پيغمبر، بهتر ميداند
مردي، مادري داشت كه 300 سال عمر كرده بود و بسيار پير و فرتوت شده بود به طوري كه هر وقت ميخواست جائي برود، پسرش با زنبيل او را جابجا ميكرد.يك روز كه مادر، مريض شده بود و آن مرد، او را در زنبيل گذاشته و نزد طبيب ميبرد، حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ او را ديد و گفت: «اين كيست؟»عرض كرد: «مادرم ميباشد و او را نزد طبيب ميبرم».حضرت روح الله فرمود: «او را شوهر بده، خوب ميشود».
مرد گفت: «او ديگر پير شده است و وقت شوهر كردنش گذشته است».پيرزن تا اين حرف را شنيد، دستش را از زنبيل بيرون آورد و محكم بر سر پسر زد و گفت:
« اي بي شرم! تو حرف پيغمبر خدا را ردّ ميكني؟ آيا تو بهتر ميداني يا پيغمبر خدا؟».[1]
[1] . رياض الحكايات، ص 40.