آشنايي و تعريف اصطلاحات تجويد - آشنایی و تعریف اصطلاحات تجوید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آشنایی و تعریف اصطلاحات تجوید - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آشنايي و تعريف اصطلاحات تجويد

مصطفي اسرار ـ فرهنگ اصطلاحات تجويد




  • ابدال اثبات اختلاس اخفا
    استعاذه استعلاء استفال اسكان
    اطباق اظهار الحاق الف
    بسمله بينيّه تجويد تحقيق
    تحدير تدوير ترتيل ترقيق



  • ادغام كبير ادغام صغير ادغام اذلاق
    استطاله اشباع اشمام اصمات
    اماله انحراف انفتاح بُحّه
    تحدير تدوير ترتيل ترقيق
    تحدير تدوير ترتيل ترقيق



ترتيب مخارج حروف تسهيل تشديد تغليظ

تفشّي تفخيم تكرير تنوين و نون ساكنه (قلب يا ابدال)

تنوين تهليل جهر حذف

حروف شمسي و قمري حروف تهجّي حروف «لام» حرف ردع

حركت حروف حلق حروف دهان حرف «راء»

حروف لبها خَروَرَه خفاء خلط و مزج

دندانها رخوت ركوع رَوْم

سبب مدّ سجده‌هاي قرآن سكون (از صفات عارضي حروف) سكون

شدّت صفير صفات حروف(اصلي) صفات‌حروف(عارضي)

صله ميمي صوت ضمير علم قرائت

علائم وقف غنّه قرّاء سبعه قصر

قلقله قلب كسره لازم و عارضي كسكسه

كشكشه لام جلاله لين متقارب

متجانس متماثل مخارج حروف مدّ

مدّ منفصل(جايز) مدّ تعظيم مدّ عارضي مدّ لازم

مدّ متصل يا واجب مقادير مدّ منقوطه و غير منقوطه ميم ساكن

نَبر نفخ، نفث نقل نون ساكن

نون وقايه وصل به سكون وقف وقف حسن

وقف كافي وقف غفران وقف اَقبح وقف معانقه يا مراقبه

وقف نبي وقف اضطراري يا قبيح وقف مُنزل وقف تامّ

وقف به ادغام وقف به حركت هاء جوهري هاء سَكت

هاء ضمير(اشباع) هاوي همزه همس

اِبدال
به كسر همزه به معناي عوض كردن است، و در اصطلاح علم تجويد، بدل كردن تاء تأنيث به «هاء» و كلمات منصوب به الف است.

تاء تأنيث مانند: صلوه ـ زكوه ـ فَاكِهَه ـ مَرَّه ـ حُمْرَه كه در حال وقف به جاي تاء (ه) هاء (ه) تلفظ مي‌شود مثلاً صَلوه مي‌شود صَلوه.[1]
البته در كلمات: تَوريه و تُقيه و امثال آن بعضي با ابدال و برخي بدون ابدال مي‌خوانند.

و نيز كلماتي كه در رسم الخط قرآن با تاء مبسوطه (يعني كشيده) نوشته شده‌اند به همان تاء وقف مي‌گردند.

مانند: جَنّاتٌ ـ اَلبَيّناتُ ـ بِالْآياتِ ـ ثَمَراتِ ـ سُنّت.

مثلاً جَنّاتٌ مي‌شود جنَّاتْ.[2]

و كلمات منصوب مثل:

رَحِيماً ـ شَكُوراً ـ مَاءً ـ مُسَمّيً ـ بَيَاتاً به هنگام وقف، تنوين به الف بدل مي‌گردد رَحيماً مي‌شود رَحِيماً.[3]

إبدال يكي از اقسام وقف است.

اِثْبات

به معني باقي گذاردن حرف آخر كلمه‌اي كه مي‌خواهند بر آن وقف كنند (موقوفٌ عليها) مي‌باشد. مانند: وَاقٍ[4] ـ هَادٍ كه در اصل وَاقِيٌ و هَادِيٌ بوده و حرف ياء به سبب اعلال، حذف شده است.

ابن كثير به اين شيوه وقف كرده، گر چه وقف به اسكان و حفظ رسم الخط قرآن بهتر است. يعني وقف به صورت وَاقِيْ و هَادِيْ. اثبات از اقسام وقف مي‌باشد.

اختِلاس

«اختلاس» به معني ربودن با شتاب و عجله است و آن ضد اشباع مي‌باشد. و در اصطلاح علم تجويد، ربودن و طلب شتاب در حركت هنگام تلفظ حرف است. به طوري كه نه متحرك و نه ساكن گفته شود. بدين معني كه ربودن يك سوم حركت ضمه و كسره و باقي گذاردن دو سوم ديگر را در حال وصل، اختلاس مي‌گويند. و در اين حالت آن كلمه با صوت و صداي خفي و پنهان ادا مي‌شود كه در اختلاف قرائات بكار مي‌رود.

مانند: فَسَيَكْفيكَهُمُ اللهُ[5] كه ضمه هاء كلمه آخر اختلاس مي‌شود و نِعِمّا[6] كه در اصل «نِعْمَ ما» است، كه ميم اول ساكن بوده و در ميم دوم ادغام شده و با اختلاس خوانده مي شود.

اخفاء

هر گاه بعد از تنوين يا نون ساكنه يكي از حروف پانزده گانه زير قرار گيرد، چه در يك كلمه يا دو كلمه باشند، تنوين و نون ساكنه، اخفاء شده و با غُنّه طبيعي (خفيف) ادا مي‌گردد. زيرا مخرج نون با مخارج حروف مزبور نه چندان فاصله دارد، كه مانند حروف حلقي اظهار شود، و نه آن قدر نزديك است، تا مثل حروف يرملون ادغام گردد، بلكه ميان اظهار و ادغام كه همان «اخفاء» است ادا مي‌شود. در اين حالت زبان به مخرج نون گذارده نمي‌شود و بايد صدا را اندكي كشيد، تا اخفاء حاصل گردد، و قرّاء ترك غُنّه را در حال اخفاء جايز نمي‌دانند.

علامت اخفاء حرف «ف» يا يك نقطه است كه در بعضي قرآنها بالاي آن حرف مي‌گذارند.

حروف پانزده گانه عبارتند از:

1. تاء مانند: اَنْتُم ـ جَنّاتٍ تَجري

2. ثاء مانند: اُنْثي ـ صَبّاً ثُمَّ[7]

3. جيم مانند: يُنجي ـ غَسّاقاً جزاءً[8]

4. دال مانند: اَنْداداً ـ كَأساً دِهَاقاً[9]

5. ذال مانند: اَنذِرْهُم[10] ـ حكيمٌ ذلِكَ

6. زاء مانند: مَنْزِلاً ـ مُبارَكَهٍ زَيتُونَهٍ

7. سين مانند: مِنْسأتِهِ[11] ـ خَالِصاً سَابِغاً

8. شين مانند: أنْشأنَا ـ صَبّارٍ شكُور[12]

9. صاد مانند: يَنصُرُ ـ رِيحاً صَرْصَراً[13]

10. ضاد مانند: مَنْضُود ـ مُسْفِرهٌ ضَاحِكَهٌ[14]

11. طاء مانند: فَانْطَلَقَ ـ صَعيداً طَيّباً[15]

12. ظاء مانند: اُنْظُرْ ـ ظِلّاً ظَلِيلاً[16]

13. فاء مانند: اَنفُسَهُمْ ـ خَالِداً فِيهَا[17]

14. قاف مانند: يُنقذونَ ـ سَمِيعٌ قَرِيبٌ[18]

15. كاف مانند: مِنكُم ( كِتابٌ كَريمٌ.[19]

ادغام كبير

ادغام بر دو نوع است: ادغام كبير و ادغام صغير.

ادغام كبير آن است كه «مُدغم» و «مدغمٌ فيه» متحرك باشند كه در اين صورت اولي را ساكن و در دوم ادغام مي‌كنند.

و چون در اين نوع ادغام يك عمل بيشتر از ادغام صغير انجام مي‌گيرد (يعني ساكن كردن مُدغم) بدين سبب آن را اذغام كبير ناميده‌اند.

ادغام كبير بر دو نوع است:

1. هر گاه مُدغم و مُدغمٌ فيه متماثل و در يك كلمه قرار داشته باشند، و مطابق قواعد صرفي ادغام شده باشند، ادغام آن لازم است مانند: مَدَّ (گسترد) ضَالّينَ[20] (گمراهان) كه در اصل مَدَدَ و ضالِلينَ بوده است.

2. چنانچه مُدغم و مدغمٌ فيه در دو كلمه قرار داشته باشند، خواه متماثل يا متجانس يا متقارب باشند، بعضي قرّاء ادغام را جايز دانسته‌اند، مانند: سَيَقُولُ لَكَ ـ يَعْلَمُ ما ـ ذَلِكَ كَتَبْنَا.

ادغام صغير

آن است كه مُدغم ساكن و مدغمٌ فيه متحرك باشد كه در اين صورت اولي را در دومي ادغام مي‌نمايند مانند:

فَاضْرِبْ بِهِ كه به صورت فَاضْرِبِّهِ تلفظ مي‌شود.

ادغام صغير بر سه قسم است: متماثل ـ متجانس ـ متقارب.

ادغام حروف متماثل

هر گاه دو حرف مانند هم پهلوي يكديگر قرار گيرند اعم از آن كه در يك يا دو كلمه قرار داشته باشند، ادغام آنها لازم است و آن را ادغام متماثلين مي‌نامند مانند: قُلْ لَهُم ـ مِنْ نارِهِ.

ادغام حروف متجانس

هر گاه دو حرف متجانس، يعني حرفي كه از جهت مخرج حروف يكي باشند، ولي در صفات (مانند شجري ـ نطعي ـ ذولقي و اَسَلي[21]) متغاير باشند، پهلوي هم قرار گيرند، اعم از آن كه در يك يا دو كلمه باشند، ادغام آنها لازم است، و آن را ادغام متجانسين مي‌گويند مانند: وَجَدْتُ (يافتم) ـ حَصَدْتُمْ[22] (درو كرديد).

ادغام حروف متقارب

چنانچه دو حرف متقارب يعني دو حرفي كه مخرجشان نزديك هم است پهلوي هم واقع شوند، چه در يك كلمه باشد يا در دو كلمه، ادغام آنها جايز است و آن را ادغام متقاربين مي‌گويند. مگر در مواردي كه در اثر ادغام، تغييري در معنا عارض شود، و يا كلام ثقيل و از فصاحت خارج گردد مانند: اِذْتَأذّنَ[23] (هنگامي كه اعلام نمود) ـ اِذْزَيَّنَ (وقتي كه زينت داد) ـ قَدْ جاءَ (به تحقيق آمد). قابل ذكر است كه ادغام متجانسين و متقاربين در حروف حلقي و شفهي ثقيل و از فصاحت بدور است مانند: فَاصْفَح‏ْ عَنْهُمْ[24] (پس از كافران اعراض كن).

و نيز همزه و الف در هيچ حرفي ادغام نمي‌شود و هيچ حرفي هم در آنها ادغام نمي‌گردد.

اِدْغام

ادغام مصدر باب افعال است و به معناي داخل كردن حرفي در حرف ديگر مي‌باشد. به طوري كه اثري از حرف اول باقي نماند و زبان فقط يك مرتبه در اداي آن برداشته شود و يك حرف مشدّد تلفظ گردد.

حرف اول را «مُدغم» ادغام شده و حرف دوم را «مُدغَمٌ فِيهِ» ادغام شده در آن مي‌نامند.

حالت اول

آن است كه حرف اول و دوم متماثل باشند مانند:

قدْ دَخَلوا[25] كه دال اول در دوم ادغام و يك دال مشدد تلفظ مي‌شود مانند: قَدَّخَلُوا.

حالت دوم

آن است كه حرف اول و دوم مانند هم نباشند كه، در اين صورت بايد ابتدا حرف اول، را لفظاً از جنس حرف دوم نمود، و سپس مانند حالت اول دو حرف را در يكديگر ادغام كرد مانند: مِنْ لَدُن كه نون ساكن كلمه اول لفظاً به لام كلمه دوم تبديل مي‌گردد و دو حرف «لام» در هم ادغام و يك لام مشدّد ادا مي‌شود مانند: مِلّدُنْ.[26]

فايده و منظور از ادغام تسهيل و رواني در تكلّم است. علامت ادغام تشديد (ـّ) است كه در بعضي از قرآنها بالاي «مدغمٌ فيه» گذاشته مي‌شود.

اِذْلاق

مصدر باب اِفعال است و به معني تندي و تيزي و رواني زبان مي‌باشد. شش حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (ل ـ ن ـ ز ـ ف ـ ب ـ م) و جهت سهولت يادگيري و به خاطر سپردن، آنها را در كلمات زير جمع كرده‌اند:

فَرَّ مِنْ لُبٍّ (از عقل فرار كرد).

اين حروف را كه به تندي و سرعت اداء مي‌شوند حروف مُذْلِقَه مي‌گويند. به اعتبار آن كه سه حرف اول (لِثوي) از كنار و تيزي سر زبان و سه حرف آخر (شفهي) از كنار لبها خارج مي‌شوند.

اِسْتِعَاذه

در حقيقت پناه بردن به خداوند از شر و نقشه‎هاي شيطان است، مستحبّ است پيش از آغاز قرائت قرآن، قاري به خداوند پناه ببرد، چنانكه قرآن مجيد مي‎فرمايد:

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ[27]

(يعني هنگاميكه اراده خواندن قرآن نمائي از شيطان رانده شده به خدا پناه ببر).

اهل معنا مقدم داشتن استعاذه را بر بِسْمِله و خواندن قرآن، تخلية قبل از تَحليه (زينت دادن) دانسته‎اند. يعني ابتدا شيطان و هواهاي نفساني را از درون زدودن و سپس آماده پذيرفتن نور هدايت الهي شدن است.

استعاذه به طريق مختلف نقل شده كه به چند مورد اشاره مي‎شود:

ـ اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ.

ـ اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ اِنَّ اللهَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

ـ اَعُوذُ بِالسَّمِيعِ الْعَلِيمِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ.

ـ نَسْتَعِيذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ.

صحيح‎ترين استعاذات فوق استعاذه اوّل است كه مشهور نيز مي‎باشد.

اِسْتِعْلاء

اين كلمه مصدر باب استفعال مي‎باشد و به معناي طلب بلند كردن است. هفت حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (خ ـ ص ـ ض ـ ط ـ ظ ـ غ ـ ق). اين حروف را مُسْتَعْلِيَه مي‎گويند زيرا هنگام اداي آنها دهان پر از صدا مي‎شود، و صوت و زبان ميل به كام بالا پيدا مي‎كنند و با تفخيم و غلظت تلفظ مي‎شوند.

بعضي اين حروف را «مُفَخَّمَه» نيز ناميده‎اند. ولي مشهور آن است كه اين حروف را مُستعلية مي‎نامند.

اِسْتِفال

اين كلمه مصدر باب افتعال مي‎باشد، و به معني پست شدن است. اِستفال ضد استعلاء است. بغير از هفت حرف كه صفت استعلاء دارند. 21 حرف بقيه را حروف مُسْتَفِلَه مي‎گويند، چون هنگام تلفظ آنها صوت و زبان به طرف پائين ميل مي‎كند و به پستي و نازكي ادا مي‎شوند.[28]
بعضي اين حروف را حروف مُنْخَفِضَه نيز گفته‎اند، زيرا انخفاض يعني پست شدن، ولي مشهور مستفله است.

إسْكان به معني ساكن نمودن حرف آخر كلمه مي‎باشد، در صورتي كه آن حرف متحرك باشد. مانند مِنْ قَبْلِكَ[29]، كه هنگام وقف، فتحه كاف حذف شده و كاف ساكن مي‎شود.

البته به سكون عارضي، زيرا فتحه جزو كاف ضمير است و براي وقف ساكن مي‎شود. اِسكان يكي از اقسام وقف است. وقف به اسكان مهمترين و بهترين شيوه وقف است بنابراين كلماتي كه حرف آخر آنها مفتوح، مكسور، مضموم و مجرور و مرفوع باشند به طريق اسكان وقف مي‎شوند و كلماتي كه حرف آخر آنها تاء تأنيث و يا منصوب باشند به قاعدة ابدال وقف مي‎گردند. و شيوه‎هاي ديگر وقف چندان معمول و مشهور نيست و بيشتر در اختلاف قرائات ذكر مي‎شوند.

اِسْتِطالَة اين كلمه مصدر باب استفعال بوده و به معناي طلب كشيدن است. حرف «ضاد» داراي اين صفت است لذا به آن حرف مُسْتَطالَه مي‎گويند، زيرا در حال سكون تا مخرج و جايگاه اداي حرف «لام» كشيده مي‎شود و در اثر اين كشش، صوت هم كشيده مي‎شود. و نيز به اين علت كه تلفظ حرف مذكور به آساني ممكن نيست و مدتي بايد تمرين نمود تا بطور صحيح تلفظ شود، آنرا حرف مُسْتَطالَه ناميده‎اند. مانند: اَرْض ـ قَاضٍ (قضاوت كننده)
استطاله از صفات عارضي حروف شمرده مي‎شود.

اِشْباع به معني سير كردن است و در اصطلاح تجويد، سير كردن حركت مي‎باشد به گونه‎اي كه در ضمّه به صورت «واو» و در كسره به صورت «ياء» و در فتحه به صورت «الف» ادا شود مانند:

مَالُهُ ـ سَمْعِهِ[30] به صورت مَالُهُو و سَمْعِهِي خوانده مي‎شود. اشباع را «صله» نيز مي‎نامند.

خواندن بدون اشباع يعني خواندن با همان حركت اصلي مانند: مِنْهُ.

