درخشش دموكراسي و اصلاحات در پرتو اسلام - درخشش دموكراسي و اصلاحات در پرتو اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درخشش دموكراسي و اصلاحات در پرتو اسلام - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درخشش دموكراسي و اصلاحات در پرتو اسلام

چندي پيش گفتگويي تحت عنوان «جمع دين و دموكراسي اشتباه بود» از آقاي محمد قوچاني در نشريه «گلستان ايران» به چاپ رسيد كه بخشهايي از اين گفتگو نياز به تبيين و نقد بيشتري داشت، لذا نوشته‌اي كه پيش روي مخاطبان محترم قرار دارد به اين مهّم پرداخته است.

ايشان در اين گفتگو به بررسي جنبش اصلاحات پرداخته و مي‌گويد: «به نظر من انديشه بنيادي كه اين جنبش اصلاحي را شكل داده است غلط بوده حالا براي غلط بودنش دلايلي هست كه عبارتند از: جمع دين و دموكراسي كه به عنوان محوريت جنبش اصلاحي شكل گرفت ...»

ايشان سپس به بحث توسعه سياسي و تحزّب پرداخته و مي‌گويد: «نگاه امنيتي كه حفظ نظام را به عنوان محور اساسي خودش قرار مي‌دهد توسعه سياسي هيچ فرجامي نمي‌تواند داشته باشد جز برگذاري انتخابات مكرر»

و در نهايت ايشان به تنگناهاي حكومت ديني پرداخته و مي‌گويد: «ما مجبوريم تا مدتها تن بدهيم به اقتضائات جهاني شدن»

نقد و بررسي

بخش اوّل؛ آيا جمع بين دين و دموكراسي مانع اصلاحات است؟

قبل از پاسخ به اين سؤال بايستي دين و دموكراسي و رابطه آنها مورد بررسي قرار بگيرد؛ اما دين چيست؟ قرآن كريم به عنوان اصيل‌ترين منبع ديني، خود به تعريف دين مي‌پردازد، چنانكه خداي سبحان مي‌فرمايد: «انّ الدّين عندالله الاسلام؛ همانا دين نزد خدا اسلام است»[1] علامه طباطبائي در ذيل همين آيه شريفه مي‌فرمايد: «مراد از دين همانا «اسلام» است، اسلامي كه عبارت از تسليم شدن در برابر حق ـ اعم حق در مقام اعتقاد و حق در مقام عمل ـ مي‌باشد»[2]

و هم ايشان در جاي ديگر پيرامون دين مي‌گويد: «دين روش مخصوصي است در زندگي كه صلاح دنيا را به طوري كه موافق كمال اخروي و حيات دائمي حقيقي باشد تأمين مي‌نمايد پس در شريعت بايد قانونهايي وجود داشته باشد كه روش زندگاني را روشن سازد»[3]

تعريف دموكراسي؛ معادل فارسي اين واژه «مردم سالاري» بوده و از لفظ يونانيdemokratia گرفته شده است و خود تركيبي است از demos (مردم) و krotein (حكومت كردن)؛ به اين ترتيب دموكراسي از حيث لغت يعني حكومت به وسيله مردم، و از حيث اصطلاح خاص سياسي عبارتست از «فرصت شهروندان كشور براي مشاركت آزادانه در تصميمهاي سياسي»[4] پس در جوامع دموكراتيك تعيين نوع حكومت و حاكميت آن، تصويب قوانين و نظارت بر حكومت، همه بر خواسته از اراده عمومي افراد جامعه است و بر اساس اكثريت آراء شكل مي‌گيرد.

