نقدي بر مقاله «مباني مشروعيت حكومت» - نقدي بر مقاله «مباني مشروعيت حكومت» نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقدي بر مقاله «مباني مشروعيت حكومت» - نسخه متنی

حسن صادقي پناه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقدي بر مقاله «مباني مشروعيت حكومت»

متن سخنراني دكتر سيد قاسم آغاجري كه در همايش «عاشورا، بهار زندگي» ايراد گرديده بود در روزنامه نوروز مورّخه 18/2/81 مطالعه شد كه نسبت به برخي مطالب ملاحظاتي به نظر آمد كه باختصار در چهار بخش بيان مي‌گردد.

بخش اول

ايشان در رويكردي جامعه شناسانه به تاريخ تشيّع و كيفيّت تعامل شيعيان با واقعه كربلا به دو نوع گفتمان «سنّت‌گرايانه» و «بنيادگرايانه» شيعي اشاره مي‌كند البتّه با ردّ دو رويكرد، گفتمان سوّمي را به نام «گفتمان واقع‌گرايانه» را با نگاه به سه فاز حركت حسيني مطرح مي‌كند، و در ميان زمينه‌ها و ويژگي‌هاي دو گفتمان فوق و در نهايت در نتيجه‌گيري به نظر، تأمّلاتي مطرح است كه در ذيل بيان مي‌گردد.

از ديدگاه ايشان «گفتمان سنّت‌گرايانه، كه همان گفتمان مسلط در ادبيات، تاريخ و جامعه ما مي‌باشد» گفتماني است كه در عاشورا «عنصر مظلوميّت، قرباني، ضعف و ترحّم سركوب شده را مي‌بيند» و حسين را بعنوان «قرباني معصوم و مظلوم» بهانه‌اي براي «فرياد سوگ و عذا و ماتم و ترحّم در يك جهان بي‌رحم» قلمداد مي‌كند و در بيان زمينه‌هاي تاريخي ـ اجتماعيِ اين ديدگاه تصريح مي‌كند كه چون «روحيه تاريخي ملت ايران در اين 1400 سال، غالباً روحيه سوگ، مرثيه و مرثيه‌سرايي» بوده و لذا «مردم ما در طول اين سده و سده‌هاي گذشته در سوگ حسين» بعنوان بهترين داستان و حادثه‌اي كه همه«سوگ‌ها و همه رنج‌ها و همه سوگنامه‌ها و همه مرثيه‌ها به نام او در محرم و عاشوراي او سروده شود و باز خوانده شود» نگاه كرده و در نتيجه در سوگ حسين بر درد ما و رنج‌هاي خود مي‌گريسته‌اند.»[1]

به نظر مي‌رسد توجه ايشان به نكات ذيل بتواند در ارائه يك تحليل بهتر مؤثر باشد چرا كه
:

اوّلاً

تطهير ضمني مردم ايران باستان (قبل از اسلام) از روحيه سوگ و مرثيه‌سرايي و تصوير جامعه‌اي بدون دردها و رنج‌هاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي به نظر خلاف صريح شواهد مستند و حتمي تاريخي مي‌باشد كه گزارشات مربوط به قيام‌ها و شورش‌هاي صورت‌ گرفته بر عليه شاهان و حكام ايران قبل از اسلام بخاطر ريشه‌هايي چون فاصله طبقاتي، ظلم، جنگ‌هاي قدرت طولاني و ويرانگر داخلي خارجي و... گواه صادقي بر نكته فوق مي‌باشد.[2]

ثانياً

به نظر مي‌رسد خلط جنبه «علمي» و «پيام‌رساني» اشك و گريه و مرثيه و عدم تفكيك بين آن باعث ارائه چنين تحليلي گرديده باشد چرا كه از جنبه علمي بيان ايشان در تكيه به اصل «كاركرد تسكين دروني و روحي بجاي تغيير بيروني و عيني» منطقي است و انديشمندان بر تسكين‌بخشي عقده‌ها و غم‌ها و غصّه‌ها توسط گريه تأكيد كرده‌اند، منتهي در گريه و سوگواري بر امام حسين ـ عليه السلام ـ و رابطه عاطفي و مذهبي شيعيان و بويژه «مردم ما» نسبت به واقعه عاشورا بيان فوق نه تنها مستدل به نظر نمي‌رسد بلكه به نظر مي‌رسد نوعي بي‌اعتنايي به شور، منطق و فهم مذهبي مردم تقلّبي گردد لذا است كه ايشان را به توجّه در علل گرايش ايرانيان به تشيّع با وجود گرايش «سواد مردم» به اهل سنّت، دعوت مي‌نمايم.