اِشمام

به معني بويانيدن است ودر اصطلاح تجويد اشاره كردن به حركت حرف آخر كلمه با لبها بدون صوت است.

اين عمل به صورت غنچه كردن دو لب ايجاد مي‎شود. بنابراين اشمام همان وقف به اِسكان است، با اين تفاوت كه بعد از وقف، لبها منضّم و غنچه مي‎شود. به عبارت ديگر پس از وقف به اسكان بدون آنكه در تلفظ اثري از حركت حرف آخر ظاهر گردد، بلافاصله لبها به يكديگر منضّم شده، و اشاره به حركت موقوفٌ عليها مي‎شود. اِشمام از اقسام وقف بوده، و شيوه قاريان كوفه است.

فايده وقف اشمام را اين گفته‎اند كه، بيننده و اشخاصي كه قدرت شنوايي ندارند مي‎توانند كلمة موقوفٌ عليها را در اثر اشاره لبهاي قاري تشخيص دهند، بنابراين اشمام با چشم درك مي‎شود ولي با گوش شنيده نمي‎شود.

اِشمام فقط در ضمّه و رفع (كلمه مرفوع) جايز است مانند: فَيَكُونُ ـ رَحيِمٌ
.

در مواردي كه «رَوْم» و «اِشْمام» جايز است، اِسكان نيز جايز است مانند: اَلْحَكِيمُ ـ مَتيِنٌ، ولي عكس آن جايز نيست يعني هر جا كه اسكان جايز است روم و اشمام جايز نيست مانند كلمات مفتوح و منصوب و كلماتي كه آخر آنها مجزوم باشد مثل: لا رَيْبَ ـ رَحيماً ـ لَمْ يَلِدْ ـ لَمْ يُولَدْ.

رَوْم و اِشمام در سه مورد زير جايز نيست.

1. در تاء تأنيث، كه علامت مؤنث بودن كلمه است زيرا طبق قاعده اِبدال به هاء (ه) وقف مي‎شود مانند اِلْجَنَّه
.

2. در ميم جمع، زيرا ميم جمع مبني بر سكون است و حركتي ندارد كه شنونده يا بيننده هنگام وقف آنرا تشخيص دهد مانند:

اِنَّهُمْ ـ رَبُّكُمْ ـ بِهِمْ ـ جَائَكُمْ ـ اَبْصارُهُمْ.

3. در حركت عارضي جايز نيست زيرا در حال وقف، ساكن هستند مانند: قُلِ ادْعُوا ـ قُمِ اللَّيْلَ ـ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ[31]، كه كسره لام (قُلْ) و ميم (قُمْ) و ضمّه واو (فَتَمَنَّوُا) براي رفع التقاء دو ساكن بوده و عارضي است.

و نيز در لا تَأْمَنّا[32] نون مشدّد به اشمام خوانده مي‎شود چون در اصل لاتَأْمَنَنا بوده است.

اِصْمات

مصدر باب إفعال است و به معناي سكوت و خاموش شدن و به سنگيني ادا كردن مي‎باشد. اِصمات ضد اذلاق مي‎باشد.

به جز حروف اِذلاق كه عبارت بودند از (ل ـ ن ـ ر ـ ق ـ ب ـ م) بقيه 22 حرف الفباي زبان عرب را مُصْمِتَة مي‎گويند، زيرا به سنگيني و تأنّي از محل خود تلفظ مي‎شوند.

اِطْباق اِطباق مصدر باب افعال است، و به معني پوشانيدن و طَبَق بر سرچيزي گذاردن مي‎باشد. چهار حرف داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (ص ـ ض ـ ط ـ ظ). اين حروف را حروف «مُطْبِقَة» مي‎نامند، زيرا هنگام اداي آنها پاره‎اي از زبان جمع مي‎شود، و قسمتي از كام بالا كه مقابل آن قرار دارد را مي‎پوشاند. اين حروف با غلظت و تفخيم تلفظ مي‎شوند. در صورت عدم رعايت اطباق (ص به س) ـ (ض به ز) ـ (ط به ت) و (ظ به ذ) شباهت لفظي پيدا مي‎كنند.

اظهار

به معني ظاهر كردن حروف به هنگام تلفظ بطور واضح و آشكار است، كه شامل حروفي مي‎شود كه مخرجشان دور است.

اظهار بر خلاف ادغام است، زيرا دو حرفي كه مخارجشان از هم دور است ادغام نمي‎شوند و بايد آنها را اظهار نمود. پس اگر تنوين يا نون ساكنه قبل از يكي از حروف حلقي قرار گرفت، اعم از آنكه در يك يا دو كلمه باشند به لحاظ دوري مخرج اظهار، و آشكار تلفظ مي‎شوند و علامت آن (ن) است كه در بعضي از قرآن‎ها در زير نون ساكنه و تنوين گذاشته مي‎شود.
مانند:

1. همزه مانند: مَنْ امَنَ ـ عَذَابٌ اَليمٌ[33]

2. هاء مانند: اَنْ هَدي ـ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[34]

3. عين مانند: اَنْعَمْتَ ـ مِنْ عَمَلٍ[35]

4. حاء مانند: وَانْحَر ـ مِنْ حَكِيمٍ

5. غين مانند: اِنْ يَكُنْ غَنِيّاً[36] ـ اَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ

6. خاء مانند: مَنْ خَسَفْنَا[37] ـ مُقِيمٌ خالِدِينَ[38]

البته مَنْ راقٍ (كيست شفا دهنده در آيه 27 سوره قيامه) كه سكته دارد، ادغام آن جايز نيست.

اِلْحاق

به معني پيوستن و پيوست كردن چيزي به چيز ديگر است. و در اصطلاح تجويد الحاق و پيوستن هاء سَكْت در آخِر كلمه‎اي است، كه بر آن وقف مي‎كنند (موقوفٌ عليها)، تا حركت حروف آخر و همچنين حركت بنائي محفوظ مانده، و وقف به سكون هم شده باشد. اين نوع وقف شيوه قرّاءِ درجه اول نيست.

نمونه‎هاي وقف الحاق عبارتند از:

1. در «ماء» استفهامي كه درحالت مجرور بودن، الف آن حذف مي‎شود مانند: مِمَّ (مِمَّه ـ عَمَّ[39] (عَمَّهْ).

2. در ضمير مفرد مذكر و مؤنّث غائب منفصل كه مبني بر فتح هستند مانند: هُوَ (هُوَه) ـ هِيَ (هِيَة).

3. در نون مشدّد جمع مؤنّث مانند: (مِثْلَهُنَّهْ)

كلمات درون پرانتز نشان دهنده وقف به شيوه الحاق است.

4. ياء مشدّد كه مبني بر فتح هستند مانند: عَلَيَّ (عَلَيَّهْ) ـ اِلَيَّ (اِلَيَّهْ) ـ بِيَدَيَّ (بِيَدَيَّهْ) ـ لَدَيَّ (لَدَيَّهْ).

«الف»

حرف الف طبيعتاً ترقيق و تفخيم نمي‎شود، زيرا از حروف هوائي يا جوفي است و وجودش قائم و بستگي به غير دارد، و تكيه‎گاهي ندارد و مجرد صوت است. لذا ترقيق و تفخيم آن بستگي به حروف مستفلة و مستعلية دارد.[40]

ترقيق الف: هر گاه الف بعد از يكي از حروف مستفِله واقع شود ترقيق مي‎گردد. مانند: سَاءَ ـ مَالِكِ ـ اِيَّاكَ. منظور از ترقيق. الف، اشباع ننمودن فتحة ماقبل آن است.

تفخيم الف: چنانچه الف بعد از يكي از حروف مستعلية يا مُفَخَّمه قرار گيرد، تفخيم مي‎شود مانند: خَالِص ـ صَالِح ـ ضَامِر[41] ـ طَالَ ـ ظَاهِر ـ تَغابُن ـ قَالَ ـ اَرادَ.

منظور از تفخيم الف، اشباع فتحة ماقبل آن است.

اِمالة

«اِمالة» بر وزن اِقالة مصدر باب اِفعال است، اصل آن «اِميال» بوده است كه ياء آن بواسطة سنگيني تلفظ حذف شده و درعوض به آخرش تاء اضافه شده است.

اِمالة به معناي ميل كردن است، و در اصطلاح تجويد، ميل دادن فتحه به طرف كسره و الف به طرف ياء است.

سبب اماله كسره و ياء مي‎باشد، يعني چنانچه كلمه‎اي داراي كسره يا حرف (ي) باشد، فتحه يا الف ماقبل يا ما بعد آنها اِمالة مي‎شود، و در جاهايي بدون سبب هم اماله مي‎گردد.

اماله بر دو قسم است: اماله صغري و اماله كبري
.

اماله صغري

آن است كه فتحه و الف اندكي به سمت كسره و ياء ميل داده شوند، يعني بين فتحه و كسره يا بين الف و ياء مانند:

اِنَّا ـ اِيَّاكَ ـ كِتَاب، كه فتحة ما بعد كسره در هر سه كلمه مذكور اماله مي‎شوند.

ـ حَيات ـ كه الف مقصوره مابعد ياء در آن اماله مي‎شود.

الِ ـ عَالِم، كه الف ماقبل كسره در هر دو كلمه اماله مي‎شوند.

ـ جَاءَ ـ شَاءَ، كه بدون داشتن سبب اماله مي‎شود.

منظور از امالة صغري در مثالهاي بالا عدم اشباع فتحة ماقبل الف است كه همان ترقيق الف مي‎باشد. اماله صغري را اماله بين بين هم مي‎گويند.

اماله كبري: عبارت است از ميل دادن بسيار فتحه به طرف كسره و الف به جانب ياء مي‎باشد مانند: مَجْرَيهَا[42]، كه فتحه راء به كسره ادا مي‎شود و براي اينكه اماله شود، بايد حرف مزبور اندكي كشيده شود.

بطور خلاصه مي‎توان گفت: اماله ميل دادن فتحه به كسره و الف به ياء و ياء به طرف الف و كسره به ياء است.

اماله ضد استعلاء مي‎باشد.

فايده و هدف از اماله كردن، آسان گردانيدن لفظ است. زيرا صوت به سبب فتحه ميل به بالا دارد، و به جهت كسره ميل به پائين دارد، و براي سهولت تلفظ و اينكه فرود، ساده‎تر از صعود است، فتحه و الف را به طرف كسره و ياء ميل مي‎دهند.

اِنْحِراف

مصدر باب انفعال مي‎باشد، و به معناي قبول ميل كردن است. دو حرف (لام ـ راء) داراي اين صفت مي‎باشند. و به همين مناسبت آنها را حروف «مُنْحَرِفَه» مي‎نامند، زيرا هنگام تلفظ «لام»، زبان از محل مخرج مربوط به طرف لثِه و دندانها ميل مي‎كند و موقع اداي «راء» زبان اندكي به طرف درون كامل بالا منحرف مي‎شود. حرف راء را مفخمه نيز مي‎گويند.

البته بعضي از قرّاء چون «راء» انحرافش نسبت به «لام» كمتر است، تنها «لام» را از حروف مُنْحَرِفَه مي‎دانند.

اِنْفِتاح

مصدر باب انفعال است، و به معني قبول باز شدن و گشودن مي‎باشد. انفتاح ضد اطباق است. به استثناي چهار حرف كه مُطبقه هستند[43] بيست و چهار حرف از حروف الفبا داراي صفت انفتاح مي‎باشند، كه به آنها حروف مُنْفَتِحَه مي‎گويند، چون هنگام تلفظ آنها زبان از كام بالا جدا و گشوده مي‎شود و آنرا نمي‎پوشاند، و اين حروف به نازكي ادا مي‎شوند.

بُحَّة بُحَّهَ بر وزن غُدَّه به معناي خشونت و غلظت صدا مي‎باشد. از حروف الفبا حرف «حاء» داراي اين صفت است، و آن را «مَبْحُوحَه» مي‎نامند. زيرا در اداي آن، غلظت و فشردگي در حلق بوجود مي‎آيد، و در صورت عدم رعايت اين صفت، شبيه (هـ) مي‎گردد، و به همين سبب برخي آنرا حرف مضغوطه نيز گفته‎اند مانند: اَلْحَمْدُ ـ اَحَدٌ. بُحّه از صفات عارضي حروف است.

بِسْمِلَه «بِسمله» مخفّف بسم الله الرحمان الرحيم است كه در ابتداي سوره‎هاي قرآن مجيد به جز سوره توبه مي‎باشد. بسم الله، آيه مستقلي مي‎باشد، و براي هر سوره جداگانه نازل شده است،‌ و خواندن آن در اول هر سوره لازم است. آنچه مربوط به تجويد مي‎باشد اين است كه:

قطع و وصل بسم الله الرحمن الرحيم به سوره ماقبل يا مابعد آن به چهار شيوه زير مي‎باشد:

1. وصل به طرفين آن، يعني وصل از آخر سورة سابق به اول سوره لاحق (بعدي)

2. قطع از طرفين، يعني جدا كردن آن از آخر سورة قبل و اول سوره بعد.

3. قطع از آخر سوره قبل و وصل به اول سوره بعد.

4. وصل به آخر سوره قبل و قطع از اول سورة بعد.

سه شيوه اول و دوم و سوم جايز است و شيوه چهارم ممنوع و مردود مي‎باشد زيرا بسم الله براي افتتاح سوره است.

البته شيوه سوم بهتر و اولي‎تر مي‎باشد.

قرّاءِ سبعه وصل بسم الله الرحمن الرحيم را به اول ده سوره مستحب و از محسّنات قرائت شمرده‎اند، سوره‎هاي مذكور عبارتند از:

1. سوره حمد 2. انعام 3. كهف 4. انبياء 5. سباء 6. فاطر 7. قمر 8. الرحمان 9. الحاقة 10. القارعة

و نيز وصل بسم الله... را به 9 سوره زير مكروه دانسته و قطع نموده‎اند:

1. سوره محمّد 2. سوره قيامه 3. سوره عَبس 4. سوره مطفّفين 5. سوره بلد 6. سوره بينه 7. سوره تكاثر 8. هُمزه 9. كهف

و در بقيه سوره‎هاي قرآن كريم، قطع و يا وصل بسمله به اول سوره اختياري است.

كسي كه از قسمتهاي ديگر سوره‎ها شروع مي‎كند، مثلاً از وسط سوره بقره شروع به قرائت مي‎كند، اگر آيه‎اي را كه شروع مي‎كند، ‌با نام خداوند شروع مي‎شود، چه اسم ظاهر يا ضمير باشد، گفتن بسم الله الرحمن الرحيم مستحب است و چنانچه اسم شيطان باشد چه اسم ظاهر يا ضمير، نخواندن بسم الله... بهتر است. و نيز اگر آيه در مورد نعمتهاي الهي و ذكر بهشت يا اوصاف مؤمنان و نظائر آن است، خواندن بسمله در آغاز نيكوتر است، و اگر آيه‎اي را كه شروع مي‎كند درباره دوزخ و اوصاف كافران و منافقان و نظائر آن است،‌ نخواندن بسمله بهتر است، و نيز گفته شده از آنجا كه سوره توبه با بسم الله الرحمن الرحيم شروع نمي‎شود، از هر كجاي اين سوره نيز قاري شروع به خواندن نمايد، نخواندن بسمله بهتر است.

بَيْنِيَّه به حروف كلمات «نور علمي»‌كه حد فاصل و ميان شدت و رخوت هستند، حروف بَيْنِيَّة مي‎گويند. اين حروف را جهت سهولت حفظ كردن در دو كلمه (نور علمي) جمع كرده‎اند.

زيرا نه چندان با شدت تلفظ مي‎شوند كه صدا بكلي راكد و مانع جريان صوت گردد، و نه چنان با سستي گفته مي‎شوند كه مانند حروف رخوت محتاج كشش زياد باشند. آنها چنانكه گفتيم عبارتند از (ن ـ و ـ ر ـ ع ـ ل ـ م ـ ي) البته بعضي (و ـ ي) را جزو حروف بَيْنِيَّه به حساب نياورده، و آنها را پنج حرف ذكر كرده‎اند.

تجويد تجويد مصدر باب «تفعيل» به معناي نيكو كردن و در اصطلاح، به علمي كه در آن از شناسايي مخارج و صفات حروف تهجّي، و محل وقف و وصل، و قواعد و دستورهاي قرائت قرآن مجيد، و نيكو خواندن بحث است، گفته مي‎شود.

تجويد راهنماي صحيح خواندن قرآن مجيد است. زيرا قرآن در سوره مزّمّل در اين باره به ما دستور داده كه آنرا صحيح و با تأنّي و شمرده بخوانيم، آنجا كه مي‎فرمايد:

وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتِيلاً[44]، يعني قرآن را با تأنّي و شمرده بخوان، و حروف آنرا آشكار كن.

و در مورد «تَرْتِيل» از علي ـ عليه السّلام ـ آمده است كه فرمود:

اَلتَّرْتيلُ حِفْظُ الوُقُوفِ وَ بَيانُ الْحُرُوفِ،
ترتيل يعني محافظت وقف‎ها و بيان حروف است.

(منظور از بيان حروف احتمالاً رعايت مخارج و صفات آن است.)

لذا علم تجويد به دو قسم تقسيم مي‎شود:

1. شناسائي مخارج و صفات حروف، و ساير دستور‎هاي قرائت.

2. شناختن محل‎هاي وقف، يعني جاهايي از قرآن كه بايد در آنجا وقف كرد. تلفظ حروف در زبان عرب اهميّت زيادي دارد، زيرا گاهي اوقات معناي كلمه و جمله با تغيير تلفّظ حروف عوض مي‎شود، مثلاً: سَئَلَ يعني پرسش كرد در حاليكه، سَعَلَ با (ع) يعني سرفه كرد. يا صَمَد يعني بي‎نياز، از صفات خداوند است و ثَمَد با «ث» سه نقطه به معني آب كم و حفره‎اي است كه آب باران در آن جمع مي‎شود. يا «صَلِّ» يعني درود بفرست، درحاليكه سَلِّ يعني تسليت بده.