با توجه به مفاهيم ياد شده، دين و دموكراسي هر دو براي انسان و به شئونات زندگي او مي‌پردازد اما با ديدگاههاي متفاوت؛ براساس جهان بيني ديني، قانون و چهار چوب زندگي مقدم بر انسان است و منشأ آن اراده خداوند است، و سيادت دنيا و آخرت انسان در پرتو عمل به قوانين و دستورات متعالي دين تأمين مي‌شود. اما بر اساس دموكراسي غربي، خود انسان منشأ قانون و مقدم بر آن است و چون در اين شكل از دموكراسي، انسان منقطع از مبدأ و مقصد آفرينش مورد مطالعه قرار مي‌گيرد، چنين انسان شناسي در حقيقّت ناقص و ابتر بوده و قوانين برخواسته از معرفتِ ناقص نيز طبعاً ناقص خواهد بود و چنين رويكردي از دموكراسي نه تنها دردي از انسان و جهان را درمان نمي‌كند بلكه پيوسته بر آلام آدم و عالم مي‌افزايد، لذا طبيعي است كه چنين نگرشي از دموكراسي مورد قبول دين نخواهد بود؛ چنانكه حكيم متأله جوادي آملي مي‌گويد: «دموكراسي در قانون به اين معنا كه انسان خود را بي‌نياز از قانون بداند و يا خود را مجاز در تغيير احكام خداوند بداند با توحيد و دينداري ناب نمي‌سازد، اگر كسي بخواهد با رأي خود يا ديگران احكام قطعي دين، مثل نماز و روزه را تغيير دهد چنين امري، اگرچه به نام دموكراسي باشد، مردود و باطل است.»[5]

اما نگرشي ديگر از دموكراسي كه برخواسته از فطرت نوراني و عقل سليم انسان، و رشد يافته در پرتو وحي الهي باشد نه تنها تعارض با دين ندارد بلكه وجود آن در كنار دين يك پديده ضروري و لازم بوده و مايه پيشرفت دين و دنياي انسانها در تمامي زمينه‌ها و شئونات زندگي خواهد بود، چنانكه فقدان چنين دموكراسي نيز به فقدان دين و آسيب پذير بودن دنياي بشريت منجر خواهد شد چنانكه آيت‌الله جوادي آملي در اين زمينه مي‌گويد: «حكومت اسلامي هيچ‌گاه بدون خواست و اراده مردم متحقق نمي‌شود و تفاوت اساسي حكومت اسلامي با حكومت‌هاي جابر در همين است كه حكومت اسلامي، حكومتي مردمي است و بر پايه زور و جبر نيست، بلكه براساس عشق و علاقه مردم به دين و حاكم اسلامي صورت مي‌پذيرد.»[6]

حال در اينجا ممكن است اين شبهه مطرح بشود كه چگونه مي‌توان بين احكام الزام آور ديني از يك سو، و بين دموكراسي و انتخاب آزاد مردم از سوي ديگر جمع كرد؟

در پاسخ بايد گفت هر چند اراده آزاد و حالت انتخاب‌گري در متن واقعيت وجود انسان نهفته است، لكن اين حالت براي انسان هرگز منزل نهايي و توقف‌گاه نخواهد بود بلكه آزادي و اراده در انسان گذرگاهي براي وصول به سعادتها و كاميابيهاي زندگي، در دنيا و آخرت است كه البته اين مهم در گرو انتخاب شايسته و بكار گيري آزادي در مسير عاقلانه و حكيمانه انسان است و نه هر انتخاب و اراده‌اي كه از آدمي سربزند! انسان همانطوري كه در امور مربوط به دنياي خود هميشه چيزهايي را برمي‌گزيند كه داراي فايده و مطلوبيت باشد، هكذا در امور مربوط به زندگي اخروي نيز بر خودش ملزم مي‌كند هميشه آن چيزي را انتخاب بكند كه مايه رشد و شكوفايي حيات ابدي‌اش باشد، و چون انسان با عقل خود بسياري از چيزهايي كه مايه تعالي او در نيا و بالخصوص آخرت است نمي‌تواند تأمين كند، به روشني در مي‌يابد كه بايستي از جانب خداوند واسطه‌اي باشد، تا انسان را در عرصه زندگي به شايستگي هدايت كند و اين همان فلسفه وجودي دين و رسالت و امامت در طول تاريخ، و ولايت فقاهت و عدالت در عصر حاضر است.

پس با توجه به اين ضوابط شفاف و دقيق، راهي هموارتر و قوانيني متعالي‌تر از احكام نوراني اسلام از بدو تاريخ بشريت تا ختم آن پيش روي انسان و اجتماع گذاشته نشده است، و قرار گرفتن در جاده مستقيم الهي حق هر انسان و نشانه فرزانگي پويندگان آن مي‌باشد.

