اگر خالق بودن جزو صفات خداست پس خداوند نمي توانسته ما را نيافريند پس نياز به تشكر ما ندارد و اين لطف ما است كه از او تشكر مي كنيم؟ - [خالقیت خداوند] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[خالقیت خداوند] - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اگر خالق بودن جزو صفات خداست پس خداوند نمي توانسته ما را نيافريند پس نياز به تشكر ما ندارد و اين لطف ما است كه از او تشكر مي كنيم؟

پاسخ

بايد دانست صفات خدا دوگونه است صفات ذاتي و صفات فعلي. صفات ذاتي صفاتي است كه در انتزاع آن ها ذات خداوند كافي است مثل عليم و قدير بودن. صفات فعلي صفاتي است كه انتزاع آن ها بر فرض غير متوقف است.[1] يعني بايد چيزي غير از ذات خداوند فرض شود و بعد بين خدا و آن چيز رابطه اي باشد تا بتوان صفات فعلي را كه حاكي از اين نوع رابطه است، انتزاع كرد.
صفات خالق براي خداوند جزء صفات فعلي است.[2] وقتي به خدا صفت خالق اطلاق مي شود که چيزي ديگر به نام مخلوق فرض شود و بين خدا و آن مخلوق رابطه اي برقرار است كه به موجب آن به خدا خالق و به آن چيز، مخلوق گفته شود. بنابراين نمي توانيم بگوييم چون خدا خالق بوده، پس نمي توانسته نيافريند. چون همان طور كه گفته شد تا خدا نيافريند و بين او و موجود ديگري رابطه اي خاص برقرار نشود به خدا، خالق نمي گوييم. پس اول خلقت اتفاق مي افتد بعد به خدا صفت خالق را نسبت مي دهيم.

چون اگرچه خالق بودن را مي توان به يكي از صفات ذات برگرداند مثل اينكه بگوييم مراد از خالق، قدرت داشتن بر خلقت است. بنابراين صفت فعل را مي توان به صفت ذات برگرداند و گفت گرچه خالق بودن بعد از فعل خلقت توسط خدا و ايجاد مخلوقات، به او نسبت داده مي شود، ولي در ذات خدا بالاخره يك صفاتي بوده است كه سبب شده خلقت از او سر بزند همچون علم و قدرت خداوند.[3]

پس علم و قدرت خدا در آفرينش موجودات دخيل بوده و به موجب اين دو صفت، خلقت صورت گرفته است. حال سؤال اين است که با توجه به علم و قدرت خدا آيا پروردگار مي توانست ما را نيافريند؟

جواب اين اشكال اين است كه وقتي مي گوييم «نمي توانسته ما را نيافريند» دو صورت دارد:

الف: يا مرادمان آن است كه در آفرينش ما مجبور بوده است. و كسي خدا را بر اين كار مجبور كرده است . اگر واقعاً اين گونه باشد، شكر كردن از او معنا ندارد. شكر از كسي بايد كرد كه با ميل و اختيار خود به ما خدمتي كند و نعمتي دهد. اما آيا واقعاً كسي خدا را بر آفرينش ما مجبور كرده است. اين كس يا خدايي است در كنار خداي تبارك و تعالي و يا مخلوقي است از آفريدگان خداي تبارك و تعالي . صورت اول با توحيد ناسازگار است و از باطل است و صورت دوم نيز بطلانش روشن و واضح است.[4]

خداوند متعال در اين باره مي فرمايد: «بدانيد كه شما نمي توانيد خدا را ناتوان سازيد»[5]

بلكه اين خداي يگانه است كه بر همه چيز غلبه دارد؛ اوست خداي يكتاي پيروز و قهّار. بنابراين كسي نيست كه بتواند خدا را بر چيزي مجبور كند پس اگر كاري مي كند كار خود اوست و با اختيار خود انجام داده است.

ب: يا وقتي مي گوييم «نمي توانسته نيافريند» مرادمان آن است كه به موجب ذات و صفات کماليش بايد ما را مي آفريد؟ در اين صورت شكر كردن بايد انجام گيرد و نمي توانيم بگوييم «نبايد از او تشكر كنيم» چون شكر كردن در برابر نعمت اختياري لازم است و خدا نيز نعمت خلقت و آفرينش را با اختيار خود و نه اجبار كسي به ما داده است. چون به كسي فاعل موجب و غيرمختار مي گوييم كه كارش بدون علم و اراده از او سر بزند يا اگر علم و اراده دارد كارش برخلاف ميلش صادر شود. حال آن كه خداي تعالي علم و اراده و قدرتش عين ذات او است و اين كمالات در او به نحو بي نهايت موجود است و كار او نيز موافق ذات اوست.[6] و گرنه آن را انجام نمي داد چون كسي نيست كه او را بر كاري مجبور كند. اين شخصِ مجبور است كه كاري را برخلاف ذاتش انجام مي دهد. بنابراين خداوند كه هم نسبت به كارش علم و اراده دارد و هم كارش برطبق ذات اوست فاعل مختار است، بلكه اختيار او بالاترين اختيارها است.

