويد «مباحث سياست، در بهترين شكل خود نه ديني محسوب مي شود و نه غير ديني» و به اين طريق بر ابهام سخنان خود مي افزايد، چرا كه صراحتاً بيان كرده است كه اگر سياست نه ديني است و نه غير ديني، پس بر اساس كدام آموزه قابل ارزيابي و سنجش است؟ حدفاصل بين دين و غير دين چيست؟

اين ادعاي او در حالي مطرح مي شود كه دين اسلام پرداختن به دنيا و سياست را جزو اهداف خويش شمرده و به صراحت، آموزه جدايي دين از سياست را نفي مي كند اسلام ضمن تمييز بين سياست ناب اسلامي و سياست دروغين، نوعي سياست مبتني بر دين را تبليغ مي كند و به اين طريق بر اصل سياست ديني تأكيد مي كند ضمن آنكه سياستي كه مبتني بر اخلاق و انصاف و خداباوري نباشد را مردود مي شمارد.

4. او معتقد است كه «تعبير منبع معرفت اخلاقي براي دين نابجاست» البته پيرامون رابطه دين با اخلاق، سخن گفته شد، اما بد نيست جهت پاسخگويي به نامبرده، اين نكته بيان گردد كه بسياري از انديشمندان مغرب زمين به رابطه نزديك دين و اخلاق تأكيد نموده اند. افرادي نظير رابرت آدامز با طرح نظريه «فرمان الهي» «Divine Command theory» استنتاج اخلاق از دين را اثبات كردند و شخصي مانند «ماتيو آرنولد» صراحتاً گفته است كه «دين همان اخلاق است كه احساس و عاطفه،‌ به آن، تعالي، گرما و روشني بخشيده است.»[6]

البته شاهد آوردن از نظريات برخي انديشمندان غربي، دليل موجهي بر رد نظر آقاي رورتي نيست، اما با اين حال مي توان اثبات نمود كه برخلاف نامبرده، بسياري از انديشمندان غربي، بين دين و اخلاق رابطه نزديكي قائل بودند. اين مسئله از آنجايي اهميت مي يابد كه بدانيم مفاهيم و گزاره هاي اخلاقي،‌ قبل از رنسانس در مغرب زمين، از دين استخراج مي شد، ‌ولي غربيان در قرن هجدهم، با مرجعيت دادن به عقل، ‌عرصه هاي دين را در حوزه هاي اجتماعي و اخلاق تنگ كردند و به استقلاليت اخلاق از دين حكم راندند و برخي از آنها نيز «اخلاق سكولار» را توصيه نمودند.

اما آنچه منطقي به نظر مي رسد آنست كه اگر اخلاق مبتني بر اصالت لذت يا اصالت نفع باشد و يا بر وجدان و عقل عملي و يا بر اصالت جامعه تكيه داشته باشد، ‌شايد اخلاق با دين هيچ رابطه اي نداشته باشد و يا بتوان براي آن رابطه مبنايي و پشتوانه اي فرض نمود؛ و اگر ملاك گزاره هاي اخلاقي را نايل شدن بر قرب الهي بدانيم، با توجه به عدم شناخت كامل انسان از قرب و منزلت الهي، بالطبع ارتباط ميان اخلاق و دين، ارتباط محتوايي و گزاره اي است و منظور از ارتباط محتوايي آنست كه دستورها و قواعد اخلاقي با مراجعه به متون ديني، استنباط و استخراج مي شوند. به نظر مي رسد تعبير منبع معرفت اخلاقي براي دين، مبتني بر همين اساس است كه به اعتقاد نگارنده برخلاف مدعاي آقاي رورتي ـ امري بديهي و صحيح است. در پايان ذكر اين نكته الزامي است كه برخلاف نظر نامبرده، دين نه تنها ختم گفتگو نيست بلكه مروج گفتگوهاي سازنده است به همين دليل است كه ما خداباوران ضمن رد نظريه شخصي شدن دين، با آقاي رورتي به بحث و گفتگو نشستيم!!


[1] . عبدالحسين خسروپناه، قلمرو دين،‌مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه، 1381، قم، ص 239.

[2] . religious Awarness.

[3] . اليوم اكملت لكم دينكم، مائده، 3.

[4] . و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء، نحل، 89.

[5] . محمد حسين زاده، دين شناسي، مؤسسه آموزشي امام خميني ، قم، 1378، صص 47 ـ 44.

[6] . جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، تهران، انتشارات بين المللي الهدي، چاپ اول، 1372، ص 23.

علي اكبر عالميان



/ 1