پندارگرایی در قرآن
زندگي پنداري
يكي از موانع سير انسان به سوي خدا، پندارگرايي و گمان باطل است؛ چنانكه ازمهمترين علل و اسباب طهارت روح و صعود آن به سوي حق، معرفت صحيحاست. فرق عارف با پندارگراي غافل در اين است كه عارف، خود را درمشهد و محضر خداي عليم قدير حكيم مييابد، چنانكه هر موجودي را مظهراوميداند و پندارگراي غافل، خود را غايب از او ميپندارد، چنانكه هر موجودي را مستقل ميپندارد. هر كس بر اساس معرفت يا گمان خود، سود يا زياني ميبرد.
قرآن كريم در ستايش مؤمن عارف ميگويد: او خود را در مشهد خداي عليم قدير حكيم مييابد و اهل مراقبت و محاسبت است، ولي در وصف غافل ميگويد: او فاقد همه اين كمالهاست و با گمان و پندار زندگي ميكند و در پندار خود، مدفون است.
قرآن كريم، گاهي درباره پندارگرايان غافل ميفرمايد:
«ألم يعلم بأن الله يري» [1]
مگر او نميداند كه خدا ميبيند؟ اگر كسي بداند كه خدا او را ميبيند و در مشهد خدا كار ميكند هرگز دستش به تباهي و زبانش به بدگويي آلوده نميشود.[2]
گاهي ميفرمايد:
«ايحسب أن لن يره أحد»[3]
آيا ميپندارد كه كسي او را نميبيند؟ خدا شاهد است و شما در محضر و مشهد خداييد. گاهي ميفرمايد:
«أم يحسبون أنا لا نسمع سرهم و نجواهم»[4]
آيا ميپندارند كه ما كارهاي پنهان و نجواي آنها را نميدانيم؟ اينها ناظر به بعد علمي است؛ يعني انسان غافل فكر ميكند كه كسي او را نميبيند و او تنهاست و چون تنهاست، رهاست.
گاهي ميپندارد بر فرض، كسي او را ببيند قادر نيست جلو او را بگيرد و خود را در مشهد قدير نميبيند؛ يعني ميپندارد كه خدا بر او توانايي ندارد. در اين زمينه، ذات اقدس اله آيات فراواني نازل كرده، ميفرمايد:
«أيحسب أن لن يقدر عليه أحد»[5]
آيا انسان ميپندارد خدا قدرت ندارد تا همه نعمتهاي او را به نقمت و حيات او را به ممات و سلامت او را به بيماري مبدل كند؟
گاهي ميفرمايد:
«أيحسب الإنسان أن لن نجمع عظامه»[6]
آيا انسان ميپندارد كه با مرگ نابود ميشود و ما استخوانهاي پوسيده او را دوباره زنده نميكنيم؟ برخيچنين ميپندارند كه با مرگ نابود ميشوند و خداوند بر احياي مجدد آنها قدرت ندارد و برخيميپندارند كه بعد از مرگ، حساب و كتابي نيست و كسي بر حسابرسي اعمال آنها قدرت ندارد و به همين جهت، زبانشان دراز و دستشان به گناه، آلوده است.
گاهي انسان، جاه و قدرت خود را عامل موفقيت خود ميپندارد. از اين رو ذات اقدس خداوند ميفرمايد:
«أم حسب الذين يعملون السيئات أن يسبقونا ساء ما يحكمون»[7]
آيا كافران ميپندارند كه سابق و پيشگامند و ما به آنها دسترسي نداريم؛ قضا و قدر ما آنها را رها كرده است و آنها از قلمرو قدرت ما بيرونند؟ اين، حكم و داوري بدي است. گاهي نيز ميپندارند قدرتهاي مالي، مشكل آنها را حل ميكند:
«يحسب أن ماله أخلده»[8]
آياميپندارد كه مال او، او را جاويد ميكند؛ چنانكه در جاي ديگر ميفرمايد:
«و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد أفان مت فهم الخالدون» [9]
در نظام آفرينش، دنيا جاي خلود و جاودانگي نيست و هيچ كس در آن، جاويد نميماند؛ زيرا دنيا نشئه حركت است و حركت بايد به مقصد برسد و با دوام، سازگار نيست و اگر موجودي دائما در حركت باشد، «عبث» ميشود. معناي دوام حركت اين است كه هدفي در كار نيست. از اين رو حركت حتما بايد منقطع شود و به «دارالقرار» برسد.
