ضرورتهاي مردمسالاري در جامعة ديني
مردمسالاري ديني نماد نوعي حكومت مردميست بر مبناي ارزشهاي ديني، كه توسط دينداراني كه خواهان پايبندي جامعه به ارزشهاي ديني بوده و به مردمسالاري نيز به عنوان يك ارزش پذيرفته شده بشري و يك آموزه ديني معتقدند، مطرح شده است و در اين نوع ايده حكومتي وجهه عمده همت بر پايبندي به ارزشهاي ديني استوار ميباشد يعني لزوماً همه سياستهاي اجرايي ميبايست با آموزههاي ديني كه احكامي غيرقابل تغيرند همسوئي داشته و با هيچ يك از آنها در تضاد نباشد. مثلاً عدم تسلط كافر بر مسلمين يك آموزه دينيست[1]كه لازمه پايبندي به آن اين است كه هر كس كه خود را در معرض انتخاب مسلمين براي تصدي يك سمتي مثل رياست جمهوري قرار ميدهد تا از اين راه بر بعضي امور سيطره يابد لزوماً بايد مسلمان باشد تا انتخاب او علاوه بر مشروعيت سياسي از مشروعيت شرعي نيز برخوردار گردد در غير اين صورت حاكميّت طاغوت است كه خدا به مسلمانان دستور داده تا از آن اجتناب كنند.[2] بنابراين مسلمان بودن در نظام مردمسالاري ديني به طور خودكار يكي از شرايط كساني است كه خود را در معرض انتخاب مردم براي تصدي هر پستي قرار ميدهند.با اين همه متأسفانه عدّهاي بكارگيري لفظ مردمسالاري ديني را به چالش كشيده و تلاش ميكنند تا از راه لزوم التزام به زيرساختهاي محتوايي كه براي كلمه مردمسالاري درست ميكنند به عنوان يك معني ذاتي، براي يك ارزش مقبول و از راه استناد به بعضي دادههاي ديني، جمع بين دو كلمه مردمسالاري و ديني را ناصحيح دانسته و نظريه مردمسالاري ديني را به لحاظ نظري دچار ابهامي ذاتي و تناقضي منطقي بدانند.يكي از اين افراد آقاي محمدرضا درويش است. ايشان در طي مقالهاي با عنوان «مردمسالاري ديني يا مردمسالاري دينداران» كه در شماره 23 ماهنامه آفتاب درج گرديده تلاش ميكند تا به گفته خود از دو راه دروني ديني و برون ديني نظريه مردمسالاري ديني را مورد بررسي قرار داده و ابهام و تناقض دروني آن را نشان دهد ايشان ميگويد: «از نگاه اول ميتوان با ارائه تعاريف روشني از دموكراسي، دولت، ملت، حكومت، مشروعيت و بالاخره رابطه دين و دولت به اين موضوع پرداخت از نگاه دوم ميتوان به موضوعاتي چون ولايت انحصاري از طرف خداوند، تأويلي بر مصداق دغدغه ديني، حوزه و محدوده رسالت انبياء از منظر قرآني و تجربه نبوي را در ارتباط با نظريه مردمسالاري ديني بررسي كرد هم به لحاظ عقلاني و هم از منظر قرآني، دموكراسي و يا مردمسالاري (بدون هيچ پسوند و پيشوندي) ميتواند مطلوبترين شكل نظامي باشد كه با آموزههاي ديني ما همخواني دارد و نيازي به ابداع مفاهيمي ابهامآلود چون «مردمسالاري ديني» نيست.»