ثالثاً

اگر تحليل فوق درست باشد سؤال جدّي كه ايشان را به حل آن بايد فرا خواند اين است كه گريه و سوگواري و مرثيه و مرثيه‌سرائي «حجت‌هاي الهي» و «امامان معصوم» ـ عليهم السّلام ـ بر امام حسين ـ عليه السلام ـ و سفارش‌هاي مؤكّد آنان بر لزوم گريستن بر سالار شهيدان و مصيبت‌هاي كربلا را چگونه تحليل خواهند نمود؟؟[3]

آيا شائبه تسرّي اين تحليل بر گريه و سوگواري امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ وجود ندارد؟؟ آن هم با توجه به اين‌كه آنان نيز هميشه تحت فشار حكّام و خلفاء وقت بوده و ممكن است به گريه و سوگواري از باب «كاركرد تسكين دروني و روحي بجاي تغيير بيروني و عيني روي آورده باشند؟!!

رابعاً

اگرچه ما قمه بر سر زدن را در عزاي حسين مخالف شرع مي‌دانيم ولي به نظر مي‌رسد كسي كه اقدام به اين كار مي‌كند اگر با تحليل فوق مواجه شود نه تنها در تأييد آن سخن نخواهد گفت، بلكه در توجيه عمل نامشروع خود به نظر مي‌رسد به توجيهات عاطفي با وقايع كربلا تمسك كند.

ايشان در ادامه گفتمان بنيادگرايانه را اينگونه تعريف مي‌كند كه گفتماني است كه حسين و عاشورا را به گونه‌اي تعبير مي‌كند كه در جهاد قمه بردارد و بر دشمن بكوبد» كه البتّه زمينه تاريخي ـ اجتماعي آن را هم در عكس‌العمل و واكنش نسبت به سنّت‌گرايي» و هم «عكس‌العمل نسبت به خشونت خارجي» مي‌داند كه البتّه نتيجه اين گفتمان اين است كه «عناصر مطلوب خود را تبديل مي‌كند به يك عنصر تهاجمي و نهايتاً نوعي خشونت، خشونتي كه زماني رنگ نوعي انقلاب‌گرايي به خودش مي‌گيرد». و سپس ايشان در تحليل وقايع عاشورا در موارد متعددي به اين گفتمان حمله كرده و مي‌گويد: «بنيادگرايي شيعي سعي مي‌كند از حسين و كربلا چهره‌اي بسازد كه تشنه است خون بريزد، انجام وظيفه كند در راه خدا».

در اين قسمت توجه ايشان را به نكات ذيل جلب مي‌نماييم:

اوّلاً

به نظر اصطلاح «بنيادگرايي شعيي» اصطلاحي پارادوكسيكال مي‌باشد، چرا كه «بنيادگرايي» به معناي پايبندي صرف به اصول و بنياد‌هاي اوليه‌اي كه مبتني بر كتاب و سنّت و سيره سلف صالح مي‌باشد توسط انديشمندان سنّي چون «ابن تيميه» مطرح گرديد كه در واقع ادامه «جريان سلفي‌گري» است، در حالي كه شيعه با توجه به تعاليم جعفري كه در صدد است كه با مايه‌ها و جهت‌گيري‌هاي عقلي، فلسفي، اجتهادي و متناسب با مقتضيات زمان و نوخواه و آينده‌نگر به كتاب، سنّت و سيره سلف نظر بيافكند.[4] لذا عدم تفكيك بين اين دو شاخه و تركيب نامأنوس آنها مي‌توان از خطاها و لغزش‌هاي غير قابل اغماض از فردي مثل ايشان كه به نظر مي‌رسد به اين نوع مباحث شناخت داشته باشند دانست.

ثانياً

از دقّت در حادثه كربلا و پيامد‌هاي آن نيز سخنان سيدالشّهداء و موضع‌گيري‌هاي ايشان نكاتي بدست مي‌آيد كه متأسفانه مورد طعن و ردّ ناخودآگاه ايشان قرار گرفته است، چرا كه طبق اين نوع نگرش بايد انتخاب عزّت در دو راهي زندگي ذّلت‌بار يامرگ شرافتمندانه، فداكردن همه چيز در راه دين، مقاومت تا آخرين نفس، مبارزه با طاغوت،[5] عمل به تكليف و[6]... را مصداق خشونت و بنيادگرايي قلمداد كرد؟!!