ذات اقدس خداوند در اين مورد ميفرمايد:
«أفحسبتم أنما خلقناكم عبثا و أنكم الينا لا ترجعون» [10]
آيا فكر كردهايد نظام آفرينش، ياوه و بيهوده است و اين نظام، هدفي نداشته و شما معادي نداريد؟
گاهي انسان خود را در مشهد عليم قدير حكيم ميبيند و هيچ يك از بحثهاي گذشته درباره او نيست اما خود را «محق» ميپندارد؛ با اين كه در برابر وحي ايستاده و هم فكرش تيره و هم كارش تاريك است، ميگويد: حق با ماست. در اين زمينه، قرآن كريم ميفرمايد:
«و يحسبون أنهم مهتدون» [11]
آنان ميپندارند كه هدايت يافتهاند در حالي كه به بيراهه ميروند.
«و هم يحسبون أنهم يحسنون صنعا» [12]
فكر ميكنند كه كار خوب ميكنند؛ در حالي كه به بدي مبتلايند.
از مجموع اين آيات بر ميآيد كه عدهاي از انسانها در جدار پندار، زندگي ميكنند و در خيال خام خود، غوطهورند و بر اثر پندارگرايي از «مغز» تهي و به «پوست» تبديل ميشوند و روشن است كه پوستها را ميسوزانند، چنانكه كشاورز، پوست را ميسوزاند و «لب» و مغز را براي غذا نگه ميدارد. دنيا مزرعه آخرت است و در آخرت، پوستهاي مزرعه دنيا خريداري ندارد، چنانكه در آن جا هرگز «اولوالباب»، يعني كساني كه داراي «لب» و مغزند، نميسوزند.
تعبير قرآن كريم درباره پندارزدگان اين است:
«و أفئدتهم هواء» [13]
دلهاي اينان تهي است و چيزي در آن نيست. چون آنچه به دل اينها راه يافته است، پندارمحض است و پندار هم باطل است، ولي عارف، خود و همه كارهاي خود را در مشهد خداي عليم قدير حكيم مييابد و ميداند كه خدا ميبيند و ميتواند و پس از مرگ، روز حسابي هست. پس مهمترين راه براي تهذيب و تزكيه روح، همان معرفت صحيح و بدترين عامل براي آلودگي آن، همان گمان و پندار باطلاست.
منشأ پندارگرايي
خداي سبحان هرگز كسي را گرفتار جهل و پندار باطل نكرده، بلكه همه انسانها را با سلاح معرفت، مسلح كرده و هر انساني را با الهام «فجور» و «تقوا» آفريده است:
«و نفس و ما سويها فألهمها فجورها و تقويها» [14]
ولي اگر كسي اين الهام را با الحاد خودش تاريك كند، به دام پندار ميافتد و از آن به بعد علمش به جهل و الهامش به الحاد، تبديل ميشود. هرگز خدا به كسي بد نميكند و براي كسي بدي نميفرستد، بلكه راه توبه را بر روي همگان باز ميكند و بديهاي آنان را به نيكي تبديل ميكند.
تا انسان در عالم حركت و طبيعت به سر ميبرد، راهي براي تبديل سيئه به حسنه دارد. اگر شراب نجس و حرام سركه شود، همين نجس و حرام، پاك و حلال خواهد شد و اگر انساني توبه كند، همين انسان تبهكار آلوده، پاك ميشود:
«يبدل الله سيئاتهم حسنات». [15]
پس كار ابتدايي خدا، افاضه، الهام و انعام است و كسي كه نعمتهاي الهي را به نقمت تبديل كند، خداوند راه توبه را بر روي او باز ميكند تا دوباره آن نقمتها را به نعمت، تبديل كند. هرگز خدا به كسي بد نميكند.
بنابراين، افرادي كه در پندار باطل بهسر ميبرند بايد خودشان راملامت كنند، نه خداي خود را و هيچ عاملي جز خود آنان سبب فرو رفتگي در پندار باطل نيست. علل و عوامل بيروني تنها انسان را به باطل دعوت ميكند و اين انسان است كه بايد براي انتخاب خير تصميم بگيرد و صداي بيگانه را از آشنا جدا كند و ما براي اين كار ناچاريم با ذات اقدس خداوند رابطهاي داشته باشيم كه همواره نعمتهاي خود را ادامه دهد و ما را از شر خودمان و بد انديشان نجات دهد و دعا يكي از مهمترين راههاست. چنانكه نماز كه آميخته با دعاست، از بهترين اركان دين به حساب ميآيد.
