الهيّون ميگويند محال است ماده ممكنالوجود مثل دنيا خود به خود بوجود آمده باشد، حال سؤالي كه اينجاست، چگونه خداوند تبارك وتعالي از عدم و از هيچ، عالمِ با چنين وسعتي آفريده است؟
(راجع به قدرت خداوند صحبت كنيد)پاسخ
ما در پاسخ سؤال شما ابتداء پيرامون صفت قدرت كه از صفات كماليه خداي سبحان است توضيحي ميدهيم. قدرت، صفت فاعل و كننده كاري ميباشد كه بر طبق اين صفت اگر بخواهد فعل و كاري را انجام دهد يا ترك نمايد بتواند. به تعبير دقيق علمي وقتي آن: مبدئيت فاعل مختار براي كاري كه ممكن است از او سربزند و هر قدر فاعل از نظر مرتبة وجودي كاملتر باشد قدرت بيشتري خواهد داشت و طبعاً اگر فاعل كمال بينهايت داشته باشد قدرتش نامحدودتر خواهد بود.[1]بر طبق اين بيان اگر اراده و تصميم فاعل بر انجام كاري تعلق گرفت و آن را انجام داد مسلماً مقدور او نيز ميباشد و اگر نخواست آن را انجام دهد باز آن کار تحت قدرت او هست، هرچند آن را انجام ندهد. لذا معناي مقدور بودن اين نيست كه حتماً آن فعل را انجام دهد.[2] علاوه بر اين مقصود از قادر بودن فاعل آن است كه تحقق وقوع آن فعل ممكن بوده و محال ذاتي نباشد. لذا مقصود ما از اين كه ميگوئيم خداوند بر هر كاري تواناست اين نميباشد كه برچيزهايي كه وقوعشان محال است نيز توانايي دارد، چرا كه اينگونه افعال اصلاً كار و فعل نميباشند كه قدرت بدانها تعلق گيرد.[3] چرا كه عقلاً به عملي كار و فعل ميگويند كه عقل انجام آن عمل را ممكن و غيرمحال بداند. لذا محالات ذاتي از دايرة قدرت مطلق خارج است.[4]اما اينكه سؤال شده كه خداوند چگونه از عدم، جهان را خلق نموده در پاسخ بايد گفت كه خلقت از عدم به معناي آن نيست كه عدم منشأ خلقت ميباشد، بدانگونه كه مثلاً نفت منشأ پيدايش بنزين و مواد نفتي ديگر ميباشد، بلكه خلفت از عدم بدين معناست كه خلقت اوليه جهان بينياز از هرگونه ماده اوليه ميباشد.توضيح اينكه، تفاوت است بين خلفت و آفرينش از هيچ چيز و عدم و بين آفرنيش ابتدائي و بدون واسطه و بيسابقه، بنابر تعبير اول عدم، مادة اوليه وجود اشياء براي خلقت فرض شده در حالي كه عدم هيچگونه وجود و مصداقي ندارد.[5] تا بتواند به عنوان ماده اوليه خلقت قرار گيرد، لذا اين تعبير نادرستي است كه بگوئيم جهان از هيچ و عدم خلق شده است ولي بنا به تعبير دوم خلقت از عدم بدين معناست كه خلقت فقط مستند به اراده الهي ميباشد و بينياز از هرگونه مادة اوليه ميباشد بدين صورت كه، خداي سبحان نخست چيزي را اراده ميكند و سپس قضايش بدان تعلق ميگيرد و سپس بدان امر ميكند و ميگويد باش و خداوند بغير از ذات مقدس خود به هيچ سببي ديگر براي خلق و ايجاد نيازمند نميباشد[6] «انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كُن فَيَكون» «امر پروردگار چنين است كه وقتي اراده ميكند چيزي را همين كه بگويد باش، موجود ميگردد»[7]خواستن خداي سبحان عين وجود و ايجادش ميباشد و هيچ حالت منتظرهاي در وجود او نيست. چنانكه اميرمؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: «الذي ابتدع الخلق علي غير مثال امتثله و لامقدار احتزي عليه من خالق معهود كان قبله و أرنا من ملكوت قدرته» (خداي سبحان پديدهها را از هيچ آفريده نمونهاي در آفرينش نداشت تا از آن استفاده كند و يا نقشهاي از آفريدگار ديگري پيش خود، كه در آفريدن موجودات از آن بهره گيرد و نمونههاي فراوان ملكوت قدرتش را به ما نشان داد.) [8]و اما خداوند چگونه اين جهان بدين باعظمتي را خلق كرده؟!
اگر ما اثبات نمائيم كه خداوند، وجودي داراي همه كمالات و صفات كماليه در حدّ اعلي ميباشد به گونهاي كه همه صفات كمالية او نامحدود ميباشد. قدرت، علم، خلق و... نامحدود است و همه اين موجودات عالم ممكنات، مخلوق و معلول او ميباشند،در اين صورت يقيناً خلق اين جهان با همه وسعتش در برابر قدرت و عظمت بينهايتش عظمتي ندارد، چرا كه اين عالم ممكن بوده و ممكن در برابر خلق و ايجاد و نيز در بقاء نيازمند علت هستي بخش خود يعني واجب تعالي ميباشد، اوست كه ابتداء واجد همه كمالات در حد بينهايت است سپس آن را به مخلوقات خود عنايت نموده است.علت بسيط نامحدودي همانند الله تعالي معلولات و مخلوقات نامحدود نيز ميتواند داشته باشد كه به فكر و عقل آدمي هم نرسد چنانچه اميرمؤمنان در اين رابطه ميفرمايد: «هو القادر الذي اذاتمت الاوهام لتدرك منقطع قدرته...» (خداي سبحاني، قادر متعالي است كه اگر اوهام آدميان طلب شناخت قدرت او را نمايند و يا افكار پاك از وسوسه در آن بخواهند تفكر نمايند و بخواهند عظمت پنهاني حقيقت قدرت و ملكوت او را بشناسند، نخواهند توانست و در اين راه حيران و سرگردان ميشوند.[9][1]. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، نشر سازمان تبليغات، ص 99.[2]. همان.[3]. سبحاني، جعفر، الهيات و معارف اسلامي، نشر شفق، ص 125.[4]. ر.ک: مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، درس 66.[5]. مطهري، مرتضي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، نشر صدرا، ج 4، ص 94.[6]. ر.ک: طباطبايي، سيد محمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، نشر جامعه مدرسين، ج 6، ص 143.[7]. يس/ 82.[8]. نهجالبلاغه، ترجمه مرحوم دشتي، ص 157، خطبه 91.[9]. نهجالبلاغه، خطبه 91.