نسل جوان قرباني ماكياوليسم روشنفكر مآبي
بستر گفتماني كه آقاي ميرباقري در پاسخ گزارش نشريه آزاد شماره 97 تاريخ 8/2/81، بدان پرداخته است، گزارههايي در بردارد كه تأمل برانگيز و نقدپذير است:گزاره 1
در ديني كه اكنون در كشور ما به عنوان فرهنگ عمومي تبليغ و ترويج ميشود عنصر عقلانيت و استدلال كمرنگ شده است.نقد
دين حوزههاي متنوعي را شامل است. حوزه معرفتي ـ حوزه اعتقادات ـ حوزه عملكرد و مشي و منش. خوشبختانه آقاي ميرباقري حوزه مشخص را در اين گفتمان عنوان كردهاند كه آن حوزه فرهنگ عمومي است. در اينجا پارامتراهاي مشتركي وجود دارد كه بر پايه آن، ساير جهات نظري مورد اختلاف را ميتوان حل نمود. فرهنگ ديني و ابتناء آن بر عنصر اصيل خرد دو مبدء اساسي، مقبول و مشترك براي دستيابي به فرآيندي نهايي است. كه مكتب خودگراي تشيع بر آن اصرار وافر دارد «وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ ـ آنگاه كه به آنان گفته ميشود آن چيزي را پيروي كنيد كه خدا نازل كرده است ميگويند ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتهايم پيروي ميكنيم آيا حتي اگر پدران آنها كمترين خرد و خردورزيئي نداشته باشند و هدايت نشده باشند»[1]، «من كان عاقلاً كان له دين و مَنْ كان له دين دَخَلَ الجنهَ ـ كسي كه خردورز باشد ديندار خواهد بود و كسي كه ديانت ورزد به بهشت وارد ميشود»[2]، «مِلاكُ الدّينِ الْعقلُ ـ عقل اساس دين است».[3] روند موجود (كمرنگ بودن عنصر عقلانيت در ترويج دين در سطح فرهنگ عمومي) نيز به عنوان پتانسيل منفيزا چون در معرض شهود عيني است انكار بر نميتابد. از همينجا مباحث زير ساختاري طرح ميگردد:الف ـ ايدئولوگ و تئوريسين دين در حوزه فرهنگ عمومي كيست؟ آيا نه آن است كه حوزه فرهنگ عمومي، حوزه نظر نيست بلكه حوزه عمل است، حوزه بايدها و نبايدهاست، حوزه چطور بودن و چگونه زيستن است. اگر جامعه ديني است، اگر اصل دين عقلاني است و از ناحيه آنها، آحاد جامعه پذيرش شده است، اين التزام دروغي عقيدتي، التزام به تكليفهاي ديني و بستر گزينيهاي روشمند را در راستاي بنيان جامعهئي ايدهآل حتمي و ضروري ميسازد.[4]در نصوص ديني هم خردورزي، موكداً عنوان شده است «أَ فَلا تَعْقِلُونَ ـ چرا خردمندانه نميانديشد»[5] و هم عهدهداران تفسير و تعريف آن مشخص شدهاند «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَهَ»[6] و هم متعهدين صاحب تخصص، رسالتِ تفسيري خود را به انجام رساندهاند. در حديث نوراني از ائمه ـ عليهم السّلام ـ آمده است «العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب بها الجنان» عقل آن چيزي است كه خداوند رحمان با آن پرستش ميشود و بهشت بواسطه آن فراهم ميآيد»[7] علاوه بر آن صاحبنظران اين فن موارد تطبيقي در جزء به جزء اين حوزه (حوزه فرهنگ عمومي) را مشخص نمودهاند.ب ـ مشكل كمرنگي عنصر عقلانيت در حوزه تبليغ دين در سطح فرهنگ عمومي بواسطه مداخله حوزههايي است كه انجام ميگيرد. مداخلههاي خودسرانه كه گاه مربوط ميشود به تفسير و تعريف گذارههاي ديني، و گاه منتهي به پلوراليزم تفكر ديني و در بسياري موارد مربوط ميشود به تطبيقهاي ناهمسان با منظورات صاحب شريعت و امناي دين.[8] نصوص آشكارِ پايه و به تعبير قرآن، ام الكتاب[9] را به جاي متشابهات گذاشتن و سپس همه اين متشابهات را با سليقه و اجتهاد خود تفسير و تحليل كردن نه از عقل اثري ميگذارد و نه از تبليغ فرهنگ عمومي دين براساس عنصر عقلانيت نشاني.هشدار پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نسبت به تفسير به رأي[10] صرفاً گروههاي انشعابي سنتي و فرقههاي آماري مباحث ملل و نحل را منظور نداشته كه هشداري است كلي فرا عصري و در دوره كنوني سايهافكن بر تحليلگران غير ضابطهشناس.
