دل آينه حسن خدا
لوح دل را اگر از نقش خطا ساده كنى
تا نگردد دلت از نائره عشق كباب
خانه را پاك كن از غير كه يار است غيور
تا ز خلوت نرود ديو، كجا شايان است
رستمى گر تو باين زال جهان رو نكنى
تا توانى در خلوتگه دل را بر بند
سر بلندى ز تواى سرور من ، نيست هنر
دل بكوى تو فرستادم و اميد بود
مفتقر خواجه من بنده آزاده تست
چه شود گر نظرى جانب آزاده كنى
خويش را آينه حسن خدا داه كنى
طمع خام بود گر هوس باده كنى
پاك ريبنده پاكست كه آماده كنى
هوس آمدن روى پريزاده كنى
يا نريمانى اگر پشت باين ماده كنى
ورنه كى منع توان از دل بگشاده كنى
هنر آنستكه غمخوارى افتاده كنى
بپذيرى و نگاهى بفرستاده كنى
چه شود گر نظرى جانب آزاده كنى
چه شود گر نظرى جانب آزاده كنى