گنج نزديك - گنج نزدیك نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گنج نزدیك - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گنج نزديك

مردي طالب گنج بود، اما او دائماً به خدا عرض مي‌كرد:

خدايا اين همه آدمها به دنيا آمده ‌اند و رفته ‌اند و گنجهاي آنها در زير خاكها پنهان شده و باقي مانده است.

خدايا مقداري از آن گنجها را به من بنمايان!

مدتها كارش اين بود، شبها تا صبح زاري مي‌كرد، تا اينكه يك شبي در خواب ديد كه كسي آمد و گفت: از خدا چه مي‌خواهي؟

ـ من از خدا گنج مي‌خواهم!

ـ من هم از طرف خدا مأمورم كه جاي گنج را به تو نشان بدهم!

ـ بسيار خوب نشان بده!

بالاي فلان تپه مي‌روي و تير و كماني هم با خودت مي‌بري، تير را به كمان مي‌گذاري و رها مي‌كني، هر جا كه آن افتاد، همانجا گنج است.
بيدار شد، ديد عجب خواب روشني هست، با خود گفت:

ما مي‌رويم ببينيم بالاخره ضرر ندارد، يا نشاني‌ ها درست است و موفق مي ‌شوم و يا نيست ديگر دلواپسي ندارم،
رفت به سراغ آن تپه كه مي‌بايست تير را از آنجا رها كند، ديد اتفاقآً تا اينجا نشاني ‌ها درست بوده حال بايد تير را به كمان بگذارد.

با خودش گفت: اما در خواب نگفته ‌اند كه تير را به كدام طرف پرتاب كنم، حالا ما جهت قبله را انتخاب مي‌كنيم انشاءالله كه درست است.

تير را به كمان گذاشت و با قوت رو به قبله انداخت، نگاه كرد ببيند كجا مي ‌افتد بيل وكلنگ را برداشت و رفت آنجا، هر چه كند و چال كرد ديد به گنج نمي‌رسد، با خود گفت: خوب به طرف ديگر پرتاب مي‌كنم، اين مرتبه مثلاً روي به شمال پرتاب كرد، رفت و پيدا نكرد، بعد هم جنوب شرقي و جنوب غربي، و پس از آن شمال شرقي و شمال غربي، مدتي كارش اين بود، بالاخره چيزي به دستش نيامد، ناراحت شد، دو مرتبه بازگشت به مسجد، گفت:

خدايا اين چه راهنمايي ‌اي بود كه به من كردي؟ اين كه نشد!،تا مدتها باز دو مرتبه ناله و زاري مي‌كرد.

بعد از مدتي براي بار دوم آن مرد را در خواب ديد و به او پرخاش كرد كه: آن نشاني ‌هايي كه به من دادي غلط بود.

آن شخص گفت: نقطه را پيدا كردي؟

ـ آري.

ـ بعد چه كردي؟

ـ تير در كمان نمودم و با قوت به طرف قبله پرتاب كردم.

ـ من كي گفتم به طرف قبله و كي گفتم به قوّت آن را رها كني؟

من گفتم هر كجا تير افتاد نه اينكه آن را بكشي و رها كني!

فردا كه شد بيل و كلنگ و تير و كمان را برداشت، تير را به كمان گذاشت اما آن را نكشيد، گفت:

حالا ببينم به كجا مي‌رود، تا رها كرد ديد پيش پاي خودش افتاد، زير پايش را كند، ديد گنج همان جا است. [1]


[1] . حكايت ها و هدايت ها در آثار شهيد مرتضي مطهري ص 278
.

(مثنوي، ص 588، البته اين داستان را مولوي از باب تمثيل نقل كرده است.)

/ 1