اگر مرگ دست خداست پس عملكرد و نظرية علمي علوم پزشكي در اينباره كه طول عمر و قد و قواره انسانها از چند درصد به چند درصد افزايش مييابد در محدودة خاص عمري و قد و اندازه خاص بدون تغيير نيست؟
الف: اگر مرگ دست خداست پس عملكرد و نظرية علمي علوم پزشكي در اينباره كه طول عمر و قد و قواره انسانها از چند درصد به چند درصد افزايش مييابد در محدودة خاص عمري و قد و اندازه خاص بدون تغيير نيست؟ب: قضا و قدر چه معنائي دارند و اگر دست خداست احتياط در رانندگي و امثال آن چه مفهومي دارد؟
پاسخ
در مباحث فلسفي آمده است كه شئ ممكن الوجود نسبتش به وجود و عدم مساوي است براي آن كه به وجود و عدم متصف شود نياز به علت دارد. علت خودش دو قسم است: علت تامه و علت ناقصه. علت تامه يعني فراهم شدن مجموع شرائط براي تحقق معلول، با حصول علت تامه حتماً و ضرورةً بايد معلول تحقق پيدا كند. علت ناقصه يعني فراهم شدن بخشي از شرائط لازم براي تحقق معلول،[1] بنابراين اگر علت ناقصه محقق شود، معلول محقق نميشود. بايد ساير شرائط هم فراهم شود.از طرفي ميتوان گفت هر شيئ ممكن الوجودي كه موجود است، از آن رو موجود است كه علت تامهاش فراهم است و گفتيم وقتي علت تامه فراهم است معلول بايد موجود شود. يعني چون به مرحله وجوب رسيده است، واجب است موجود شود.[2]با توجه به مطالب بالا، دربارة قضا و قدر چنين ميگوييم: قضا در لغت به معناي: محكم كردن، تمام كردن، خاتمه دادن ميباشد،[3] قضاوت هم خاتمه دادن به خصومت. قدر يعني: حكم، اندازه چيزي، سرنوشت.[4]قضا و قدر در كاربرد شرعي آن؛ قضا يعني حتميت اشياء و حوادث،[5] آنجا كه يك شئ حتماً موجود ميشود و يك حادثه حتماً اتفاق ميافتد. و هنگامي كه فرمان چيزي را صادر كند تنها ميگويد: موجود باش، و آن، فوري موجود ميشود؛ «وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ».[6]قدر: يعني خصوصيات و صفات يك شئ، يعني اين كه شئ در چه زمان و مكان معيني و با چه كيفيات و خصوصيات رخ ميدهد.[7]قضا و قدر را ميتوان بر نظام علي معلولي جهان منطبق كرد. قضا منطبق ميشود بر وجوبي كه يك شئ (معلول) از ناحيه علت تامهاش بدست ميآورد.[8] وقتي خداوند ميخواهد يك شئ موجود شود آن شئ حتماً موجود خواهد شد لذا علت تامه آن را فراهم ميكند تا آن شئ به عنوان معلول به مرحلة وجوب برسد. قدر منطبق ميشود بر تكتك شرائط و عللي كه بايد در كنار هم جمع شوند تا علت تامه شئ شكل گيرد.[9] يك بچه كه ميخواهد به دنيا بيايد اگر قضا الهي بر آن تعلق گرفته آن بچه حتماً به دنيا ميآيد اما اين بچه چون يك موجودي است كه در عالم ماده پا به عرصه وجود ميگذارد بايد شرائط زيادي دست به دست هم دهند؛ پدر خاص، مادر خاص، زمان معين، مكان معين و... به اين شرائط قدر الهي و به اين كه خداوند خواسته بچه از پدر و مادر معيني در زمان و مكان مخصوصي با شكل و شمايل خاصي متولد شود تقدير الهي گويند.پس قضا و قدر الهي چيزي بيرون از نظام علي و معلولي عالم نيست كه اين نظام خودش نيز به تدبير الهي ايجاد شده است، خداوند قضا و قدر خود را از طريق علل و معاليلي كه آفريده، جاري ميكند.ميدانيم كه يكي از موجودات عالم آفرينش انسان است كه مثل ساير موجودات در عين حال كه خودش معلول علل قبل از خود است، علت (ناقصه) براي ساير موجودات و حوادث عالم ميباشد.انسان موجودي است عاقل و صاحب اراده و اختيار. قضا و قدر خداوند به اين تعلق گرفته است كه انسان با اين خصوصيات موجود شود. بنابراين خداوند خواسته است بعضي چيزها از طريق انسان و اختيار و ارادهاي كه به او داده است تحقق پيدا كند مثلاً از اين كه بشر توانسته كامپيوتر بسازد ميفهميم قضا و قدر الهي به اين مسئله تعلق گرفته است خداوند خواسته است كه بشر با توجه به عقل و اراده و ساير تواناهايي كه به او داده است، كامپيوتر بسازد. خداست كه همه اسباب و شرائط لازم از جمله انسان و تواناهايي او را براي بوجود آمدن كامپيوتر فراهم كرد.