آثار پندارگرايي
يكي از آثار پندارگرايي آن است كه انسان به جاي اين كه خود را در مشهد خداي سبحان ديده، به كرامت انساني خود بينديشد، به ديگران تبرك ميجويد و در برابر غير خدا تذلل ميكند . البته تبرك جستن و توسل به انبيا و ائمه و اولياء (عليهمالسلام) براي ديگران فخر است، اما غير معصوم چه مزيتي بر ما دارد كه ما به او تبرك بجوييم و به كار خود متبرك نشويم؟
ابوالمعالي صدر الدين قونوي از «انس» كه ساليان متمادي در خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به سر ميبرد نقل ميكند كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، در دعا، دست را براي تضرع و ناله پيش خدا باز ميكرد و هنگامي كه دعايش تمام ميشد، دست را به صورت خود ميكشيد و به اصحاب نيز ميفرمود وقتي دعا كرديد دست خود را به صورت خود بكشيد
«...أن رسول الله (صلي الله عليه و آله) كان إذا دعي فيرفع يديه، مسح وجهه بيديه» وجاء في رواية:
«لم يضعها حتي يمسح بهما وجهه» وجاء في روايات اخري: «أنه كان يأمر أصحابه بذلك و يحرض عليه» [16]
زيرا دستي كه به طرف خدا دراز شود، خالي برنميگردد و اگر انسان دست خود را به صورت بكشد به اين معناست كه لطف خدا را با صورت، استقبال كرده است.
گاهي انسان، دست انبيا و اوليا و گاهي دست خودش را ميبوسد؛ انسان وقتي صدقهاي ميدهد و كمكي به نيازمند ميكند، شايسته است دست خود را ببوسد؛ زيرا دست او به دست خدايي كه دست ندارد رسيده است.
براساس آيه «ألم يعلموا أن الله هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات»[17]
خدا صدقه را ميپذيرد و آن را ميگيرد و صدقهاي كه به دست مستمند ميرسد. در حقيقت به دست بيدستي خدا ميرسد. عارف خود را در مشهد خدا ميبيند و احساس ميكند دستش به دست بيدستي خدا ميرسد و خود، زاهد حقيقي ميشود، نه زهد فروش و دست زاهد حقيقي را بوسيدن، صواب است، نه خطا: «كه دست زهد فروشان خطاست بوسيدن» . كار پسنديدهاي نيست كه ما خم شويم و دست اين يا آن را ببوسيم، اما خيلي پسنديده است كه در پيشگاه خدا خضوع و راز و نياز كنيم، اشك بريزيم، دست نيايش به سوي او دراز كنيم و آنگاه دست خود را ببوسيم:
هر كه نان از عمل خويش خورد منت از حاتم طايي نبرد
گفته شده: بوسيدن دست عارفان، بد نيست، ولي بهتر است انسان خود، عارف باشد و دست خود را ببوسد.[1] . سوره علق، آيه 14.
[2] . همه تعليمات قرآن بر اساس تشويق به بهشت و ترهيب از دوزخ نيست، بلكه بخش قابل توجهي از آن، معرفتهاي عارفانه و حكيمانه است و ما را به حياي از خدا واميدارد، مانند اين كه ميپرسد: آيا انسان نميداند كه خدا او را ميبيند؟ بنابراين، اگر جهنم نبود، باز هم جا داشت كه انسان گناه نكند، چنانكه هيچ انسان باحيايي در كنار سفره مهماندار و دوست خود آشكارا در برابر او به مخالفت برنميخيزد.
[3] . سوره بلد، آيه 7.
[4] . سوره زخرف، آيه 80.
[5] . سوره بلد، آيه 5.
[6] . سوره قيامت، آيه 3.
[7] . سوره عنكبوت، آيه 4.
[8] . سوره همزه، آيه 3.
[9] . سوره انبياء، آيه 34.
[10] . سوره مؤمنون، آيه 115.
[11] . سوره زخرف، آيه 37.
[12] . سوره كهف، آيه 104.
[13] . سوره ابراهيم، آيه 43.
