اگر پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي دانست كه عمر، ابوبكر و عثمان اين همه ظلم به اهل بيت مي كنند و دين اسلام را تحريف مي كنندم چرا اقدامي بر ضد آنها نكرد و آنها را در زمان حيات خويش از خود نراند ؟
پاسخ
در جواب اين پرسش بايد بگوئيم كه با توجه به احاديث و رواياتي كه در كتب شيعه ضبط شده است پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه ـ عليهم السلام ـ از راه موهبت الهي، نه از راه اكتساب، به همه چيزواقف است و با اذن الهي به کمترين توجهي هرچه را بخواهد مي داند، چنانكه خداوند متعال مي فرمايد:«عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ»[1]
اين آيه نشان مي دهد كه اختصاص علم غيب به خداوند به اين معناست كه غيب را مستقلاً و از پيش خود (بالذات) كسي جز خدا نمي داند؛ ولي پيغمبران هم مي دانند. منتها با اذن خدا و نيز ممكن است ديگر انسان ها به تعليم پيامبران آن را بدانند.نكته اي كه بايد به آن توجه كرد اين است كه اين علم موهبتي، قابل هيچ گونه تخلف نيست، چرا كه همان علمي است كه در لوح محفوظ ثبت شده است. علامه طباطبايي (ره) در اين مورد مي فرمايد: طبق آنچه از ادله نقليه و براهين عقليه بر مي آيد علم انبيا و ائمه ـ عليهم السلام ـ بردو قسم است: قسم اول آن كه در هر شرايطي به حقايق جهان هستي به اذن خداوندي واقف هستند، اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند، يا آنها كه بيرون از دايرة حس مي باشند، مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده. قسم دوم: علم عادي است. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به نص قرآن كريم، بشري است همانند ساير افراد و اعمالي كه در مسير زندگي انجام مي دهد مانند ساير افراد در مجراي اختيار و براساس علم عادي قرار دارد و آنچه را شايسته مي بيند انجام مي دهد.[2]لازمه قسم اول (علم غيبي) اين است كه هيچ گونه تكليفي بر متعلق اين گونه علم (از آن جهت كه حتمي الوقوع است) تعلق نمي گيرد و نيز هيچ قصد و طلبي از انسان با آن ارتباط پيدا نمي كند؛ زيرا تكليف همواره از راه امكان به فعل تعلق مي گيرد و لازمه امكان هم اختياري بودن فعل و ترك است و متعلق علم پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از آن جهت كه ضروري الوقوع است محال است مورد تكليف قرار گيرد؛ پس «علم به قضاي حتمي تأثير در زندگي عملي انسان ندارد و تكليف آور نيست» اين شخص با وجود علم به خطرات و تهديدها، زندگي عادي خود را ادامه مي دهد.اما قسم دوم علم انبيا و ائمه ـ عليهم السلام ـ تكليف و وظيفه آور است كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هم با همين علم مثل ساير انسانها به عمل به اين علم مكلف بوده است؛ يعني مانند ساير افراد آنچه خير و شر و نفع و ضرر در كارها وجود دارد تشخص داده و اقدام شايسته را به اختيار خويش انجام مي دهد.پس با درك اين واقعيت كه علم عادي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ تكليف آور است و نه علم غيبي، مي گوئيم كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از طرف خداوند مكلف به عمل به علم ظاهري بود و بايد طبق علم ظاهري حكم مي كرد پس با اين ديد به بررسي ظاهري مسأله عمر، ابوبكر و عثمان در زمان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مي پردازيم.طبق اسناد معتبر تاريخي عمر و ابوبكر از جمله مسلمانان صدر اسلام و جزء اولين كساني بودند كه به رسالت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ايمان آوردند و از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اطاعت كردند و در بعضي مواقع خدماتي هم نسبت به اسلام و مسلمين داشتند و حداقل جزء صحابه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به حساب مي آمدند و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هم در اين مورد هم مثل ساير موارد عمل به ظاهر مي نمود و درآن زمان عمر، ابوبكر و عثمان نه تنها دشمن پيامبر نشده بودند؛ بلكه به عنوان يك مسلمان در كنار پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هم بودند، حال مگر ممكن است پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ كسي را قبل از وقوع جرمش محكوم بنمايد كه قصاص قبل از جنايت شرعاً كاري حرام است.