و ميدانيم كه در ازاء تواناهايي كه به بشر داده است از عقل و اراده و اختيار و ارسال و انزال كتب او را به تكاليف شرعي مكلّف كرده است كه در صورت تخلف از آنها او را عقاب خواهد كرد. البته اين تكاليف در حدّ توان بشر است و خارج از قدرت بشر نيست.[10] يكي از تكاليفي كه بشر دارد حفظ تن و جان خودش ميباشد لذا در آنجا كه ساير تكاليف شرعي به جسم و جان او ضرر بزند، آن تكاليف برداشته ميشود مثل روزه. آيه قرآن ميگويد: «با دستان خود، خود را به هلاكت نيندازيد»[11] انسان نبايد به اختيار خود، كاري كند كه موجب هلاكت خود را فراهم كند. در آيهاي ديگر نيز از قتل نفس خود نهي كرده است و بعد ميگويد: «هر كس اين عمل را از روي تجاوز و ستم انجام دهد بزودي او را در آتش وارد خواهيم ساخت و اين كار براي خدا آسان است»[12] معلوم است كه ستم مطلق است. ستم به خود را نيز شامل ميشود. بنابراين جزاي كسي كه خودكشي كند آتش جهنم است.پس معلوم شد كه مواردي كه اشاره شد، يعني رعايت مقررات راهنمايي و رانندگي و تلاش پزشكان تا آخرين لحظه همه از باب انجام تكليف شرعي در حفظ جان آدمي است.توضيح قضا و قدر در اينباره:انسان طبق روايات دو اجل دارد: اجل حتمي و اجل مشروط. در اين آيه «... ثمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ» به اين دو اجل اشاره شده، اجل مسمّي همان اجل معين و حتمي است؛ اجل (غير مسمّي) اجل مشروط است.[13] اجل حتمي اجلي است كه تخلف آن ممكن نيست ولي اجل مشروط و مبهم بسته به شرط يا شروط ميباشد اگر آن شرائط تخلف كند اجل نيز تخلف خواهد كرد البته ممكن است اجل مسمّي و مشروط در يك زمان با هم اتفاق افتند ممكن است زمان فرا رسيدن آنها دو زمان متفاوت باشد كه در اين صورت آنچه اتفاق ميافتد و تحقق مييابد اجل مسمّي است.[14]اجل مشروط، مشروط به شرائطي است كه توسط انسان فراهم ميشود. با تحقق يا تخلف آن شرائط اجل تغيير ميكند. مثلاً عمركسي 50 سال مقدر شده است به شرطي كه بعضي گناهان خاص را انجام ندهد. اما اگر از اين شرط تخلف كرد عمر او كوتاهتر ميشود يا عمر كسي 40 سال مقدر شده به شرطي كه كارهاي خير از او سر نزند ولي اگر او اهل احسان شد يا كارهاي خير معيني را انجام داد عمر او بيشتر ميشود. يا در مورد سؤال عمر كسي 100 سال معين شده به شرطي كه در حفظ جان خود كوتاهي نكند مقررات رانندگي را رعايت كند، اگر مريض شد تحت درمان قرار گيرد. روي همين اساس است كه در حديثي از امام صادق ـ عليه السلام ـ آمده است: «كساني كه به خاطر گناهان خود ميميرند تعدادشان از آنها كه به عمر طبيعي زندگي ميكنند بيشتر است»[15] كساني كه به خاطر كارهاي نيك خود زندگي ميكنند تعدادشان از آنها كه به عمر طبيعي زندگي ميكنند بيشتر است.توضيح بيشتر؛ خداوند در مورد مرگ انسان عواملي را دخيل كرده است بعضي از آن عوامل از اختيار انسان خارج است مثل استعدادي كه اعضاي بدن او براي يك عمر دارند بعضي عوامل در اختيار انسان است خداوند به انسان عقل داده اراده و اختيار نيز، و براي او معلوم كرده است ك هر يك از اين عوامل كه در تحت قدرت انتخاب او هستند در زود يا دير رسيدن اجل او نقش دارند. مثلاً به انسان ازطريق عقل و شرع گفته كه اگر بهداشت را رعايت كني و از گناهاني كه موجب كوتاهي عمر است دوري كني تو به عمر طبيعي خواهي مرد، حالا عمر طبيعي او هر چه مقدر شده باشد كار نداريم ولي او به اين عمر خواهد رسيد بلكه باز طبق قواعد و عللي كه خود خداوند مقرر داشته اگر او