[14] . سوره شمس، آيات 7 و 8.
[15] . سوره فرقان، آيه 70.
[16] . شرح الأربعين، ص 34.
[17] . سوره توبه، آيه 104.
حاتم طايي شدن رواست، ولي به كنار سفره حاتم طايي رفتن، كار پسنديدهاي نيست. اطعام خوب است، نه استطعام.
فغان كه كاسه زرين بي نيازي را گرسنه چشمي ما كاسه گدايي كرد
همان گونه كه استقلال اقتصادي، بسيار خوب است، استقلال عرفاني و زهد هم بسيار خوب و بلكه بالاتر است. بنابراين، چرا ما خود را رايگان بفروشيم؟ خداي ما هم سبب ساز و هم سبب سوز است:
«أبي الله ان يجري الأشياء إلا بأسباب». [1]
نظام عالم، نظام سبب و مسبب است؛ اما ذات اقدس اله، مسبب الأسباب است و به همه اسباب، سببيت داده است. او به هر مسببي از سبب او و به هر كودكي از قيم او، نزديكتر است. او چون قيوم است، گاهي سبب سوز است؛ يعني، گاهي بدون دخالت اسباب ظاهري مستقيما از راه غيب، فيضي ميرساند، يا با سبب ناشناخته و بدون تحقق سببهاي عادي شناخته شده، مسبب را ميآفريند.
بيان ديگري كه ابوالمعالي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل ميكند اين است:
«كل الناس يغدو فبايع نفسه فمعتقها، أو موبقها» [2]
در هر بامداد، مردم به سراغ تجارت ميروند و در داد و ستدند و هيچ كس بيكار نيست؛ با اين تفاوت كه برخي خودفروشند و برخي ديگر، خود را خريداري كرده، آزاد ميكنند؛ يعني، مردم يا خود را از خداي خود ميخرند و آزاد ميشوند و در اين صورت هيچ گناهي نميتواند آنها را به دام بيندازد و يا خود را به شيطان ميفروشند و برده ميشوند. اگر با خدا معامله كنيم، خداوند «ثمن» و «مثمن» را به ما برميگرداند و ما را آزاد ميكند؛ اما اگر با شيطان معامله كنيم، ثمن و مثمن هر دو از آن اوست: هم كار ما و هم جان ما را ميگيرد.
اميرالمؤمنين - عليه السلام - نيز ميفرمايند:
«الدينا دار ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان: رجل باع فيها نفسه فأو بقها و رجل ابتاع نفسه فأعتقها» [3]
گروهي از مردم دنيا خود را آزاد ميكنند و عده ديگر، خود را به هلاكت ميكشانند.
تهذيب روح و تزكيه نفس، به انسان فخر و كرامت ميبخشد و انسان را آزاد ميكند و در حقيقت، اولين رهآورد تهذيب روح، آزادي و استقلال است.
بنابراين، اگر ما پندارگرا نبوده، از معرفت صحيح برخوردار باشيم، خود را در مشهد خداي عليم قدير حكيم مييابيم و آنگاه چون متبركيم، به جاي اين كه دست ديگران را ببوسيم دست خود را ميبوسيم و به جاي اين كه زير بار منت منعمان برويم ولي نعمت خود و غلام همت كسي خواهيم بود كه «زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است» و با خداي خود در هر بامداد معامله ميكنيم؛ خود را ميخريم و آزاد ميشويم.