گزاره 2
اگر در حوزه دين عوامانه حركت كنيم و با شيوه عوامانه بخواهيم افراد را در اين حوزه جذب كنيم هيچ لزومي ندارد كه در اين راه از مسير عقلانيت حركت كنيم اگرچه به اصطلاح مشتري بيشتري پيدا كنيم.نقد
انگاره تفكيك بين عوام و منتهي دانستنش براي جذب مشتري بيشتر و بين عقلانيت ديني را در جايجاي محافل داعيهدار و تجليلهاي خردمدارانه ميتوان به مطالعه نشست «روي اسلام تقليدي با عاميان است و روي اسلام تحقيق با زيركان و جستجوگران، اين مريد پرور است و آن دليرپرور».[11] ما در اينجا دو پارادايم مشتبه به يكديگر داريم كه متمايز نساختن آنها از يكديگر به تحليلهاي ناموفق و ناراست ميانجامد، يكي جريان عوامزدگي است و ديگري ترازمند نمودن حقايق و مفاهيم برتر را با سطح درك عوام. آنچه مزموم است به پاراديم نخست بازگشت دارد.دينورزان و مروجان دينياي كه دين را تورِ شكارِ عوامِ سطحينگر قرار دادهاند تا با جذب پيروان ومريدان بيشتر يا به مِكنتِ افزونتري بر سند يا به هدف سود جويانه ديگري يابند، اين هم جفاي به دين است و هم خيانت به جامعه و اين نه اختصاص به حوزه دين دارد و نه به برخي داعيهدارانش كه در هر فني و رشته تخصصياي عدهئي سودجو وجود دارند كه آگاهي و تخصص خويش را ابراز كلاهبرداري ساختهاند. علي ـ عليه السلام ـ قرنها پيش در يك كلينگري و ديدي فرا گروهي زيان جبران ناپذير اين طيف را يادآور شد «قسم ظهري الثان عالم متهتك... فان ذلك يمنع الناس بتهتكه عن الدين...» دو گروه پشت مرا شكستند يكي دانشمندي كه بر وفق دانش عمل نميكند و از اين طريق مانع رويكرد ديگران به دين است...»[12] همچنانكه در حوزه دين هم اين گزينه اختصاص به برخي روحانيون ندارد و روشنفكر مآباني هستند كه در صدد پرستيژ فروشي و مريدبازياند و محفل تحليل را دكان سوداگري قرار دادهاند و محكوم هم اين سرزنشاند و هم آن فرياد.پارادايم دوم هم صواب است و هم وظيفه، هم خردمندانه و منطقي است و هم مبادي آداب و اين همان است كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به عنوان روشي درست و لازم و كارآمد به انبياء نسبت داد و به ديگران آموزش «نحن معاشر الانبياء لانكلم الناس الاعلي قدر عقلولهم ـ ما گروه پيامبران فراتر از سطح درك مردم با آنان سخن نميگوئيم»[13].
انگيزه جذب مشتري در اينجا مقدس و ارزشي است كه هدف انسان سازي و پالايش جامعه و كاهش آلودگيهاي اخلاقي و مفاسد اجتماعي است و چون احياء يك نفر احياء مردم است پس هرچه آمار احياء شوندگان بيشتر و مشتري اين كلاس و منبر افزونتر، روند تكاملي جامعه و دستيابي به حيات طيبه سريعتر اميدواركنندهتر و برخورداري از بركات الهي افزونتر خواهد بود «و لو أنَ أهل القري آمنوا وَ أتقوا لَفَتَحْنا عليهم بركات مِن السماء و الارض ـ اگر همه جهانيان ايمان ميآوردند و تقوا پيشه ميكردند بركتهاي زمين و آمسمان در اختيارشان قرار ميداديم»[14] همچنانكه تقليد در سطوح مختلف زندگي نه بطور كلي ممدوح است و نه به بطور كلي مذموم كه امري نسبي است. مراجعه هر غير خبرهئي به خبره و هر فراگيرندهئي به فراآموزنده تقليد است و تقليدي صحيح كه راه همين است و گريزناپذير به گفته حافظ:اي بي خبر بكوش كه صاحب خبر شوي تا راهرو نباشي كي راهبر شوي در مكتب حقايق پيش اديب عشق هان اي پسر بكوش كه روزي پدر شوي همه آموزشگاهها و همه مراكز تعليمي و تعلمي با زبان حان منش تقليد را ترويج مينمايند. دنبالهروي از پير كه اهل معرفت تأكيد وافر به آن دارند چيزي جز تأئيد تقليد نيست. مشكلي كه نظريهپردازان و داعيه داران شفقت به جوانان براي اين نسل رقم زدهاند بازتابش اين شده كه گونهئي از تقليد و عوامواري را ازآنان گرفتهاند و به تقليدي برتر و مصيبتبارتر دچار كردهاند كه هم دين باوريشان را تضعيف نمودهاند و هم هويت مليشان را، غرب را الگو و مدار حيات معقول بدانند؛ غريبانه بيانديشند و غريبانه مشي نمايند.[15]
در حرف زدن ـ معاشرت كردن ـ لباس پوشيدن ـ آرايش كردن ـ هنر ورزيدن و در يك نگاه زندگي كردن به شيوه غرب. جواناني كه تا ديروز پيران خويش را احترام ميكردند، والدين را گرامي ميداشتند و همسراني كه اطاعت از شوهر را ضابطه ميدانستند، امّا در عصر كنوني بر پايه مباني نو ولي ناصواب نه به پيران احترامي گذاشته ميشود و نه از والدين حسابي برده ميشود و نه اطاعت زن از شوهر جايگاهي دارد كه هم خانه سالمندان رو به فزوني است و هم درگيريهاي زن و شوهر و گسترش آمار طلاق.
