الهي نامه - الهي نامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

الهي نامه - نسخه متنی

حسن حسن زاده آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

الهي نامه

شناسنامه کتاب

نويسنده : آيه الله حسن حسن زاده آملي

انتشارات: بوستان گتاب قم

سال نشر: 1380 ه ش

تعداد صفحات کتاب: 56 ص

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الهي نامه حكايتي از القاءات سبوحي است كه از تحولات روحي و تفكرات عقلي و هيجان قلبي و هيمان شهودي به صورت طايفه‌اي از كلمات قصار به منصّه تحبير و ترصيف ظهور يافته است، و تاكنون چندين بار به حليت طبع متحلي و متجلي شده است، و مورد توجه نفوس مستعده شايق به كمال واقع گرديده است. و اينك بار پنجم است كه در «مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي قم» با طبعي مرغوب و اسلوبي مطلوب در اختيار ارباب بينش و دانش قرار گرفته است.

از دوستان دانشمندم ـ أعني اعضاي محترم مؤسسه‌ي ياد شده خير نهاد ـ كه براي نشر بسياري از آثار قلمي اين داعي نهايت جد و جهد را مبذول فرموده‌اند تا از هر جهت به بهترين روش مرغوب و مطلوب در اختيار ارباب بينش و دانش واقع شده‌اند كمال تشكر و امتنان را دارم.

خداوند سبحان همگان را از مأدبه رحمت رحيميّه‌اش «قرآن كريم» توفيق استفادت عطا فرمايد؛ يا أيها الذين آمنوا استجيبوا لِلهِ و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم.

جمعه 22/4 سنه 1419 هـ ق 26/4/1377 هـ ش.

حسن حسن زاده آملي

الهي نامه

الهي، به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرينت نورم ده!

الهي، راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.

الهي، «يا مَن يَعفو عن الكثير و يُعطي الكثيرَ بالقَليل»، از زحمت كثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده!

الهي، سالياني مي‌پنداشتم كه ما حافظ دين توايم، «استغفرك اللهمّ». در اين ليلة الرغائب 1390 فهميدم كه دين تو حافظ ماست، «أحمدك اللهمّ»!

الهي، چگونه خاموش باشم كه دل در جوش و خروش است، و چگونه سخن گويم كه خرد مدهوش و بيهوش است.

الهي، ما همه بيچاره‌ايم و تنها تو چاره‌اي، و ما همه هيچ كاره‌ايم و تنها تو كاره‌اي.

الهي، از پاي تا فرقم، در نور تو غرقم. «يا نورَ السموات و الأرض، أنعمتَ فَزِدْ»!

الهي، شأن اين كلمة كوچك كه به اين علوّ و عظمت است، پس «يا عليُّ يا عظيم»، شأنِ متكلّمِ اين همه كلمات شگفت لاتتناهي چون خواهد بود؟

الهي، واي بر من اگر دانشم رهزنم شود و كتابم حجابم!

الهي، چون تو حاضري چه جويم، و چون تو ناظري چه گويم.

الهي، چگونه گويم نشناختمت كه شناختمت، و چگونه گويم شناختمت كه نشناختمت.

الهي، چون عوامل طاحونه، چشم بسته و تن خسته‌ام؛ راه بسيار مي‌روم و مسافتي نمي‌پيمايم. و اي من اگر دستم نگيري و رهايي‌ام ندهي!

الهي، خودت آگاهي كه درياي دلم را جزر و مدّ است؛ «يا باسط» بسطم ده، و «يا قابض» قبضم كن!

الهي، دست با ادب دراز است و پاي بي‌ادب؛ «يا باسطَ اليَدَيْنِ بالرَحمة، خُذ بِيَدي»!

الهي، بسيار كساني دعوي بندگي كرده‌اند و م از ترك دنيا زده‌اند، تا دنيا بديشان روي آورد، جز وي همه را پشت پا زده‌اند. اين بنده در معرض امتحان درنيامده شرمسار است، به حقِّ خودت «ثَبِّت قلبي علي دينك!»

الهي، ناتوانم و در راهم و گردنه‌هاي سخت در پيش است و رهزن‌هاي بسيار در كمين و بار گران بر دوش. «يا هادي، اهدنا الصراطَ المستقيم صراطَ الّذين أنعمتَ عليهم غيرِ المغضوبِ عليهم ولاالضّالّين!»[1]

الهي، از روي آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده‌ام، از انس و جان شرمنده‌ام، حتي از روي شيطان شرمنده‌ام، كه همه در كار خود استوارند و اين سست عهد، ناپايدار.

الهي، رجب بگذشت و ما از خود نگذشتيم، تو از ما بگذر!

الهي، عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بايد كرد؟

الهي، عارفان گويند «عَرِّفني نفسَك»، اين جاهل گويد «عَرِّفني نفسي!»

الهي، اهل ادب گويند به صدرم تصرفي بفرما، اين بي‌ادب گويد بر بطنم دست تصرفي نه!

الهي، در راهم، اگر درباره‌ام گويي «لمْ نَجِدْ له عَزْماً»[2] چه كنم؟

الهي، آزمودم تا شكم داير است، دل باير است. «يا مَن يُحيي الأرض الميتة» دلِ دايرم ده!