ما جلد، اوراق و آيات قرآن را ميبوسيم. اگر پوست يا كاغذ بر اثر ارتباط با كلمات و آيات لفظي قرآن، اين گونه متبرك ميشود، چرا جان ما با معناي قرآن، انس نگيرد تا متبرك شود؟ آنگاه، انساني كه ميتواند به اين كرامت و اوج برسد، چرا خود را به آن حضيض بكشاند و در پندار زندگي كند؟
نمونهاي از پندارهاي رهزن
يكي از پندارهايي كه مانع و رهزن سير و سلوك آدمي است، آن است كه خود را «مالك» و «ملك» ميداند و معرفت والا و گرانقدري كه دين به ما ميآموزد و در زمينه حسن خلق و تهذيب روح، سهم مؤثري دارد اين است كه آنچه در دست ماست «عاريه» است و ما مالك و ملك چيزي نيستيم:
«لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوة و لا نشورا» [4]
«قل من يرزقكم من السماء والأرض أمن يملك السمع و الأبصار و من يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي و من يدبر الأمر فسيقولون الله فقل أفلا تتقون». [5]
به چيزي كه در دست كسي است و مال او نيست از اين جهت عاريه گفتهاند كه آن شخص از آن عريان است. كسي كه مالك چيزي نباشد و آن را از ديگري بگيرد، در حقيقت، خود از آن عريان و برهنه است. همه عناوين حقيقي عاريه است. با قدري تأمل بيشتر، ميبينيم نه تنها اموال، اولاد و اعضاي خانواده ما عاريهاند، بلكه اصل زندگي و «بود» ما نيز عاريه است. حافظ ميگويد:
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم
اصلا اين جهان، جهان عاريه است. در اين جا جز خليفةالله كسي مظهرمليك و مالك نيست مگر در حد بسيار ضعيف؛ ولي در بهشت جاودان، خداوند، مؤمنان صالح را مظهر مليك و مالك ميكند . آن جا ديگر انسان، عريانيا عاري نيست. وعدهاي كه به بهشتيان داده شده اين است:
«ألا تجوع فيها و لا تعري» [6]
انسان در بهشت نه گرسنه است و نه عريان و انسان مؤمننه تنها عاري نيست و همواره جامه در بر دارد، بلكه مظهر مليك و مالك است.
عدهاي مظهر «تبارك الذي بيده الملك» [7] هستند و اينان «متوسطان» از مؤمنانند و عدهاي مجلاي «فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء» [8] كه اينها «اوحدي» از مؤمنان هستند. از اين رو در بهشت، انسان هر چه بخواهد براي او حاصل است:
«لهم ما يشاؤون فيها و لدينا مزيد». [9]
در دنيا هر چه بخواهيم، نصيبمان نخواهد شد خواه متعلق درخواست، متاع دنيا باشد يا آخرت:
«ليس بأمانيكم و لا أماني أهل الكتاب». [10] بسياري از تمنيات ما حاصل نشده و نميشود. ما در راه به ثمر رسانيدن بسياري از كارها تلاش و كوشش ميكنيم ولي به مقصد نميرسيم، ولي در بهشت، خواستن همان و تحقق مقصود، همان. خواسته خداوند هميشه محقق است؛ زيرا هيچ مانعي در برابر حكم او نيست:
«لا راد لقضائه» [11]
و در بهشت چون مؤمنان، مظهر «هو المليك» و «هو المالك» و مظهر
«تبارك الذي بيده الملك» [12]
و «فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء» [13]
هستند، ملك و ملكوت هر چيزي به دست آنهاست. چنين عالمي در انتظار ماست. آنگاه ما خود را به زباله دنيا، سرگرم ميكنيم!
مرداري كه در گوشهاي افتاده، شامهاي را نميرنجاند، ولي شامهاي رهگذر از بوي بد مرداري رنجور ميشود كه بادي وزيده، بوي بد آن را به شامه رهگذر ميرساند. فرستادن بادها به دست خداست:
«و هو الذي يرسل الرياح» [14]
و ذات اقدس اله گاهي در جوامع انساني تحولي پيش ميآورد كه مانند باد بوي بد مردار درون انسان رياكار و سمعهگرا را آشكار ميكند و چنين انساني، يكباره بي حيثيت ميشود. قرآن كريم ميفرمايد: غيبت، خوردن گوشت برادر مرده است. انسان وقتي مردار خوار شد، در درون او انباشته ميشود. آنگاه بادي ميوزد و آن بوي بد را ظاهر ميكند و شخص مردارخوار رسوا ميشود. با همه بديهايي كه داريم خدا آبروي ما را نميبرد.
اميرالمؤمنين - عليه السلام - ميفرمايد:
انسان بد، لحظهاي از لطف خدا بيرون نيست: «بل لم تخل من لطفه مطرف عين في نعمة يحدثها لك، أو سيئة يسترها عليك أو بلية يصرفها عنك». [15]
اين كلام كسي است كه درونبين است و از باطن ما خبر دارد.
