جان جهان ...
چه شود به چهرهي زرد من، نظري ز براي خدا كني
تو شهي و كشور جان ترا، تو مهيّ و ـ جان جهان تو را
ز تو گر تفقد و گر ستم، بود آن عنايت و اين كرم
همه جا ـ كشي، مي لاله گون، زاياغ مدعيان دون
تو كمان كشيده و در كمين، كه زني به تيرم و من غمين
تو كه (هاتف) از برش اين زمان، نروي از ملامت بيكران
قدمي نرفته ز كوي وي، نظر از چهسوي قفا كني؟
كه اگر ـ كني ـ همه درد من، به يكي نظاره دواكني
ز ره كردم چه زيان ترا؟ كه نظر به حال گدا كني
همه از تو خوش بود اي صنم، چه جفا كني ـ چه وفا كني
شكني پيالهاي ما كه خون، به دل شكستهي ما كني
همهاي غمم بود از همين، كه خدا نكرده خطا كني
قدمي نرفته ز كوي وي، نظر از چهسوي قفا كني؟
قدمي نرفته ز كوي وي، نظر از چهسوي قفا كني؟