انسان در حال زندگي كردن بود خداوند با فرستادن شريعت، باعث شد كه زندگي مردم داراي نوعي خشونت و داراي تكاليف بسياري شود و انسان به سختي بيفتد؟
آيا واقعاً اين گونه است؟پاسخ
گرچه مطلب بالا از جنبههاي مختلف و متعدد قابل بحث و تحليل است و نيازمند مباحثي مبسوط مي باشد؛ امّا در اينجا تنها به نكتههاي اساسي مسأله پرداخته شده و پاسخ شما در چند محور داده ميشود:1. بيترديد در ابتداء بشر زندگي و اجتماع سادهاي داشت و تدريجاً كه بر تعداد افراد افزوده شد بين آنها بر اثر تضاد منافع، اختلافاتي به وجود آمد، اين جا بود كه احتياج به راهنما و قانون پيدا شد.در آغاز ميبايست فرستادگان الهي آنها را با زندگي سراي ديگر كه آخرين مرحله سير تكامل انسان محسوب ميشود آشنا مي کردند و هشدار مي دادند كه پس از مرگ، جهان ديگري وجود دارد كه در آنجا كيفر كردار خويش را خواهند ديد.اين حقيقت در سوره بقره بدين صورت بيان شده است: «مردم در آغاز يك دسته بيشتر نبودند (و تضاد در ميان آنها وجود نداشت، تدريجاً جوامع و طبقات پديد آمدند) سپس در ميان آنها اختلاف به وجود آمد، خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت دهند و انذار كنند و كتاب آسماني كه به سوي حق دعوت ميكرد بر آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند حكومت كند.[1]در اين آيه مباركه در حقيقت مراحلي را كه منتهي به بعثت پيامبران و نزول احكام آسماني ميگردد بيان ميكند:مرحله اول
زندگي ساده نخستين است كه هنوز بشر به زندگي اجتماعي عادت نكرده و طبعاً تضاد و تصادمهائي به وقوع نميپيوسته است، خدا را طبق فرمان فطرت ميپرستيده و وظايف سادهاش را در پيشگاه او انجام ميداده است.مرحله دوم
زندگي انسان شكل اجتماعي به خود گرفت و بايد چنين مي شد، زيرا او براي تكامل آفريده شده بود و تكامل او تنها در دل اجتماع تأمين ميگرديد.مرحله سوم
كه مرحله تضادها و تصادمهاي اجتناب ناپذير اجتماعي است مرحله اي است که اختلافات شروع ميشود و انسانها تشنه قوانين و تعليمات انبياء ميگردند.مرحلة چهارم
انبياء از طرف خداوند مأمور نجات انسان ميشوند، نخست براي آماده ساختن افكار و دلها برنامه بشارت و بيم را به ميان ميآورند، هنگامي كه انسان در پرتو حب ذات و خوددوستي، تحت تأثير برنامه بشارت و بيم قرار گرفته و احساس كرد انبياء تعليماتي دارند كه با سرنوشت بشر ارتباط مستقيم دارد، كتب آسماني و احكام و قوانين نازل ميگردد تا به تضادها و كشمكشهاي گوناگون پايان دهند.نكته ديگر كه از اين آيه به دست ميآيد اين است كه دين و اجتماع بشر دو حقيقت ناگسستني است و هيچ جامعهاي نميتواند بدون مذهب و ايمان به خدا و رستاخيز زندگي صميمي داشته باشد و قوانين بشري كه از ريشه ايمان سرچشمه نميگيرد در اعماق وجود انسان اثر نميگذارد و نميتواند به اختلافات و تضاد منافع پايان دهد، همان گونه که اين حقيقت در جهان امروز به خوبي ثابت شده است.نكته ديگر كه از اين بيان روشن شد آن است كه آغاز پيدايش دين و مذهب به معناي واقعي هم زمان با آغاز پيدايش انسان نبوده، بلكه هم زمان با آغاز پيدايش اجتماع و جامعه به معناي واقعي بوده است.[2]2. مطلب دوم اين است كه مطلق آفرينش و پرورش اشياء به خداوند مربوط است. لذا در قرآن فرمود: « رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»؛[3] يعني خدائي كه بر هر چيزي آفرينش ويژهاش را داده و پس از آن راهنمائي كرده (به سوي هدف زندگي و آفرينش). انسان كه گل سرسبد آفرينش است نيز از اين قاعده مستثني نيست لذا همان هدايت تكويني كه در ساير انواع موجودات حكومت ميكند در انسان نيز حكومت ميكند.[4]امّا به لحاظ ساختار وجودي، نيروهاي مختلف و متضاد در نهاد انسان وجود دارد و اوموجود مسئول و مكلفي است به همين دليل گذشته از هدايت تكويني، نيازمند هدايت تشريعي و قانون زندگي نيز ميباشد. براي نزديك شدن مطلب به ذهن لازم است بدين مثال توجه شود: اگر يك صنعتگر يك چيز ظريف و پيچيدهاي را بسازد، به طور يقين براي استفاده درست از آنچه ساخته است، برنامه و دفترچه راهنمايي وضع ميكند تا كساني كه از آن وسيله استفاده ميكنند با آشنائي از روش به كارگيري آن بتوانند از آن استفاده كنند و آن وسيله هم دچار خرابي و نقص و عيب نشود.انسان هم موجودي بسيار ظريف و داراي نيروهاي متضاد و مكانيزم وجودي (اعم از بدن و روح) بسيار پيچيده است به طور يقين نيازمند قانون و برنامه و دفتر راهنما (قانون آسماني) است كه زندگي آن را خود خالق و آفرينندة او كه از همة نيازها و خصوصيات زندگي او به طور كامل آگاه است، تدوين كرده باشد تا انسان بر اساس آن قانون مسير تكامل خود را بپيمايد و اگر يك ماشين صنعتي بدون دفترچه راهنما باشد يا بلافاصله سيستم آن از كار ميافتد و خراب ميشود و يا بدون استفاده ميماند. انسان كمتر از يك پديده صنعتي نيست كه بدون برنامه زندگي از طرف خالق خود باشد.