حضرت اميرالمؤمنين - عليه السلام - ميفرمايد:
«و الله لو شئت أن اخبر كل رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت»[16]
به خدا سوگند اگر بخواهم همه اسرار شما، يعني سرگذشت و سرنوشت، ورود و خروج و آغاز و انجام هر يك از شما را بگويم، ميتوانم. گاهي انسان بر اثر احضار و ارتباط با ارواح يا حشر با جنيان خبرهايي ميشنود. البته اين خبرها قطعي نيست و كذب و اشتباه در آنها فراوان است؛ اما گاهي انسان از زبان مطهر معصوم عليهالسلام، سخني ميشنود كه يقينآور است. او كه از درون انسانها باخبر است، ميفرمايد: با اينكه شما بد هستيد، لحظهاي از لطف خدا بيرون نيستيد ولي از او حيا نميكنيد.
انسان در بسياري از موارد بر اثر نعمت بسيار خوب حيا بدي را ترك ميكند، چنانكه فرزند جوان به مادر و پدر پير خود احترام ميگذارند و از آنان اطاعت ميكنند با اين كه از آنان ترسي ندارند. حوادث تلخ بسياري در كمين ماست و ما نميتوانيم آنها را برطرف يا كنترل كنيم؛ اما به لطف خدا از ما برداشته ميشود ولي ما احيانا خود را طلبكار تلقي كرده و ميگوييم كار خيري كردهايم كه فلان حادثه پيش نيامده، در حالي كه آن كار خير هم مشمول لطف خدا بوده اما خودخواهي نميگذارد كه بگوييم خدا ما را حفظ كرده است. اگر ذات اقدس اله ما را اين گونه مشمول نعمتهاي خاص خود قرار داده است كه هر آن، لطفي نسبت به ما روا ميدارد برخلاف حيا و ادب است كه انسان از لطف عميم و ستر صميم او غفلت كرده گناه كند.
در كتابهاي اخلاقي بابي با عنوان «الادب مع الله» هست كه از رعايت ادب با خدا در خلوت و جلوت بحث ميكند.
اميرالمؤمنين - عليه السلام - ميفرمايد:
دنيا شما را فريب نداده و راستگوست؛ زيرا آنچه را ديگران داشتند به شما عرضه و آنگاه تهديد كرده كه: نيروي چشم، گوش، بازو، پست و ميز و مقام را از شما ميگيرم و گرفت و انسان هر چه بر عمرش افزوده ميشود قواي خود را يكي پس از ديگري از دست ميدهد، ولي متوجه نميشود كه اين قوا عاريه است و چون ميگيرند معلوم ميشود از آن او نيست:
«أم متي غرتك؟ أبمصارع آبائك من البلي، أم بمضاجع أمهاتك تحت الثري؟ ... إن الدنيا دار صدق لمن صدقها ودار عافية لمن فهم عنها ودار غني لمن تزود منها ودار موعظة لمن اتعظ بها... فمن ذا يذمها وقد آذنت ببينها ونادت بفراقها ونعت نفسها وأهلها فمثلت لهم ببلائها البلاء..». [17]
«و حقا أقول: ما الدنيا غرتك ولكن بها اغتررت ولقد كاشفتك العظات وآذنتك علي سواء ولهي بما تعدك من نزول البلاء بجسمك والنقص في قوتك، أصدق وأوفي من ان تكذبك أو تغرك... ولئن تعرفتها فيالديار الخاوية والربوع الخالية لتجدنها من حسن تذكيرك وبلاغ موعظتك بمحلة الشفيق عليك والشحيح بك..». [18]
[1] . اصول كافي، ج 1، ص 183.
[2] . شرح الأربعين، ص 44.
[3] . نهجالبلاغه، حكمت 133.
[4] . مفاتيح الجنان، تعقيب نماز عصر.
[5] . سوره يونس، آيه 31.
[6] . سوره طه، آيه 118.
[7] . سوره ملك، آيه 1.
[8] . سوره يس، آيه 83.
[9] . سوره ق، آيه 35.
[10] . سورهنساء، آيه 123.
[11] . بحار، ج 4، ص 160.
[12] . سوره ملك، آيه 1.
[13] . سوره يس، آيه 83.
[14] . سوره اعراف، آيه 57.
[15] . نهجالبلاغه، خطبه 223، بند 9.
[16] . نهجالبلاغه، خطبه 175، بند 3.
[17] . نهجالبلاغه، حكمت 131.
[18] . نهجالبلاغه، خطبه 223، بند 10.
آيت الله جوادي آملي - مراحل اخلاق در قرآن، ص 57