الهي، همه گويند خدا كو، حسن گويد جز خدا كو.

الهي، همه از تو دوا خواهند،‌و حسن از تو درد.

الهي، آن خواهم كه هيچ نخواهم.

الهي، اگر تقسيم شود به من بيش از اين كه دادي نمي‌رسد، «فلك الحمد!»

الهي، ما را يارايِ ديدن خورشيد نيست، دم از ديدار خورشيد آفرين چون زنيم؟!

الهي، همه گوينده بده، حسن گويد بگير.

الهي، همه سرِ آسوده خواهند، و حسن دل آسوده.

الهي، همه آرامش خواهند، و حسن بي‌تابي؛ همه سامان خواهند، و حسن بي‌ساماني.

الهي، چون در تو مي‌نگرم از آنچه خوانده‌ام شرم دارم.

الهي، از من برهان توحيد خواهند، و من دليل تكثير.

الهي، از من پرسند توحيد يعني چه، حسن گويد تكثير يعني چه.

الهي، از نماز و روزه‌ام توبه كردم؛ به حق اهل نماز و روزه‌ات توبة اين نااهل را بپذير!

الهي، به فضلت سينة بي‌كينه‌ام دادي، به جودت شرح صدرم عطا بفرما!

الهي، عقل گويد «الحَذر الحَذَر!» عشق گويد «العَجَل العَجَل!»؛ آن گويد دور باش، و اين گويد زود باش!

الهي، ضعيف ظَلوم و جهول كجا، و واحد قهّار كجا.

الهي، آن‌كه از خوردن و خوابيدن شرم دارد، از ديگر امور چه گويد.

الهي، اگر چه درويشم، ولي داراتر از من كيست، كه تو داراييِ مني.

الهي، در ذات خودم متحيّرم تا چه رسد در ذات تو.

الهي، نعمت سكوتم را به بركت «واللهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاء»[3]، اَضعافِ مضاعفه گردان!

الهي، به لطفت دنيا را از من گرفته‌اي، به كرمت آخرت را هم از من بگير!

الهي، روزم را چون شبم روحاني گردان، و شبم را چون روز نوراني!

الهي، حسنم كردي، اَحسنم گردان!

الهي، دندان دادي، نان دادي؛ جان دادي، جانان بده!

الهي، همه از گناه توبه مي‌كنند، و حسن را از خودش توبه ده!

الهي، گويند كه بُعد، سوز و گداز آوَرَد؛ حسن را به قرب سوز و گداز ده!

الهي، خودت گفته‌اي «ولاتَيْأسُوا من رَوْحِ الله»[4]، نااميد چون باشم؟

الهي، انگشتري سليماني‌ام دادي، انگشت سليماني‌ام ده!

الهي، سرماية كسبم دادي، توفيق كسبم ده!

الهي، اگر ستّار العيوب نبودي، ما از رسوايي چه مي‌كرديم؟

الهي، من «الله الله» گويم، اگر چه «لا إله الّا الله» گويم.

الهي، مست تو را حدّ نيست، ولي ديوانه‌ات سنگ بسيار خورد. حسن مست و ديوانة تو است.

الهي، ذوق مناجات كجا و شوق كرامات كجا.

الهي، علمم موجب ازدياد حيرتم شده است؛ اي علم محض و نور مطلق، بر حيرتم بيفزا!

الهي، اثر وصنُع توام، چگونه به خود نبالم.

الهي، دو وجود ندارد و يكي را قرب و بُعد نَبُودَ.

الهي، هر چه بيشتر دانستم نادانتر شدم، بر ناداني‌ام بيفزا!

الهي، تا كعبة‌وصلت فرسنگ‌هاست و در راه خرسنگ‌ها، و اين لنگ به مراتب كمتر از خرچنگ است. خرچنگ را گفتند: «به كجا مي‌روي؟» گفت: «به چين و ماچين» گفتند: «با اين راه و روش تو؟»

الهي، دل دادة معنا را از لفظ چه خبر و شيفتة مسمّا را از اسم چه اثر.

الهي، كلمات و كلامت كه اين قدر شيرين و دلنشين‌اند، خودت چوني؟

الهي، اگر از من پرسند كيستي، چه گويم؟

الهي، هر چه بيشتر فكر مي‌كنم دورتر مي‌شوم.

الهي، گروهي كوكو گويند و حسن هوهو.

الهي، از گفتن «يا» شرم دارم.

الهي، داغ دل را نه زبان تواند تقرير كند و نه قلم يارد به تحرير رساند؛ الحمدلله كه دلدار به ناگفته و نانوشته آگاه است.

الهي، محبّت والد به ولد بيش از محبت ولد به والد است، كه آن اثر است نه اين؛ با اين كه اِعداد است و علّيت و معلوليت نيست، پس محبت تو به ما كه علّت مطلق مايي تا چه اندازه است؛ «يُحِبُّهُم»[5] كجا و «يُحبُّونَهُم»[6] كجا؟!

الهي، از كودكان چيزها آموختم، لاجرم كودكي پيش گرفتم.

