با توجّه به اينكه خلفاي سه گانه در طول حياتشان در عصر پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ هيچگونه خطائي و خلافي مرتكب نشده و همراه اعمالشان مورد تأييد نبي مكرم اسلام بوده است، چرا مورد ملامت شيعه هستند؟
پاسخ
اين مطلب كه هيچگونه خطايي از افراد ياد شده سرنزده باشد قابل قبول نيست چرا كه مواردي از خطاهاي آنها در منابع تاريخي شيعه و اهل سنّت آمده است؛ نظير فرار از جنگ، اعتراض بر پيامبر، عدم اطاعت از برخي دستورات پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ... براي مثال: بعد از نزول آية حرمت شراب باز هم خليفه اوّل و دوّم اقدام به اين عمل نمودند و حتّي ابوبكر در ضمن ميگساري، اشعاري را در سوگ كشته شدگان بدر سرود وقتي خبر آن به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسيد و ايشان خشمگين شدند و ابوبكر قول داد ديگر چنين نخواهد كرد.انس بن مالك در ابن رابطه چنين ميگويد، من آن روز ساقي آن گروه (ده نفر) بودم و بادة (شراب) انگور و انجير را به هم آميخته بوديم و در ميان ما ابوبكر بود كه ميگفتند، وقتي از شراب نوشيد گفت: مادر بكر را با درود خويش خوشآمد ميگويم ...، عسقلاني در ادامه نقل از انس چنين مينويسد: برخي پنداشتند كه مقصود ابوبكر صديق است امّا چنين نيست، ولي اينكه نام عمر در ميان (ده نفر) آمده است معلوم ميشود كه در نشان كردن او (ابوبكر) با نام صديق لغزشي روي نداده است.[1] و نام ده نفر را كه ابوبكر و عمر هم در آن هست ميآورد.همچنين در مورد خلفيه دوّم ابن ابي الحديد مينويسد، عمر در صلح حديبيه كه به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ گفت: آيا تو براي ما نگفتي كه به زودي وارد مكّه خواهيد شد. و آن چنان الفاط و كلمات زشتي بر زبان آورد، كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از او پيش ابوبكر گله كرد.[2]امّا دلائل ملامت شيعه نسبت به خلفاء متعدد است كه مهمترين آن مسئله غصب خلافت مي باشد با توجّه به اينكه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بارها و به صراحت در زمانها و مكانهاي مختلف چه در مجالس عمومي و چه خصوصي علي ـ عليه السّلام ـ را بهعنوان جانشين پس از خود تعيين فرموده بود امّا پس از رحلت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ برخلافت توصيههاي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ عمل شد. سلمان فارسي ميگويد: از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ شنيدم كه فرمود: «همانا برادرم و وزيرم و بهترين كسي را كه پس از خود به جانشيني و خلافت بر ميگزينم علي بن ابيطالب است».[3]ام سلمه ميگويد: پيامبر به من فرمود: «خداوند اختيار فرموده از هر امتي پيغمبري را و براي هر پيغمبري اختيار فرموده وصي اي را، من پيغمير دين اسلام هستم و علي وصي من است در عترت من و اهل بيت من و در امّت من بعد از من».[4]عمار ياسر ميگويد: پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «به آنكس كه به من ايمان آورده و مرا تصديق نموده است سفارش به ولايت علي بن ابيطالب مينمايم پس هر كسي كه ولايت او را بپذيرد، ولايت مرا پذيرفته است ومعتقد به ولايت من، پيرو ولايت الهي است.»[5]عبدالله بن مسعود ميگويد: روزي با پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ همراه بوديم رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود. حالم خوش نيست. گفتم يا رسولالله جانشين خود را در ميان امّت تعيين كن فرمود: چه كسي گفتم: علي، فرمود: «افسوس ميخوردم از اينكه امّت زير بار آن نخواهد رفت و به خدا سوگند كه اگر علي بن ابيطالب را به خلافت برگزينم و امّت من از او پيروي كند او همة امّت را به سرچشمة زلالِ رستگاري رهنمون خواهد نمود ولي اگر از فرمانش سرپيچي كنند هر عمل و عبادتي را كه بدون پيروي از او انجام دهند همه از بين خواهد رفت».[6]واقعه غدير خم نيز از آشكارترين وقايعي است كه در آن به صراحت جانشين علي ـ عليه السّلام ـ بيان شده است و حتّي از مردم بيعت گرفته شد. كه گزارش آن در منابع اهد سنت هم آورده شده است.