بلي اگر ما انسانيت انسان را انكار كنيم و يا حيات ابدي و واقعيتهاي بنيادين هستي را در نظر نگيريم ـ چنانكه دنياي امروز و به ويژه غرب گرفتار آن است ـ ديگر در چنين روزگاري جاي پايي براي بروز و ظهور دين باقي نخواهد ماند. چنانكه علامه محمدتقي جعفري پس از اينكه حيات را به حيات معمولي و طبيعي، و حيات معقول تقسيم مي‌كند، مي‌گويد: «زندگي به معناي اول (حيات طبيعي) نه تنها نيازي به دين ندارد، بلكه دين در بعضي موارد مزاحم آن است در اين زندگي علم، هنر، شرف،‌ هيثيت، اخلاق، مذهب، حقوق، سياست، فرهنگ، تمدن و آزادي، همه و همه در مجراي تفكرات ماكياولي قرار مي‌گيرند، و تنها به عنوان وسايل اشباع خواسته‌هاي خودِ طبيعي به كار مي‌روند.»[7]

و البته با انكار انسان كارها تمام نمي‌شود بلكه تازه «هزار نكته باريكتر ز مو اينجاست» و آن اينكه اگر انسان در اثر غفلت يا تغافل چيزي را انكار نمايد چنان نيست كه آن چيز از واقعيت هستي نيز حذف شود چراكه واقعيت انسان و جهان به اراده او لباس وجود نپوشيده است تا با اراده او نيز خلع لباس شود. بنابراين وجود آفريدگار جهان، ضرورت حيات ابدي به دنبال دنياي زودگذر، تأثير رفتار و عملكرد انسان در چگونگي شكل‌گيري آن، ‌اگر مورد انكار آدمي واقع شوند تنها در خيال همين آدم حذف مي‌شوند، نه در عالم خارج؛ و قهراً آثار زيانبار چنين افكاري دامن منكرانش را گرفته و تا دامنه قيامت و پس از آن صاحبش را گرفتار و معذب خواهد كرد.

بنابراين دموكراسي و اصلاحاتي كه تكيه‌گاه اصلي آن دين و دينداري مردم بوده نه تنها به بن‌بست نرسيده، بلكه با شكوه و بالندگي روز‌افزون خود به مسير تعالي و تكامل ادامه مي‌دهد، اما دموكراسي و اصلاحاتي كه در بستر غيرديني شكل گرفته و امروزه خواستگاه اصلي آن جهان غرب و استكبار جهاني است، از اول هم شكست خورده بوده و در سرزمين پهناور اسلامي پيوسته كالايي فرسوده و حنايي رنگ باخته است.

بخش دوم: ايشان در بخش ديگر از اين گفتگو ضمن بيان اين نكته كه هدف از انقلاب تأسيس نظام مستقل در همه جهات سياسي و اقتصادي و فرهنگي و... بود و لكن چنين نشده است مي‌افزايد: ما در دهه 60 كاملاً سوسياليستي عمل كرديم و در دهه 70 ليبرالي! و در نهايت ضمن بيان تنگاهاي حكومت، راه‌ چاره را تن دادن به اقتضائات جهاني شدن، بيان مي‌كند.

نقد و بررسي: اولاً غرض از انقلاب تشكيل حكومت بر اساس دين بوده است كه در هيچ جاي جهان نظير نداشته و ندارد. چنين حكومتي خمير مايه‌اش را نه از جهان كمونيسم آن زمان مي‌گرفت و نه از جهان سرمايه‌داري غرب، بلكه هسته دروني و بيروني اين نظام حكومتي را دين و دينداري توده مردم شكل داده بود و تا به حال نيز خط و مشي كلي نظام و جهت‌گيري اصولي آن بر اساس «شعار نه شرقي و نه غربي» استوار بوده است. چنانكه امام راحل(ره) در وصيتنامه خويش مي‌فرمايد: «من اكنون به ملتهاي شريف ستمديده و به ملت عزيز ايران توصيه مي‌كنم كه از اين راه مستقيم الهي كه نه به شرق ملحد و نه به غرب ستمگر كافر وابسته است بلكه به صراطي كه خداوند به آنها نصيب فرموده است محكم و استوار و متعهد و پاي‌بند بوده و لحظه‌اي از شكر اين نعمت غفلت نكنند»[8]

ثانياً اگر واقعاً در دهه 60 كشور ما به جريانهاي چپ نزديك شده بود چرا در طول همين دهه كه انقلاب درگير جنگ تحميلي 8 ساله بود، پيوسته دشمن مهاجمش از طرف همين بلوك شرق تجهيز و تسليح مي‌شد؟ و هكذا اگر در دهه 70 انقلاب ما رويكردي ليبراليستي داشته است چرا هنوز هم كه هنوز است انقلاب اسلامي مورد قهر و غضب همين ليبراليستها واقع شده است.

