چرا سزاي عمل زشت پدر ها و مادر ها دامن فرزندانشان را نيز مي گيرد؟ آيا اين با عدل الهي سازگار است؟
چرا سزاي عمل زشت پدر ها و مادر ها دامن فرزندانشان را نيز مي گيرد؟براي نمونه، پدري به ناموس ديگران خيانت ميكند و بچههاي او بدبخت ميشوند يا ديگران به ناموس و فرزندان او تعرض ميكنند، آيا اين با عدل الهي سازگار است؟
پاسخ
از آيات شريفه و روايات برداشت ميشود كه بين اعمال انسان و حوادث خارجي ارتباط تنگاتنگي وجود دارد. معمولاً انسانها در ابتداي امر تصور ميكنند كه انعكاس عمل هر كسي به خود او باز ميگردد و هر كسي ميوة تلخ يا شيرين عمل خود را ميچيند؛ اما آيات و روايات مسئله انعكاس اعمال را فراتر از اين تصور ميدانند و حتي فرزندان و نوهها و نتيجهها را در آثار اعمال خوب و بد انسان شريك ميدانند. در روايتي آمده است: «هر كه ظلم كند، خدا كسي را بر او مسلط سازد كه به وي يا به فرزند يا به فرزند فرزند وي ستم نمايد» راوي ميگويد: «پيش خود گفتم: او ظلم ميكند. خداوند ظالمي را بر فرزندان و بازماندگان او مسلط ميكند؟» فرمود: «خداي متعال ميفرمايد: «و آنان كه اگر فرزندان ناتواني از خود برجاي بگذارند بر (آينده) آنان بيم دارند، بايد (از ستم يتيمان مردم نيز) بترسند. پس بايد از خدا پروا دارند و سخني (بجا و) درست گويند».[1]يا در روايت ديگري از امام صادق ـ عليه السّلام ـ آمده است: «خداوند به موسي ـ علي نبينا و آله عليه السلام ـ فرمود: «... زنا نكنيد كه زنانتان زنا ميدهند و هر كه با همسر مردي مسلمان خيانت كند به همسرش خيانت كنند، به هر دستي بدهي از همان دست پس ميگيري.»[2]بسياري از مفسران، از اين آيه و روايتها استفاده كردهاند كه خيانت و ظلم در اين دنيا اثر وضعي دارد و ممكن است گريبان فرزندان ظالمان را بگيرد.[3]اميدواريم چگونگي تصور اين امر و محدودة آن از اموري که در ذيل خواهد آمد روشن شود:1 . خداوند متعال، نظام آفرينش را بر اساس علم و حكمتش، نظام علّي و معلولي و سببي و مسببّي قرار داده است؛ به اين معنا كه براي هر حادثه و پديدهاي در جهان، علتي و جود دارد و هر علتي معلولي مختص به خود دارد، مانند آتش كه سبب گرما و نور كه سبب روشنايي هستند. و ميدانيم كه هيچ معلولي از علت خود و هيچ علتي هم از معلول خود جدا نيست. نميشود آتش باشد؛ ولي نسوزاند.2 . كارهايي كه افراد در اجتماع مرتكب ميشوند به تدريج شكل يك سنت به خود ميگيرد و به نسلهاي آينده منتقل ميشود؛ بنابراين آنان كه اساس ظلم و ستم را بر يتيمان يا افراد ديگر اجتماع ميگذارند، بالاخره روزي اين بدعت غلط، دامان فرزندان خود آنان را نيز خواهد گرفت و در حقيقت اين موضوع يكي از آثار وضعي و تكويني اعمال آنهاست. خلاصه، هنگامي كه پاي ظلم و ستم در اجتماع باز شد، دامن «ظالم» و فرزندان او را هم خواه ناخواه، خواهد گرفت و اين يك سنت و قانون در هر اجتماعي است و منافاتي با عدل الهي ندارد. خداوند با فرستادن پيامبران و دادن عقل به انسانها، آنان را از نتايج اعمال خود آگاه كرده است؛ بنابراين آنان موظفند به جاي سنت سيئه، سنت حسنه از خود به يادگار گذارند.[4]3 . هر چند ظلم به ديگران ممكن است آثار وضعي خود را مانند سل، اعتياد به الكل، بيماريهاي خوني، در فرزندان به جاي گذارد، ولي اين به معناي الزام و به صورت حتمي نيست؛ بلكه به معناي امكان و فراهم شدن زمينه است. همچنان كه بر فرزندان نامشروع زمينه انحراف بيش از سايرين است و آنان ميتوانند با درايت و تربيت صحيح، مانع از انحراف خود شوند. فرزندان افراد ظالم نيز مي توانند با انجام كارهاي نيك، از بروز ناراحتي جلوگيري كنند. به همين جهت برخي از بزرگان، ديده شدن آثار ظلم را در فرزندان، منحصر در فرزنداني دانستهاند كه به كارهاي پدران خويش راضيند يا از ظلم پدر به آنان نفعي رسيده و آنان آن را به صاحبان حق برنگرداندهاند.[5]4 . چنانچه فرزندان به ظلم پدران خود راضي نباشند و نفعي هم از آنان به فرزندان نرسيده باشد، و در عين حال ظلمي به آنان برسد ـ البته اگر اين ظلم اثر ظلم پدران باشد كه تعيينش بسيار سخت است ـ خداي متعال براي چنين افرادي، اجر و پاداش خاصي قرار خواهد داد كه سختيهاي آنان به بهترين وجه جبران خواهد شد. به گونهاي كه صد در صد راضي خواهند شد: همچنان كه هر مظلومي كه پس از تلاشهاي كافي به حق خود نرسد و نتواند حقش را از ظالم بستاند، خداوند پاداش او را در آخرت مضاعف خواهد كرد و «... انّما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب؛ بيترديد، صابران اجر و پاداش خود را بيحساب دريافت ميدارند.»[6]معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:ـ تفسير الميزان، علامه طباطبائي، ذيل آيه 9، سورة نساء.[1] . کليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج 2، ص 332.[2] . محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحكمه، ح7673.[3] . جعفري، يعقوب، تفسير كوثر، انتشارات هجرت، ج 2، ص 367.[4] . مكارم شيرازي، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، ج 3، ص 277.[5] . نراقي، مهدي، جامعالسعادات، ترجمه مجتبوي، انتشارات حكمت، ج 2، ص 295.[6] . همان.