ثالثاً

قيام و حركت حسيني و حركت انقلابي بر عليه دستگاه ظلم و جور اموي محسوب مي‌گرديد، حركتي كه با نامشروع قلمداد كردن دستگاه اموي و خلافت يزيد آغاز گرديد و با به خون نشتن امام و اصحاب و يارانش به ظاهر به پايان رسيد لذا به نظر مي‌رسد «انقلاب‌گري» امام حسين ـ عليه السلام ـ نيز بر اساس مبناي فوق عملي «خشونت‌گرا» و «منفور» قلمداد گردد كه البتّه التزام به آن به عهده گوينده گذاشته مي‌شود.

ـ رابعاً

آيا حركت‌هاي شيعي بر عليه دستگاه ظلم و استبداد در طول تاريخ جز با الهام از حركت حسيني اتفاق افتاد! اگر چنين است پس بي‌مهري و بي‌توجهي به دست‌آورد‌هاي حركت‌ها جنبش‌ها و انقلاب‌هاي شيعي چرا و به چه علّت؟!!

بخش دوم

ايشان با نگرشي تفكيكي نسبت به حركت‌ امام حسين ـ عليه السلام ـ آن را به سه فاز تقسيم مي‌كند؛ و براي هر يك ويژگي‌هائي برمي‌شمرد، ابتدا با ذكر تقسيم ايشان، نسبت به برخي از نكات مطروحه ملاحظاتي مطرح است كه بيان مي‌گردد:

فاز اول فاز «نفي» است كه «حركت حسين از مدينه تا مكه» را شامل مي‌شود و در آن جز نفي بيعت با يزيد چيز ديگري نيست.

فاز دوم فاز اثبات است كه حركت از مكه تا يك منزل مانده به كربلا را شامل مي‌شود و در آن اراده معطوف به قدرت امام بخاطر دعوت كوفيان هست.

فاز سوم فاز انتخاب «است» است و «زماني است كه سپاه حرّ مي‌آيد و راه را بر امام مي‌بندد» كه در آن، انتخاب جهاد و شهادت از سوي امام مشهود است.

ملاحظات فاز اول

1. اگر چه اين نكته مقبول است كه در اين فاز «امام حسين ـ عليه السلام ـ فقط بيعت با يزيد بن معاويه مواجه بود و امام بخاطر مفاسد مترتّب بر آن از آن امتناع كرد[7]؛ امّا نكته مهم توجه به علت اين «نه گفتن» و تصوير راهكار «اصلاح امّت» در اين مقام به نظر مي‌رسد؛ چرا كه تأكيد امام بر اصلاح، بخاطر اميد بر بوجود آمدن راهكارهاي «اصلاح‌جويانه» براي حركت دادن امّت بر عليه ظلم و طغيان و اقامه عدل و عدالت بين مردم بوده است نه عدم توجّه به جهاد و شهادت با حاكمان اموي چرا كه براي فرد بينا و بصيري واضح است كه اصلاح امّت در مسير فوق، لازمه‌اش تحمّل مشقات و فشارهاي دستگاه حكمه استبدادي اموي مي‌باشد.

2. ايشان در مقام مقايسه حكومت معاويه و يزيد تصريح مي‌كنند كه: «معاويه حداقل با نوعي رضايت به قدرت رسيده بود... او با بيعت مردم سركار آمده بود» به نظر مي‌رسد اين نوع تعبير از حاكميّت مزوّرانه و متكي به حمايت و سلاح؛ مخالف حقايق تاريخي باشد، چرا كه حاكميت و حكومت معاويه نه تنها مستند به «رضايت امّت» نبود، بكله با «مشورت امّت» هم محقق نگرديده بود، بلكه تنها عامل قوت سلاح و زور و يا به عبارت بهتر «الحق لمن غلب» بوده است.