الهي، چون است كه چشيده‌ها خاموشند و نچشيده‌ها در خروش؟

الهي، از شياطين جنّ بريدن دشوار نيست، با شياطين انس چه بايد كرد؟

الهي، خوشدلم كه از درد مي‌نالم، كه هر دردي را درماني نهاده‌اي.

الهي، در خلقت شيطان كه آن همه فوايد و مصالح است، در خلقت ملك چه‌ها باشد؟

الهي، ديده را به تماشاي جمال خيره كرده‌اي، دل را به ديدار ذوالجمال خيره گردان!

الهي، خنك آن كس كه وقف تو شد!

الهي، شكرت كه دولت صبرم دادي تا به مُلْكَت فقرم رساندي.

الهي، شكرت كه از تقليد رَستم و به تحقيق پيوستم.

الهي، تو پاك آفريده‌اي، ما آلوده كرده‌ايم.

الهي، پيشاني بر خاك نهادن آسان است، دل از خاك برداشتن دشوار است.

الهي، ظاهر ما اگر عنوان باطن ما نباشد، در «يوم تُبْلَي السَّرائر»[7] چه كنيم؟

الهي، شكرت كه كورِ بينا و كرِ شنوا و گنگِ گويايم.

الهي، درويشان بي‌سروپايت در كنج خلوت، بي‌رنج پا سير آفاق عوالم كنند، كه دولتمندان را گامي ميسّر نيست.

الهي، اگر گُلم و يا خارم از آنِ بوستان يارم.

الهي، انسان ضعيف كجا و حمل قول ثقيل كجا.

الهي، چگونه دعوي بندگي كنم كه پرندگان از من مي‌رمند و ددان رامم نيستند.

الهي، گرگ و پلنگ را رام توان كرد، با نفس سركش چه بايد كرد؟

الهي، چگونه ما را مراقبت نباشد، كه تو رقيبي؛ و چگونه ما را محاسبت نبود كه تو حسيبي.

الهي، حلقة گوش من، آن درّ ثمينِ «أنا بدّك اللازم يا موسي».

الهي، علف هرزه را وجين توان كرد، ولي از تخم جرجير، خس نرويد.

الهي، حق محمّد و آل محمّد بر ما عظيم است؛ «اللهمّ صلّ علي محمّدٍ و آل محمّد!»

الهي، نهرْ بحر نگردد، ولي تواند با وي پيوندد و جدولي از او گردد.

الهي، چون در تو مي‌نگرم، رعشه بر من مستولي مي‌شود؛ پشه با باد صرصر چه كند؟

الهي، ديده از ديدارِ جمال لذّت مي‌برد و دل از لقاي ذوالجمال.

الهي، انسان را قِسطاس مستقيم آفريده‌اي، افسوس كه ما در ميزان طغيان كرده‌ايم.

الهي، شكرت كه نعمت صفت ايثارم بخشيدي.

الهي، نعمت ارشادم عطا فرموده‌اي ، توفيق شكر آن را هم مرحمت بفرما!

الهي، عروج به ملكوت بدون خروج از ناسوت چگونه ميسّر گردد؛ «يا مَن بِيَدِهِ مَلكوتُ كلِّ شيء خُذ بِيَدي.»

الهي، به سوي تو آمدم؛ به حقّ خودت مرا به من بر مگردان!

الهي، اگر بخواهم شرمسارم، و اگرنخواهم گرفتار.

الهي، ظاهر كه اين قدر زيباست، باطن چگونه است؟

الهي، آخر خودت را در حقّ ما اوّل بفرما، كه آخرين شفاعت را اَرحم الراحمين فرمايد.

الهي، دل بي‌حضور، چشمِ بي‌نور است، نه اين صورت بيند و نه آن معنا.

الهي، فرزانه‌تر از ديوانة تو كيست.

الهي، دولت فقرم را مزيد گردان!

الهي، شكرت كه فهميدم كه نفهميدم.

الهي، گريه زبان كودك بي‌زبان است، آنچه خواهد از گريه تحصيل مي‌كند. از كودكي راه كسب را به ما ياد داده‌اي، قابل كاهل را از كامل مكمّل چه حاصل؟

الهي، يك شوريده، جهاني را مي‌شوراند؛ اين شوخ ديده را شوريده‌تر كن!

الهي، نبودم و خلعت وجودم بخشيده‌اي؛ خفته بودم و نعمت بيداري‌ام عطا كرده‌اي؛ تشنه بودم و آب حياتم چشانده‌اي؛ متفرّق بودم و كسوت جمعم پوشانده‌اي؛ توفيق دوام در صلاتم هم مرحمت بفرما كه «الّذين هُم علي صَلواتِهِم دائِمُون»[8]، كامروا هستند.


[1] . فاتحه (1) آيات 6 و 7.

[2] . طه (20) آية 115.

[3] . بقره (2) آية 261.

[4] . يوسف (12) آية 87.

[5] . مائده (5) آية 54.

[6] . بقره (2) آية 165.

[7] . طارق (86) آية 9.

[8] . معارج (70) آية 23.

/ 1