قلمرو دين
پيشرفت هاي علوم تجربي و رشد سريع فنون و تكنيك در دو قرن اخير از يك سو، و نارسايي مفاهيم كلامي و احياناً تعارض أديان اهل كتاب با دستاوردهاي دانش هاي تجربي از سوي ديگر، دين باوران غربي را كه بيشتر به مسيحيت گرويده بودند با مسائل و مشكلات انبوه و دشواري مواجه ساخت. هر يك از نحله هاي مذهبي يا فلسفي در مقابل اين تهاجم گسترده به مقابله يا واكنش پرداختند و در اين جنگ و گريز، نگرش هاي معرفت شناختي، مذهبي و الهياتي نوين و گوناگوني به ظهور رسيد. ويژگي برجسته غالب آن نگرش ها عقب نشيني از دعاوي و باورهاي جزمي مسيحيت و يهوديت و ديگر اديان آميخته با خرافات بود[1] و در نتيجه، حتي توانايي عقل انسان براي اثبات باورهاي حق و يقيني اديان الهي همچون اعتقاد به وجود خداوند متعال و مانند آن زير سؤال رفت. پاره اي از انديشمندان غربي پس از آنكه عقل نظري را ناتوان ديدند به عقل عملي روي آوردند و استدلالهايي از راه عقل عملي براي اثبات وجود خداوند متعال اقامه كردند.[2]در الهيات مسيحي كه نحله ها و مكتبهاي بسياري دين را وحياني revealed مي دانستند و عقل و وحي را با يكديگر در تعارض مي ديدند، و در برابر آنها گروهي به عقل دلمشغول داشتند و الهياتي مبتني بر عقل Natural Theology پايه ريزي كردند. بدين سان، گروهي مدافع الهيات وحياني بودند و عقل را در دستيابي به باورهاي ديني؛ به ويژه تثليث، مرگ فديه وار عيسي ـ عليه السّلام ـ براي رستگاري و نجات بشر از گناه جبلي؛ ناتوان مي ديدند. ايمان گراياني چون كي يركگارد و ويتگنشتاين با اين ديدگاه شباهت نظري بسياري داشتند و علاقه خود را در اين نگرش مي يافتند. بسياري از متكلمان مسيحي معتقد بوده و هستند كه ايمان امري فوق عقل و استدلال است، وجود خداوند در مسيح تجلّي كرده و از راه عيسي بايد او را شناخت. در مقابل، بسياري از انديشمندان غربي بر اين باور بودند كه به كمك عقل مي توان دعاوي دين همچون وجود خداوند را اثبات كرد.[3] آنها با دليلهايي همچون برهان نظم و اتقان صنع وجود خداوند را اثبات مي كردند.
با نقادي هيوم و كانت از اين براهين خصوصاً، و نقادي كانت از توانايي عقل نظري براي اثبات دعاوي و باورهاي فلسفي و ديني عموماً و نارسايي و ضعف مفاهيم فلسفي و كلامي در غرب، پيروان الهيات طبيعي (الهيات مبتني بر عقل) و نگرش هاي كلامي مبتني بر عقل نظري شكست سختي متحمّل شدند و در نتيجه، تئوريها و نظريه هاي بديلي براي تحقيق در كلام، فلسفه و دين ارائه شد. عقل عملي يكي از اين شيوه هاي بديل بود.
تا اينكه متكلم آلماني فردريش شلايرماخر (1768 ـ 1834.م) در قرن نوزدهم شيوه ديگري پيشنهاد كرد. او راهِ دستيابي به دين را نه عقلاني مي دانست و نه وحياني، و دين را نه محصول عقل نظري تلقّي مي كرد و نه عقل عملي و نه اراده اخلاقي بلكه دين را محصول تجربه يا انتباه ديني Religious Awarness مي دانست. به نظر وي، دين موضوع يك احساس زنده است و نه پيامد امري دور از احساس ديني و غايب از تجربه ديني.[4]ديدگان نوين شلايرماخر كه احتمالاً در كلام پيشينيان قابل رديابي است، تأثير ژرفي بر نگرش هاي كلامي و فلسفي معاصر داشته است تا آنجا كه او را معمار الهيات ليبرال Theology Liberal تلقي كرده اند. در هر صورت، ليبراليسم ديني ريشه در نگرش هاي وي دارد.علاوه بر ليبراليسم ديني، ليبراليسمي در سياست مشاهده مي شود كه انديشمنداني آن نوع ليبراليسم را منشأ ليبراليسم ديني مي دانند. به هر حال، ليبراليسم ديني و ليبراليسم سياسي ديدگاه هايي نوظهور در قرون اخيرند كه مشتركات بسياري با يكديگر دارند. يكي از مهمترين و برجسته ترين وجوه اشتراك ليبراليسم ديني و ليبراليسم سياسي مسأله تمايز و جدايي اي است كه هر دو ديدگاه بين قلمرو امور شخصي Private و امور عمومي Public قايلند. هر دو ديدگاه علي رغم تفاوت هايي كه دارند در اين مسأله با يكديگر مشتركند كه باورهاي ديني و اعتقادات مذهبي به حوزه شخصي اختصاص دارد، گو اينكه توجيه فلسفي و كلامي يا توجيه سياسي آنها متفاوت است.
