علي ـ عليه السّلام ـ بر دوش پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ - جواني امام علي (علیهم السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جواني امام علي (علیهم السلام) - نسخه متنی

محمود جويباري

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


7- فتح مكه

در سال ششم هجرت قرار دادي ميان سران قريش و پيامبر اسلام بسته شد، كه به امضاء طرفين رسيد. ماده سوم آن حاكي از اين بود كه: مسلمانان و قريش مي‌توانند با هر قبيله‌اي پيمان ببندند. بر اساس اين ماده، قبيله«خزاعه» با مسلمانان هم پيمان شدند و پيامبر اسلام دفاع از آب و خاك و جان و مال آنان را بر عهده گرفت و قبيله«بني كنانه» كه از دشمنان ديرينه قبيله«خزاعه» و هم مرز آنان بودند، با قريش هم پيمان گشتند. اين جريان، با بستن يك قرار داد صلح ده ساله كه حافظ امنيت اجتماعي و صلح عمومي در نقاط عربستان بود، پايان پذيرفت. طبق اين قرار داد، طرفين نبايد بر ضد يكديگر قيام مسلحانه نمايند، و يا هم پيمان خود را بر ضد هم پيمان طرف مقابل، تحريك كنند. دو سال از آغاز اين قراردارد گذشت و طرفين در صلح و رفاه، و امنيت بسر مي‌بردند؛ تا آنجا كه مسلمانان در سال بعد با كمال آزادي، به زيارت خانه خدا رفته و مراسم مذهبي و وظائف اسلامي خود را در برابر ديدگان هزاران دشمن بت پرست انجام دادند.

«بني كنانه» از زمان جاهليت كينه‌اي از«بني خزاعه» داشتند. از اين رو با قريش هماهنگ شده و بر قبيله خزاعه كه هم پيمان مسلمانان بودند، تاختند و بيست تن از مردان آنان رادر كنار چاهي به نام«وتيره» به قتل رساندند. چهل تن از خزاعه به نزد پيامبر آمده اين خبر را به آن حضرت بازگو كردند. چون پيامبر از اين ماجرا آگاه شد فرمود: من خزاعه را ياري مي‌دهم چرا به خزاعه مرا ياري داده‌اند، كمك نكنم؟

قريشيان از كاري كه كرده بودند پشيمان شدند و دانستند كه پيمان نامه خود را زير پا نهاده‌اند. از اين رو براي فرو نشانيدن خشم پيامبر، و تأييد و تحكيم پيمان ده ساله و بنا به نقلي براي تمديد آن، پيشواي خود ابو سفيان را روانه«مدينه» نمودند؛ تا به هر شكلي سرپوشي بر گناهان و تعديات خود بگذارند. ابو سفيان وارد مدينه شد و خدمت پيامبر رسيد و با او درباره تمديد پيمان و تحكيم آن سخن گفت؛ ولي با سكوت پيامبر اسلام، كه حاكي از بي اعتنايي او بود، روبرو گرديد.

ابو سفيان با تني چند از ياران تماس گرفت تا از طريق آنان بتواند بار ديگر با پيامبر تماس بگيرد، و به هدف خود نائل آيد؛ ولي اين تماسها سودي نبخشيد. در پايان كار، به خانه امير مؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ رفت و به او چنين گفت: نزديكترين فرد به من در اين شهر شما هستي، زيرا پيوند نزديكي از نظر نسب با من داري. تقاضا دارم كه درباره من پيش پيامبر شفاعت كني. علي ـ عليه السّلام ـ در پاسخ وي فرمود: ما هرگز در تصميمي كه پيامبر مي‌گيرد مداخله نمي‌كنيم. او از علي مايوس گرديد؛ ناگهان متوجه همسر علي ـ عليه السّلام ـ ، دختر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، حضرت زهرا سلام الله عليها شد و مشاهد كرد كه نور ديدگان وي «حسنين» در برابر او مشغول بازي هستند، وي براي تحريك عواطف حضرت زهرا به او چنين گفت: اي دختر پيامبر! ممكن است به فرزندانت دستور دهي كه مردم مكه را پناه دهند و تا زمين و زمان باقي است، سرور عرب گردند؟ حضرت زهرا سلام‌الله عليها كه از اغراض ناپاك ابوسفيان آگاه بود؛ فوراً در پاسخ گفت: اينكار مربوط به پيامبر است، و فرزندان من فعلاً چنين موقعيتي را ندارد.