با توجه به مثالهاي فوق به اهميت تلفظ صحيح كلمات پي مي‎بريم. به اين نكته مخصوصاً در خواندن دعا بسيار بايد توجه كرد، زيرا در دعا ما با خداوند سخن مي‎گوئيم، پس بايد صحيح، و با كلمات درست منظور و مقصود خودمان را چه از زبان پيشوايان دين و چه از زبان خودمان بيان كنيم.

نقل شده اولين كسي كه به علم تجويد پرداخت ابومزاحم موسي بن عبيدالله بود، كه در قرن چهارم هجري مي‎زيسته است.

تَحقيق

عبارت از ادا كردن حق هر يك از حروف از حيث مخرج، و رعايت صفات ويژه، و حركات، و تشديد، و تحقق همزه، و تفكيك حروف و كلمات از يكديگر است، با ملاحظه محل وقف و با تأنّي و شمرده خواندن، اين روش، طريقه همزه و كسائي و وَرش و هشام و ابن ذكوان و حفص راوي عاصم واعشي است. و براي نو آموزان مناسب نمي‎باشد. و از جهت تدبّر و انديشيدن در آيات نيز مفيد است.

چنانچه سيوطي در الاتقان تحقيق را براي تعليم و تمرين تلاوت دانسته و آنرا نوعي از ترتيل شمرده است.

به عبارت ديگر تحقيق به معني رسيدگي و اطلاع يافتن بر حقيقت چيزي است و در اصطلاح تجويد عبارت از ادا كردن حق حرف از مخرج مربوطه با رعايت صفات آن است. مانند تلفظ همزه از مخرج خود با رعايت صفات جهر، شدّت و نَبر و غيره مي‎باشد.[45]

به عبارت ديگر چون بعضي حروف از نظر مخرج متحد هستند، امّا صفات آنها متفاوت است مانند: (تاء ـ طاء) و يا در صفات مشترك هستند و از جهت مخرج متفاوت مي‎باشند مانند: (تاء و كاف) يا (جيم و دال) يا (ميم و نون) بنابراين بايد حق هر يك از حروف و صفات مربوطه آنها را ادا نمود تا خللي در قرائت بوجود نيايد.

تَحْدِير حَدْر يعني سرعت شتافتن و قرائت به شيوة «تحدير» عبارت از سرعت در قرائت و ادراج (يعني داخل كردن كلمه در كلمة مابعد) با تخفيف و تسهيل همزه و ادغام كبيره و اختلاس و قصر مد منفصل، اين شيوه خواندن قرآن، روش ابن كثير و ابوعمرو و قالون و هشام و ابوجعفر و يعقوب است.

تَدْوير تدوير حد فاصل ميان قرائت با تحدير و تحقيق است كه مورد توجه اكثر قرّاء مي‎باشد. زيرا قرائت قرآن به سه طريق انجام مي‎شود كه عبارتند از: تحدير ـ تحقيق ـ تدوير[46]

تَرْتيل عبارت از خواندن قرآن بطور منظم و با تأنّي و حوصله، و شمرده و همراه با تدبير در معاني آيات است، بطوريكه تمامي قواعد تجويد رعايت شود.

قرآن مجيد در سوره مُزَّمّل آيه چهار مي‎فرمايد: وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتِيلاً[47]

(قرآن را با تأني و شمرده بخوان و حروف آنرا آشكار كن).

و از علي ـ عليه السّلام ـ نقل شده كه فرمودند:

اَلتَّرْتِيلُ حِفْظُ الْوُقُوفِ وَ بَيانُ الْحُرُوفِ (ترتيل، محافظت بر محل وقف‎ها و بيان حروف است) و احتمال دارد مراد از بيان حروف رعايت مخارج و صفات آن باشد.

ترتيل يكي از شيوه‎هاي قرائت قرآن مجيد مي‎باشد.

تَرْقِيق به معني ضعيف و نازك ادا كردن حروف است. و در اين حالت زبان ميل به پائين پيدا مي‎كند مانند حروف منفتحه و مستفله. و يا ترقيق حرف «راء» در كلمات رِجالُ،‌ اَرِنا، رِيحٌ...

ترتيب مخارج حروف

مخارج حروف از ابتداي حلق به سوي دهان و لبها عبارتند از:

1. حروف حَلْقي (همزه ـ هـ ـ ع ـ ح ـ غ ـ خ)

2. حروف لَهَوي (ق ـ ك)

3. حروف ضِرْسي (ض)

4. حروف شَجْري (ج ـ ش ـ ي)

5. حروف لِثَوي (ل ـ ن ـ ر)

6. حروف نِطْعي (ط ـ د ـ ت)

7. حروف اَسَلي (ص ـ س ـ ز)

8. حروف ذَوْلَقي (ظ ـ ذ ـ ث)

9. حروف شَفَهي (ف ـ ب ـ م ـ و)[48]

تَسْهِيل

به معني به سهولت ادا كردن است كه، اغلب در قرائت الف و همزه مي‎باشد. تسهيلِ الف همان ترقيق و امالة صغري يعني (عدم اشباع فتحة ماقبل الف) مي‎باشد كه قبلاً بيان شد. و در مورد همزه چون مخرج آن ابتداي حلق و دورترين مخارج حروف الفبا است، و به سنگيني ادا مي‎شود، بيان آن دشوارتر از ساير حروف است. لذا به آن «اثقل الحروف» مي‎گويند. تسهيل در اختلاف قرائات بكار مي‎رود. مثلاً هر گاه دو همزه در يك كلمه پهلوي هم واقع شوند، و اولي مفتوح و دومي ساكن باشد، همزة دوم به جهت تسهيل، قلب به الف مي‎شود. مانند: اَئْمَنَ و اَئْمَرَكه امَنَ و امَرَ نوشته و خوانده مي‎شوند.

و چنانچه همزة اول مضموم باشد، همزه دوم قلب به واو مي‎گردد مانند: اُئمِنَ كه اُومِنَ نوشته و خوانده مي‎شود. و اگر همزه اول مكسور باشد همزة دوم قلب به ياء مي‎شود مانند: إئْمان ـ اِئْتُوني كه اِيمَان و اِيتُونِي نوشته و خوانده مي‎شود.

موارد ديگري نيز وجود دارد كه مربوط به اختلاف قرائات است.

مانند: أأسْلَمْتُمْ كه بعضي آسْلَمْتُمْ خوانده‎اند. (آل عمران، 20)

و يا: أألذَّكَرَيْنِ كه آلذَّكَرَيْن خوانده مي‎شود. (انعام، 143)

و يا: اَرَأيْتَ كه اَرَيْتَ خوانده‎اند. (آل عمران، 99)

و يا: مَنْ آمَنَ كه به صورت مَنامَنَ خوانده شده.

و يا: مُؤَجَّلاً كه مُوَجَّلاً خوانده‎اند. (آل عمران، 145)

و يا: نُنْشِئَكُمْ كه نُنْشِيَكُمْ بعضي خوانده‎اند. (واقعه، 61)

و مُسْتَهْزِؤُنَ كه مُسْتَهْزِيُونَ خوانده شده. (بقره، 14)

و لا يَطَؤُونَ كه لايَطَوُنَ خوانده شده. (توبه، 120)

و مُتَّكِئِينَ كه به صورت مُتَّكِينَ خوانده‎اند. (كهف، 31)

و اَلْاَرْضَ كه به صورت اَلَرضَ و اَلْاَمْرُ كه بصورت اَلَمْرُ خوانده‎اند.

و يا: كَدَأْبِ كه به صورت كَدَابِ خوانده شده. (آل عمران، 11)

و يا بِئْسَ كه به صورت بيسَ و جِئْتَ به صورت جيتَ و ذِئْب به صورت ذِيب و جِئْنَا به صورت جينًا خوانده شده است.

و كلمه يُؤْلُونَ به صورت يُولُونَ و رُؤْيا[49] به صورت رُويا خوانده‎اند.

و نيز بعضي قُرْان را به صورت قُرَان و مَسْئُولاً[50] را به صورت مَسُولاً و سَوْءِ را به صورت سَوٍ خوانده‎اند.

و بعضي از قرّاء خَطِيئَةٍ را خَطِيَّةٍ و هَنِيئاً را به صورت هَنِيّاً و بَرِيئُونَ[51] را به صورت بَرِيُّونَ خوانده‎اند.

قابل ذكر است كه شيوة قرائت قرّاء در مورد همزه يكسان نيست، و بهتر است با تحقيق قرائت شود.

لذا پاره‎اي از قرّاء هنگامي كه همزه مفرد متحرك در اول يا وسط يا آخر كلمه‎اي كه ماقبلش ساكن باشد و در يك يا دو كلمه واقع شود را بطريق سكته خوانده‎اند، يعني بين حرف ساكن و همزه صدا را قطع مي‎كنند تا حرف ساكني كه سكته بر آن مي‎شود، بيان گردد و قدرت بر تكلّم همزه نيز بيشتر شود مانند:

شَيْئاً ـ قُرْان ـ قَدْاَفْلَحَ ـ خَلَوْا اِلي ـ وَ الاَرْضِ.

تشديد

هر گاه دو حرف مانند هم (متمائل) در يك كلمه پهلوي هم قرار گيرند، يك حرف را مي‎نويسند و روي آن تشديد مي‎گذارند. مانند مَرَّ ـ حَقّ حرفي كه داراي تشديد باشد را «مشدّد» مي‎نامند.

مشدّد كردن حروف را «ادغام» مي‎گويند.[52]

تغليظ

عبارت از تفخيم و غليظ ادا كردن حروف است.

و تفاوتي كه تفخيم با تغليظ دارد آن است كه اصطلاحاً، تفخيم درحرف «راء» و تغليظ در حرف «لام» بكار مي‎رود مانند:

تغليظ لام جلالة «الله»

تَفَشِّي

اين كلمه مصدر باب تفعيل است و به معناي از هم پاشيدن و پهن شدن و پراكندگي و انتشار مي‎باشد. حرف «شين» داراي اين صفت است. زيرا هنگام اداي آن، ‌صوت از مخرج مربوطه در دهان منتشر شده، و تا جايگاه و مخرج «لام» و «طاء» مي‎رسد. تَفَشِّي از صفات عارضي حروف است.

تَفْخِيم

به معناي درشت گفتن و فربه نمودن حروف و برخلاف ترقيق است. و در اين حالت زبان به طرف كام بالا متمايل مي‎شود مانند: حروف مطبقه و مستعلية و مفخّمة، مثل تفخيم «راء» مفتوح و مضموم، در كلمات، رَبّ و رُحَماء.

تَكْرِير مصدر باب تفعيل است، و به معناي دوباره گفتن مي‎باشد. از حروف الفبا، حرف «راء» داراي اين صفت است، زيرا هنگام اداي آن به نظر مي‎رسد كه دوبار گفته مي‎شود، ولي در واقع چنين نيست، بلكه اندكي لرزش در مخرج حرف پديد مي‎آيد، و بدون رعايت اين صفت اداي آن امكان ندارد. حرف راء را مكرّر مي‎گويند. تكرير، لرزش قسمتي از سطح سر زبان است. تكرير از صفات عارضي حروف است. مانند: اَكْبَرُ ـ بِرَّ البته بعضي معتقدند كه صفت تكرير از صفات اصلي حروف بوده، و حرف راء داراي تكرّر ذاتي مي‎باشد.

قابل ذكر است كه در حرف «زاء» نيز كمي تكرير وجود دارد، تكرير آن در پهناي زبان و تكرير راء در درازاي زبان است.

مانند: تَنَزَّلَ.

تنوين

تنوين نون ساكنه‎اي است كه به تلفظ در مي‎آيد، ولي نوشته نمي‎شود. و ويژه و خاص اسم است. زيرا فعل و حرف تنوين نمي‎گيرند و آنرا با تكرار شكلِ حركت نشان مي‎دهند مانند (ـًـٍـٌـ) و در فارسي دو زبر ـ دو زير و دو پيش خوانده مي‎شوند. مانند: مُحَمَّداً ـ عَلِّياً ـ خَيْرٌ قَوْمٍ.

تَهْلِيل

عبارت از گفتن لااله الا الله است، ‌علماي علم قرائت در آغاز يا پايان يازده سوره قرآن تهليل مي‎گويند.

سوره‎هاي مذكور عبارتند از:

1. زلزال 2. قارعة 3. عصر 4. همزه 5. فيل 6. قريش 7. ماعون 8. كوثر 9. لهب 10. فلق 11. ناس.

بعضي نيز از سوره اَلضُّحي تا آخر قرآن (22 سوره مي‎شود) تهليل و تكبير (الله اكبر گفتن) و تحميد (الحمدلله گفتن) را نقل كرده‎اند كه به شيوه زير گفته مي‎شود.

لااِلهَ اِلَّا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرُ وَ لِلّهِ الْحَمْدُ و سپس گفته مي‎شود بسم الله الرحمن الرحيم...

ـ وصل آخر سوره به تكبير و پيوستن آن به بِسمله و قطع بسمله از ابتداي سوره، جايز نيست زيرا بسمله اولين آيه هر سوره و براي افتتاح آن است.

چنانچه حرف آخر هر يك از 22 سوره مذكور (سوره اَلضُّحي تا آخر قرآن) ساكن يا تنوين باشد، در حال وصل به تكبير (الله اكبر) از جهت رفع التقاء دوساكن بايدحرف ساكن يا تنوين با كسره خوانده شود زيرا همزه «الله» همزة وصل است. و اگر حرف آخر سوره مفتوح يا مضموم يا مكسور باشد، در حال وصل به تكبير با همان حركات خود به لفظ جلاله الله پيوسته مي‎شود.

جَهْر يكي از صفات اصلي و ذاتي حروف و به معني بلندي آواز و صوت قوي است. هجده حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (همزه ـ ب ـ ج ـ د ـ ذ ـ ر ـ ز ـ ض ـ ط ـ ظ ـ ع ـ غ ـ ق ـ ل ـ م ـ ن ـ و ـ ي).

اين حروف را حروف مَجْهُورَه مي‎نامند. زيرا به سبب قوّت به بلندي و آشكارا ادا شده و مانع جريان نفس مي‎گردند.

جهت سهولت در حفظ اين حروف آنها را در چند كلمه جمع كرده‎اند كه عبارتند از (نغز ـ قطع ـ ابيض ـ ظل ـ جذر و مد).

حَذف

به معني انداختن حرف آخر كلمه‎اي كه بر آن وقف مي‎كنند (موقوفٌ عليها) است. توضيح اينكه به شيوه قرائت حمزة كوفي، همزه آخر كلمه هنگام وقف لفظاً حذف مي‎شود مانند:

سَوْء ـ شَيْئ ـ شاءَ ـ يَشاءُ ـ بَرِيءٌ كه مي‎شود: سُوْ ـ شيْ ـ شَا ـ يَشا ـ بَرِي.

حذف از اقسام وقف مي‎باشد.

حروف شمسي و قمري

حروف الفبا بر دو قسم است: شمسي و قمري.

حروف شمسي

حروفي است كه هرگاه بعد از الف و لام (حرف تعريف) واقع شوند لام حرف تعريف در حروف مذكور به سبب نزديكي مخرج ادغام مي‎گردد و آنرا ادغام شمسيّه مي‎نامند.

حروف شمسي عبارتند از: تاء ـ ثاء ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سين ‍ـ شين ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ لام ـ نون.

حروف قمري

آنست كه هر گاه بعد الف و لام تعريف (اَلْ) قرار گيرند، حرف لام به دليل دوري مخرج اظهار مي‎شود.

حروف قمري عبارتند از: همزه ـ باء ـ جيم ـ حاء ـ خاء ـ عين ـ غين ـ فاء ـ قاف ـ كاف ‍ـ ميم ـ هاء ـ واو ـ ياء.

حروف تهجّي

«هِجاء» يعني شمردن حروف با اسامي آنها، و مجموع حروف از «الف» تا «ياء» را حروف تهجّي مي‎نامند.

حروف تهجّي يا الفباي زبان عرب را بعضي بيست و هشت حرف و بعضي «الف» را هم اضافه كرده و بيست و نه حرف گفته‎اند.

آنهايي كه الف را به حساب حروف تهجّي نمي‎آورند، دليلشان اين است كه چون الف از فضاي دهان خارج مي‎شود، و تكيه گاهي ندارد، و قائم به غير است.

و هميشه ساكن بوده و به تنهائي ادا نمي‎شود، و از حروف شمسي و قمري هم نيست. لذا آنرا در شمار حروف قرار نمي‎دهند.

و آنهايي كه الف را جزو حروف الفبا شمرده‎اند، معتقدند كه «الف» هم مانند ساير حروف داراي مخرج است، و مخرج الف همان فضاي دهان است. و از حروف جوفي يا هوائي است.

حروف الفبا يا حروف تهجّي عبارتند از

همزه ـ باء ـ تاء ـ ثاء ـ جيم ـ حاء ـ خاء ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سين ـ شين ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ عين ـ غين ـ فاء ـ قاف ـ كاف ـ لام ـ ميم ـ نون ـ هاء ـ واو ـ الف ـ ياء.

تمام حروف الفبا در آي 154 سوره آل عمران و نيز در آخرين آيه سوره فتح آمده است.