و از آنجا كه اين مقاله حاوي نكات قابل تأمل بسياريست به چند نمونه آن ذيلاً اشاره ميشود.1. ايشان در قسمتي از اين مقاله آورده است «اگر مراد از مردمسالاري را ترجمه بومي همان دموكراسي تلقي كنيم طبعاً الزامات دموكراسي را نيز ميبايست با توجه به شرايط بومي در جامعه ديندار ما در توضيح مردمسالاري لحاظ كنيم اين الزامات عبارتند از: مشروعيت زميني و مردمي دولت و حكومت، حق مشاركت همه شهروندان در قدرت (سياست، اقتصاد و دانايي) تفكيك قوا، تناوب و تغيير سيستماتيك منتخبان مردم در اداره جامعه، احترام و رعايت قانون، پاسخگو بودن حكومت به ملت و بالاخره امكان تغيير ساختار دولت به شكل قانوني و مسالمتآميز در صورت خواست اكثريت شهروندان جامعه» اين سخن از چند جهت قابل خدشه بوده كه به دو جهت از آنها اشاره ميشود.الف) هيچ يك از اين زيرساختهاي محتوايي كه وي به عنوان الزامات كلمه دموكراسي از آنها ياد ميكند با افزودن پسوند ديني به كلمه مردمسالاري در تضاد نميباشد زيرا همه اين زيرساختارها در مردمسالاري ديني نيز وجود دارد هم مشروعيت چنين حكومتي زميني است و هم همه شهروندان در قدرت سهم دارند و هم امكان تغيير مسالمتآميز دولت نه حكومت در چنين نظامي وجود دارد بنابراين تأمل در اين ويژگيها سبب نميشود تا تلاش براي افزودن پسوند ديني بر مفهوم مردمسالاري را كوششي عبث و بيمعني بدانيم.ب) نويسنده در همين بخش آغازين استدلال خود دچار تناقضگويي شده است او ميگويد: در توضيح الزامات دموكراسي شرايط بومي در جامعه ديندارمان را بايد لحاظ كنيم.» اگر لحاظ شرايط بومي جامعه ما در ملاحظه الزامات دموكراسي لازم است (چنانكه اين سخن حق بوده و لحاظ اين شرايط لازم است) چگونه ميتوان تلاش براي افزودن پسوند ديني به كلمه مردمسالاري را از اساس عبس و بيمعني دانست و نتيجه چنين تلاشي را ايجاد زمينههاي سوءاستفاده توسط مخالفان دموكراسي قلمداد كرد در حالي كه بينش عمومي يك مسلمان در جامعه ديني ما اين است كه همه حركات و سكنات و تصميمات زندگي يك فرد بايد در راستاي نيل به سعادتمندي آخرت باشد يعني يك مسلمان ديندار معتقد است چنانكه بعد از مرگ بايد پاسخگوي اعمال شخصي، عبادي خويش مثل نماز و روزه باشد ميبايست جوابگوي اعمال اجتماعي خويش نيز باشد و اينگونه نيست كه هر مسلماني در اعمالي كه مربوط به دنيا و نحوه اداره زندگي دنيايي اوست از پاسخگويي به حضرت حق معاف باشد تا در اين صورت تنها مرجع و عامل مؤثر در عمل او اعتقاد وي يا اعتقاد كسي كه وي از او تبعيت ميكند باشد. بلكه لزوماً بايد اعتقاد او يا اعتقاد متبوع او نزد خدا حجيت و معذّريّت داشته باشد تا اگر در واقع، عمل او خطا بوده و به خاطر اين عملكرد مورد عتاب خدا قرار گرفت بتواند با استناد به اعتقاد خويش يا اعتقاد متبوع خويش از عذاب خدا رهايي يابد. بنابراين كسي كه در حوزه سياست و فرهنگ و اجتماع فعاليت ميكند اگر بخواهد يقين حاصل كند كه به عذاب خدا گرفتار نخواهد شد يا بايد خود «صاحبنظري» باشد كه نظر و عقيده او نزد خدا حجيت دارد و يا از كسي كه داراي اين خصوصيت است تبعيت كند حتي تبعيت از آن دسته از روحانياني كه به آن درجه علمي نرسيدهاند كه برداشت آنها از دين حتي براي خودشان حجيت داشته باشد مانند رفتن به چاه عميقي است با طنابي بسيار ضعيف. بنابراين فعاليت اجتماعي يك مسلمان نيز بايد سمت و سوي خدايي داشته باشد.