او بار ديگر رو به علي ـ عليه السّلام ـ كرد و گفت: علي جان! مرا در اين كار راهنمايي كن. علي فرمود: راهي به نظر من نمي‌رسد، جز اينكه به مسجد بروي و مسلمانان را امان دهي.

ابوسفيان گفت: اگر اين كار را انجام دهم سودي دارد؟ گفت: نه چندان، ولي جز اين فعلاً چيزي به نظر من نمي‌رسد.

ابو سفيان، پيشنهاد علي ـ عليه السّلام ـ را در مسجد مدينه عملي كرد و از مسجد خارج شده، بر شتر خود سوار گشت و راه مكه را در پيش گرفت.

پيامبر اسلام براي فتح مكه و گشودن محكمترين دژهاي بت پرستي، و برانداختن حكومت ظالمانه قريش، كه بزرگترين سد در راه پيشرفت آئين توحيد بود، بسيج عمومي اعلام كرد او از خداوند خواست كه جاسوسان قريش از حركت مسلمانان آگاه نشوند.

در آغاز ماه رمضان، از اطراف و اكناف، سپاهيان انبوهي در«مدينه» جمع شدند. كليه سپاهيان اسلام به ده هزار نفر مي‌رسيدند. تمام طرق و شوارعي كه منتهي به مكه مي‌گرديد، تحت مراقبت ماموران حكومت اسلام قرار گرفت و رفت و آمد، شديداً تحت كنترل در آمد. هنوز سربازان اسلام حركت نكرده بودند كه جبرئيل به پيامبر گزارش داد يك نفر از ساده لوحان كه در صفوف مسلمانان جاي داشت، نامه‌اي به قريش نوشته و در آن نامه حمله قريب‌الوقوع مسلمانان را به مكه، فاش ساخته بود. اين نامه توسط زني بنام«ساره» حمل مي‌شد. پيامبر اين مأموريت را به علي و زبير و مقداد داد. آنان در نقطه‌اي به نام«روضه خاخ» زن را دستگير كرده و بارهاي او را دقيقا وارسي كرد، ولي چيزي نيافتند.

با سماجت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ زن تسليم شد و نامه را از لابلاي تابهاي گيسوان بلند خود بيرون آورد و به علي تسليم نمود... .

براي رعايت اصل غافلگيري تا لحظه‌ فرمان حركت، وقت حركت و مسير و مقصد براي كسي روشن نبود. روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجرت، فرمان حركت صادر گرديد. اردوي با شكوه اسلام تا چند كيلومتري«مكه» پيشروي كرده بود. پيامبر تصميم داشت كه شهر را بدون مقاومت و خونريزي فتح كند؛ و دشمن بدون قيد و شرط تسليم گردد.

پيش از آنكه نيروهاي اسلام وارد شاهراههاي مكه شوند، پيامبر تمام فرماندهان را احضار كرد و فرمود: تمام كوشش من اين است كه فتح مكه بدون خونريزي صورت گيرد. از اين نظر، از كشتن افراد غير مزاحم بايد خودداري نمود. مركب رسول خدا با حشمت وشكوه هر چه تمامتر، از بالاترين نقطه مكه وارد شهر گرديد و در«حجون» كنار قبر عموي خود«ابو طالب» فرود آمد و خيمه مخصوصي براي حضرتش زده شد تا به استراحت بپردازد، و هر چه اسرار ورزيدند كه به خانه كسي وارد شود نپذيرفت.

علي ـ عليه السّلام ـ بر دوش پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ

قسمتي از بت‌هاي منصوب بر داخل كعبه و يا بيرون آن، بوسيله علي ـ عليه السّلام ـ سرنگون شد. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: علي! بنشين تا من بر دوش تو قرار گيرم، و بتها را سرنگون كنم.
علي ـ عليه السّلام ـ در حالي كه در كنار ديوار كعبه قرار گرفته بود، پيامبر را بر دوش گرفت ولي احساس سنگيني و ضعف نمود. پيامبر از وضع علي آگاه شد، دستور داد كه علي بر دوش او قرار گيرد. علي بر دوش پيامبر قرار گرفت و بت بزرگ قريش را كه از مس بود، بر زمين افكند. آنگاه به انداختن ديگر بتها پرداخت.[1]


[1] . سيره معصومان، فروغ ابديت /2/ ص309 تا ص335 با تلخيص.



/ 31