براساس ليبراليسم سياسي، اعتقادات و باورهاي هر كس در حوزه فردي و شخصي محترم است و دولت بايد زمينه اي را فراهم كند كه هر شخص بتواند براي انجام مراسم مذهبي خود آزادي عمل داشته باشد. طبق اين نگرش، هر كس در باورها و مراسم مذهبي در حوزه شخصي آزاد است ولي اگر باورها يا مناسك مربوط به حوزه شخصي با مقررات دولتي در تعارض باشد، در اينجا ميان شخص و دولت نزاع درمي گيرد و معمولاً نزاع به نفع دولت خاتمه مي يابد.
براساس ليبراليسم ديني، اصولاً دين امري شخصي است و باورهاي ديني امري غايب از حواس يا احساس دروني انسان نيست بلكه تجربه ديني مانند تجربه حسي از احساس زنده و غير غايب حكايت دارد. بدين سان، دين امري شخصي است كه با تجربه شخصي و انتباه فردي تحقق مي يابد و همان گوهر دين است. شريعت مجموعه اي از احكام و سنن و باورهاي دور از دسترسِ احساسِ ديني نيست بلكه هر كسي خود در آن حضور دارد. كتاب مقدّس و داستان هاي اولياي دين از اين نظر كه در برانگيختن چنين احساس شخصي نقش بسزايي دارد براي دين باوران در خور توجه است. هر چند ممكن است ليبرال هاي ديني به تقسيم قاطع ميان قلمرو شخصي و قلمرو عمومي تصريح نكرده باشند و يا حتي آن را مورد غفلت قرار داده باشند ولي پيامد و نتيجه منطقي چنين نگرشي، جدانگاري ميان قلمرو امور شخصي و قلمرو امور عمومي است.مدافعان ليبراليسم ديني معتقدند كه با پذيرش اين ديدگاه، بسياري از مشكلات معرفت شناختي و غيرمعرفت شناختي فلسفه دين و كلام معاصر مرتفع مي گردد. براساس اين نگرش، گرچه عقل از موجّه و مستدلّ كردن باورهاي ديني و اعتقادات مذهبي ناتوان است ولي احساس و تجربه ديني موجّه باورهاي ديني و اعتقادات مذهبي است؛ همچنان كه احساس تجربي يا تجربه حسّي توجيه گر باورهاي حسّي مي باشد. بدين سان، دين و علم يا دين و عقل با يكديگر تعارضي ندارند. دين پديده اي مربوط به احساس دروني و تجربه ديني است و با احساس شخصي شناخته مي شود؛ همچنان كه جهان طبيعت موضوعِ شناختِ حسي است و معرفت بدان از طريق حواس تحقق مي يابد. با اين شيوه بسياري از مشكلات كلامي معاصر و فلسفه دين مرتفع مي گردد و دين پديده اي مختص به قلمرو شخصي مي شود.ليبراليسم سياسي و ديني، علي رغم تفاوتها و امتيازاتشان، روابط تاريخي و نظري (تئوريك) مهمّي دارند. در حالي كه حركت شلايرماخر در اروپا در اواخر قرن نوزدهم به عنوان پروتستانتيسم ليبرال شناخته شد، در همان زمان و مكان واژه ليبراليسم براي اين به كار رفت كه يك ايدئولوژي سياسي را در اروپاي اواخر قرن نوزدهم معرفي نمايد. هر چند پروتستان هاي ليبرالي اي هستند كه از نظر سياسي ليبرال نيستند و ليبرال هاي سياسي اي وجود دارند كه بهره اي از ليبراليسم ديني ندارد ولي طرز نگرش ليبرالهاي ديني و سياسي در امور اخلاقي، اجتماعي و سياسي غالباً يكسان است. ليبراليسم سياسي به عنوان يك ايدئولوژي سياسي تعريف دقيقي ندارد ولي همه ليبرالهاي سياسي مشتركاتي دارند؛ همه آنها بر اهميت تساهل، تسامح، آزادي و حقوق فردي تأكيد مي كنند.ريشه و منشأ ليبراليسم ديني، ليبراليسم سياسي است. ابتدا ليبراليسم سياسي كه واكنشي در قبال جنگها و كشتارهاي دسته جمعي بود، پديدار شد. عده اي از سياستمداران، تعصّب را كه منشأ آن همه رفتارهاي غير انساني و وحشيانه بود، نشانه رفتند و فلسفه سياسي ليبراليسم را كه بر تسامح، مدارا و آزادي پافشاري دارد، بنيان نهادند. سپس ليبراليسم ديني به منظور توجيه كلامي يا دفاع فلسفي از ليبراليسم سياسي ظاهر شد. بعضي از متكلمان مسيحي آنگاه كه خود را با اين پديده و نگرش نوين مواجه ديدند به دفاع از آن پرداختند.
