5- غزوه خندق
اين جنگ در ذي القعده يا شوال سال پنجم هجرت، پس از گذشت دو سال از غزوه اُحد روي داد. رسول گرامي اسلام در سال چهارم هجرت يهوديان، يهوديان،«بني نضير» را به سبب پيمان شكني، آنان را از مدينه اخراج كرد و قسمتي از اموالشان را نيز ضبط نمود. «بني نضير» ناچار شدند يا به سوي«خيبر» كوچ كنند و در آن سُكني گزينند و يا به سمت شام بروند. عمل انقلابي پيامبر مطابق پيماني بود كه طرفين آن را امضاء كرده بودند.همين عمل سبب شد كه سران بني نضير، دست به توطئه زده و آهنگ مكه كنند و قريش را به نبرد با پيامبر تشويق كنند. نيروهاي عرب مشرك و يهود در اين نبرد بر ضد اسلام، بسيج شدند. آنان با تشكيل اتحاديه نظامي نيرومندي، قريب يك ماه مدينه را محاصره كردند، و چون در اين غزوه، احزاب و دستههاي مختلف شركت كرده و مسلمانان براي جلوگيري از پيشروي دشمن، اطراف مدينه را به صورت خندق در آورده بودند؛ اين غزوه را«جنگ احزاب» و گاهي«غزوه خندق» مينامند. شمار دشمنان اسلام كه به خندق وارد شدند.ده هزار تن بود كه به سه لشگر تقسيم شدند و رئيس همه آنها ابو سفيان بود. سلمان فارسي پيشنهاد كرد، خندقي در گرداگرد مدينه احداث كنند. كار احداث اين خندق طي شش روز يا بيشتر انجام پذيرفت و پيش از آنكه دشمنان به مدينه برسند، كار حفر خندق اتمام يافت. محاصره مدينه حدود يك ماه طول كشيد و سربازان قريش هر گاه به فكر عبور از خندق ميافتادند با مقاومت پاسداران خندق، كه در فاصلههاي كوتاهي از آن در سنگرهاي دفاع موضع گرفته بودند، روبرو ميشدند. تيراندازي از هر دو طرف، روز و شب ادامه داشت، و هيچ يك بر ديگري پيروز نميشد. ادامه اين وضع براي سپاه دشمن دشوار و گران بود. زيرا سردي هوا و كمبود علوفه دامهاي آنان را به مرگ تهديد ميكرد و ميرفت كه شور جنگ از سرهايشان بيرون رود و سستي و خستگي در روحيه آنان رخنه كند. از اين رو، سران سپاه جز اين چاره نديدند كه رزمندگان سرسخت و تواناي خود را از خندق عبور دهند. شش نفر از قهرمانان سپاه قريش اسبهاي خود را در اطراف خندق با تاخت و تاز در آوردند و از نقطه باريكي عبور كردند و وارد ميدان شدند.
عمرو بن عبدود
يكي از اين شش نقر، قهرمان نامي عرب، عمرو بن عبدود بود كه نيرومندترين و دلاورترين جنگجوي شبه جزيره به شمار ميرفت و او را با هزار مرد جنگي ميسنجيدند و برابر ميشمردند. وي در پوشش فولادين از زره قرار داشت و در برابر صفوف مسلمانان مانند شير ميغرّيد و فرياد ميكشيد كه: مدعيان بهشت كجا هستند؟ آيا از ميان شما يك نفر نيست كه مرا به دوزخ بفرستد يا من او را به بهشت روانه سازم؟ كلمات او نداي مرگ بود و نعرههاي پياپي او چنان ترسي در دلها افكنده بود كه گويي گوشها بسته و زبانها براي جواب از كار افتاده بود.بار ديگر قهرمان سالخورده عرب دهانة اسب خود را رها كرد و در برابر صفوف مسلمانان باليد و خراميد و مبارز طلبيد. هر بار كه نداي قهرمان عرب براي مبارزه بلند ميشد فقط جواني بر ميخاست و از پيامبر اجازه ميگرفت كه به ميدان برود ولي پيوسته با مقاومت و امتناع آن حضرت رو به رو ميشد. آن جوان علي ـ عليه السّلام ـ بود و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در برابر تقاضاي او ميفرمود: بنشين اين عمرو است! عمرو براي بار سوم نعره كشيد و گفت: صدايم از فرياد كشيدن گرفت. آيا در ميان شما كسي نيست كه به ميدان گام نهد؟ اين بار نيز علي ـ عليه السّلام ـ با التماس فراوان از پيامبر خواست كه به وي اذن مبارزه دهد. پيامبر فرمود: اين مبارزه طلب عمرو است. علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: باشد.سرانجام پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با درخواست علي ـ عليه السّلام ـ كه در آن موقع بيست و هفت سال بودند، موافقت فرمود و شمشير خود را به او داد و عمامهاي بر سر او بست و در حق او دعا كرد و گفت: خداوندا، علي را از بدي حفظ فرما، پروردگارا؛ در بدر عبيده و در احد شير خدا حمزه را از من گرفتي، خداوندا، علي را از آسيب حفظ فرما. سپس اين آيه را تلاوت كرد: «رب لا تذرني فردا و انت خير الوارثين» (انبياء /89). سپس اين جمله تاريخي را بيان فرمود: «برز الايمان كله الي الشرك كله» يعني دو مظهر كامل ايمان و شرك با هم رو برو شدند. علي ـ عليه السّلام ـ مظهر ايمان و عمرو مظهر كامل شرك و كفر بود.