اين نكته نيز قابل ذكر است كه «الف» با همزه فرقهايي دارد كه عبارتند از: همزه قبول حركت مي‎كند، و در اول و وسط و آخر كلمات واقع مي‎شود. و به صورت‎هاي مختلف نوشته مي‎شود مانند: اَللهُ ـ أنْبِئْهُمْ ـ يُؤْمِنُ ـ ساءَ، ولي «الف»، قبول حركت نمي‎كند، و هميشه ساكن و ماقبل از آن مفتوح است (فتحه دارد). و هيچ گاه در اول كلمه قرار نمي‎گيرد. و فقط در وسط و آخر كلمه مي‎آيد، و همواره به شكل الف نوشته مي‎شود مانند: عَلامَات ـ نَار ـ مِمَّا ـ دَعا.

و چون الف هميشه ماقبلش فتحه است، در رسم الخط قرآن‎هاي بعضي كشورها قبل از الف فتحه مي‎گذارند مانند: مَا ـ كَانَ ـ اَبْوَاب ـ اَلنَّاس ـ قَالَ... ولي در بعضي قرآنها الف كوتاه گذاشته مي‎شود مانند: ما ـ كانَ ـ اَبْواب ـ النّاس و قالَ.

حرف «لام»

«لام» از حروف مُستفله است، و اصل در تلفظ آن ترقيق مي‎باشد. و هنگام تلفظ، صوت و زبان به طرف پائين ميل كرده و به نازكي ادا مي‎شود، و تغليظ آن به تبعيت از حروف مستعليه صورت مي‎گيرد. يعني اگر ماقبل يا مابعد و يا طرفين لام يكي از حروف مستعلية قرار گيرد، تغليظ مي‎شود. و در غير اين صورت ترقيق مي‎گردد، مانند: قُلْ ـ اَلصَّلوه ـ سُلْطَان ـ وَلْيَتَلَطَّف ـ خَلَقْنَا ـ وَاغْلُظ ـ صَلْصَال ـ قابل ذكر مي‎باشد كه در هر صورت بطور كلي ترقيق «لام» اولي‎تر است.

حرف رَدْع

رَدْع به معني رد كردن، و انكار مطلب ماقبل، و اثبات جمله ما بعد مي‎باشد. و «كَلّا» را كه به معني (چنين نيست) مي‎باشد، حرف ردع مي‎گويند. در قرآن مجيد حرف رَدْع سي و سه بار و در 15 سوره آمده است، كه به اتفاق علماي علم قرائت و تفسير در 7 جاي آن براي رد كردن مطلب ماقبل و اثبات جمله مابعد است. و بايد بر «كَلّا» وقف شود.

مواضع مذكور در قرآن عبارتند از:

1. آيات 78 و 79 سوره مريم

2. آيات 81 و 82 سوره مريم

3. آيات 14 و 15 سورة شعراءِ

4. آيات 61 و 62 سورة شعراء

5. آيه 27 سورة نساء

6. آيات 15 و 16 سوره مدّثّر

7. آيات 10 و 11 سوره قيامة

مثلاً در آيه 15 و 16 سوره مدّثّر مي‎فرمايد: ثُمَّ يَطْمَعُ اَنْ أزِيدَ كَلّا
.

(يعني پس طمع دارد كه مال و اولاد، بيشترش دهم ـ نچنان است. احتمالاً در مورد وليد بن مغيره مي‎باشد.)

حركت

براي خواندن كلمات عربي روي حروف، علائم و نشانه‎هايي قرار مي‎دهند كه به آنها حركات مي‎گويند. براي تلفظ حروف سه حركت بكار مي‎برند كه عبارتند از: ضمّه يا پيش (ـُ) فتحه يا زِبر (ـَ) و كسره يا زير (ـِ) حرف فتحه‎دار را «مَفتوح» و حرف ضمّه‎دار را «مَضموم» و حروف كسره‎دار را «مَكسور» مي‎گويند. مانند كُتِبَ كه كاف مضموم و ت مكسور و ب مفتوح است.

حروف حلق از حلق يا گلو شش حرف خارج مي‎شود كه، به حروف حلقي معروف‎اند آنها عبارتند از:

1. همزه 2. هاء 3. عين 4. حاء 5. غين 6. خاء.

همزه و هاء از ابتداي حلق و عين و حاء از وسط حلق و غين و خاء از آخر حلق ادا مي‎شوند.

پس مخارج حروف حلقي از ابتداي حنجره به سمت دهان به ترتيب عبارتند از: همزه ـ هاء ـ عين ـ حاء ـ غين ـ خاء.

حروف دهان

دهان داراي ده مخرج است، و هجده حرف از حروف الفبا از آن خارج مي‎شود كه عبارتند از:
تاء ـ ثاء ـ جيم ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سين ـ شين ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ قاف ـ كاف ـ لام ـ نون ـ ياء
از آنجا كه اداي بيشتر حروف دهان به دندانها بستگي دارد، معمولاً در بيان حروف دهان به تقسيمات دندانها و اقسام آن اشاره مي‎كنند.[53]

مخارج ده گانة حروف كه از دهان ادا مي‎شوند عبارتند از:

1. مخرج قاف

انتهاي زبان با آنچه مقابل آن است از كام، و ابتداي زبان كوچك كه، آزاد و سمت حلق قرار گرفته، و با نگه داشتن هوا، و رها كردن يك دفعه آن، پديد مي‎آيد. حرف قاف را غَلْصَمي مي‎نامند. زيرا از محل غَلْصَمَه، يعني ابتداي زبان كوچك كه آزاد است بيان مي‎شود.

2. مخرج كاف

انتهاي زبان با آنچه برابر آن است. از كام بالا، و آخر زبان كوچك كه، به سقف دهان متصل است. مخرج كاف كمي بيرون‎تر از مخرج قاف، و به فضاي دهان نزديك‎تر است. و مانند قاف با نگه داشتن كامل هوا، و رها كردن يك دفعه آن ادا مي‎شود.

حرف كاف را عَكْدي مي‎نامند، زيرا از انتهاي زبان كوچك كه به سقف دهان متصل است ادا مي‎شود. و چون زبان كوچك را به عربي لَهات مي‎گويند، دو حرف (ق و ك) را كه زبان كوچك در ادا آنها دخالت دارد لَهَوي مي‎گويند.

3. مخرج ضاد

اتصال كنار بُن زبان از طرف راست يا چپ، به پهلوي دندانهاي كرسي بزرگ بالا است. حرف ضاد را حرف ضِرْسي مي‎نامند. كه منسوب به اَضْراس (از دندانها) است. و نيز «حافي» نيز مي‎گويند به معني جانب و طرف، منظور كنار زبان است.

4. مخرج جيم ـ شين ـ ياء غير مدّي

ميان جزء پيشين زبان به سطح كام بالا كه پست و بلند است مي‎باشد. با اين فرق كه در اداء جيم، زبان به كام متصل مي‎شود، ولي در تلفظ شين و ياء، زبان كاملاً نمي‎چسبد و هوا حبس نمي‎شود. اين سه حرف را «شَجَري» مي‎گويند. شجر شكاف دهان و گشادگي آن است كه در اداي اين حروف دخالت دارد.

5. مخرج لام

چسباندن كنار زبان از آخر مخرج ضاد تا سر زبان به لثه و كام بالا است، به قسمتي كه روبروي هشت دندان ضَواحك و اَنياب و رَباعيات و ثَناياي بالا از دو طرف قرار مي‎گيرد.

6. مخرج نون

اتصال كنار زبان تا سر زبان به لثه و كام بالا، به مقداري كه برابر چهار دندان رباعيات و ثناياي بالا از دو طرف است، ‌واقع مي‎شود. (كمي پائين‎تر از مخرج لام)

7. مخرج راء

سر زبان مايل به پشت آن به لثه و كام بالا است. چنانكه برابر دو دندان ثناياي بالا قرار گيرد و كاملاً به سقف دهان چسبيده نشود بلكه مماس با آن باشد.

البته براي حروف لام ـ نون و راء به سبب شدت نزديكي يك مخرج قائل هستند. به اين حروف، حروف لِثَوي هم مي‎گويند، زيرا لثه در اداي آنها دخالت دارد و بعضي به خاطر اينكه تيزي كنار زبان نيز در تلفظ آنها نقش دارد به آنها حروف ذَوْلَقي نيز گفته‎اند.

8. مخرج حروف طاء ـ دال و تاء

انطباق روي سر زبان است تا كناره‎هاي آن، به بُن دندانهاي ثناياي بالا، و لثه و ناهمواريهاي سقف دهان، كه از نگهداري كامل هوا و بيرون دادن ناگهاني آن پديد مي‎آيند.

اين حروف را به لحاظ اينكه ناهمواريهاي سقف دهان در تلفظ آنها بكار مي‎رود، حروف نِطْعي مي‎گويند، زيرا «نِطْع» ناهمواريهاي سقف دهان است. حروف مذكور به ترتيب از سقف دهان به جانب بن دندان عبارتند از: طاء ـ دال ـ تاء.

قابل ذكر است كه «طاء» داراي صفات «اِطباق و اِستعلاء» است، و اگر رعايت صفات آن نشود، با «ت» اشتباه مي‎شود.

9. مخرج ص ـ سين ـ زاء

سر زبان است، به قسمت فوقاني پشت دندانهاي ثناياي زيرين، به گونه‎اي كه كمي فاصله و گشادگي ميان سر زبان و دندان پديد آيد. مخرج اين حروف به ترتيب از داخل دهان به طرف خارج عبارت است از صاد ـ سين ـ زاء
قابل ذكر است كه صاد داراي صفات اطباق و استعلاء است و در صورت عدم رعايت آنها به شين شباهت پيدا مي‎كند. اين حروف به حروف «اَسَلي» نيز معروفند زيرا اَسَله به معني سرزبان است.

10. مخرج ظاء ـ ذال و تاء

اتصال روي سرزبان است، به تيزي سر دندانهاي ثناياي بالا، و آنها را حروف ذَوْلَقي نامند. زيرا تيزي هر چيزي و طرفي از زبان را ذَولق نامند. كه در اداي اين سه حرف دخالت دارد. مخرج اين حروف به ترتيب عبارت است از: ظاء ـ ذال ـ ثاء.

ظاء داراي صفات اطباق و استعلاء است.[54] و بايد طوري ادا شود كه، از دو حرف ديگر مشخص گردد.

حرف «راء»

حرف «راء» نزديكترين حرف به كام بالا مي‎باشد، لذا اصل در آن «تفخيم» است. حرف راء را مُفَخَّمَه نيز مي‎گويند.

و امّا ترقيق راء به عللي صورت مي‎گيرد كه عبارتند از:

1. وقتي كه «راء» مكسور باشد چه به كسره لازم و يا به كسره عارض، ترقيق مي‎شود، زيرا تابع حركت خود مي‎باشد مانند:

كَريم ـ رِزْق ـ رِجَال ـ وَاضْرِبُوا ـ وَ ذَرِالَّذِينَ.

2. راء ساكن ماقبل مكسور كه كسره آن لازم باشد، ترقيق مي‎شود.

زيرا خود حركتي ندارد و تابع حركت ماقبل است مانند:

مِرْيَه ـ اُحْصِرْتُمْ ـ مُسْتَقِر ـ مُصَيْطِر.

3. راء ساكني كه ماقبلش حرف مستفلة ساكن و حرف ماقبل هر دو ساكن، مكسور باشد ترقيق مي‎شود، زيرا خود و ماقبلش حركتي ندارد و تابع حركت ما قبلِ ماقبل است مانند:

سِحْر ـ شِعْر ـ ذِكْر ـ خَبِير ـ بَصِير.

تفخيم راء: راء در موارد زير تفخيم مي‎شود:

1. راء مفتوح يا مضموم تفخيم مي‎شود، زيرا تابع حركت خود مي‎باشد مانند: رَبِّ ـ صَدْرُكَ.

2. راء ساكن ماقبل مفتوح يا مضموم تفخيم مي‎شود مانند: قَمَر ـ مَرْيَمْ ـ نُذُر ـ مُرْدِفِين.[55]

3. راء ساكني كه ماقبل آن نيز ساكن و حرف پيش از اين دو ساكن، مفتوح يا مضموم باشد تفخيم مي‎گردد مانند:

فَجْر ـ نَصْر ـ يُسْر ـ شَكُور.

4. راء ساكني كه ماقبلش حرف مُستعلية ساكن و حرف ماقبل هر دو ساكن، مكسور باشد تفخيم مي‎شود مانند:

مِصْر ـ قِطْر.

5. راء ساكن ماقبل مكسور كه كسرة آن عارضي باشد، براي متمايز شدن از كسرة لازم، تفخيم مي‎شود مانند:

اِرْحَمْ ـ اِرْجِعُوا ـ رَبِّ ارْجِعُونِ ـ أمِ ارْتَابُوا[56] ـ اِنِ ارْتَبْتُمْ[57]

6. راء ساكن ماقبل مكسور كه بعد از آن، يكي از حروف مستعلية قرار گيرد. تفخيم مي‎شود. زيرا كسرة ماقبل، مقتضي ترقيق و حرف مُستعليه، موجب تفخيم است، و به علت تعارض بين ترقيق و تفخيم، هر دو ساقط و اصل تلفظ حرف راء كه تفخيم است، انجام مي‎شود مانند: اِرْصَاد ـ مِرْصَاد ـ قِرْطَاس[58] ـ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ.

لازم به ذكر است كه تفخيم و ترقيق راء مشدّد، بيشتر تابع حركت آن است، زيرا اولي ساكن و دومي متحرك است مانند: اَلرَّسُولُ ـ اَلرِّبَا.

حروف لبها

لب داراي دو قسمت است. قسمت بيرون آن خشك و قسمت داخلي آن به لحاظ وجود بُزاق دهان مرطوب است. و چهار حرف (فاء ـ باء ـ ميم ـ واو) محل اداء آنها لبهاست. به همين دليل اين حروف را حروف «شَفَهي» يا «شَفَوي» مي‎نامند، زيرا «شفه» به معني لب است و اين حروف از محل لبها ادا مي‎شوند.

مخارج اين حروف عبارت است از:

1. مخرج فاء

از طريق روانه كردن داخل لبِ پائين به سر دندانهاي ثناياي بالا است، به شكلي كه به يكديگر متصل شوند مانند: وقتي كه مي‎گوئيم: اُف.

2. مخرج باء

در نتيجه بهم رسيدن درون دو لب، و جدا شدن آن دو از يكديگر پديد مي‎آيند مانند: وقتي كه مي‎گوئيم: آب.

3. مخرج ميم

بيرون دو لب است بطوريكه بهم بچسبند، و هوا در لبها و ناحية خَيْشوم (بيني) نگه داشته شود مانند وقتي كه مي‎گوئيم: اَم.

4. مخرج واو غير مدّي

ميان دو لب است به قِسمي كه لبها بدون برخورد و اتصال به هم مانند غنچه جمع شود، و از هواي ميان دو لب خارج گردد. مانند وقتي كه مي‎گوئيم: اَوْ يا اَوّل البته بعضي حرف واو را از حروف جوفي يا هوايي مي‎دانند.

خَرْوَرَه

به معني گرفتگي صوت است. از حروف الفبا، حرف «خاء» داراي اين صفت مي‎باشد.

و خاء را «مَخْرُورَه» مي‎گويند.

زيرا هنگام تلفظ آن، صدايي شبيه صداي كسي كه حلقش گرفته باشد شنيده مي‎شود، و صداي خُرخُر كردن گربه را خُرور مي‎گويند مانند: اَخْ و خَالِق.

خَروره از صفات عارضي حروف است. گرچه كاربرد عملي ندارد، امّا از آنجا كه در بعضي كتب تجويد مطرح شده، جهت اطلاع آورده مي‎شود.

خَفَاء

به معناي پنهان شدن است و از ميان حروف، حرف (هـ) و حروف مد را «خَفِيَّة» مي‎نامند. زيرا «هاء» داراي صفات همس، رخوت، استفال و سكون بوده، و حروف مد نيز داراي صفات استفال و سكون مي‎باشند، و هنگام اداي اين حروف از شدّتِ سبكي به نظر مي‎رسد كه مخفي مي‎گردد. بدين سبب در مواضعي كه ماقبل و مابعد هاء ضمير متحرك باشد، آنرا با اشباع و حروف مدّ را نيز به مدّ مي‎خوانند تا اين صفت از حروف مزبور سلب نگردد، و مخفي نشوند مانند: بِهِ ـ اِنَّهُ ـ قَالَ ـ سُوُء
خَفَاء از صفات عارضي حروف است.

خَلْط و مَزْج هر يك از حروف و كلمات قرآن بصورت مستقل خوانده مي‎شوند. و وصل حرف آخر كلمه به حرف اول كلمة بعد جايز نيست، و از نظر علم قرائت نهي شده است. چه در صورت وصل، دو كلمه، با هم مخلوط و ممزوج شده، و ممكن است فاقد معنا گرديده، و يا معناي ديگري از آن فهميده شود، در اصطلاح تجويد به وصل حرف آخر كلمه به حرف اول كلمه بعد (خَلْط و مَزج) مي‎گويند مانند: سِيرُوا فِي الْاَرْض كه خوانده مي‎شود: سيـ ـ رُوفِلْ ـ اَرْض.

رعايت اين نكته، بويژه هنگام قرائت اذكار نماز ضروري مي‎باشد.

دندانها چون اداي بيشتر حروف دهان به دندانها بستگي دارد، معمولاً در كتب تجويد، بحثي نيز در مورد اقسام دندانها مي‎شود. دندانهاي انسان غالباً 32 عدد است كه 16 عدد آن در فك بالا و 16 عدد ديگر در فك پائين قرار دارند.

دندانها به چهار دسته تقسيم مي‎شوند:

1. ثنايا 2. رَباعيات 3. اَنياب 4. اَضراس.

ـ ثَنايا يا پيشين

در جلو و مقابل لبها و بيني قرار دارند و چهار عدد مي‎باشند، دو عدد در فك بالا و دو عدد در فك پائين هستند.

