انديشه كن...
سر انجام بستر، جز از خاك نيست
چو داني كه ايدر نماني دراز
ترا زين جهان، شادماني بس است
تو رنجي و، آسان دگر كس خورد
بر او نيز شادي، همي بگذرد
ز روز گذر كردن انديشه كن
به نيكي گراي و، ميازار كس
ره رستگاري همين است و بس
از او بهر زهرست، ترياك نيست
به تارك چرا برنهي، تاج آ؟
كجا رنج تو، بهر ديگر كس است
سوي گور و تابوت تو ننگرد
همان مرگ، زيرِ پيَش بسپُرد
پرستيدن دادگر، پيشه كن
ره رستگاري همين است و بس
ره رستگاري همين است و بس