چنانكه معاويه خود بر اين نكته تصريح كرده و مي‌گويد:

«والله ما وَلَّيتُها ـ اي الخلافه ـ يِمُحَبَهٍ عَلِمْتُها منكم و لامَسَرَهِ س بولايتي، و لكن جالدتكم بسيفي هذا مجالده، فان لم تعدوني اقوم مجتمعكم كله فاقبلوا مني بعضه...»[8]

ملاحظات فاز دوم

ايشان باتأكيد بر دعوت مردم كوفه از امام تصريح مي‌كند كه «تا زماني كه مردم عراق نامه ننوشتند و به حسين نگفته‌اند و از او نخواسته‌اند كه بيا ما تو را مي‌پذيريم و بيا در عراق تأسيس حكومت بكن و ما خواهان اين حكومت هستيم حسين دم از حكومت نزد» و در بيان ديدگاه مردم كوفه در چرائي نامشروع و دانستن حكومت يزيد از سوئي و ملاك مشروعيّت قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ از سوي ديگر به فرازي از مقدّمه نامه كوفيان كه در ميان آنها حبيب بن مظاهر نيز بوده تمسّك جستند كه نوشتند «بعد از اين‌كه معاويه مرد و يزيد به حكومت رسيد، اين حكومت حكومتي است كه بدون رضايت مردم بر مردم حكومت مي‌كند» و نتيجه مي‌گيرد «يعني هر حكومتي بدون رضايت مردم بر مردم حكومت كند با اين منطق، نامشروع است. هر كس مي‌خواهد در رأس باشد، حتّي حسين.» در اين مقام توجه به نكات ذيل لازم است:

اوّلاً

نظر به متن نامه مذكور در منابع، نافي اين برداشت است چرا كه در آنجا جمله «و تآمر عليها بغير رضي منها» شامل حكومت معاويه نيز مي‌شود و اختصاص آن بر زمان حكومت يزدي بدون دليل مي باشد.

ثانياً

اين جمله را ما بايد با توجه به ديدگاه شيعي «حبيب بن مظاره» و ديگر بزرگان شيعي كوفه بنگريم.

ثالثاً

مستندات تاريخي متعددي دالّ بر ابطال نظريه ايشان است؛ چرا كه تحليل عباراتي از امام حسين ـ عليه السلام ـ چون «اَسيرُ بسيرهِ جدّي «ابيِ عليِ بن ابيطالب»[9] «ربّ نحني من القوم الظالمين»[10] «حسبي الله و نعم الوكيل»[11] «كُنّا اهله و اولياءَهُ اوصياءه ورثته و احقّ الناس بمتامه فاستَأثر علينا قومنا بذلك...»[12] به روشني بر اين‌كه خلافت حق الهي اهل‌بيت بوده و حركت امام در راستاي احقاق حق و ميراندن باطل و تشكيل حكومت بوده است، دلالت مي‌كند كه غفلت از آنها و ديگر موارد مشابه، بر محقق تاريخ شايسته نيست.

رابعاً

با قبول ضرورت حكومت در جامعه و لزوم قانون و حق حاكميت الهي در بررسي مسأله مشروعيّت در انديشه سياسي شيعه و نقش مردم در مشروعيت بايد گفته شود كه، شيعه معتقد به مشروعيت حكومت ائمه ـ عليهم السّلام ـ از طريق نصب الهي است و نقش مردم را در عينيت بخشي و عملي شدن حكومت تعبير مي‌كنند، كما اين‌كه علي ـ عليه السلام ـ علي‌رغم مأموريّت به امامت و رهبري جامعه از سوي خداوند، بخاطر پذيرش مردم، بمدت 25 سال از دخالت در امور جامعه خودداري كردند و با تكيه بر زور، حكومت را بر مردم تحميل نكردند؛ تنها زماني حكومت آن حضرت محقّق شد كه مردم با حضرتش بيعت كردند چنانچه فرمودند:

«اگر حضور بيعت‌كنندگان و با وجود ياوران، حجّت بر من تمام نمي‌شد... رشته كار حكومت را از دست مي‌گذاشتم»[13]

و در جاي ديگر بر اين نكته اشاره مي‌كند كه «لارَأيَ لِمَن لايُطاع».[14]

در عصر غيبت نيز فقهاي شيعه به جز برخي بر اين باورند كه مشروعيت حكومت، تها ناشي از نصب الهي است و مردم صرفاً در استقرار، و تحقق و عينيّت آن نقشي اساسي دارند.
حال جاي سؤال از ايشان باقي است كه چطور مشروعيّت حاكميّت و حكومت ائمه ـ عليهم السّلام ـ را مبتني بر خواست مردم كرد. و از آيات و روايات و دلايل قطعيّه متعددِ اين باب، چشم پوشيده‌اند؟؟!!