ـ رَباعيات يا چهارگانه

اين دندانها چهار عدد هستند، دو عدد در فك بالا و دو عدد در فك پائين، كه يكي سمت راست و ديگري سمت چپ دندان ثنايا قرار دارند.

ـ انياب يا نيش

چهار عدد هستند كه در دو طرف رَباعيات قرار دارند.

اَضراس

كه به دندانهاي كرسي مشهورند و بعد از انياب قرار گرفته‎اند و تعداد آنها بيست عدد است. و بر سه قسم هستند.

1. ضواحك يا كرسيهاي كوچك

كه تعداد آنها چهار عدد است، به اين نام خوانده شده‎اند، زيرا به هنگام خنده نمايان مي‎شوند. ضحك به معني خنده است. ضواحك در طرفين انياب قرار دارند.

2. طواحن يا كرسيهاي بزرگ

كه دوازده عدد هستند. منظور دندانهاي آسيا مي‎باشند و در دو طرف ضواحك قرار دارند.

3. نَواجذ يا دندان عقل

كه چهار عدد هستند و بعد از طواحن قرار گرفته‎اند و آخرين دندانها هستند.

رِخْوَت به معني سهولت و سستي و ضد شدّت است.

و به حروفي گفته مي‎‎شود كه به سستي و آساني تلفظ شوند و صدا در آنها كشيده شود. و آنها عبارتند از:

(ث ـ ح ـ خ ـ ذ ـ ز ـ ـ س ـ ش ـ ص ـ ض ـ غ ـ ف).

به اين حروف حروف رِخوت يا «رَخاوَه» مي‎گويند.

رُكوع اهل سنت سي جزء قرآن را به هزار قسمت تقسيم كرده‎اند و در هر جا قصه و يا موضوعي تمام مي‎شود روي آخرين آيه آن حرف (ع) مي‎نويسند، كه نشانه ركوعات است و در هر ركعت از هزار ركعت نمازهاي نافله ماه مبارك رمضان كه به نماز «تَراويح» ‌معروف است يك ركوع به جاي يك سوره مي‎خوانند.

رَوْم به معناي اراده كردن و طلب نمودن و جُستن مي‎باشد، و در اصطلاح تجويد، ضعيف گردانيدن حركت است. به عبارت ديگر انداختن دو سوم از حركت حرف، و باقي گذاشتن يك سوم ديگر را «رَوْم» مي‎گويند. بنابراين وقف به رَوْم در حكم وصل است. و به همين سبب هنگام وقف به رَوْم، بدون مدّ خوانده مي‎شود.

«رَوْم» يكي از اقسام وقف است. البته اين نوع وقف شيوه قاريان كوفه است. اختلاس ضد رَوْم مي‎باشد. گفته شده فايده وقف به «رَوْم» آن است كه شنونده و اشخاص نابينا كه نزديك قاري باشند مي‎توانند حركت كلمة‌ موقوفٌ عليها را در نتيجه اظهار يك سوم حركت آن درك نمايند.[59]

«رَوْم» در ضمّه و كسره و رفع و جرّ جايز مي‎باشد مانند:
نَسْتَعِينُ ـ مِنْ قَبْلِ ـ عَلِيمٌ ـ مِنْ نَصِيرٍ.

ولي در فتحه ونصب جايز نيست مانند: صَادِقينَ ـ قَلِيلاً، گرچه بعضي جايز شمرده‎اند.

سبب مَدّ براي كشيدن حروف مَدّ، سبب لازم است. اگرحرف مدّ، سبب نداشته باشد آنرا مدّ طبيعي يا اصلي يا ذاتي مي‎نامند و به اندازه يك الف (قصر) كه مختص حرف مدّ است مي‎كشند مانند: قَالَ ـ قَالُوا ـ قِيلَ
و چنانچه حروف مدّ سبب داشته باشد،‌ آنرا مدّ غيرطبيعي مي‎خوانند و بيش از يك الف كشيده مي‎شود مانند: جَاءَ.

سبب مدّ دو تاست 1. لفظي 2. معنوي سبب لفظي آن است كه در خود لفظ ديده مي‎شود، و در تلفظ ظاهر مي‎گردد و آن همزه يا سكون است كه بعد از حرف مَدّ قرار مي‎گيرد.

سبب معنوي، آن است كه در لفظ مشهود نيست، و معناً موجب مدّ مي‎گردد و عبارتست از ازدياد و مبالغه و زياده روي در نفي، در ما، نافيه ـ لا، نافيه ـ لا، ناهيه و به آن مد مبالغه نيز مي‎گويند. مانند: لا رَيْبَ فيهِ (در قرآن شكي نيست) لا جَرَمَ (چاره‎اي نيست) ـ و ما يَنْبَغي لَهُ (براي او سزاوار نيست) كه الف «ما» و «لا» نافيه و ناهيه حرف مدّ است، و به اندازه دو تا سه الف به لحاظ مبالغه در نفي، كه سبب معنوي است كشيده مي‎شود.

سبب معنوي چندان كاربرد عملي ندارد. و به عنوان تقسيماتي كه در بخش مدّ در كتب تجويد شده جهت اطلاع آورده مي‎شود.

سجده‎هاي قرآن در قرآن مجيد پانزده آيه سجده دار وجود دارد كه بعد از شنيدن يا خواندن چهار آيه آن سجده واجب مي‎گردد، و بر يازده آية ديگر سجده مستحب است.

سجده‎هاي واجب

1. آيه 15 سوره سجده.

2. آيه 37 سوره سجده (فصلت)

3. آخرين آيه سوره نَجم
.

4. آخرين آيه سوره عَلَق.

سجده‎هاي مستحب

1. آخرين سوره اعراف

7. آيه 15 سوره رَعد
2. آيه 48 سوره نحل
.

8. آيه 107 سوره اَسري.

3. آيه 58 سوره مريم
.

9. آيه 18 سوره حجّ.

4. آيه 77 سوره حجّ
.

10. آيه 60 سوره فُرقان.

5. آيه 25 سوره نمل
.

11. آيه 24 سوره (ص)

6. آيه 21 سوره انشقاق.

سُكُون (از صفات عارضي حروف)

در لغت ضد حركت است. به غير از حروف قلقله كه عبارت بودند از: (ب ـ ج ـ د ـ ط ـ ق) بقيه حروف الفبا را «حروف ساكنه» مي‎گويند. زيرا نياز به حركت و جنبش در محل و جايگاه خود براي تلفظ ندارند، و هنگام اداي آنهاسكون و آرامشي در اصل مخرج حرف، بوجود آمده و به آساني تلفظ مي‎شوند.

سكون از صفات عارضي حروف مي‎باشد.

سُكون

وقتي كه حرفي هيچ حركت نداشته باشد، ساكن است، علامت سكون حرف به صورت دايره كوچك نشان داده مي‎شود (ه) مانند: هَلْ، امِنْ، اَرْسِلْهُ.

سكون بر دو قسم است: سكون لازم و سكون عارض.

سكون لازم ـ آن است كه سكون جزو شكل حرف و ساختمان آن است، مانند سكون در كلمه هَلْ و مِنْ و كمْ، كه سكون در اين كلمات سكون لازم است.

سكون عارضي ـ آن است كه جزو كلمه و ساختمان آن نمي‎باشد،‌ و بنا بر ضرورت و هنگام وقف و ادغام كبير بوجود مي‎آيد، مانند: مِنَ اللهِ كه هنگام وقف مِنَ الله خوانده مي‎شود، و حركت حرف آخر حذف مي‎شود، و در هنگام ادغام كبير مانند: قالَ لَهُمْ كه فتحه لام كلمة اول لفظاً حذف و ساكن مي‎شود و سپس دو حرف لام در يكديگر ادغام شده، و بصورت مشدّد به اين شكل خوانده مي‎شود قَالَّهُمْ
شدّت
يعني قوّت صدا و سخن گفتن، شدّت از صفات اصلي و ذاتي حروف است. هشت حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند كه عبارتند از: (همزه ـ ب ـ ت ـ ج ـ د ـ ط ـ ق ـ ك).

جهت سهولت در يادگيري و حفظ، آنها را در كلمات زير جمع نموده‎اند: اَجَدْتَ طَبَقَكَ
.

(حالت را نيكو كردي يا طبق خود را بخشيدي).

اين حروف را حروف شَدِيدَه مي‎نامند. زيرا با شدت تلفظ مي‎شوند، بويژه اگر ساكن باشند، صدا از شدت قوّت به كلي متوقف مي‎شود و كشيده نمي‎گردد، و مانند كلمات مشدّد (تشديد دار) ادا مي‎شوند.

صَفِير صوتي ممتد است بدون حرف، كه از سر زبان و ميان دندانهاي ثناياي بالا و پائين خارج مي‎شود. صفير از صفات عارضي حروف است، و حروف (ص ـ س ـ ز) داراي صفت صفير مي‎باشند. زيرا هنگام اداي حروف مذكور، صوتي شبيه به صداي گنجشك پديد مي‎آيد. صفير «صاد» شديدتر از سين و زاء خفيف‎تر از آن دو مي‎باشد.

صفات حروف (اصلي)

صفات حروف بر دو قسم هستند: صفات اصلي و صفات عارضي. صفات اصلي يا ذاتي صفاتي هستند كه لازمه حروف بوده، و از آنها جدا شدني نيستند. و آنها ده صفت به شرح زير مي‎باشند.

1. جهر 2. هَمس 3. شدّت 4. رِخوت 5. اِطباق 6. اِنفتاح 7. استعلاء 8. استفال 9. اذلاق 10. اِصمات[60]

لازم به تذكراست، كه هر يك از حروف تهجّي، پنج صفت از صفات اصلي را داراست ولي هيچگاه دو صفت اصلي ضد يكديگر مثل (شدت و رخوت) در يك حرف جمع نمي‎شود، ولي ممكن است چند صفت غيرمتضاد اعم از اصلي و يا عارضي مانند جهر، شدت، انفتاح و قلقله و غيره در يك حرف جمع گردد. بنابراين هر يك از حروف الفبا داراي چندين صفت اصلي و عارضي مي‎باشند.

صفات حروف (عارضي) صفاتي كه لازمه حروف نمي‎باشند، بلكه براي حسن قرائت و زيبايي آن بر آن عارض مي‎شوند. صفات عارضي زينت تلاوت هستند. فرق اين صفات با صفات اصلي اين است كه، صفات عارضي برخلاف صفات اصلي با هم ضديّت نداشته، و حتي با صفات اصلي نيز ضديتي ندارند. اين صفات عبارتند از:

1. صفير 2. قلقله 3. سكون 4. تفشّي 5. اِنحراف 6. تكرير 7. اِستطاله 8. لين 9. غُنّه 10. بُحَّه 11. خَرورَه 12. نَبر 13. نفخ و نَفث 14. خفاء 15. هاوي[61]

صِلة ميمي

هرگاه ماقبل ميم جمع، مضموم و مابعدش متحرك باشد در حال وصل، حرف «واو» و اگر ماقبلش مكسور باشد، حرف «ياء» به آن متصل مي‎شود، و آنرا «صلة ميمي» مي‎گويند كه، در اختلاف قرائات بكار مي‎رود مانند: عَلَيْكُم و عَلَيْهِمْ كه بصورت عَلَيْكُمُو و عَلَيْهِمِي خوانده مي‎شوند.

حفص راوي عاصم، فقط در كلماتي كه بعد از ميم جمع، «هاء ضمير» باشد صله داده يعني با اشباع خوانده است مانند:

أَسْقَيْناكُمُهُ ـ قَدَّمْتُمُهُ ـ سَمِعْتُمُهُ ـ رَأَيْتُمُهُ كه بصورت أَسْقَيْناكُمُوهُ ـ قَدَّمْتُمُوهُ ـ سَمِعْتُمُوهُ ـ رَأَيْتُمُوهُ خوانده است و در رسم الخط نيز با «واو» نوشته شده است
.

صوت صوت بر اثر لرزش شديد اجسام ايجاد مي‎شود، و صداي انسان نيز نتيجه ارتعاش و لرزه تارهاي حنجره است كه بوسيله هوا صورت مي‎گيرد.

حنجره در ابتداي ناي قرار دارد، و جايگاه پديد آمدن صداست، و داراي سه غضروف است، و چنانچه غضروفها از هم جدا و دور شوند، صداي بَم و در صورتي كه بهم نزديك شوند، حنجره تنگ شده و صداي زير بوجود مي‎آيد.

صوت شناسي يا (فُنتيك ـ phonetic) علمي است كه درباره حروف تهجّي، اصوات هم مخرج، كلماتي كه از جهت حروف يكسان و با تغيير حركات، معاني مختلف دارند، كشش صوت و آهنگ و جملات استفهامي و غيره و خيشومي (از درون بيني) بودن بعضي اصوات، آموزش تلفظ صحيح كلمه و جمله، و همچنين مطالعة حركات و اعضاء گفتار (لبها ـ دهان ـ زبان ـ دندان ـ كام ـ حلق) و تازه كردن نفس و تغييرات دستگاه تكلّم از جهت نظري و عملي آنها، بحث مي‎كند.

ضَمِير ضمير اسم معرفه‎اي است كه، جانشين اسم ديگر مي‎گردد، و براي رفع تكرار آن مي‎آيد. و بر متكلّم يا مخاطب و يا غائب دلالت مي‎كند و بر دو قسم است: ضمير متصل و ضمير منفصل
ضمير متصل مانند: مِنْهُ ـ اِنَّهُ كه ضمير «هُ» به مِنْ و اِنَّ متصل شده است.

ضمير منفصل مانند: هُوَ و هِيَ، هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَ ما كُنْتُمْ،[62] هاء ضمير را هنگاميكه ماقبل و مابعدش داراي حركت باشد با اشباع مي‎خوانند و در غير اين صورت بدون اشباع خوانده مي‎شود.[63]

علم قرائت

قرائت قرآن عبارت است از: اداي كلمات به گونه‎اي كه بر پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل گرديده است. و فلسفه آن نگهداري و حفظ الفاظ قرآني از تحريف و تبديل مي‎باشد. و يا به عبارت ديگر علم قرائت عبارت از طريقة خواندن قرآن مجيد، مطابق قرائت قُرّايي كه سند قرائت آنان حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ منتهي مي‎شود، و هدف و فايده آن نيكو خواندن قرآن كريم است.

علائم وقف

از آنجا كه رعايت موارد وقف و وصل ازمهم‎ترين قسمت‎هاي علم قرائت و تجويد به شمار مي‎رود، لذا براي وقف‎هاي مختلف، نشانه‎هائي وضع و تعيين نموده‎اند كه در بالاي كلمات قرآني نوشته شده است. و آنها عبارتند از:

م ـ علامت وقف لازم است، يعني وقف بر آن كلمه لازم مي‎باشد و اعاده و دوباره خواندن موقوف‏ٌ عليها جايز نيست.

ط ـ نشانه وقف مطلق است، يعني وقف بر آن كلمه و شروع از مابعد در تمام صورو نزد همه قرّاء خوب مي‎باشد.

ج ـ علامت وقف جايز است، يعني وقف بر آن كلمه پسنديده و جايز است، و وصل به مابعد نيز مانعي ندارد، ولي وقف بر آن بهتر است.

ز ـ نشانه وقف مجوّز است، يعني وقف بر آن كلمه تجويز شده و شروع از مابعد هم، بدون اعاده و دوباره خواندن موقوف عليها مانعي ندارد، ولي وصل كردن آن بهتر است. و در صورت وقف، بهتر است از جاي مناسب آيه قبلي دوباره خوانده شود.

ص ـ علامت وقف مرخّص است، يعني به ضرورت طول آيه و كمي نفس براي رسيدن به محل وقف و يا خواندن تمام آيه، چنانچه معناي آن نيكو فهميده شود، رخصت واجازه وقف داده شده. كه در اين صورت دوباره خواندن از جاي مناسب آيه خوانده شده لازم نيست، و در غير اينصورت و در حال اختيار به وصل خوانده شود.

لا ـ نشانه نفي و عدم جواز وقف است، و چنانچه در اثر كمي نفس و غيره پيش از اتمام مطلب و كلام، اضطراراً وقف شود، اعاده و دوباره خواندن آيه خوانده شده از جاي مناسب آن لازم است، مگر آنكه علامت مذكور در آخر آيه باشد. در اين صورت وقف بر انتهاي آيات روا مي‎باشد. البته در بعضي موارد كه ارتباط تام بين آخر آيه و اول آيه بعد وجود دارد، وصل نمودن، مناسب بلكه بهتر است. اين شش علامت وقف به رموز سجاوندي مشهورند و واضع آنها شيخ عبدالله سجاوند از قاريان اهل سنت مي‎باشد.

علاوه بر علائم سجاوندي، شيخ مُصدّر بخاري علائمي را تعيين نموده كه بالاي بعضي قرآنهاي قديمي نوشته شده و آنها عبارتند از:
قِف: فعل امر است، يعني وقف كن، كه متأخرين به جاي (ط) نوشته‎اند و وقف بر آن مطلقاً خوب است.

س ـ علامت سكته است. قِفْهُ ـ يعني آنرا وقف كن كه، نشانه وقف به طريق سكته است ليكن سكته آن طولاني و دوبرابر (س) است و به وقف نزديكتر است.

ق ـ علامت قِيلَ عَلَيْهِ الْوَقْفُ (گفته شده بر آن وقف است) مي‎باشد كه وقف بر آن به قول ضعيف جايز است، و وصل بهتر مي‎باشد.

قِلا ـ نشانه قِيلَ لا وَقْفَ عَلَيْهِ (گفته شده بر آن وقف نيست) مي‎باشد كه وقف بر آن به قول ضعيف جايز نيست، بنابراين وقف بر آن بهتر است.

