دين محوري شرط مشروعيت روشنفکري ديني
مقوله روشنفکري به معناي عام و روشن فکري ديني به معناي خاص آن، از جمله مباحثي است که طي ساليان متمادي به ويژه نيم قرن اخير، همواره مورد نقد و بررسي انديشمندان و صاحبان نظر قرار گرفته است. اين که روشن فکري چيست و روشنفکري ديني با چه مولفه هايي مورد پذيرش است، بحثي است که خود مقوله اي مفصل مي طلبد، اما هدف از نوشتن اين سطور نقدي است که بر يکي از مقاله هاي موجود در يک ويژه نامه وارد کرده ام. ويژه نامه اي به نام «آسيب شناسي روشنفکري ديني» که توسط روزنامه اعتماد ملي به چاپ رسيده است. با مطالعه بخش هايي از اين ويژه نامه البته مورد نقد فراواني يافتم که يکي از اين موارد، سخنراني و يا مقاله شخصي به نام آقاي محمد سعيد حنايي کاشاني است. وي در اين مقاله که با عنوان «مشروعيت روشنفکران ديني» مطرح شده است.در معناي روشنفکري ديني به عبارت «ادوارد شيلز» تمسک مي جويد که روشنفکران ديني را کساني مي داند که به کار فکري خود قادرند به شرح و بسط تعاليم ديني بپردازند و از اين طريق رابطه دين (اعتقادي ثابت) را با اوضاع و احوال تغيير پذير جامعه و تاريخ مستحکم کنند. وي البته هيچ گاه توضيح نداده است که چرا با وجود انديشمندان جهان اسلام که هر کدام از آن ها مباحث نسبتاً مفصلي در مورد روشنفکري ديني دارند، وي به عبارت «ادوارد شيلز» استناد مي ورزد؟ وانگهي؛ اين نکته نيز از ديدگاه وي مغفول واقع شده که در دنياي غرب، واژه روشنفکري درست در مقابل ديانت و دينداري است. لذا نمي توان جريان روشنفکري ديني را در انديشه غرب مورد تاييد قرار داد، چراکه اصولاً روشنفکران غرب، با ديانت در افتادند. وُلتر در نوشته ها و نامه هايش از تکرار اين شعار خسته نمي شد که: «اين موجود ننگين را سرکوب کنيد».
مکتب دايره المعارف فرانسه هم که در روشنگري افکار، جايگاه رفيعي دارد، علناً با دين مبارزه مي کند؛ دين را سدّ راه پيشرفت دانسته، از بنياد نهادن اخلاق حقيقي و نظام اجتماعي و سياسي عادلانه ناتوان مي شمارد.[1] اساس و مبناي مخالفت روشنفکران غربي با ديانت نيز بر دو مسئله اساسي استوار بود. اول آن که آنان معتقد بودند ديانت از نوع خرافه و اباطيل است و بر عقل و منطق استوار نيست، ديگر آن که برخي از قدرتمندان از ديانت به منظور بهره کشي از توده مردم و باز داشتن آنان از رسيدن به رشد عقلي و اجتماعي شان استفاده مي کردند. از اين رو؛ روشنفکران غربي در نگاهي عام گرايانه، مطلق ديانت را، تخدير اذهان مردم به منظور رفع حوائج قدرتمندان تلقي مي نمودند.
از همين مبنا بود که روشنفکران سوسياليست و کمونيست نيز «داس وچکش» در مقابل مسجد و دربار نهاده، دين را «افيون توده ها» مي ناميدند هر چه بوده اين دو عامل مهم، موجب تقابل جدّي روشنفکري با ديانت در جهان غرب شد و در نتيجه روشنفکري غرب به شدت با ديانت درگير شد. روشنفکران غربي ديانت را مانعي در راه پيشرفت علوم، تسخير طبيعت، زندگي مسالمت آميز جوامع، استقرار حکومت هاي عادلانه و بهره مندي از لذايذ زندگي به شمار مي آوردند. با اين حساب از ديدگاه غربي ها، تقابل روشنفکري با ديانت، يک اصل غير قابل انکار به نظر مي آيد. از اين جهت نمي توان جريان روشنفکري ديني را در انديشه غرب ها مورد ارزيابي و تحليل و بررسي قرار داد، چه آن که بخواهيم اين واژه را از ديدگاه انديشمندان آنان مورد تبيين و تحليل قرار دهيم.نويسنده در ادامه با تقسيم بندي تاريخي جريان روشنفکري ديني در جهان اسلام را به چهار دسته مشخص با نام هاي: «فقيهان»، «متکلمان»، «صوفيان» و «فيلسوفان» تقسيم مي کند که در توصيف دسته اول يعني فقها به نکاتي تأمل بر انگيز اشاره مي کند، از جمله اين که: «... فقيهان خود را يگانه روشنفکران مشروع در جهان اسلام مي دانستند. چون وظيفه استنباط احکام شريعت از کتاب و سنت را از آن خود کرده بودند. در نتيجه آنان مي توانستند از زبان شارع سخن بگويند و حکم خدا را اعلام کنند... آنان زودتر از همه رسيدند و بهترين نام ها را به خود اختصاص دادند، بدين ترتيب آنان مي توانستند در مبارزه هاي اعتقادي حرف آخر را نه با استدلال که با شمشير بزنند. مثل تکفير و ارتداد...»