و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ خيلي از چيزها را مي دانست؛ ولي اغلب بروز نمي داد چون مأمور به اين كار نبود. اگر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ با عمر، ابوبكر و عثمان برخورد بدي مي كرد و آنها را از خود مي راند و يا حتي آنها را مي كشت بايد قاتلين امام حسين و علي ـ عليه السلام ـ كه برخي از آنها از صحابه بودند، مانند عمر سعد و ... در كودكي حكم اعدامش را صادر مي كرد و تمام بني اميه را به قتل مي رساند! در اين صورت تاريخ چگونه قضاوت مي كرد. از اين رو مي بينيم كه هيچ امام و پيامبري چنين عملي را انجام نداده است.از نظر اجتماعي و سياسي هم پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نمي توانست با افراد برخورد بكند و با مطالعه موقعيت اسلام و مسلمانان در صدر اسلام به اين نتيجه خواهيم رسيد. زماني كه اسلام و مسلمين از هر طرف مورد هجوم دشمنان و كفار بود و بودن افرادي همچون ابوبكر در صف مسلمين امتيازي مهم به شمار مي رفت و جبهه كفار را متزلزل مي كرد. حال پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اين مسلمانان را از خود براند و يا با آنها برخورد بكند اين همان كاري خواهد بود كه دشمنان اسلام مي خواستند و بر عليه پيامبر شروع به تبليغ مي كردند كه پيامبر مسلمانان و ياران خودش را از خود مي راند و يا آنها را مي كشد. و اين كار باعث مي شد عده اي كثيري از اطراف پيامبر پراكنده و موجب تضعيف اسلام و مسلمين مي شوند.از نظر اخلاقي و شرعي نيز اين كار امكان پذير نبود، زيرا پيامبري که ـ صلي الله عليه و آله ـ اسوه اخلاق و رحمت للعالمين است كسي را كه ادعاي مسلماني دارد، نماز نمي خواند و روزه مي گيرد از خود براند يا برخورد كند اين كاربا اخلاق پيامبري كه مأمور به صبر و حسن اخلاق، حتي در مقابل كفار و يهود و منافقين است، منافات دارد.در آخر هم به اين نكته بايد توجه داشت كه اگرچه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ با اين افراد برخورد جدي نداشته است؛ در موارد متعددي مشاهده مي شود كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بطور غيرمستقيم عدم صلاحيت اينها را در عمل نشان مي دهد و در عوض، جبهه علي ـ عليه السلام ـ را به مناسبت هاي مختلف تقويت مي كند و فضايل و قدرت علي ـ عليه السلام ـ را به رخ آنان مي كشد. نمونه بارز اين برخورد را هنگام نزول سوره برائت مي بينيم كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در آغاز ابلاغ اين پيام بزرگ را به ابوبكر سپرد؛ سپس علي ـ عليه السلام ـ را به دنبال وي فرستاد و گفت نامه را از او بگير و به سوي مكه برو و پيام مرا برسان.اين واقعه را تمام علماي اهل سنت نقل كرده اند كه به روشني فضيلت و بزرگي علي ـ عليه السلام ـ را اثبات و عدم كفايت ديگران مانند ابوبكر را مي رساند.
در جريان ديگر ابوبكر و عمر و ابوعبيده نزد پيامبر بودند كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به علي ـ عليه السلام ـ تكيه داده بود، و با دست خود به شانه علي ـ عليه السلام ـ زد و فرمود: اي علي تو اولين كسي هستي كه ايمان آوردي، تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسي هستي.[3]و پيامبر در روزهاي آخر عمر شريف خود دستور داد كه دوست مرا فرا خوانيد كه عايشه و حفصه ابوبكر و عمر را فرا خواندند؛ ولي پيامبر به آنها توجهي نكرد تا اينكه ام سلمه علي ـ عليه السلام ـ را فرا خواند و پيامبر با علي ـ عليه السلام ـ به صحبت نشست و آن دو (عمر و ابوبكر) از منزل خارج شدند. و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ دستور دادند كه كسي نماز را اقامه بكند وقتي ديد ابوبكر آماده نماز شد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ با وجود تب شديد او را به كنار زد و خودش نشسته نماز را اقامه كرد.[4]و دهها مورد و موضوع ديگر كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به طور غيرمستقيم اينها را از خود رانده و فضايل و برتري علي ـ عليه السلام ـ را به رخ آنها كشيده است.معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:ـ سياهترين هفته تاريخ، علي محدث.
[1] . جن/ 26.[2] . ر.ك: رباني، علي، چهره درخشان حسين بن علي، انتشارات مكتب الحسين، ص 134. طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسيرالميزان، دارالكتب الاسلاميه، ج18، ص 194.[3] . كنزالعمال، بيروت، مكتبة التراث الاسلامي، حديث 29.[4] . مناقب ابن شهر آشوب، قم، مؤسسه انتشارات علامه، ج 1، ص 236.