صِل ـ فعل امر و علامت وصل است، كه متأخرين به جاي (لا) مي‎نويسند.

صَلي ـ نشانه اَلْوَصْلُ اَوْلي مِنَ الْوَقْفِ، كه اولويت در وصل است، و متأخرين به جاي (ز) وضع نموده‎اند.

صِق ـ علامت وصل به ماقبل است، يعني از آنجا شروع نشود بلكه مانند (لا) به ماقبل وصل گردد، و غالباً در وقف‎هاي معانقه بكار مي‎رود.

صِب ـ نشانه وصل به مابعد است، برخلاف (صق) و غالباً در وقف‎هاي معانقه نوشته مي‎شود.

جِه ـ علامت وَجْهٌ لَهُ فِي الْوَقْفِ است كه، مانند (ص) علامت وقف مرخّص است.

ك ـ نشانه كَذلِكَ يعني با وقف قبلي يكسان است و غالباً‌ بعد از وقف جايز نوشته مي‎شود.

مُقِرّاً ـ در بعضي قرآنهاي قديمي روي برخي آيات نوشته شده، كه به معني اقرار به مضمون و محتواي آيه است.

اين نكته قابل ذكر است كه در بعضي از قرآنهاي قديمي در مواردي علامت متقدّمين و متأخّرين، يعني قديم و جديد با هم نوشته مي‎شود مانند: (ط، قف) ـ (لا، صل) ـ (ز، صلي)

غُنَّه عبارت از صدائي است كه از زبان كوچك و بيني خارج مي‎شود، و به عبارتي انداختن صدا در بيني را «غُنَّه» مي‎گويند.

حروف غُنَّوي عبارتند از:

1. ميم ساكن 2. نون ساكن 3. تنوين كه در حال اخفاء يا ادغام و انتهاي خيشوم (يعني درون بيني) ادا مي‎شود، و در اين حالت مخرج حروف مزبور از مخرج اصلي آنها تحول و حركتي پيدا مي‎كند، مانند: لَكُمْ بِهَا ـ لَمَّا ـ مَنْ جَاءَ.

قُرَّاء سبعه قراِ سبعه كساني بودند كه بين سالهاي 50 تا 190 هجري، ميان مسلمانان، تعليم قرائت قرآن را رياست مي‎كردند، و معلّمين قرآن بودند.

آنان عبارتند از: 1. نافع 2. ابن كثير 3. ابوعمرو 4. عاصم 5. حمزه 6. كسائي 7. ابن عامر.

هر يك از قرّاء سبعه راوياني داشتند كه به ترتيب عبارتند از:

1. راويان نافع (ورش و قالون)

2. راويان عاصم (حفص و ابوبكر عياش)

3. راويان حمزه (خلّاد ـ خلف)

4. راويان كسائي (حفص دوري و ابوالحارث)

5. راويان ابوعمرو (دَوري وسوسي)

6. راويان ابن عامر (هشام و ابن ذكوان)

7. راويان ابن كثير (بَزِّي و قنبل)

قرائت قرّاء سبعه مورد تأييد مسلمين بوده، و داراي اعتبار است. البته قاريان ديگري نيز بوده‎اند، امّا از آنجا كه نسبت به قرّاء سبعه در درجه دوم اعتبار قرار داشته‎اند مطرح نگرديده‎اند. در ميان قرّاء سبعه قرائت حفص از عاصم فصيح‎ترين قرائت‎هاست، و با يك واسطه به علي ـ عليه السّلام ـ مي‎رسد.

قَصْر

كلمه «قَصْر» ضد مَدّ است و در لغت به معناي حبس و كوتاهي آمده است، مُقصّر يعني كسي كه در انجام كاري كوتاهي كرده است. قصر در اصطلاح تجويد، يعني اداء حرف به ميزان طبيعي و معمول آن است. مقدار قصر دو حركت است.

قَلْقَلَه

اين كلمه مصدر باب فَعْلَلَ (رباعي مجرد) بوده، و به معناي حركت و جنبش صدا است. و از اجتماع و جمع شدن صفات جهر و شدت بوجود مي‎آيد. پنج حرف داراي اين صفت مي‎باشند كه عبارتند از: (ب ـ ج ـ د ـ ط ـ ق).

و جهت سهولت در يادگيري و حفظ، آنها در كلمات زير جمع شده‎اند: قُطْبُ جَدٍّ (ستارة بخت و اقبال). اين حروف داراي صفت قلقله هستند زيرا در حال سكون، چه سكون لازم و چه سكون عارض، احتياج به حركت وجنبش در مخرج حروف دارند، وگرنه ظاهر نخواهند شد، و اين حركت كه موجب پيدايش اندكي صداي كسره مي‎شود «قَلْقَلَه» نام دارد.

قلقله از صفات عارضي حروف است. اگر حروف قلقله در ميان كلمه باشد آنرا «قلقله صغري» و اگر در آخر كلمه باشد آنرا «قلقله كبري» مي‎گويند. قلقله صغري مثل بابْ و قلقله كبري مثل حَجّ و صِراط مي‎باشد. حروف قلقله را «مَضغُوطَه» نيز مي‎گويند،‌ «ضَغط» به معناي فشردن است. در حال سكون، فشردن در محل حرف لازم است.

قلب هر گاه تنوين يا نون ساكنه قبل از حرف باء قرار گيرد خواه در يك كلمه يا دو كلمه باشند، در تلفظ تبديل به «ميم» مي‎شود و با اخفاء و غُنّه ادا مي‎شود. زيرا «ميم» و «باء» قريب المخرج هستند و همچنين «ميم» و «نْ» در صفت غُنّه و ساير صفات يكسان و متحدند.

«قلب» به معني بدل كردن حرفي به حرف ديگر است.

مانند: مِنْ بَعْدِ ـ اَنْبِئْهُمْ ـ مِنْ بَأْسِ الله ـ سَمِيعٌ بَصيرٌ ـ صُمٌّ بُكْمٌ
.

در مثالهاي فوق «باء» به «ميم» تبديل مي‎شود.

علامت قلب يا ابدال «م» كوچكي است كه در بعضي قرآنها در بالا يا پائين نون ساكنه و تنوين قرار مي‎دهند.

كسره لازم و عارض

كسره بر دو قسم است: لازم و عارض كسره لازم ـ آن است كه جزو شكل و ساختمان كلمه است مانند: اَمْسِ (ديروز) ـ بِهِ كه كسره سين و باء هميشه ثابت مي‎باشد. زيرا جزو كلمه است.

كسره عارضي ـ آن است كه كسره جزو كلمه نمي‎باشد، و هنگامي كه دو حرف ساكن در كنار يكديگر قرار بگيرند، براي رفع التقاء دو ساكن و امكان تلفظ كلمه حرف اول را مكسور مي‎كنند، و به آن كسره عارضي مي‎گويند مانند: أمِ ارْتابوا، لِمَنِ ارْتَضي، رَبِّ ارْجِعُوني، كه اولي در اصل أمِ اِرْتابُوا و ميم آن ساكن بود و چون همزه اِرْتابُوا، همزه وصل است و همزه وصل در ميان جمله تلفظ نمي‎شود، و چون راء در اِرْتابُوا نيز ساكن است، براي رفع التقاء دو ساكن يعني (ميم و راء) حرف اول را كسره مي‎دهند، و در نتيجه اَمِ ارْتابُوا خوانده مي‎شود. بنابراين كسره (ميم) كه قبلاً وجود نداشت، بنا به ضرورت بوجود آمد، و به آن كسره عارضي مي‎گويند.

كَسْكَسَه

«كَسْكَسَه» مصدر است و نوعي وقف مي‎باشد، كه به شيوه وقف الحاق[64] مي‎باشد. و عبارت از الحاق حرف «سين» به حرف كاف خطابِ مؤنث (ضمير مؤنث مخاطب) لفظاً در حال وقف مي‎باشد مانند: وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي مائَكِ (سوره هود آيه 43) كه كلمه آخر آيه هنگام وقف «مَائَكِسْ» خوانده مي‎شود.

و نيز آيه: قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ (سوره مريم آيه 18) كه كلمه آخر آن به صورت «رَبِّكِسْ» خوانده مي‎شود.

گفته شده «كسكسه» لغت قبيله بني بكر مي‎باشد.

ولي بطور كلي وقف به سكونِ كافِ خطاب، چه مذكر و چه مؤنث بنا به رسم الخط قرآن مجيد بهتر است.

اين گونه وقف، كاربرد عملي ندارد،‌ و بيشتر جهت اطلاع خوانندگان نسبت به مسائلي كه در تجويد مطرح شده آورده مي‎شود.

كَشْكَشَه

نوعي از وقف است كه به شيوه اِبدال[65] انجام مي‎شود، و عبارت از بدل كردن كافِ خطابِ مؤنث (ضمير مؤنث مخاطب) (لفظاً) به شين در حالت وقف مانند:

يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ (سوره يوسف آيه 29)

و نيز آيه إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ (سوره قصص آيه 7)

كه كلمات آخر هر دو آيه هنگام وقف به صورت لِذَنْبِشْ و اِلَيْشْ، خوانده مي‎شود.

گفته شده «كشكشه» لغت قبيله بني تميم ماست.

ولي طبق رسم الخط قرآن مجيد وقف به سكونِ كافِ خطاب، چه مذكّر و چه مؤنث از هر جهت بهتر است.

اين گونه وقف كاربرد ندارد، و بيشتر جنبه استثنايي داشته و اگر مطرح شده است، جهت اطلاع خوانندگان نسبت به اصطلاحات قديم تجويد است.

لام جَلاله

كلمه «الله» لفظ جلاله و بزرگ است، و لام آنرا «لام جلاله» مي‎گويند و ترقيق يا تغليظ آن به شرح ذيل است:

1. هرگاه ماقبل لام جلاله مكسور باشد، چه كسرة‌لازم و يا عارض، ترقيق مي‎شود مانند:

بِاللهِ ـ بِسْمِ اللهِ ـ بِآياتِ اللهِ ـ سَبِيلِ اللهِ ـ قُلِ اللّهُمَّ
.

2. و در صورتيكه ماقبل آن مفتوح يا مضموم باشد يا لفظ جلاله به تنهائي تلفظ شود، تغليظ مي‎گردد مانند:

اَللهُ ـ قَالَ اللهُ ـ اِنَّ اللهَ.

لِين به معني نرمي مي‎باشد، و از حروف الفبا دو حرف (واو، ياء) ساكن ماقبل مفتوح را كه به نرمي تلفظ مي‎شوند، حروف لِين مي‎گويند. (ـَ و، ـَ ي). هنگام اداي دو حرف مذكور بايد دهان را باز كرد تا فتحة ماقبل آنها واضح و آشكار گفته شود، البته بايد دقت شود كه مشدّد نگردد مانند: لا تَطْغَوْا ـ عَيْن ـ والِدَيْهِ.

چون حرف «واو» از هواي ميان دو لب و «ياء» از ميان فضاي دهان خارج مي‎گردند، و تكيه‎گاهي نداشته و تنها صوت هستند، آنها را حرف جوفي يا هوائي نيز مي‎گويند. لِين از صفات عارضي حروف بشمار مي‎رود.

متقارب معني نزديك به هم است و به حروفي متقارب گفته مي‎شود كه، مخارج يا صفات آنها نزديك يكديگر باشند مانند حروف لَهَوي ـ حروف لِثوي ـ حروف شَفَهي و نيز (همزه ـ ع) و (ح ـ غ) و (د ـ ش) و غيره.

مُتَجانس به معني هم جنس و هم سنخ است.

و به حروفي متجانس گفته مي‎شود كه داراي يك مخرج، ولي در صفات مختلف باشند مانند:

حروف شَجَري ـ نِطعي ـ اَسَلي ـ و نيز مانند (همزه ـ هـ) يا (ع ـ ح) يا (غ ـ خ).

مُتَماثل به معني همانند است و به حروفي متماثل گفته مي‎شود كه در مخرج و صفات متحد باشند، به عبارت ديگر دو حرف مانند هم را متماثل مي‎گويند مانند: حرف دال و سين.

مخارج حروف

مخارج جمع مخرج بر وزن «مَفعل» و اسم مكان و به معني جايگاه و محل خروج است.

«مخرجِ حروف» مكاني است كه حروف از آن محل خارج و ادا مي‎شوند مانند: لبها كه جاي اداي چهار حرف (ف، ب، م، و) مي‎باشد. براي تعيين و شناختن مخرج هر يك از حروف الفبا، شيوه‎اي است كه آن حرف را ساكن كرده و همزة مفتوحي بر سر آن در مي‎آوريم و‌ آنرا تلفظ مي‎كنيم، مانند حرف «ب» كه با همزه مفتوح مي‎شود:

«اَب» و مخرج حرف مزبور كه درون دو لب است معلوم مي‎شود. بدين وسيله محلي كه حرف ب بر آن تكيه كرده و ادا مي‎شود و مخرج «ب» است مشخص مي‎شود.

حروف الفباي عربي عموماً از سه محل خارج مي‎شوند:

1. حلق 2. دهان 3. لبها[66]

مّدّ

به معني كشيدن و در اصطلاح تجويد،‌كشش صوت است. و سه حرف الف ـ واو ساكن ماقبل مضموم (ـُ وْ) ـ و ياء ساكن ماقبل مكسور (ـِ يْ) را حروف مدّ مي‎نامند. اين حروف در كلمه «اتُوني» جمع است. زيرا در طبيعت اين سه حرف امتدادي وجود دارد كه در حروف ديگر نيست. و هنگام اداي آنها صدا بدون زحمت كشيده مي‎شود.

قَصْر: يعني كوتاه و برخلاف مَدّ است.

طول و متوسط: حد فاصل ميان مدّ و قصر مي‎باشد.

و ميزان كشش صدا در هر يك بدين گونه است كه: مدّ: كشيدن صدا به اندازه چهار يا پنج الف است، و بصورت متعارف به اندازه مدت بستن يا باز كردن 5 انگشتِ دست مي‎باشد. و طول و متوسط و قصر، كشيدن صدا به ترتيب به اندازه سه و دو و يك انگشت است. گر چه مقدار مدّ را با تعداد فتحه نيز محاسبه مي‎نمايند.

فايده كشيدن مدّ و كشش صوت زيبايي تلاوت است. چنانكه از عبدالله بن مسعود كه از اصحاب پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و از كاتبان وحي است روايت شده كه:

اَلْمَدَّاتُ دَبَابِيجُ الْقُرآنِ (مدّها ديباج‎هاي قرآن هستند.) همانگونه كه پارچه ابريشمي را براي زيبايي و آراستگي به تن مي‎كنند، مدّ و كشش صوت موجب آرايش و زيبايي قرائت قرآن است.

البته در ميان قرّاء در مورد ميزان كشش صوت در موارد لازم اختلاف وجود دارد، بعضي به اندازه دو الف، بعضي سه الف و پاره‎اي چهار الف گفته‎اند.

و تا هفت الف نيز نقل شده است. بهر حال مدِّ مناسب باعث زيبايي كلام و قرائت مي‎شود.

مدِّ مُنْفَصل (جايز)

وقتي است كه حرف مدّ در آخر كلمه و همزه در ابتداي كلمة بعد باشد كه در اين صورت مدّ به اندازه ( 1 ـ 2 ـ 5/2) الف، كشيده مي‎شود مانند: بِما أَنْزَلَ ـ قالُوا آمَنَّا ـ فِي أَنْفُسِهِمْ.

مدّ تعظيم

چنانكه گفته شد مدّ منفصل را قرّاء به قصر مي‎خوانند، ولي در برخي موارد مانند: لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ ـ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ و امثال آن كه سبب لفظي و معنوي جمع است، به لحاظ تعظيم و مبالغه در نفي شريك براي خدا، به مدّ مي‎خوانند و آنرا مد تعظيم و مدّ مبالغه مي‎نامند.

مدّ عارضي

آن است كه بعد از حرف مدّ، حرف ساكني واقع شود كه سكون آن به سبب وقف يا ادغام، عارض شده باشد. كه در اين صورت جايز است به مدّ يا متوسط يا قصر[67] خوانده شود.

سبب وقف مانند: اَلْبَابُ ـ يُؤْمِنُونَ ـ نَسْتَعينُ كه حركت حروف آخر آنها هنگام وقف، لفظاً حذف و ساكن مي‎شود و الف ـ واو ـ ياء ماقبل آخر كلمات مذكور، حرف مدّ، و سكون عارضي حروف آخر، سبب آنست.

به سبب ادغام مانند: قَالَ لَهُمْ ـ سَيَقُولُ لَكَ، فِيهِ هُديً، كه فتح لام «قَالَ» براي ادغام نمودن در لام «لَهُمْ» لفظاً حذف و ساكن مي‎گردد، و الفِ قَالَ حرف مدّ و سكون عارضي لام، سبب آن است و آنرا ادغام كبير مي‎گويند كه قالَّهُمْ خوانده مي‎شود.[68]
علامت مدّ (ـَ) است كه بالاي حروف مدّهاي متصل و منفصل و لازم و عارض گذاشته مي‎شود.

مَدّ لازم

آن است كه بعد از حرف مدّ، حرف ساكني قرار گيرد، و آن بر دو نوع است:

1. مدّ لازم مُدْغَم 2. مدّ لازمِ مُظْهَر مدّي كه سبب آن سكون لازم مُدْغَم باشد
.

مانند: دَابَّةٌ (جنبنده) يُوَادُّونَ[69] (دوست مي‎دارند) ـ الحَاقّة (از نامهاي قيامت) أتُحَاجُّونِّي[70] (با من مجادله مي‎كنيد).