لذا خداوند هيچ گاه انسان را بدون راهنما و قانون رها نكرده و حتي اولين انسان خليفه و پيامبر خدا بوده است. پس انسان بدون ترديد نيازمند قانون و شريعت و دستور زندگي است و اين همان دين الهي است كه براي همه شئون زندگي فردي اجتماعي انسان برنامه دارد.برخي از بزرگان در اين زمينه گفته اند: آن چه پيامبران خدا از راه وحي و به عنوان پيغام و سفارش خداوند به مردم رسانيدند، دين يعني روش زندگي و وظايف انساني است كه سعادت واقعي انسان را تأمين ميكند، دين آسماني به طور كلي از دو بخش اعتقادي و عملي مركب است، بخش اعتقادي يك رشته اعتقادات اساسي و واقع بينيهاي است كه بايد انسان پايه زندگي خود را به روي آن قرار دهد كه از آن به اصول دين ياد ميشود. بخش عملي يك رشته وظايف اخلاقي و عملي است كه مشتمل است بر وظايفي كه انسان نسبت به پيشگاه خداي جهان و وظايفي كه انسان در برابر جامعه بشري دارد.[5]3. امّا اين كه گفته شده: «آيا خداوند با فرستادن شريعت باعث نشد كه زندگي مردم داراي نوعي خشونت...» به طور خلاصه بايد يادآوري شود كه با توجه به پيام آيه مذكور و ساير آيات و روايات به خوبي معلوم ميشود كه جامعه بشري نه تنها به وسيله احكام آسماني، دچار خشونت و مشقت نشد، بلكه اساساً بسياري از قوانين الهي براي رفع خشونت و تأمين آسايش و امنيت اجتماعي بشر وضع شده و پيامبران الهي براي تأمين شرايط بهتر براي بشر و فراهم آوردن زمينههاي رشد و شكوفايي آنان مبعوث شدهاند.
امّا احكام و دستوراتي كه مربوط به شئون فردي انسان است، يعني وظايف و تكاليف بندگي. در اين باره نيز به طور خلاصه به چند نكته اشاره ميشود:
اولاً
انسان ذاتاً و فطرتاً موجودي خداپرست بوده و توحيد و يگانه پرستي در خميره وجودي او نهفته است و شايد به همين جهت باشد كه قرآن كريم فرمود: « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»؛[6] به آيين راست خدا روآور، آييني كه خدا آفرينش انسان را بر روي آن نهاد، خلقت خدا تغييرپذير نيست. مقصود از آيين حنيف در اين آيه كه آفرينش انسان بر روي آن استوار شده است، همان آيين توحيد و خداپرستي است.[7]بنابراين احكام و تكاليف الهي در جهت شكوفايي فطرت الهي انسان وضع شده واگر وضع نميشد برخلاف اقتضاي فطرت انسان بود.
ثانياً
گويا فلسفه آفرينش انسان عبادت است. لذا در قرآن فرمود: « ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»؛[8]جن و انس را نيافريديم جز براي آن که مرا بپرستند. پس عبادت نكردن خداوند در واقع عمل برخلاف هدف آفرينش است. البته در اين عبادت هدف آن است كه انسان خودش به كمال برسد وگرنه خداوند نيازي به عبادت و پرستش كسي ندارد.[9]
ثالثاً
فرار برخي از انسانها از عبادت وانجام تكاليف به جهت آن نيست كه عبادت مشقت و ناگوار است، بلكه به اين دليل است كه او ذائقه چنين افرادي دچار مشكل شده است. درست مانند كودكي كه مريض است و حاضر نميشود كه پستان مادرش را بمکد و شير بخورد با اين كه شير مورد نياز بدن اوست و اگر شير نخورد هلاك ميشود.معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:1. تفسير نمونه، ج 1، ص 172، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، سال 1374 ش.2. علامه طباطبايي، ترجمه الميزان، ج 2، ص 153، نشر بنياد علمي و فرهنگي، سال 1364 ش.3. امام خميني، چهل حديث، ص 42، نشر مؤسسه آثار امام، سال 1378 ش.[1] . بقره/ 213.[2] . مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، نشر دار الكتب الاسلاميه، ج 2، ص 57 ـ 60.[3] . طه/ 50.[4] . طباطبايي، سيد محمد حسين، تشيعه در اسلام، نشر انتشارات اسلامي، 1373 ش، ص 130.[5] . طباطبايي، سيد محمدحسين، شيعه در اسلام، نشر انتشارات اسلامي، 1372 ش، ص 137.[6] . روم/ 30.[7] . سبحاني، جعفر، الهيات و معارف اسلام، نشر موسسه امام صادق، 1372 ش.[8] . ذاريات/ 56.[9] . طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، نشر دار الكتب الاسلاميه، 1372 ش، ج 18، ص 418.