گزاره 3
65 درصد جوانان اعلام كردهاند كه روحانيون حرف جديدي براي جوانان ندارند.طرح فرضيه حرف جديد نداشتن روحانيت ناشي از فقدان يا نقصان پايه مطالعاتي در اين زمينه است. مراكز گوناگون علمي موجود در حوزه و نشريات ويژهئي كه در سطوح مختلف از اين مراكز انتشار مييابد به طرح گفتمانهاي نوين اختصاص دارد مانند نشريه پيام حوزه ـ مجله تخصص كلام ـ مجله معرفت و... .[1] . سوره بقره، آيه 170.[2] . كليني، اصول كافي، تهران: المكتبه الاسلاميه، ج 1، كتاب العقل و الجهل، ج 6، ص 9.[3] . آمدي، غررالحكم، ترجمه محمدعلي انصاري، ج 2، ص 757.[4] . ابن سينا در ابتداي منطق متذكر اين بحث شده و همه آنچه را مربوط به فرهنگ عمومي است در حيطه اديان الهي ميداند. ر.ك: شفاء، كتاب منطق، قم: مكتبه آيتالله مرعشي نجفي، ج 1، مقاله اولي، فصل ثاني، ص 14.[5] . سوره بقره، آيه 44ـ76 و سوره آلعمران، آيه 65 و ديگر سورهها.[6] . سوره بقره، آيه 151ـ129، سوره آلعمران، آيه 164، سوره جمعه، آيه 2.[7] . كليني، اصول كافي، ج 1، كتاب العقل و الجهل، ج 3، ص 8.[8] . ر.ك: عبدالكريم سروش، فربهتر از ايدئولوژي، روزنامه جامجم، ضميمه بانو، شماره 565، 1/2/81، روزنامه كيهان، شماره 17179، 15/6/1380، مردي كه نميخواست انقلابي باشد، ص 8، بازتاب انديشه، همه شمارهها، روزنامه خرداد، 6/12/1377، شورا در قرآن، ص 6 و ديگر نوشتارهايي كه در اين راستا قرار دارند.[9] . سوره آلعمران، آيه 7.[10] . محقق بحراني، الحدائق الناظره، ج 1، ص 29، بحارالانوار، ج 63، ص 227، ج 98، ص 110 و ج 108، ص 19. شيخ علي نمازي، مستدرك سفينه البحار، ج 1، ص 302.[11] . عبدالكريم سروش، فربهتر از ايدئولوژي، ص 6.[12] . ميزان الحكمه، ج 3، ص 2095، شيخ حر عاملي، الصول المهمه اطهمه في اصول الائمه، ج 1، ص 607، بحارالانوار، ج 1، ص 208 و ج 63، ص 227 و ج 108، ص 19.[13] . كليني، اصول كافي، كتاب العقل و الجهل، ج 15، ص 18.[14] . سوره اعراف، آيه 96.[15] . روزنامه قدس گزارشي در اين ارتباط ارائه داده است كه به لحاظ مستند كردن اين بحث پاراگرافي از آن نقل ميشود: براستي با به كارگيري چند واژه انگليسي و آمريكائي در مراودات و عوض كردن رنگ چشم و مو و دنبالهروي از مدهاي مضحك و ژستهاي مختلف كه بسيار هم رائج شده از مواردي است كه همه مسئولان فرهنگي اجتماعي جامعه را زير سؤال ميبرد. روزنامه قدس، سال هشتم، شماره 2212، 29/5/1374، ص 5.سيد محمد علي مهدوي الحسيني