و مدّي كه سبب آن سكون لازم مُظْهَر باشد مانند حروف مقطعه قرآن‌ (س ـ ص ـ ق ـ ك ـ ل ـ م ـ ن) كه هر كدام يك حرف هستند و به حرف تلفظ مي‎شوند (حرف وسط آنها حرف مدّ است) و تمام حروف مذكور مدّ لازم مُظهَر است. توضيح اينكه مثلاً حرف «ق» بصورت ظاهر يك حرف است، ولي با سه حرف (قاف) ادا مي‎شود و الف آن حرف مدّ و سكون لازم مُظهر (فاء) سبب آن است. يا مانند: آللهُ (آيا خدا) و يا آلذَّكَرَيْنِ (آيا دو نر) كه در اصل أَاَللهُ و اَاَلذَّكَرَيْنِ بوده و «آل» داراي مدّ لازم است. همزه دوم به سبب تخفيف، قلب به الف شده و الف «آل» حرف مدّ و سكون لازم مُدغَم و مظهر «لام» سبب آن است و آنرا مدّ منقلب نيز مي‎گويند.

مدّ متصل يا واجب آن است كه حرف مدّ و همزه در يك كلمه واقع شوند، كه در اين صورت از چهار تا شش حركت كشيده مي‎شود، مانند: جاءَ ـ سُوءٌ ـ در حروف مقطعه اوائل بعضي از سوره‎هاي قرآن، گرچه آخر آنها همزه وجود دارد (هنگام خواندن اسم حروف)، ولي چون يك حرف است نه يك كلمه، مدّ آنها بصورت طبيعي (قصر) و به اندازه يك انگشت يا دو حركت است.

مقادير مَدّ مقدار مدّ (كشيدن) از 2 حركت (يك الف) كمتر نبوده، و از 6 حركت (سه الف) نيز بيشتر نيست. بنابراين مقدار حركت انواع مدّ عبارت از:

مقدار قصر (دو حركت)

فوق قصر (سه حركت)

توسط (چهار حركت)

فوق توسط (پنج حركت)

طول (شش حركت) مي‎باشد.

منقوطه و غير منقوطه حروف را از جهت نقطه‎دار بودن و يا نقطه نداشتن به منقوطه و غيرمنقوطه تقسيم مي‎كنند. حروف منقوطه را مُعجمه و حروف غير منقوطه را مُهْمَله نيز مي‎نامند، و به حروفي كه داري يك نقطه باشند مُوَحَّده و دو نقطه را مثنّاة و سه نقطه را مُثَلَّثَه مي‎نامند.

ميم ساكن

ميم ساكنه داراي سه حكم است:

1. ادغام با غُنّه.

2. اخفاي با غُنّه.

3. اظهار
.

1. ادغام با غُنّه

هرگاه بعد از ميم ساكنه، ميم ديگري قرار گيرد چه در يك كلمه يا دو كلمه باشند. دراين صورت اولي در دومي ادغام مي‎شود (ادغام مثلين) و با غُنّه ادا مي‎گردند. مانند: لَمَّا ـ يُعَمِّرَهُ ـ اَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ[71] ـ عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ

2. اخفاي با غُنّه

هرگاه ميم ساكنه، قبل از حرف «باء» قرار گيرد، اخفاي با غُنّه مي‎گردد. گرچه اظهار آن نيز جايز است مانند:

اِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ ـ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِالله ـ قُلُوبِكُمْ بِهِ[72].

3. اظهار

در صورتيكه بعد از ميم ساكنه به استثناي دو حرف (ميم و باء) هر يك از 26 حرف ديگر قرار گيرد، چه در يك كلمه يا دو كلمه باشند، ميم ساكنه اظهار مي‎شود. مخصوصاً وقتيكه بعد از ميم ساكنه (فاء يا واو) واقع شود و در اين دو مورد گويند اَشَدِّ اظهار است. زيرا هر سه از حروف شَفَهي هستند، و چنانچه ميم ساكن كاملاً اظهار نشود از ادغام مصون نمي‎ماند. مانند:

اَلْحَمْدُ ـ اَنْعَمْتَ ـ لَكُمْ دِينُكُمْ ـ اَمْوالٌ ـ اَمْواتٌ ـ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ[73] ـ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالّينَ.[8]

نَبْر به معني بلند كردن صدا پس از كوتاهي و پستي آن است. از حروف الفبا، حرف «همزه» داراي اين صفت مي‎باشد. و از اين جهت همزه را «مَنْبُوَره» مي‎نامند. زيرا بلندترين حرف يعني دورترين آنها از لحاظ جايگاه و مخرج حروف است.

و نيز همزه از حروف مهجوره و شديده و مصمته مي‎باشد، زيرا مانع جريان نفس بوده و با بلندي و شدت و سنگيني ادا مي‎شود، و به همين خاطر آنرا اَثْقَلُ الْحُرُوف مي‎گويند، و اين صفت بيشتر در حال سكون عارض مي‎شود. و بعضي آنرا تسهيل نموده و سهل و آسان ادا مي‎نمايند. و بهتر آن است كه در حال سكون با تحقيق[74]
ادا شود، مانند: يَشَاء ـ أنْبَاء ـ أنْبِئْهُم
نَبْر از صفات عارضي حروف است.

نَفْخ، نَفْث به معناي دميدن از دهان مي‎باشد. و از ميان حروف الفبا دو حرف (ف ـ ت) را مَنْفُوخَه و مَنْفُوثَه مي‎گويند، زيرا هنگام تلفظ حروف مزبور، هوا از مخارج آنها دميده شده و بيرون مي‎آيد مانند:‌ اُفٍّ (اسم فعل است و هنگام كراهت و نفرت گفته مي‎شود). كَهْف (غار) ـ ثَلاث (سه) يَلْهَثْ[75] (سك زبان از دهان بيرون آورد).

نفخ و نفث از صفات عارضي حروف است.

نَقل

از شيوه‎هاي وقف مي‎باشد، و عبارت است از نقل حركت حرف آخر كلمه‎اي كه بر آن وقف مي‎كنند، (موقوفٌ عليها) بما قبل آن مانند: وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ، كه بنا به شيوه وقف حمزه و هشام، كسره راء به ماقبل منتقل مي‎شود و اينگونه خوانده مي‎گردد: بِالصَّبْر
و كلمات اَلْاَرْضُ ـ اَلْاَمْرُ ـ وَ الْاِنْسُ و نظائر آن كه بنا به شيوه وقف حمزه و ورش، الف حذف شده و حركت آنرا به ماقبل منتقل مي‎كنند و به اين صورت مي‎خوانند و وقف مي‎كنند: اَلَرْص ـ اَلَمْر ـ وَلِنْس.

نون ساكن

آن است كه داراي حركت نباشد، و در وسط و آخر كلمات اعم از اسم و فعل و حرف واقع مي‎شود مانند:

مَن (هركس) ـ كُنْتَ (بودي) ـ مِنْ (از).

نون وِقَايَه «وقايه» يعني نگه داشتن و نون وقايه حرفي است كه، نگاهدارنده فعل است كه كسره و جرّ نگيرد، زيرا اين دو از ويژگيها و خصوصيات اسم مي‎باشند، و هنگامي كه ياء متكلّم (ي) به فعل متصل شود (خَلَقَ + ي) چون آخر فعل كسره پذير نيست، ميان آنها نون مكسوره‎اي (نِ) اضافه مي‎كنند، تا فعل از قبول كسره محفوظ بماند. و آنرا نون وقايه مي‎نامند. مانند تَبِعَني ـ خَلَقَني ـ فَاتَّبِعُونِي ـ لَيَحْزُنُني ـ لِمَ حَشَرْتَني[76].

البته در بعضي موارد ياء متكلم به جهت تخفيف در رسم الخط قرآن حذف شده، و نون وقايه مكسور باقي مانده كه كسره نون بر حذف ياء متكلم دلالت مي‎كند. مانند: فَاسْمَعُونِ ـ فَاتَّقُونِ ـ يَشْفِينِ[77] ـ فَارْهَبُونِي ـ كَذَّبُونِي.

در اين موارد بهتر است به طريق «رَوْم» وقف شود يعني يك سوم كسرة نون وقايه تلفظ شود.

وَصل به سُكون آن است كه پس از وقف به اسكان، كلمه‎اي كه بر آن وقف شده (موقوفٌ عليها) بدون تازه كردن نفس، به كلمة بعد وصل شود مانند: اللَّهُ الصَّمَدُ، كه دال مضموم در حال وقف بايد ساكن خوانده شود. و وصل كردن، در حالت سكون به كلمة بعدي جايز نيست، و اين را وصل به سكون مي‎گويند. رعايت آن در نماز لازم است و احتياط واجب ترك وصل به سكون است.

وَقْف

به معني درنگ كردن و در اصطلاح تجويد، جدا ساختن كلمه از ما بعدش مي‎باشد، و ضد آن وصل است. و ميان وقف و وصل، سَكته قرار دارد.

هنگام وقف، صوت و نفس هر دو قطع مي‎شود. و نفس تازه مي‎گردد، و در وصل صوت ونفس قطع نمي‎شود، و نفس تازه نمي‎گردد. و قطع صدا و اِعراب (حركات) را بدون قطع نفس سكته مي‎‎گويند، كه پس از قطع صدا، مابعد آن را بدون تازه كردن نفس مي‎خوانند.

از آنجا كه خواندن يك سوره يا آيه بلند با يك نفس دشوار است، براي تازه كردن نفس مي‎توان وقف نمود، و دوباره شروع به خواندن كرد. به شرط آنكه حسن ابتداء بعد از وقف رعايت شود. زيرا رعايت موارد وقف، در معناي آيات تأثير دارد. و عدم رعايت نكات مربوط به وقف در بعضي مواقع ممكن است معني آيه را تغيير دهد. لذا مبحث وقف از مهمترين موضوعات تجويد قرآن است، كلمه‎اي كه بر آن وقف مي‎شود موقوفٌ عليها (وقف شده بر آن) مي‎نامند.

وقف به 9 طريق ممكن است صورت گيرد كه عبارتند از:
1. اسكان 2. ابدال 3. رَوْم 4. اِشمام 5. اِلحاق 6. حذف 7. اِثبات 8.

اِدغام 9. نقل[79]
و از جهت اينكه در كجاي آيه وقف شود، با توجه به محتواي آيه و علائم وقف و غيره به دو نوع تقسيم مي‎شود: اختياري و اضطراري و وقف اختياري سه نوع است:

1. وقف تامّ.

2. وقف كافي.

3. وقف حَسَن وقف اختياري و اضطراري مربوط به محلهايي است كه قاري در حين خواندن ممكن است بر آن، ‌وقف كند و 9 شيوه وقف مربوط به ساختمان كلمه‎اي است كه روي آن وقف مي‎شود.

وقف حَسَن

آن است كه كلام از جهت معنا تمام باشد، و از جهت لفظ بستگي به آيه بعد داشته باشد. اين گونه وقف را به سبب اينكه در معنا تغييري نمي‎دهد، وقف حَسَن ناميده‎اند، ولي وصل كردن آن بهتر و سزاوارتر است. و در صورتي كه قاري در آن محل وقف كند، شروع از قسمت بعد آيه نيكو نبوده، و بهتر آن است كه كلمه‎اي را كه روي آن وقف كرده، دوباره بخواند. مانند وقف ميان موصوف و صفت و يا معطوفٌ عليه و معطوف.

حروف عطف عبارتند از: واو ـ فاء ـ ثُمَّ ـ حتّي ـ اَو ـ اَمْ ـ بَلْ ـ لكِنْ ـ لا
.

موصوف و صفت مانند: وقف بر اَلْحَمْدُلِلّهِ و شروع از رَبِّ الْعَالَمينَ.

معطوف عليه و معطوف مانند:, وقف بر اِيّاكَ نَعْبُدُ و شروع از وَ اِيّاكَ نَسْتَعِينُ.

البته اگر وقف حسن در انتهاي آيه باشد، در صورت وقف بر آن، اعاده و دوباره خواندن قسمتي از آيه قبل ضرورتي ندارد.

وقف كافي

آن است كه كلام از جهت لفظ، تمام و از جهت معني، ارتباط به آيه بعد داشته باشد. كه در اين صورت وقف بر آن نيكو و كافي است.

اين نوع وقف نيز در انتها و نيز در ميان آيات يافت مي‎شود.

و غالباً قبل از: اِنَّ ـ سَ و سَوْفَ ـ همزه و هَلْ ـ و يا افعال مدح و ذم (نِعْمَ و بِئْسَ) واقع مي‎شود مانند:

رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا اِنَّكَ اَنْتَ السَّميعُ‌ الْعَلِيمُ (سوره بقره آيه 127)

وقف غُفران غفران يعني بخشش و آمرزش، و وقف غفران آن است كه، طبق فرموده رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ هر گاه قاري بر آن كلمه وقف كند، موجب مغفرت و آمرزش اوست وقف غفران در ده جا از قرآن آمده كه عبارتند از:

1. آيه 51 سوره مائده در كلمه (اَوْلِيَاء)

2. آيه 36 سوره انعام در كلمه (يَسْمَعُونَ)

3. آيه 18 سوره سجده در كلمه (يَسْتَوُنَ)

4. آيه 18 سوره سجده در كلمه (فَاسِقاً)

5. آيه 12 سوره يس در كلمه (آثَارَهُمْ)

6. آيه 30 سوره يس در كلمه (عَلَي الْعِبَادِ)

7. آيه 52 سوره يس در كلمه (مِنْ مَرْقَدِنَا)

8. آيه 61 سوره يس در كلمه (اَنِ اعْبُدُوني)

9. آيه 81 سوره يس در كلمه (اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ)

10. آيه 19 سوره مُلك در كلمه (يَقْبِضْنَ)

وقف اَقْبَح

در قرآن مجيد در هفده مورد و به قولي نوزده محل، نبايد وقف كرد، كه وقف در آنجاها را وقف اقبح، و يا وقف كفران مي‎نامند، و چنانچه با اعتقاد و توجه به مضمون آيه، عمداً وقف شود موجب كفران است، آنها عبارتند از:

1. آيه 10 سوره بقره: وقف بر (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ) و شروع از فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً.

2. آيه 26 سوره بقره: وقف بر (إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي) و شروع أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها.

3. آيه 55 سوره بقره: وقف بر (وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ)و شروع از حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً.

4 و 5. آيات 116 سوره بقره و 68 سوره يونس: وقف بر (وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً) و شروع از سُبْحانَهُ.

6. آيه 163 سوره بقره: وقف بر (لا إِلهَ) و شروع از إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ.

7. آيه 181 سوره آل عمران: وقف بر (لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ) و شروع از وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ.

8. آيه 31 سوره مائده: وقف بر (فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً) و شروع از يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ.

9. آيه 64 سوره مائده: وقف بر (وَ قالَتِ الْيَهُودُ) و شروع از يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ.

10. آيه 72 سوره مائده: وقف بر (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا) و شروع از إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ.

11. آيه 73 سوره مائده: وقف بر (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا) و شروع از إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ.

12. آيه 84 سوره مائده: وقف بر (وَ ما لَنا) و شروع از نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ.

13. آيه 112 سوره مائده:

وقف بر (إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ) و شروع از أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ.

14. آيه 77 سوره انعام: وقف بر (فَلَمَّا رَأَي الْقَمَرَ بازِغاً) و شروع از قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ.

15. آيه 78 سوره انعام: وقف بر (فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً) و شروع از قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ.

16. آيه 30 سوره توبه:

وقف بر (وَ قالَتِ الْيَهُودُ) و شروع از عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ و وقف بر (وَ قالَتِ النَّصاري) و شروع از الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ.

17. آيه 43 سوره رعد: وقف بر (وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا) و شروع از لَسْتَ مُرْسَلاً.

18. آيه 22 سوره فجر: وقف بر (وَ جاءَ رَبُّكَ) و شروع از وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا.

19. آيه 4 و 5 سوره ماعون: وقف بر (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ) و شروع از الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ.

موارد ذكر شده از وقف كفران يا اقبح، نشان مي‎دهد كه اين گونه وقف معاني آيات را عوض كرده، و به غير معناي مورد نظر تبديل مي‎كند.
مثلاً در حاليكه مضموم آيات نفي شرك و فرزند داشتن خداوند است. و در مواردي مثل آيه 4 و 5 سوره ماعون، آيه خطاب به كساني است كه نسبت به نماز سهل انگار هستند، در صورتيكه اگر بر (لِلْمُصَلين) وقف شود، معنا كاملاً عوض مي‎گردد.

وقف مُعَانَقَه يا مُراقَبَه

«مُعانَقه» به معني دست به گردن يكديگر انداختن، و «مراقبه» به معناي محافظت كردن مي‎باشد. و در اصطلاح تجويد آن است كه، دو وقف كه پهلوي يكديگر قرار گيرند، چه در يك يا دو آيه و يا در دو كلمه باشند، و از جهت معنا به هم مربوط باشند، در صورتيكه در كلمه اول وقف گردد، در دوم به وصل خوانده شود. و همچنين به عكس، و مراقبت شود كه به هر دو وقف نگردد. و در اين گونه موارد با توجه به معناي آيه، معلوم مي‎شود كه وقف در كداميك بهتر و مناسب‎تر است.

واضع اين وقف ابوالفضل عبدالرحمن بن احمد عَجلي رازي است (متولد 371 ـ متوفي 454 قمري)، كه آنرا از مراقبة در عروض گرفته است. و علامت اين وقف مَعَ يا مَعَاً با هم يا سه نقطه به رنگ قرمز است كه، بالاي كلمات قرآن گذاشته مي‎شود.

وقف‎هاي معانقه در قرآن فراوان است كه به دو مورد از آنها اشاره مي‎شود.

1. آيه دوم سوره بقره: لا رَيْبَ فِيهِ هُدي لِلْمُتَّقِينَ
.

