عقل، كارخانه خلّاق انسان - عقل، كارخانه خلّاق انسان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عقل، كارخانه خلّاق انسان - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عقل، كارخانه خلّاق انسان

كارخانه

چشم شما آنچه را كه مي‎گيرد به قوّه عقلي خود تحويل مي‎دهد كه از آن چيزي بفهمد. انسان وقتي كه بر اثر حبّ و علاقه به دنيا در «تيه» قرار مي‎گيرد و گم مي‎شود، معنايش اين نيست كه چشمش نابينا مي‎شود، چشمش بيناست اما چشم دلي كه بايد از ديده‎هاي چشم چيز ياد بگيرد، كور مي‎شود. شما ديديد كارخانه يك قسمتش مواد اوليّه را تبديل به كالايي مي‎كند و رويش كار مي‎كند، بعد هم همين نتيجه و محصول به يك قسمت ديگر كارخانه مي‎رود. آنجا اين را به يك جسم ديگر تبديل مي‎كند. مثل كارخانه‎اي كه پنبه را مي گيرد و پارچه مي دهد قسمت اول كارخانه نساجي است كه پنبه را نخ مي كند بعد اين نخ را كارخانه بعدي پارچه مي‎كند.

چشم انسان، هوش انسان، درك انسان اين قسمت اول دستگاه انسان است، يعني مثل كارخانه نسّاجي است كه پنبه را نخ مي‎كند. عقل انسان مي‎آيد از اين نخها و ريسمانها پارچه مي‎بافد و چيزي درست مي‎كند. انسان وقتي ضايع مي‎شود معنايش اين نيست كه كارخانه نسّاجي‎اش تعطيل شده، نساجيش خوب كار مي‎كند. اما پارچه‎ بافي‎اش كار نمي‎كند، نخ ريسي‎اش فعال است آنكه مي‎خواهد از اين نخهاي رشته شده چيزي درست كند آن تعطيل است. انسان كارخانه‎اي پشت سر اين كارخانه چشمش و هوشش داد وآن كارخانه عقل اوست. از اين جهت قرآن كريم مي‎گويد «فانها لا تعمي الابصار» كارخانه اوّل تعطيل نمي‎شود وچشم مي‎بيند، اما اشكال چيز ديگري است: «تعمي القلوب التي في الصدور» آن دلي كه در سينه است، آن كور مي‎شود، كارخانه دروني تعطيل مي‎شود.

حائري شيرازي ـ تمثيلات ج 1

/ 1