اما كلمه (بايد) در اين جمله كه «بايد ما را مي آفريد» ربطي به اجبار داشتن در انجام كار ندارد. بلكه بيانگر اين است كه زمينه و علت انجام كار، فراهم است و هيچ شرط و سبب ديگري در تحقق آن لازم نيست و به قول فلاسفه حاكي از اين است كه علت تامه موجود است لذا بايد معلول نيز موجود باشد.[7] چرا که «معلول نزد علت تامه واجب است موجود باشد».[8] مثل اين كه علت تامه چرخيدن كليد در داخل قفل، حركت دست من باشد. پس وقتي دست من حركت مي كند بايد كليد در داخل قفل بچرخد. در مورد بحث ما وقتي خدا، علم داشته باشد كه آفرينش خير است حتماً مي آفريند، چون هم علم دارد و هم قدرت. پس چون علم و قدرت، علت تامه آفريدن است؛ لذا آفرينش نيز تحقق مي يابد. و اين وجوب صدور فعل با اختيار داشتن خدا منافاتي ندارد.[9]بنابراين در عين اين كه خدا مختار است افعال او به نحو وجوب از او صادر مي شود، چون صفات ذاتيه او به عنوان علت تامه فراهم مي باشد در نتيجه معلول كه افعال او هستند بايد متحقق گردد و ما نيز بايد از او تشكر كنيم.

با يك مثال مطلب را بيشتر توضيح مي دهيم: اگر كسي مشكلي داشت و به ما رجوع كرد، ما به او مي گوييم: نزد فلان آدم خيّر برو و مشكلت را بگو حتماً آن را رفع مي كند. اين حتميت و وجوب به معناي مجبور بودن او نيست بلكه به اين معنا است كه او آن قدر، آدم خوبي است كه مشكل ديگران را حل مي کند و تنها اطلاع وي براي اقدامش کافي است.

آيا در اينجا مي گوييم چون او داراي صفت خيّر و نيكوكار بودن است، حتماً بايد مشكل مرا حل مي كرد، پس نبايد از او تشكر كنم. اگر در اينجا تشكر نكنيم پس در كجا بايد تشكر كرد؟!

مگر نه اين است كه هر كار خيري به صفت خاص صادر كنندة آن انتساب دارد؟!

و مگر نه اين است كه هر كار خيري به عنوان معلول، طبق قاعدة فلسفي از علت تامه خود به نحو ضرورت سر مي زند. پس نبايد اين ضرورت را منافي اختيار داشتن فاعل دانست و به اين بهانه از تشكر كردن از فاعل كار خير شانه خالي كرد.

تذكر اين نكته لازم است که لزوم تشکر ما به معناي اين نيست كه خدا به شكر ما نياز دارد زيرا خدا داراي همه كمالات او از ما و همه جهانيان بي نياز است «و اگر كفر بورزيد خدا از همه جهانيان بي نياز است»[10] پس اگر خداوند دستور به شكر داده است اين شكر به نفع ما است «كسي كه شكر كند همانا فقط به نفع خود شكر مي كند و كسي كه كفران كند، پس همانا پروردگار من بي نياز و كريم است».[11]

در نتيجه خداوند خواسته است با شكرش به ثواب و كمال برسيم و در واقع مي خواسته با شكر نعمت هاي كنوني به ما نعمت هاي بيشتر و مهمتر و ابدي عنايت کند.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

ـ مصباح يزدي، آموزش عقايد، سازمان تبليغات اسلامي، چ 1، درس نهم و دهم.


[1] . ر.ك: طباطبائي، سيد محمد حسين، نهاية‌الحكمة، موسسة نشر اسلامي، چاپ شانزدهم، ص 346.

[2] . ر.ك: همان، ص 349.

[3] . رك: همان، ص 399.

[4] . ر.ك: همان، ص 208.

[5] . توبه/ 2.

[6] . زمر/ ‌4.

[7] . ر.ك: موسوي خميني، سيد روح الله، ‌شرح دعاي سحر، ترجمه سيد احمد فهري، مؤسسه اطلاعات، چاپ دوم، ص 169.

[8] . طباطبائي، سيد محمد حسين، نهاية الحكمة، ص 305.

[9] . ر.ك: همان، ص 208.

[10] . آل عمران/ 97.

[11] . نمل/ 40.



/ 1