2. آيه 195 سوره بقره: وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ.

وقف نَبي پيامبر گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ در جاهاي بسياري از آيات قرآن مجيد وقف مي‎نمودند، كه به 9 مورد مشهور آن اشاره مي‎شود، مواردي را كه پيامبر وقف فرموده‎اند وَقْفُ النَّبِيّ مي‎گويند كه عبارتند از:

1. آيه 148 سوره بقره: فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ.

2. آيه 197 سوره بقره: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ.

3. آيه 7 سوره آل عمران: وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ.

4. آيه 2 سوره يونس: أَنْ أَوْحَيْنا إِلي رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ.

5. آيه 52 سوره يونس: ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ.

6. آيه 4 سوره نحل: خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ.

7. آيه 2 سوره قدر: وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ.

8. آيه 4 سوره قدر: مِنْ كُلِّ اَمرٍ سَلامٌ.

9. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ.

وقف اضطراري يا قبيح آن است كه كلام از حيث لفظ و معنا تمام نشده باشد، و بستگي به ما بعد داشته باشد، و اگر بر اثر تنگي نفس و غيره مانند عطسه و سرفه، پيش از تمام شدن مطلب آيه، و كلام، به ناچار وقف شود، اعاده و دوباره خواندن آيه خوانده شده، از جايي كه مناسب باشد ضروري است. زيرا در صورت وقف كردن، ممكن است منظور و مقصود از جمله يا آيه معلوم نگردد، و يا معنا تغيير پيدا كند.

مانند:

وقف بر الْحَمْدُ و شروع از لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ
.

و نيز وقف بر إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي و شروع از الْقَوْمَ الْكافِرِينَ موارد وقف اضطراري يا قبيح عبارت از:

1. وقف ميان فعل و فاعل مانند: خَلَقَ اللَّهُ.

2. وقف ميان فاعل و مفعول مانند: خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.

3. وقف ميان مبتداء و خبر مانند: هذا صِراطِي.

4. وقف ميان عامل و معمول مانند: أَرادَ شَيْئاً.

5. وقف ميان قول و مَقول (گفته شده) مانند: قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، كه كلمه اول قول و بقيه جمله مقول آن مي‎باشد.

6. وقف ميان امر و جواب مانند: كُنْ فَيَكُونُ.

7. وقف ميان شرط و جزا مانند: فَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ.

8. وقف ميان موصول و صله مانند: هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ.

9.وقف ميان مضاف و مضافٌ اليه مانند: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
.

10. وقف ميان مستثني منه و مستثني مانند: فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ اِلَّا اِبْليسَ.[80]

11. وقف ميان مُبدلٌ منه و بَدَل مانند: اِذْ نَادي رَبُّكَ مُوسي اَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ، قَوْمَ فِرْعَوْنَ[81]، در اين آيه (قَوْمَ الظّالِمِينَ) مُبْدِلٌ منه و (قَوْمَ فِرْعَوْنَ) بدل است.

12. وقف ميان حال و ظرف مانند: ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً[82]

13. وقف ميان قسم و جواب مانند: قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِينَ.[83]
باء حرف قسم است و در (قالَ فَبِعِزَّتِكَ) نبايد وقف شود، و بقيه آيه جواب قسم است.

14. وقف ميان افعال ناقصه و معمول آنها مانند: وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً
.

15. وقف ميان لاء نفي جنس و حروف مشبّهةٌ بالفعل و معمول آنها مانند: اِنَّ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.[84]

وقف مُنْزَل مُنْزَل به معني فرو فرستاده شده، و وقف منزل آن است كه به مفاد آيه كه مي‎فرمايد: فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ[85] (هنگاميكه قرآن را خوانديم، پس خواندن آنرا پيروي كن) حضرت جبرئيل، هنگام تلقين آيات قرآن بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در آنجاها وقف كرده است، و بدين سبب به وقف مُنزَل يا وقف جبرئيل معروف است و مشهورترين آنها هشت محل در قرآن مي‎باشد:

1. آخر آيه 120 سوره بقره: ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.

2. آخر آيه 274 سوره بقره: وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

3. آخر آيه 7 سوره آل عمران: وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ.

4. ابتداي آيه 95 سوره آل عمران: قُلْ صَدَقَ اللَّهُ.

5. آخر آيه 36 سوره انعام: ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ.

6. وسط آيه 124 سوره انعام: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ.

7. وسط آيه 187 سوره اعراف: لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ.

8. آخر آيه 51 سوره يس: وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ.

وقف تامّ

آن است كه كلام از حيث لفظ (تركيب نحوي) و معنا كامل بوده، و بستگي به آيه بعد نداشته باشد.

اين نوع وقف، مورد قبول تمام قرّاء است، زيرا با انجام آن، كلام و سخن تمام شده و براي شنونده انتظاري باقي نمي‎ماند
وقف تام بيشتر در پايان آيه‎ها و انتهاي قصص (داستانهاي قرآن) و كلام و پيش از ياء نداء و فعل امر مي‎باشد مانند: وقف بر مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، و شروع از إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ.

البته در بين آيات نيز به اعتبار تمام شدن مطلب و كلام نيز آمده است مانند: وقف بر لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي، و شروع كردن از دنبال آيه وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً.[86] معناي آيه اين است كه (هر آينه بتحقيق شيطان پس از آمدن قرآن، مرا از پيروي آن گمراه كرد، و شيطان گمراه كننده انسان است.) چنانكه ملاحظه مي‎شود جمله اول سخن شخص گمراه و جمله دوم بيان خداوند است.

وَقف به اِدغام

اين شيوه وقف عبارت است از آن كه حرف آخر كلمه‎اي را كه مي‎خواهند بر آن وقف كنند (موقوفٌ عليها) را از جنس حرف ماقبل نموده، و سپس درهم ادغام مي‎نمايند مانند:

سَوْءٍ ـ شَيْئٍ ـ بَرِئٌ ـ قُرُوءٍ كه بصورت سُوّْ ـ شَيّْ ـ بَرِيّْ و قُرُوّْ مي‎خوانند و وقف مي‎كنند.

اين شيوه وقف حمزه و هشام مي‎باشد كه همزه را به واو و ياء بدل مي‎كنند.

وقف به حركت آن است كه صدا بدون سلب حركت حرف آخر، قطع شود مانند مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، كه اگر كلمة آخر يعني الدِّينِ با همان حركت كسره «ن» وقف شود آنرا وقف به حركت مي‎گويند. وقف به حركت جايز نيست. و نون مكسور در آيه فوق به هنگام وقف بايد ساكن خوانده شود.

وقف به حركت هنگام نماز بايد رعايت شود و احتياط واجب ترك وقف به حركت است.

هاء جَوْهَري (ذاتي) حرفي است كه جزء ذات و جوهر كلمه اس، و از آن جدا مي‎شود مانند: اَللهُ ـ نَفْقَهُ ـ فَواكِهُ ـ يَنْتَهِ ـ تَنْتَهِ ـ اِلهُ
حركت هاء جوهري هر چه باشد، به همان صورت و بدون اشباع اداء مي‎شود، تنها در كلمه «هذِهِ» با وجود اينكه هاء آخر كلمه، هاء جوهري است، با اينحال به «اشباع» خوانده مي‎شود.[87]

هاء سَكْت

«سَكْت» يعني سكون. «هاء» در آخر بعضي كلمات به جهت حفظ حركت آخر آنها، متصل مي‎شود. اين «هاء» ضمير نمي‎باشد و جزء مادة كلمه هم نيست. و آنرا «سَكْت» مي‎گويند. و در حال وقف يا وصل همواره ساكن است، و اشباع آن به علت سكون جايز نيست.

در هفت جاي قرآن مجيد، هاء سكت وجود دارد. و براي آنكه با «هاء ضمير» اشتباه نشود، روي آن علامت سكون گذاشته‎اند. آنها عبارتند از:
لَمْ يَتَسَنَّهْ (سوره بقره ايه 259) اقْتَدِهْ (سوره انعام آيه 90) كِتابِيَهْ، حِسابِيَهْ، مالِيَهْ، سُلْطانِيَهْ (هر چهار كلمه در سوره اَلحّاقه قرار دارند)، مَاهِيَهْ (سوره قارعة آيه 10)

چنانكه مشاهده مي‎شود در رسم الخط قرآن روي هاء سكت علامت سكون (ـْ) گذاشته شده است.

«هاء» ضمير (اشباع) هر گاه ماقبل و مابعد «هاء» ضمير هر دو متحرك باشد، ضمّه و يا كسره آن در حال وصل، به صداي واوي و يائي خوانده مي‎شود، يعني هاء ضميرِ مضموم بصورت «واو» و هاء ضميرِ مكسور به صورت «ياء» خوانده مي‎شود، كه آنرا مكسور و مضموم با اشباع مي‎نامند. و در اين حالت اگر ما قبل هاء ضمير، مفتوح يا مضموم باشد، هاء ضمير مضموم است، و اگر مكسور باشد هاء ضمير نيز مكسور است.

هاء مضموم با اشباع مانند:

إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ ـ مالُهُ وَ وَلَدُهُ ـ وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ كه به صورت اِنَّهُو ـ مَالُهُو ـ اَهْلَهُو تلفظ مي‎شوند.

هاء مكسور با اشباع مانند: سَمْعِهِ و بَصَرِهِ غِشَاوَه كه به صورت سَمْعِهِي و بَصَرِهِي ادا مي‎گردند.

علامت مضموم با اشباع ضمه معكوس (،) و علامت مكسور با اشباع الف مقصوره (ـ) است كه در بعضي قرآنها زير آنها گذاشته مي‎شود مانند: اِنَّه ـ سَمْعِه.

بدون اشباع ضمير هاء

در صورتيكه ماقبل يا مابعد و يا هر دو طرف هاء ضمير، ساكن باشد در حال وصل با همان حركت ضمه يا كسره خوانده مي‎شود، كه آنرا مضموم و مكسور بدون اشباع مي‎گويند. و در اين حالت اگر ماقبل هاء ضمير، مفتوح يا ساكن باشد. هاء ضمير مضموم مي‎شود، و چنانچه مكسور يا «ياء» ساكن باشد هاء ضمير نيز مكسور است.

هاء مضموم بدون اشباع مانند:

خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ـ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ ـ آتَيْناهُ حُكْماً ـ لَهُ الْمُلْكُ
.

هاء مكسور بدون اشباع مانند: فِيهِ هُدي لِلْمُتَّقِينَ ـ بِهِ الَّذِينَ ـ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ ـ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ .

هَاوِي به معني صاحب هوا و الف را كه وسعت مخرج آن از حيث هواي صوت، بيش از مخارج واو و ياء مي‎باشد هاوي مي‎نامند. هاوي از صفات عارضي حروف است.

همزه

همزه اولين حرف تهجّي در زبان عربي است، و به صورت شش كوچك (ء) نمايش داده مي‎شود.

همزه اول و وسط و آخر كلمات قرار مي‎گيرد مانند: إمام ـ يُؤْمِنُ ساءَ ـ جئَ ـ جاءَ.

همزه بر دو قسم است: همزه وصل و همزه قطع همزه وصل آن است كه در ابتداي جمله تلفظ مي‎شود، و در ميان جمله لفظاً مي‎افتد. و دو حرف قبل و بعد خود را بهم وصل مي‎كند مانند: اُدْخُلُوا كه همزه آن خوانده مي‎شود. و در ميان جمله مثل: يا قَوْمِ ادْخُلُوا، كه همزه تلفظ نمي‎شود. ويا مانند: قُلِ ادْعُوا و يا قَوْمِ اذْكُرُوا و ما اكْتَسَبَ كه همزه تلفظ نمي‎شود. همزة وصل با صاد كوچك (صـ) نشان داده مي‎شود.

همزه قطع ـ آن است كه در ابتدا و يا در ميان جمله باقي مانده و نمي‎افتد، و تلفظ مي‎شود مانند: ما أَحْسَنَ زيْداً (چه چيز زيد را نيكو كرده) و يا أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ، قُلْ أَتَّخَذْتُمْ (بگو آيا فراگرفتيد؟) وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي (هارون را در كار من شريك گردان.

هَمْس

يعني صداي غيرآشكار و خفيف. و ده حرف از حروف الفبا داراي اين صفت هستند.

كه عبارتند از:
(ت ـ ث ـ ح ـ خ ـ س ـ ش ـ ص ـ ف ـ ك ـ هـ)

هَمس از صفات اصلي و ذاتي حروف است. جهت سهولت در حفظ اين حروف آنها را در جمله زير جمع كرده‎اند:
سَتَشْحَثُكَ خَصْفَه (خصفه كه نام زني است، در سؤال از تو اصرار خواهد كرد).

اين حروف را حروف «مَهْمُوسَه» مي‎گويند، زيرا هنگام ادا آنها جوهرِ صوت ظاهر نمي‎شود، و نفس از جريان باز نمي‎ماند. بلكه به آهستگي تلفظ مي‎شوند.

هَمْس ضدّ جَهْر است، و هيچگاه دو صفت ضد هم در يك حرف جمع نمي‎شوند.



[1] . سوره بقره، آيه 3.

[2] . سوره نساء، آيه 57.

[3] . سوره احزاب، آيه 33.

[4] . سوره غافر، آيه 21.

[5] . سوره بقره، آيه 137.

[6] . سوره بقره، آيه 271.

[7] . سوره عبس، آيه 25 و 26.

[8] . سوره نباء، آيه 25.

[9] . سوره نباء، آيه 25.

[10] . سوره مريم، آيه 39.

[11] . سوره سباء، آيه 34.

[12] . سوره شوري، آيه 33.

[13] . سوره فصلت، آيه 16.

[14] . سوره عبس، آيه 39.

[15] . سوره نساء، آيه 43.

[16] . سوره نساء، آيه 57.

[17] . سوره نساء، آيه 14.

[18] . سوره سباء،‌ آيه 50.

[19] . سوره نمل، آيه 29.

[20] . سوره حمد، آيه 7.

[21] . براي شناخت بيشتري به عناوين حروف حلق و حروف دهان مراجعه شود.

[22] . سوره يوسف، آيه 47.

[23] . سوره اعراف، آيه 167.

[24] . سوره زخرف، آيه 89.

[25] . سوره مائده، آيه 61.

[26] . سوره هود، آيه 11.

[27] . سوره نحل، آيه 98.

[28] . به صفت استعلا و صفات حروف مراجعه شود.

[29] . سورة بقره، آية 4.

[30] . سورة جاثيه، آية 23.

[31] . سورة جمعه، آية 6.

[32] . سورة يوسف، آية 11.

[33] . سورة دخان،‌آية 11.

[34] . سورة رعد، آية 7.

[35] . سورة رعد، آية 7.

[36] . سورة نساء، آية 135.

[37] . سورة عنكبوت، آية 40.

[38] . سورة توبه،‌آية 21.

[39] . سورة نبأ، آية 2.

[40] . به عنوان استفال و استعلاء مراجعه شود.

[41] . سورة حج، آية 27.

[42] . سورة هود، آيه 41.

[43] . به عنوان «اطباق» مراجعه كنيد.

[44] . سورة مزّمّل، آية 4.

[45] . در مورد صفات جهر و شدت و نَبر به صفات حروف مراجعه شود.

[46] . به عنوان تحديد و تحقيق مراجعه شود.

[47] . سورة مزّمّل، آيه 4.

[48] . يا شَفَوي.

[49] . سورة اسراء، آية 60.

[50] . سورة فرقان، آية 16.

[51] . يونس، 41.

[52] . به قسمت ادغام و اقسام آن مراجعه شود.

[53] . در مورد اقسام دندانها به قسمتي تحت همين عنوان مراجعه شود.

[54] . به عنوان اطباق و استعلاء مراجعه كنيد.

[55] . سورة انفال، آية 9.

[56] . سورة نور، آيه 50.

[57] . سورة مائده، آية 106.

[58] . سورة‌انعام، آية 7.

[59] . براي توضيح بيشتر به عنوان «رَوْم» مراجعه شود.

[60] . صفات هريك از حروف براساس حروف الفبا بيان خواهد شد.

[61] . توضيح اين صفات براساس حروف الفبا در جاي خود آمده است.

[62] . سورة‌ حديد، آية 4.

[63] . به اشباع ضمير و نيز اشباع مراجعه شود.

[64] . به اصطلاح الحاق مراجعه شود.

[65] . به اصطلاح ابدال مراجعه شود.

[66] . در مورد هر كدام از حروف حلق و دهان و لبها، تحت عنوان حروف مذكور توضيح داده شده است.

[67] . در مورد ميزان مدّ توضيح داده شد.

[68] . به بخش ادغام مراجعه شود.

[69] . سورة مجادله، آية 22.

[70] . سورة انعام،‌آية 80.

[71] . سورة زخرف، آية 37.

[72] . سورة آل عمران، آية 126.

[73] . سورة‌بقره، آية 15.

[74] . سورة حمد، آية 7.

[75] . در مورد تحقيق به واژه مربوطه مراجعه شود.

[76] . سورة اعراف، آية 176.

[77] . سورة طه، آيه 125.

[78] . سورة شعراء،‌آية 80.

[79] . هر يك از موارد وقف طبق حروف الفبا،در محل خود بيان شده است.مثلاً اسكان در قسمت الف و حذف در قسمت ح و...

[80] . سورة حجر، آية 30.

[81] . سورة‌شعرا، آية 11.

[82] . سورة كهف، آية 3.

[83] . سورة ص، آية 83.

[84] . علائم وقف در بخش مربوطه بيان شده است.

[85] . سورة قيامه، آية 18.

[86] . سورة فرقان، آيه 29.

[87] . حلية‌القرآن ص 105.

مصطفي اسرار ـ فرهنگ اصطلاحات تجويد

/ 1