[7]در پايان سخنان خود و احمد بن حنبل اين حديث را از چهل طريق روايت كرده و ابن جرير طبري از هفتاد و چند طريق و جزري از هشتاد طريق و ابن عقده از 105 طريق و ابوسعيد سجستاني از 120 طريق ... روايت كردهاند.[8]كه پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مردم به بيعت با حضرت علي(ع) شتافتند و گفتند: شنيديم امر خدا و رسولش را و به دل و زبان و جميع جوارح خود فرمانبرداريم، سپس با دستهاي گشاده براي مسافحه و بيعت بر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ و علي ـ عليه السّلام ـ آمدند و اولين كساني كه دست خود را بهعنوان اطاعت و بيعت به پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و علي ـ عليه السّلام ـ رساندند ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير بودند، با باقي مهاجران و انصار و ساير مردم ...»[9]امّا متأسفانه با همة اين توصيهها و صراحت در تعيين جانشين، بعد از رحلت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در سقيفه اجتماع كردند و مدعي شدند كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ جانشيني براي خود تعيين نكرده است، و خودشان، خليفه تعيين كرده و در مسير خلافت انحراف ايجاد نمودند و بسياري از پيآمدهاي منفي كه در اثر همين انحراف مسير خلافت، بهوجود آمد تا منتهي شد به خلافت طلقاء (آزاد شدهها: آن كساني كه در فتح مكّه مورد عفو پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ واقع شدند.)، و تبديل خلافت به سلطنت و موروثي شدن آن.و البتّه اقدامات ديگري خلفاء در حيات پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و بعد از حيات پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مرتكب شدند نظير واقعه يوم الخميس كه عمر بعدها در زمان خلافت خودش به ابن عباس گفت: «وقتي پيامبر دوات و كتف خواستند من فهميدم كه ميخواهد امارت علي ـ عليه السّلام ـ را يادآوري كند و لذا من نگذاشتم».[10]و حوادث ديگري نظير غصب فدك، ايذاء حضرت زهرا ـ عليها السّلام ـ، جلوگيري از ذكر احاديث پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و عدم اجراي حدود، تحريف و بدعت در دين، پناه دادن عناصر مطرود پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نظير حكم بن ابي العاص از سوي خليفة سوّم، حيف و ميل كردن بيت المال... از جمله اقداماتي بود كه بعد از رحلت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ انجام دادند و از نقاط ضعف آنها محسوب ميشود. و شيعه، آنها را به واسطة اين اقدامات مورد ملامت قرار ميدهد.معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:1. المراجعات مرحوم شرف الدين عاملي.2. شبهاي پيشاور.3. نظريات الخليفتين، تاليف احمد نجاح.[1] ـ عسقلاني، ابن هجر، فتح الباري بشرح صحيح البخاري، بيروت، دارالفكر، 1411 ق، ج 11، ص 159 ـ 158.[2] ـ واقدي، المغازي، بيروت، موسسة الاعلمي للمطبوعات، چاپ سوّم، 1409، ج 2، ص 606؛ ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، بيروت، دارالجيل، 1407 ق، ج1، ص183.[3] ـ الحافظ الموفق بن احمد الحنفي (اخطب خوارزم)، المناقب للخوارزمي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، سوّم، 1417 ق، ص 112.[4] ـ اخطب خوارزم، همان، ص147.[5] ـ ابوالحسن علي بن محمّد الواسطي الشافعي، مناقب اميرالمؤمنين، بيروت، دارالمكتبة الحياة، ص 154؛ الحافظ شيرويه ديلمي، فردوس الاخبار، بيروت، دارالفكر، اوّل، 1418 ق، ج 1، ص 246.[6] ـ اخطب خوارزم، همان، ص 112.[7] ـ ابن كثير، البداية و النهاية، بيروت، دارالحياء التراث العربي، ج 4، ص 376؛ الحافظ سليمان بن ابراهيم الحنفي، ينابيع المودة؛ قم، انتشارات الشريف الرضي، هفتم، 1373 ش، ج 1، ص 297.[8] ـ اميني، الغدير، بيروت، موسسة الاعلمي للمطبوعات، اوّل، 1414 ق، ج 1، ص 34 ـ 33.[9] ـ اميني، همان، ج 1، ص 318، نقل از محمّد بن جرير طبري، الولاية ص 260 ـ 258.[10] ـ ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص 79.