حال از نويسنده محترم ميپرسيم اگر در حكومتي مردمسالار، چيزي به مردم ديكته شد و دستوري همگاني صادر شد آيا صرف مشروعيت زميني اين حكومت و به عبارتي مقبوليت عمومي آن اين اطمينان خاطر را در يك فرد مسلمان ايجاد ميكند كه پيروي من از اين دستور موجب هيچ عقوبت اخروي نخواهد بود.[3] مسلماًچنين نخواهد بود و با بروز احتمال عقاب در پيروي از اين دستور آيا عقل انساني حكم نميكند كه راه احتياط را پيش گيرد؟ و با پيشگيري راه احتياط توسط اكثريت جامعه مسلمان آيا مقبوليت و در نتيجه مشروعيت اين حكومت لااقل در مورد اين دستور زير سؤال نميرود.ممكن است نويسنده محترم بگويد صرف مقبوليت عمومي يك حكومت و مشروعيت زميني آن براي مشروعيت آسماني آن نيز كافيست.اين سخن به منزله عدول از صرف كفايت مشروعيت زميني به عنوان يكي از الزامات كلمه دموكراسي به حسب جامعه ديندار ما بوده و به اين معناست كه در واقع صرف مشروعيت زميني نميتواند به عنوان يك الزام ذاتي دموكراسي در همه جوامع معرفي شود .ثانياً اگر صرف مقبوليت زميني يك حكومت براي مشروعيت آسماني آن نيز كافي باشد يقيناً مراجعه شيعيان به قضات منصوب از طرف حكومتها در زمان امامان معصوم نبايد از مصاديق رجوع به طاغوت تلقي گردد. زيرا اكثريت مردم در آن زمان سنّي مذهب بوده و حكومت وقت و قضات آن را به رسميت ميشناختند در حالي كه ما در تاريخ ملاحظه ميكنيم كه ائمه، اصحاب خود را از مراجعه به چنين قضاتي بازميداشته و آن را از مصاديق رجوع به طاغوت ميدانستند.[4]و اگر صرف مشروعيت زميني يك حكومت براي مشروعيت آسماني آن نيز كافي بود پس چرا در قرآن اين همه بر نهي از رجوع به طاغوت تأكيد شده است و حكومت طاغوتي حكومتي است كه دواير آن طبق سنّت و دستورات الهي اداره نشود چه از مقبوليت عمومي برخوردار باشد يا نه.2. ايشان در بخش ديگري از اين مقاله آورده است «مشروعيت حقوقي نظام سياسي در دموكراسي زميني و مردمي است و نقطه افتراق اساسي آن با نظام تئوكراسي كه مشروعيت آن، آسماني و خدايي (نمايندگان خدا به نيابت از طرف خداوند) است از همين جا نشأت ميگيرد طراحان و مدافعان اوليه مردمسالاري ديني تاكنون نتوانستهاند نظريهاي سياسي جامع و مانع ارائه دهند تا پسوند ديني براي مردمسالاري به روشني توجيه و تبيين شود.» تقسيم مشروعيت حقوقي نظام سياسي به مشروعيت زميني و مردمي در نظام دموكراسي و مشروعيت آسماني و خدايي در نظام تئوكراسي تقسيمي است آكادميك و برگرفته از متون غربي كه تحت تأثير افكار رايج در مغرب زمين نوشته شدهاند در حالي تقسيم نظامهاي اجتماعي و سياسي به دموكراسي و تئوكراسي از مسائل علم سياست است و از آنجا كه اين علم در دسته علوم انساني قرار ميگيرد نميتوان مباحثي از اين علم كه تحت تأثير فضاي خاصي در يك جامعه به وجود آمدهاند را به همه جوامع تعميم داد بلكه لزوماً ميبايست اين گونه مباحث با توجه به شرايط خاص حاكم بر جوامع مختلف طرح شود.
ما سعي ميكنيم تا بحث تقسيم نظام سياسي به دموكراسي و تئوكراسي را بر حسب شرايط حاكم بر جامعه ديندارمان مطرح كنيم تا نظريهاي جامع و مانع از مردمسالاري ديني ارائه گردد.
