تجرد روح يعني چه؟ - [تجرد روح به چه معناست و چه ارتباطی بین روح و بدن وجود دارد؟] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[تجرد روح به چه معناست و چه ارتباطی بین روح و بدن وجود دارد؟] - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تجرد روح يعني چه؟

آيا تعلق به بدن، روح را محدود به مکان نمي کند، و با توجه به امکان جدا شدن قسمتي از بدن، روح تجزيه نمي شود اگر چنين نباشد چر ارتابطي بين من با روح خودم هست؟

پاسخ

اگر فراز اول پرسش يعني ماهيت روح و نحوة تجرد آن بخوبي روشن شود، فرازهاي ديگر سؤال هر كدام به آساني معلوم خواهد شد. گرچه دربارة روح از هر دو منظر ياد شده سخن بسيار است و حكما و دانشمندان هر كدام تحليل خاصي ارائه كرده اند، اما به طور خلاصه آنچه از مجموع گفته ها به دست مي آيد اين است كه روح يك جوهر مجرد و فرا طبيعي است و معناي تجرد آن چنين است كه هيچ كدام از خواص و صفات موجود مادي را ندارد، يعني نه جسم است و نه خواص جسم نظير كميت، مقدار، كيفيت و چگونگي، مكان پذير بودن، قابل اشاره و حسي بودن و مانند آن را ندارد، و به همين جهت قابل تقسيم نبوده و تجزيه بردار هم نيست، چون تجزيه پذيري از خواص اجسام و موجودات جسماني است و روح طول و عمق و عرضي نيز ندارد چون همة اوصاف ياد شده از صفات موجود مادي است، بنابراين معناي تجرد روح كه نقطة اصلي و فراز اول سؤال است اين شد كه تجرد روح يعني خصوصيتي كه هيچ يك از خواص ياد شده و مانند آن را نداشته باشد.

(تفصيل اين بحث را در منابع زير جويا شويد.)[1]

2. با توجه به آنچه دربارة نحوة تجرد روح و ماهيت آن گفته شد، به آساني آنچه در فرازهاي بعدي پرسش آمده قابل حل است، زيرا از آن جا كه روح خواص ماده را ندارد، پس به عنوان يك موجود مادي در بدن انسان به صورت مظروف در ظرف بدن نخواهد بود چون قرار داشتن روح در بدن به صورت ياد شده از خواص موجودات مادي است در حالي كه گفته شد روح خواص مادي را ندارد، در نتيجه روح محدود به مكان به مفهومي كه در پرسش آمده نمي شود و با تجزيه بدن و اعضاء آن نيز تجزيه پذير نيست، چون تجزيه از صفات جسم و موجودات جسماني است و روح مجرد است. اما آنچه در سؤال آمده كه برخي اعضاء بعد از جدا شدن از بدن براي لحظاتي داراي روح است، كاملاً ناصواب است، زيرا آن حركت ها مربوط به روح بخاري است كه از طريق خون در بدن حضور و وجود دارد و نه روح به معنايي كه اصطلاحاً از آن به «نفس ناطقه» و يا روح انساني ياد مي شود و مجرد است.

(تفصيل اين بحث را در منبع زير جويا شويد.)[2]

3. نكتة ديگر اين است كه روح به دليل تجردش هرگز به صورت يك موجود مادي و جسماني نظير اعضاي باطني در بدن حضور ندارد بلكه روح انسان در واقع تعلق تدبيري نسبت به بدن دارد نه اين كه داخل بدن باشد، و تعبيرات روح در بدن و مانند آن از باب مسامحه است و گرنه در واقع بدن در روح است و نه روح در بدن چون روح موجود مجرد است، و موجود مجرد احاطه بر موجود مادي و اشراف بر آن دارد از اين رو روح محيط بر بدن است و نه داخل بدن البته احاطه اي كه در اين جا مراد است مانند احاطة موجودات جسماني بر همديگر نيست مثل احاطة حصار و ديوار بر درختان يك باغ و مانند آن، بلكه مراد احاطة موجود مجرد بر موجود مادي است. بنابراين به هنگام مرگ روح از بدن بيرون نمي رود بلكه علاقة تدبيري روح نسبت به بدن برداشته مي شود نه اين كه روح چون مرغي از قفس بدن پرواز كند. (تفصيل اين بحث را در منبع ذيل جويا شويد.)[3]

4. نكتة پاياني اين كه بايد توجه داشت كه روح در واقع همان «من» انسان است و حقيقت روح همان چيزي است كه انسان از او به «من» ياد مي كند نه اين كه روح غير از «من» انسان باشد و آنگاه چنان كه در پرسش آمده گفته شود: «من با روح رابطه اي ندارم» و امثال آن، چون كه من همان روح است در مقابل بدن و يا عضوي كه از بدن جدا شده است.[4]

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

1. حسن زاده آملي، هزار و يك نكته، نكته هاي: 105 ، 125 ، 129 ، 193 ، 203 ، 522 ، 600، نشر مركز فرهنگي رجا، 1364 ش.

2. محمدتقي مصباح يزدي، شرح جلد هشتم اسفار، جزء دوم، با تحقيق و نگارش محمد سعيدي مهر، انتشارات مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، 1380 ش.

3. ناصر مكارم، تفسير نمونه، مجلدات: 12 ص 252 و ص 255، 20 ص 492، نشر دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1379 ش.




[1] . طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، با ترجمة سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، نشر انتشارات اسلامي، 1363، ج 1، ص 527، دايرة المعارف تشيع، تهران، نشر شهيد سعيد محبي، 1379 ش، ج 8، ص 336 ـ 340.

[2] . حسن زاده آملي، حسن گنجينه گوهر روان، قم، نشر طوبي، 1380 ش، صص 47، 52، 53، 91، 96.

[3] . موسوي خميني، تقريرات فلسفه، نشر مؤسسة آثار امام، 1381 ش، ج 3، ص 61 ـ 73.

[4] . طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ‌نشر پيشين، ج 1، ص 527.




/ 1