اهل احسان و نيكي باشد عمري بيش از عمر طبيعي خواهد داشت و اگر او بر خلاف موارد قبل عمل كند و عللي را انتخاب كند كه نتيجة آن كوتاهي عمر انسان است، او به عمري كوتاه خواهد رسيد. پس در مورد اجل انسان يك سري علل و عوامل ـ اعم از عللي كه انسان در آنها اختياري داشته باشد يا نداشته باشد ـ دخالت دارند كه هرگاه در كنار هم قرار گيرند معلول آن كه مرگ انسان باشد حتماً و ضرورةً رخ ميدهد از اين ضرورت و حتميت ـ همانطور كه قبلاً گفتيم ـ به قضاء الهي تعبير ميشود و از آن شرائط خاص و عوامل معين كه حاصل آنها مرگ انسان است به قدر الهي تعبير ميشود.بنابراين، قضا و قدر الهي در مورد مرگ و تلاشي كه انسان در حفظ جان خود ميكند منافاتي با هم ندارند تنها در صورتي تلاش انسان در حفظ جان خود منافات با قضا و قدر الهي منافات داشت كه تلاش و عملكرد او هيچ تأثيري در زمان مرگ و كيفيت آن نداشته باشد و كاري باشد بر خلاف سلسله علل و معاليلي كه خداوند مقرر داشته است ولي همان طور كه گفتيم خود خداوند تلاش او را در حفظ جان و نحوة عملكرد او را در مدت زندگياش در مسأله مرگ او دخيل كرده است و آن را جز، عوامل مؤثر در اين مسئله قرار داده است. كه وقتي ايشان ظهور ميكند با كمك ياران مخلص و زبده خود و با تحمل سختيها حكومت تشكيل خواهند داد نه اينكه بدون يار و ياور و بدون آنكه مردم آمادگي لازم را داشته باشند و تنها و تنها و فقط با معجزه حكومت تشكيل داده و جهان را پر از قسط و داد كند.2. درست است كه ما گفتيم لازم اعتقادمان آن نيست كه امام زمان (عج) همة مشكلات آنها را برطرف كند ولي اين بدان معنا نيست ايشان در مواردي كه مصلحت بوده است به كمك شيعيان نشتافته و مشكل آنها را حل نكرده است بلكه حتي در همين زمان كه زمان غيبت ايشان است به فرموده خودشان شيعيان از وجود ايشان همانند خورشيد پشت ابر بهره ميگيرند. در كتابهاي مختلف و بسياري به كراماتي كه از ايشان سر زده و با عنايت خود مشكلات مختلف علمي، روحي و جسمي شيعيان را برطرف كردهاند اشاره شده است.منابع براي مطالعه بيشتر:1. محمد تقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، نشر سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول، 1365، ج 1، ص 180 تا 187.2. محمد تقي مصباح يزدي، معارف قرآن، مؤسسة در راه حق، چاپ مكرر، 1373، ص 203 تا 215.3. جعفر سبحاني، سرنوشت از ديدگاه علم و فلسفه، انتشارات توحيد، 1361، فصل هشتم.4. محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، انتشارات سازمان تبليغات اسلامي، چاپ 1، 1365، ج 2، ص ؟.
[1] . محمد حسين طباطبائي، نهاية الحكمه، نشر اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، ص 157.[2] . ر.ك: همان، ص 159.[3] . ابن اثير، النهاية، مؤسسه اسماعيليان، قم، چاپ 4، 1364، ج 4، ص 78.[4] . احمد سياح، فرهنگ بزرگ جامع نوين، انتشارات اسلام تهران، ج 2، ص 1280.[5] . ر.ك: مرتضي مطهري، انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، ص 31.[6] . قرآن كريم، سوره بقره، آيه 117.[7] . ر.ك: منبع5، ص 31.[8] . ر.ك: منبع 1، ص 293.[9] . ر.ك: منبع1، ص؟.[10] . سوره بقره، آيه 286.[11] . سوره بقره، آيه 195.[12] . سوره نساء، آيه 29 و 30.[13] . ثقة الاسلام كليني،اصول كافي،ترجمه:سيد جواد مصطفوي،دفتر نشر فرهنگ اهل بيت ـ عليهم السلام ـ،ج1،ص202.[14] . محمد حسين طباطبائي، الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي، بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي، چالپ 4، 1370، ج 7، ص 13.[15] . محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، دار احياء تراث عربي، چاپ 2، 1403ق، ج 5، ص 140.