مشروعيت در نظام مردمسالاري ديني صرفاً زميني و صرفاً آسماني نميباشد تا ايراد شود كه اگر صرفاً زمينيست پس افزودن پسوند ديني چيست و اگر آسمانيست پس پيشوند مردمسالاري چيست بلكه مركب از مشروعيت آسماني و مقبوليت مردميست يعني به نظامي كه مشكل جهتگيري كار دنياي مردم در راستاي سعادت اخروي را حل كند و در عين حال از مقبوليت عمومي برخوردار باشد نظام مردمسالاري ديني اطلاق ميشود.و فقدان هركدام از اين دو شرط، نظام سياسي جامعه ديندار را يا به سوي دموكراسي مطلق سوق ميدهد كه از مصاديق حاكميّت طاغوت است زيرا ملاك ارزش در اين نوع حكومت تنها رأي اكثريت است[5] هر چند خلاف دستورات خدا باشد و يا به سوي نظام تئوكراسي سوق ميدهد يعني نظامي كه مشروعيت آن تنها آسماني بوده و به اراده خدا بستگي دارد اگر مشروعيت نظام سياسي تنها به اراده خدا بستگي يابد و مقبوليت عمومي حاكم منصوب از طرف خدا، هيچ تأثيري در مشروعيت آن نداشته باشد يقيناً نقض غرض حاصل خواهد شد زيرا هدف از تشكيل حكومت در نظام الهي رشد دادن انسان در حركت به سوي خداست تا زمينه بروز شكوفايي استعدادها به منظو تجلي ابعاد خداگونگي انسان فراهم آيد.[6]و اگر به بعد مقبوليت عمومي در مشروعيت نظام سياسي هيچ توجهي نشود هيچ حاكمي حتي اگر معصوم نيز باشد به اين هدف نائل نخواهد شد.
از همين روست كه ميبينيم پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بعد از ابلاغ ولايت حضرت اميرالمؤمنين - عليه السّلام ـ به اخذ بيعت براي وي از حاضرين اقدام نمود و خود پيامبر نيز تا زماني كه مردم مدينه با او بيعت نكردند داعيه حاكميّت نداشت.
نويسنده محترم براي اطلاع بيشتر در اينباره ميتواند به نظريه امام خميني درباره نقش مقبوليت عمومي در فعليت يافتن ولايت شأني فقهاء مراجعه كند ايشان معتقد است ولايتي كه براي فقهاء جعل شده شأني بوده و در صورتي كه يك فقيهي با مقبوليت عمومي مواجه گرديد ولايت وي فعليت مييابد.3. راه ديگري كه نويسنده به عنوان يك راه برونديني براي اثبات عدم لزوم اضافه كردن پسوند ديني به كلمه مردمسالاري ذكر ميكند دقت در كلمه دولت و حكومت است وي ميگويد: «دولت شكل استراتژيك نظامي مردمسالار را شامل ميشود كه به لحاظ مسلكي ماهيتي خنثي دارد و حكومت در كادر چنين دولتي به تدبير امور مردم بر اساس مطالبات مرحلهاي آنها به صورت دورهاي ميپردازد حكومت اگر چه ماهيتي عرفي دارد و مبتني بر آراي ملت است اما همين آراي اكثريت شهروندان ميتواند نيروهاي مذهبي را به حكومت برساند بر اين اساس اگر طراحان «مردمسالاري ديني» افزودن پسوند ديني را به دليل انطباق مردمسالاري با جامعهاي ديني مدنظر دارند به روشني ميبينيم كه ويژگي دروني نظام دموكراتيك بدون تحمل هيچ نوع تبعيض اين حق دموكراتيك اكثريت دينداران را نيز لحاظ ميكند در نتيجه افزودن چنين پسوندي منتفي به انتقاء موضوع است.»اين سخن كه ظرفيت نظام دموكراسي به گونهاي است كه نيروهاي مذهبي نيز ميتواند در آن به كمك آراء عمومي به حاكميّت بر سند اگر چه سخن صحيحي است اما باعث بينيازي كلمه مردمسالاري از پسوند ديني نميشود زيرا صرف مقبوليت عمومي و مشروعيت زميني نيروهاي مذهبي كه به مدد آراء اكثريت به حاكميّت رسيدهاند تا وقتي كه از مشروعيت آسماني نيز برخوردار نباشند مشكل لزوم قرار گرفتن زندگي دنيايي يك فرد مسلمان در مسير آخرت را حل نميكند.