از نظر تاريخي، ليبراليسم تا دوره نهضت اصلاح ديني (رنسانس) قابل رهگيري و تعقيب است. در آن عصر مايه هاي ديني و مذهبي براي پيدايش ليبراليسم وجود داشته و در نتيجه موجب پيدايش ليبراليسم سياسي كه مهمترين پيامد آن سكولاريسم مي باشد، شده است. شلاير ماخر، متكلم آلماني، به دفاع كلامي از اين ديدگاه پرداخت و تا آنجا پيش رفت كه او را ـ معمولاً ـ معمار و بنيانگذار اصلي ليبراليسم ديني تلقي مي كنند.[5]
در اين سير تاريخي مي توان مدرنيسم و پست مدرنيسم را جلوه هايي از ليبراليسم ديني دانست. از ويژگيهاي برجسته و مهم ليبراليسم، تقسيم قاطع ميان قلمرو امور شخصي و امور عمومي است. به نظر ليبرالهاي سياسي، اشخاص حقوقي دارند كه دولت را از مداخله در قلمرو شخصي باز مي دارد. سكولاريسم يا نگرش جدايي دين از سياست مهمترين تفكيك ميان حوزه امور شخصي و امور عمومي است. ليبرالها بر آزادي شخصي و بيش از همه آزادي عقيده ـ خصوصاً باورهاي ديني ـ تأكيد دارند. آزادي بيان تعبير ديگري از همان آزادي عقيده است. وظيفه و نقش دولت به تأمين آزاديهاي فردي محدود مي شود. گاهي از اوقات ليبراليسم ديني به مدرنيسم Modernism تعريف مي شود ولي بهتر است پروتستانتيسم ليبرال را نوع مؤثري از مدرنيسم دانست. مدرنيسم اصطلاحي است براي همه نهضتهاي اصلاح طلب كه بر نياز دين به تطبيق، سازگاري و هماهنگي با واقعيتهاي جهان مدرن تأكيد دارند.
[1] ر.ك: نگارنده، فلسفه دين، فصل اول: معاير ارزيابي عقايد ديني.[2] ر.ك: ايمانوئل كانت، نقد عقل محض Critique of Pure Reason[3] ر.ك: ايان باريور، علم و دين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي و نگارنده، دين شناسي، فصل اول: عقلانيت دين.[4] ر.ك: فلسفه دين: در مبحث معيار ارزيابي عقايد ديني و مباني معرفت شناختي باورهاي ديني به تفصيل در مورد اين شيوه ها به بحث پرداخته ايم.[5] بدين سان روشن مي شود كه: مايه هاي ديني و مذهبي عامل پيدايش ليبراليسم سياسي و سكولاريسم عامل پيدايش ليبراليسم ديني است. پيشينه تاريخي ليبراليسم ديني به قرن نوزدهم مي رسد كه با شلاير ماخر آغاز مي شود. منشأ آن، ليبراليسم سياسي است كه نفوذ آن به دو قرن مي رسد. جريان ليبراليسم با ريشه هاي ديني آن به رنسانس منتهي مي گردد و در نتيجه سابقه كل آن از چهار يا پنج قرن تجاوز نمي كند.