وي نه تنها تعريف مشخصي از روشنفکري ديني بيان نمي کند، بلکه در بيان برخي مدعيان نيز دچار اشتباه مي شود. معلوم نيست تقسيم بندي روشنفکران در جهان اسلام به چهار دسته فقيهان، متکلمان، صوفيان و فيلسوفان بر اساس کدام مبنا و سند بيان گرديده است، وانگهي در اين چهار دسته فرضي، جايگاه مثلاً صوفيان در ساختار روشنفکران، بر اساس کدام مولفه قابل ارزيابي و تاييد است و آيا مي توان تصوف و عرفان کاذب را مشمول دايره روشنفکري قرار داد؟ او البته در اين تقسيم بندي ادعاي، حساب فلاسفه را از ساير دسته ها جدا کرده و سه دسته اول را روشنفکر ديني ناميده و فلاسفه را «روشنفکران سکولار» يا «دنيوي» مي داند. البته همان طور که گفته شد، مشخص نيست مبناي تقسيم بندي روشنفکران ديني در جهان اسلام بر چه اصلي استوار است، ولي هر چه است مي توان، رگه هاي شکل گيري بحث روشنفکري در جهان اسلام را همزمان با آغاز قرن نوزدهم ميلادي، مورد ارزيابي قرار داد.
با آغاز اين قرن و ورود ممالک اسلامي به دايره سياست جهاني، نوع روابط ميان تمدن هاي گوناگون که تا پيش از آن چندان با پاره اي مبادلات اقتصادي و يا پيام هاي مودت آميز، ميان سران ممالک فراتر نمي رفت، به تدريج وارد مرحله اي شد که امکان مقايسه ميان دستاوردهاي سياسي و فرهنگي تمدن هاي موجود را نزد لايه هاي برگزيده جوامع آسيايي، آفريقايي و اروپايي فراهم نمود. در اين ميان آن چه بيشتر براي انديشمندان جوامع شرقي تأمل برانگيز شد، ساختار کاملاً متفاوت نظام هاي سياسي و اجتماعي جوامع مغرب زمين بود که نسبت به نظام هاي استبدادي دير پا در جوامع شرقي به شدت جذابيت يافت. اين روند از نظر انديشه پردازان مذهبي نيز تفکر بر انگيز شد.
در اين ميان، گذشته از گرايش هايي که مجموعه دستاوردهاي مغرب زمين را در تقابل کامل با دينداري يافت و راه خود از اين دستاوردها و يا بر عکس، از باورهاي مذهبي جدا ساخت، گرايش ديگري نيز پديدار شد که هرگز به انکار مباني اعتقادي خود براي دست يابي به ترقي و تعالي نپرداخت، بلکه کوشيد به معرفت ديني نويني دست يابد. چهره هايي مانند سر سيد احمد خان هندي، سيد جمال الدين اسد آبادي، شيخ محمد عبده، رشيد رضا، عبد الرحمن کواکبي و... اگر چه از نظر فکري هر يک راه مستقلي پيموده اند اما از اين نظر که در برداشت هاي مذهبي خود، عنصر زمان و سير تحولات تاريخي و تکامل جوامع بشري را در نظر مي گرفتند، در اين گروه طبقه بندي مي شوند و شايد بتوان همه آن ها را تحت عنوان «علماي مسلمان زمان انديش» دسته بندي کرد.[2]
به اعتقاد نگارنده، شايد بتوان تنها تاريخچه شکل گيري روشنفکري ديني در جهان اسلام را مورد ذکر شده جستجو کرد و نمي توان استنادي براي مدعاي نويسنده مذبور در مبحث تقسيم بندي روشنفکران در جهان اسلام، پيدا کرد. غير از اين، مدعاي نويسنده مبني بر اين که فقيهان خود را يگانه روشنفکران مشروع در جهان اسلام مي دانستند چون وظيفه استنباط احکام شريعت از کتاب و سنت را از آن خود کرده بودند، نيز باطل و بي مبناست، چرا که هيچ گاه فقها خود را يگانه روشنفکران مشروع در جهان اسلام توصيف نکرده اند بلکه با استنباط حکم عقل و شرع هر کس آگاه به علوم و احکام شريعت باشد و از شرايط لازم برخوردار باشد مي تواند در زمينه مسايل شرعي اظهار نظر کند. وانگهي اين مدعا که «فقها مي توانستند در مبارزه هاي اعتقادي حرف آخر را نه با استدلال که با «شمشير» بزنند. قتل تکفير و ارتداد و ....» بي استناد است چرا که صدور احکامي چون قتل، تکفير و ارتداد از سوي فقها، منافاتي با برهان و استدلال بودن آن ندارد بلکه اين احکام دقيقاً با استدلال و برهان از درون متون ديني استخراج گرديده اند، لذا نمي توان فقها را متهم ساخت که آنان نه با زبان استدلال که با زبان زور و شمشير سخن مي گويند.
[1] . کاسيور، ارنست، فلسفه روشن انديشي، ترجمه دريابندي، نجف، نشر خوارزمي، ص 186 الي آخر.[2] . شيخ فرشي، فرهاد، روشنفکري دين و انقلاب اسلامي، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، ص 21.علي اکبر عالميان