و اگر صرف مشروعيت زميني نيروهاي مذهبي براي مشروعيت حاكميّت آنان كافي ميبود لزوم تعيين يك شخص خاص به عنوان امام بعد از پيامبر بين همه نيروهاي مذهبي كار عبثي بوده و كار تعيين جانشين بعد از آن حضرت ميبايست به اقبال عمومي واگذار ميشد در حالي كه چنين نشد.4. نويسنده در تبيين مقصود خود از راه درون ديني نيز چنين ميگويد: «ولايت به معناي فرمان روايي (و نه دوستي) در قرآن در انحصار خداوند است و پذيرش ولايت غير خداوند شرك ورزيدن تلقي گرديده است.»و در پاورقي اين چنين به آيات قرآن استشهاد كرده است: «آيا به راستي غير از خدا اوليايي گرفتهاند حال آنكه تنها خداوند ولي است (سوره شوري، آيه 9) علامه طباطبايي در تفسير اين آيه ميگويد: فالله هوالولي (به خاطر اينكه ضمير هو در آن آمده) انحصار ولايت در خدا را ميرساند و ميفرمايد: تنها و تنها ولي خداست در اين باره به آيات فراواني از قرآن ميتوان مراجعه نمود... اسراء، 11؛ بقره، 107، شوري، 6.آنچه كه در اين فراز از سخن نويسنده قابل ملاحظه بوده اين است كه اگر چه در اين آيات كه وي برشمردهاند فرمان روايي و ولايت در ولايت خدا منحصر شده است اما اين آيات نميتواند رادع ولايت كسي خود خداوند به او ولايت عطاء نموده به حساب آيد زيرا اين آيات در صدد نفي ولايت از كساني است كه مشركين به ولايت آنها در برابر ولايت خداوند معتقد بودهاند و شاهد اين سخن نيز آيه 3 سوره زمر است: «كساني كه غير از خدا ولي برگزيدند ميگويند ما آنها را عبادت نميكنيم مگر اينكه ما را به خدا نزديك كند.» و يا آيه 46 سوره شوري كه ميفرمايد: «اوليايي غير خدا كه انتخاب كرده بودند آنها را بينياز نكرد.» به عبارت ديگر وزان آيه 9 سوره شوري وزان اين دو آيه است همان طور كه اين دو آيه در صدد نفي ولايت خدايان مشركين است آيه 9 سوره شوري هم در صدد نفي ولايت خدايان دروغيست و آيه مذكور از جهت نفي ولايت پيامبر در مقام بيان نميباشد لذا هيچ اطلاقي از اين جهت ندارد.بنابراين از اين آيات نميتوان استفاده نمود كه ولايت (به معناي فرمان روائي) منحصراً در خدا بوده و خود حضرت حق نيز هيچ ولايتي براي هيچ كس حتي انبياء خود جعل نكرده است و اگر سخن نويسنده در انحصار ولايت براي خدا صحيح است پس بگويد تكليف وي با آيه مباركه «ان الله قد جعل لكم طالوت ملكاً»[7] و آيه مباركه «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم»[8] چيست زيرا اگر هيچ ولايتي براي پيامبر بر مؤمنين جعل نشده چگونه سزاوارتر بودن آن حضرت به مؤمنين از خودشان توجيهپذير است.5. در بخش ديگري از اين مقاله آمده است: «از آنجا كه مسيحيان، روحانيون و علماي ديني خود را به عنوان نمايندگان خدا و اربابان خويش تلقي كردهاند و به عبارتي دل در گرو ولايت روحانيت و علماي ديني به عنوان واسطه خود و خداي خويش سپردهاند چنين كاري در قرآن به عنوان شرك ورزيدن به خداوند تلقي شده است.» اين سخن نويسنده ترجمه تحريف گونهاي از آيه 31 سوره توبه است.