چنين تحليلي از واقعيتهاي انقلاب خود بيانگر آن است كه هرچند ما در بطن ايران زمين زندگي مي‌كنيم لكن چقدر از شناخت حقيقت آن و شناخت آرمانهاي اسلامي و نيز عظمت اين مردم مسلمان و غيور دور افتاده‌ايم و اين دور افتادن خود حكايت از غلطيدن در دام شرقي‌ها و غربي‌هاي عالم دارد. و صد البته در هر برهه‌اي از دوران انقلاب افرادي بودند كه سوداي شرق و غرب عالم را در سر مي‌پروراندند و امروزه نيز هر روز و شب روياي تسلط ليبراليستهاي غرب را مي‌بينند. اما سخن ما پيرامون خطوط كلي نظام اسلامي و امت هميشه بيدار آن است.

ثالثاً تشكيل حكومت مستقل و تمام عيار، هرگز به معناي گسستن از دنيا و نفي ارتباط با ديگر كشورها و جوامع بين‌المللي نمي باشد، براساس جهان‌بيني الهي اساساً «دين اسلام» يك آيين جهاني و فرامرزي است و همه انسانهاي عالم را به كنار سفره هدايت خويش دعوت مي‌كند چنانكه خداي سبحان مي‌فرمايد: «تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً؛ پربركت است كسي كه قرآن را بر بنده‌اش نازل كرد تا بيم دهنده جهانيان باشد»[9] پيداست حكومتي كه چنين داعيه جهاني دارد هرگز نمي‌تواند بي‌ارتباط با شرق و غرب عالم باشد، اما ملاك ارتباط نظام اسلامي با ساير ملل همانطوري كه در قانون اساسي نيز بيان شده است بر اساس نفي سلطه‌گري و سلطه‌پذيري است، و اتفاقاً جهاني شدن از ديدگاه اسلام نيز در همين چهارچوب قابل تفسير و توجيه است كه ملتهاي گوناگون و كشورهاي مختلف براساس خرد و منطق، به شناخت واقعيتهاي عالم پرداخته و رفتار خود را با محوريت عدالت در تمامي زمينه‌ها و شئونات زندگي بنيان نهند؛ و اين پديده‌اي است كه اگر روزي و روزگاري چماق زر و زور وتزوير از سر ملتها برداشته شود، مورد پذيرش همگان خواهد شد.

اما جهاني شدن به معنايي كه جهانِ سلطه، آن را ديكته مي‌كند و آن عبارتست از به كارگيري كليه منابع انساني و غيرانساني و به اسارت كشيدن انسانها و ملتهاي مختلف، چنين پديده‌اي نه تنها دردي از خانواده‌هاي جهاني را التيام نخواهد بخشيد بلكه همچون طاعوني خواهد بود كه انسان و جهان را در كام خود فرو خواهد برد، چنانكه امروز چنگ و دندان آن در هويت سران نظام سلطه به خوبي هويدا است. و اين گونه جهاني شدن در واقع جهاني شدن نيست بلكه جهاني كردن يك طرفه از سوي زور گويان جهاني است و البته تكليف ملتها است كه با اين پديده شوم مبارزه كنند.

بخش سوم: ايشان در اين بخش از گفتگو به تحّزب و توسعه سياسي پرداخته و چهارچوبهاي موجود در قانون اساسي را مانع شكل‌گيري تخرب و توسعه سياسي مطرح كرده و مي‌گويد: «وقتي كه حفظ نظام را شما به عنوان محور اساسي خودتان قرار بدهيد توسعه سياسي هيچ فرجامي نمي‌تواند داشته باشد جز برگزاري انتخابات مكرر» و در جاي ديگر مي‌گويد: «طبق پديده جمهوري اسلامي حرف‌هاي مقام رهبري حرف‌هاي درستي است كه مي‌گويد رهبري در اين نظام مسؤليت دارد كه در مقابل انحراف قوا از اسلام محافظت كند.»