بخش سوّم

ايشان با تأكيد بر عدالت‌طلبي امام حسين ـ عليه السلام ـ ، عدال را از شريعت جدا نموده و مي‌گويند:

«نفي حكومت براي چه؟

براي عدالت است (نه براي اين‌كه نماز خوانده شود و نه براي اين‌كه زنها بي‌حجابند!)
اوّلاً: با مراجعه به كلمات امام حسين ـ عليه السلام ـ در علّت نفي بموارد متعدّدي برمي‌خوريم كه ايشان عدم عمل به شريعت از سوي يزيد را دليل مي‌گيرند و بعد فرياد بر مي‌آورند «علي الاسلام، السّلام اذا بُلَيتِ الاُمه بداعٍ مثل يزيد».

ثانياً: شاهد گرفتن بر عمل به شريعت از سوي حاكميّت بر جمله وليد بن عقبه در استنكاف از اخذ بيعت به زور از امام حسين ـ عليه السلام ـ و نماز حُرّ و يارانش به حمايت با ابي عبدالله ـ عليه السلام ـ هيچ دليل براي توجه به شريعت در سطح حاكميّت نيست، چرا كه حاكميّت منحصر در حُرّ و ياران وليد بن عقبه نبوده، مضافاً كه يكي از ويژگي‌هاي جامعه مسلماني و نه اسلامي، همان توجه به پوسته شريعت و عمل ظاهري به اسلام و عدم بهره‌مندي از لوازم و نتايج عمل به شريعت است.

بخش چهارم

ايشان در راستاي معرفي فردي كه مانند حسين در قيام خود عليه ظلم از «خشونت» استفاده نكرده است، از ياسر عرفات نام مي‌برد و مي‌گويد «اخيراً ياسر عرفات در سخناني كه مدتي تيتر اول رونامه‌ها بود گفت: «مي‌خواهند مرا در خانه خودم مثل عثمان بكشند بدون اين‌كه مقاومت بكنم وليكن من به آنها مي‌گويم من مثل عثمان نمي‌شودم من مثل حسين بن علي مي‌شوم و مقاومت مي‌كنم در برابر شما تا به شهادت برسم (البتّه خوب نبايد مردم ايران اين جملات را از ياسر عرفات بشنوند چون ما ده بيست سال است كه مي‌گوئيم ياسر عرفات جنايت كرد و با آمريكا سازش كرد.)

اوّلاً

فهميده نشد كه «مردم ما اين حرف‌ها را نشنيدند» بخاطر عدم وجود آزادي در بيان اين حرف‌ها بود يا به خاطر عدم استقبال و رويكرد و اطمينان مردم به روزنامه‌ها؟؟

ثانياً

چطور شد شهادت‌طلبي فردي مثل ياسر عرفات تمجيد مي‌شود ولي مقاومت شيعه در مقابل ظلم و استبداد به «بنياد گرايي شيعي» تعبير و ردّ مي‌شود؟؟!!

ثالثاً

آيا اين خود پيام آشكاري بر بطلان تحليل‌هاي فوق ايشان نيست كه «انجام وظيفه» را يكي از ملاك‌هاي بنيادگرايي شيعي تلقي كرده و از سوي ديگر از آن نسبت به فرد خاصي تمجيد مي‌كنند!!

بعبارت ديگر: عدم پايبندي به مباني و عدم انسجام چه معنائي دارد؟

به نظر مي‌رسد قضاوت به خوانندگان فهيم سپرده شود.


[1] . روزنامه نوروز، مورخه 18/2/81، ص 7.

[2] . ر.ك: ايران قبل از اسلام، دكتر حسن پيرنيا.

[3] . بحارالانوار علامه مجلسي.

[4] . ر.ك: جنبش‌هاي اسلامي معاصر، دكتر موثّقي.

[5] . هيهات من الذله: لهوف، ص 57.

[6] . موسعه كلمات الحسين، ص 360.

[7] . اعيان الشيعه، ج 1، ص 597.

[8] . حماسه حسيني. ج 2، ص 23، انتشارات صدرا، چاپ سوم، پائيز 1373

[9] . حياه الامام الحسين، الجزء الثاني، ص 121. انتشارات ايرواني، باقر شريف قريشي، 1413 ه‍ ق.

[10] . الفتوح، 5، 33.

[11] . المقريزي، 2، 285.

[12] . حياه الامام الحسين، الجزء الثاني، ص 180، همان.

[13] . نهج‌البلاغه، خطبه 3.

[14] . همان، خطبه 27.

حسن صادقي پناه

/ 1