اصل آيه اين است «آنها» دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايي در برابر خدا قرار دادند و مسيح پسر مريم را هم خداي خود قرار دادند در حالي كه مأمور بودند فقط خداي واحد را عبادت كنند.»علت شرك مسيحيان چنانچه از آيه مباركه استفاده ميشود اين است كه آنها علماي خود را مستقلاً از خدا معبود و ارباب انتخاب كردند و شاهد اين سخن نيز اين كلمه «من دون الله» در آيه مباركه است نه اينكه چون دل در گرو ولايت روحانيت و علماي ديني به عنوان واسطه بين خود و خداي خويش سپردهاند مشرك شدهاند.6. وي با استشهاد به بعضي آيات كه خطاب به پيامبر درباره اصل ايمان آوردن مشركين صادر شده مبني بر اينكه تو وكيل آنان نيستي چنين نتيجهگيري ميكند: «خداوند حتي پيامبر خويش را به اجبار وكيل مردم ننهاده است (امور مردم و تصميمگيري اختياري آنها جنبه عرفي دارد) اما مردم مختارند تا دعوت پيامبر را پذيرفته شخصيت اميني چون او را به عنوان وكيل خويش و زمامدار خود برگزينند پيامبر بشري است مانند ديگران و تبعاً در امور عرفي و همياري با مردم نيز به عنوان مسئوليتي ديني مشاركت ميكند و از مقبوليت نيز بهرهمند شده است هر نوع ادعايي مبني بر نگهبان (حفيظ) و وكيل مردم بودن براي صيانت دينداري در تصميم آنان، طبق آيات صريح قرآن از منش پيامبري و فرمان خداوندي به دور است.»اگر واقعاً چنين است كه نويسنده محترم ميگويد يعني پيامبر وكيل مردم نبوده و هيچ وظيفهاي ندارد تا از ديانت دينداران محافظت كند پس چرا حضرت موسي وقتي كه از ملاقات با خدا برگشت و قوم خود را گوسالهپرست يافت بسيار خشمگين شده[9] سر و صورت برادر خويش را به چنگ گرفت[10] و چرا به قوم خود گفت شما با اين عملتان به خود ظلم كرديد حال براي پاك شدن ميبايست شمشير به دست گرفته همديگر را به قدري بكشيد[11] تا خداوند فرمان كفايت صادر كند و چرا پيامبر دستور داد مسجد ضرار را خراب كنند در حالي كه سازندگان آن مسجد نيز گروهي بودند كه در يك جا متشكل شده و مشغول فعاليت سياسي خويش بودند.آري پيامبر وكيل مسلمان شدن بندگان خدا نيست اما اگر كسي مسلمان شد وظيفه دارد از ديانت او صيانت كند.
آنچه كه ذكر شد چند نمونه از سخنان نويسنده بود كه مورد بررسي قرار گرفت و اگر قرار باشد همه مواردي كه در سخنان وي قابل دقت است بررسي شوند مثنوي هفتاد من كاغذ خواهد شد.
[1] . سوره نساء، آيه 141.[2] . سوره نحل،آيه 36، سوره نساء، آيه 60، سوره زمر،آيه 17.[3] . فرض كنيد شهرداري بدون رضايت مردم خانه آنها را خراب نموده و جزء خيابان يا پارك قرار داد آيا عبور از اين خيابان و استفاده از اين پارك شرعاً جايز است يا خير اگر مشروعيت حكومت فقط زميني باشد و حاكميّت از طرف خدا براي اين گونه تصرفات مأذون نباشد استفاده از اين خيابان از مصاديق تصرف در مال ديگران بدون رضايت آنها به حساب آمده و حرام ميباشد.[4] . وسائلالشيعه، شيخ حر عاملي، ج 18، باب اول از ابواب صفات قاضي، ص 1 الي 5، انتشارات مكتبه اسلاميه.[5] . در اينكه پايه مشروعيت در حكومت دموكراتيك لزوماً فقط انتخاب اكثر است نزد بعضي از انديشمندان غربي نيز جاي بحث دارد. ياسپرس در اين زمينه ميگويد: «پاي مشروعيت آنجا كه پاي نقد و بررسي به ميان ميآيد لرزان و نااستوار است.» و درباره انتخاب اكثر به عنوان ملاك مشروعيت زميني ميگويد: «انتخاب با رأي اكثر هم قابل اعتماد نميتواند بود زيرا اشتباه و تصادف و تلقين توده در نتيجه رأي مؤثر است. خطر مشروعيت همينجاست. كارل ياسپرس، «آغاز و انجام تاريخ» مترجم: محمد حسن لطفي، ص 213، انتشارات خوارزمي.[6] . مقدمه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران.[7] . سوره بقره، آيه 247.[8] . سوره احزاب، آيه 6.[9] . اعراف،آيه 15.[10] . سوره طه، آيه 94.[11] . سوره بقره، آيه 54.حسين حجامي