من به دنبال اين سؤالم: ازكجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود، به كجا ميروم آخر ننمايي وطنم؟
پاسخ
اين پرسش مبتني بر چند پيش فرض ميباشد كه بررسي آنها راهگشاي پاسخ اين سؤال نيز خواهد بود:پرسشگر اين سؤال، اولاً قبول دارد كه از جايي آمده است و ريشه او جايي به جز اينجاست، هر چند نميداند آنجا كجاست. ثانياً ميپذيرد كه آمدنش علتي دارد و بر اساس هدفي خاص به اين دنيا آمده است، زيرا پرسيده است كه آمدنم بهر چه بود؟ و بالاخره باور دارد كه در اين موقعيت فعلي ماندگار نيست و مقصدي دارد هر چند مقصد نيز بر او مجهول است.اين پرسشها را ميتوان ادامه داد و به اين پرسش رسيد كه آيا ما خود به اين عالم آمدهايم يا ما را آوردهاند؟چنانكه خود شاعر نيز بر آن تأكيد دارد كه:
ماندهام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بود است مراد وي از اين ساختنم
يا چه بود است مراد وي از اين ساختنم
يا چه بود است مراد وي از اين ساختنم
من به خود نامدم اينجا كه به خود باز روم
آنكه آورد مرا باز برد در وطنم
آنكه آورد مرا باز برد در وطنم
آنكه آورد مرا باز برد در وطنم
آنچه مهم است آن است كه بدانيم مكانيسم تصميم گيري موجودي كه ما را به اين جهان آورده چيست؟ توضيح آن كه نحوه تصميم گيري در انسان به اين صورت است كه ابتدا متوجه چيزي ميشود و آن را نسبت به حال خود مفيد ارزيابي ميكند و سپس نسبت به آن مشتاق شده و بعد اراده ميكند كه به آن چيز برسد(علت غايي) در همين راستا افعالي از او صادر ميشود،(علت فاعلي). روشن است كه در اين فرايند علت غايي يعني هدف اصلي، مقدم بر علت فاعلي است[1].اما اگر علت ايجاد انسان، خداوند باشد، كه هست، آنگاه تطبيق اين فرايند بر او امكان ندارد زيرا چيزي برتر از خدا نيست كه خداوند بخواهد آن را داشته باشد يا به آن برسد، ايجاد اشتياق و حصول اراده نيز در ذات خداوند محال است، چرا كه تحول در ذات الهي بيمعناست. با اين حال نميتوان گفت خداوند هيچ هدفي از خلقت انسان نداشته است، زيرا خداوند حكيم كار عبث نميكند. بنابراين خداوند بايد با هدفي خاص، انسان را ايجاد كرده باشد. يعني بر اساس يك علت غايي، خداوند عليت فاعلي خويش را ظاهر كرده باشد. برتر از خدا هيچ نيست پس هيچ علت غايي برتر از خدا وجود ندارد، پس خداوند يا هدفي از فعل خود ندارد يا اگر دارد چيزي غير از خودش نيست. يعني علت غايي عالم خود خداوند است. به تعبير ديگر خداوند مشتاق به ذات خويش است و ديگران را براي رسيدن به همين ذات ميآفريند چنان كه گفته اند:
طفيل هستي عشقند آدمي و پري
ارادتي بنما تا سعادتي ببري
ارادتي بنما تا سعادتي ببري
ارادتي بنما تا سعادتي ببري
اين قافله از صبح ازل سوي تو رانند
تا شام ابد نيز به سوي تو روانند
تا شام ابد نيز به سوي تو روانند
تا شام ابد نيز به سوي تو روانند
[1] . رك: طباطبايي، سيد محمد حسين، نهايه الحكمه، تحقيق: عباسعلي زارعي سبزواري، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1417، ص 230- 237.[2] . حجر/ 29، و ص/ 72.[3] . بقره/ 156.[4] . ري شهري، محمد، ميزان الحكمه، دار الحديث، ج2، ص 510 ، ح3161.[5] . همان، ج 4، ص 1798، ح 11618.[6] . مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، ج 84، ص 199 و ص 344.