سرقفلي جهنّم
يكي از طلبههاي كشميري نقل ميكرد: پس از چند سالي كه در ايران بودم، يك سال ماه محرم به كشور خودم بازگشتم. ديدم اوضاع خيلي ناآرام است و سالهاي گذشته كساني كه در ماه محرم سخنراني كردهاند موجب اختلاف شيعه و سنّي شدهاند و در اثر زد و خورد بين دو فرقه، كشتههاي بسياري بر جاي مانده است.به محض ورود، از من خواستند در مسجد جامع سخنراني كنم. شب اول وارد مسجد شدم ديدم هر يك از فرقههاي اسلامي دستهاي تشكيل دادهاند و يك گوشهي مسجد نشستهاند و تا بن دندان مسلح، آمادهاند كه من حرفي بزنم تا به جان هم بيفتند وكشت وكشتار راه بيندازند. به علت حساسيت قضيه، فرماندار شهر همـ كه از اهل سنت بودـ در مسجد حاضر بود تا مراقب اوضاع بوده و ناظر قضايا باشد.توكل بر خدا كردم و بالاي منبر رفتم. پس از حمد و ثناي خداوند گفتم: «حنفيها ميگويند مالكيها اهل جهنم هستند. مالكيها هم ميگويند شافعيها اهل جهنماند. شافعيها هم حنبليها و حنفيها را جهنمي ميدانند. اين چهار فرقهي اهل سنّت هم اتفاق نظر دارند كه شيعه، اهل جهنّم است. شيعه هم از خود دفاع كرده و اهل سنّت را روانهي جهنم ميكند. با اين وصف، مسلمانها سر قفلي جهنم را خريدهاند و جهنم مخصوص مسلمين است. ولابد مسيحيها ويهوديها هستند كه به بهشت ميروند».با شنيدن اين حرف، مجلس منفجر شد و همه خنديدند. حتي فرماندار كه با هيبت تمام در صدر مجلس نشسته بود، نتوانست جلوي خندهاش را بگيرد. به اين ترتيب. سلاحها كنار رفت و انس والفت به وجود آمد.
زفكر نفرقه باز آي تا شوي مجموع به
حكم آن كه چو شد اهرمن، سروش آمد
حكم آن كه چو شد اهرمن، سروش آمد
حكم آن كه چو شد اهرمن، سروش آمد