نقد و بررسي: جاي خوشوقتي است كه گفتگوگر محترم خود به برگزاري انتخابات مكرر معترف است و در جهان كنوني يكي از مهمترين شاخه‌هاي توسعه سياسي برگزاري انتخابات و حضور كمي و كيفي مردم در آن است كه به اعتراف دوست و دشمن، حكومت ديني ما در اين عمر اندك خود گوي سبقت را حتي از دموكراتيك‌ترين كشورهاي دنيا نيز ربوده است. حال با اين توفيق عظيم اگر كسي بيايد همين بيداري و افتخار ملي و ديني مردم را در تحليلهاي عليل خود به عنوان نكات ضعف تلقي كند اسم آن را چه مي‌توان گذاشت؟ آيا ترديدي در مردم فهيم باقي مي‌ماند كه اين افراد پيوسته با دشمنان دين و دنياي خود هم پياله بوده‌اند؟ و اما اينكه مسؤليت رهبري در جلوگيري از انحراف قوا فقط در چهارچوب پديده جمهوري اسلامي، توجيه شده است، خود نيز ناشي از غفلت يا تغافل نسبت به مباني ديني حكومت اسلامي است، به دليل اينكه آنچه بر قانون اساسي و ولايت فقيه و تمامي آحاد مردم حكومت مي‌كند، فقاهت و عدالت برخواسته از اراده خداوند است، و براساس همين اراده الهي و قبل از شكل‌گيري «حكومت اسلامي» حضرت امام(ره) در سال 42 نهضت بيداري اسلامي را شروع كرد و پس از گذشت 15 سال اين حكومت تعالي بخش به ثمر نشست.

حال حركت امام در آن روز و تبعيت مردم از ايشان، با تحليلهاي ساده و غبارآلود چگونه قابل توجيه است؟ بنابراين جمهوري اسلامي پديده‌اي حصولي و «خود آي» نبوده است كه هيچكس در شكل‌گيري آن وظيفه‌اي نداشته باشد، بلكه اين امر مبارك و بنيان‌گذاري آن يك پديده تحصيلي و وظيفه همه مردم بوده و هست، فلذا در شكل‌گيري آن تابحال صدها هزار نفر جان خود را فدا كرده‌اند و حفظ اين نظام مقدس ديني كه نويدبخش براي تمامي عالم و مايه رهايي همه انسانها از چنگال ظلم و ظالمان است،‌ وظيفه همه‌خردمندان و فرزانگان جامعه است. چنانكه امام راحل(ره) مي‌فرمايد: «آنچه كه شما ملت شريف و مجاهد براي آن به پا خاستيد و دنبال مي‌كنيد و براي آن جان و مال نثار كرده و مي‌كنيد والاترين و بالاترين و ارزشمندترين مقصدي است و مقصودي است كه از صدر عالم در ازل و از پس اين جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد»[10]

و بديهي است كه مسؤليت رهبري در حفظ قوا از انحرافات و ساير وظايفي كه دارند و در قانون هم آمده است يك منشأ الهي و ديني داشته و دارد.


[1]. آل عمران، 19.

[2]. طباطبايي، محمد حسين، الميزان، بنياد علمي و فكري علامه، مترجم عبدالكريم نيرّي، ج 3، ص 228.

[3]. همان، ج 2، ص 182.

[4]. بيات، عبدالرسول، فرهنگ واژه‌ها، چ اول، مؤسسه انديشه و فرهنگ ديني، 1381، ص 270.

[5]. جوادي آملي، عبدالله، ولايت فقيه، چاپ سوّم، اسرا، 1381، ص 515.

[6]. همان، ص 83.

[7]. جعفري، محمدتقي، فلسفه دين، چاپ اول، مؤسسه فرهنگي انديشه، 1375، ص94.

[8]. امام خميني(ره)، صحيفه نور، چاپ اول، صدا و سيماي جمهوري اسلامي، 1369، ج21، ص173.

[9]. سوره فرقان، آيه 1.

[10]. همان، ص203.

احمد شجاعي



/ 1