شق القمر در قرآن
معجزه شق القمر به دست رسول خدا (ص) در مكه و قبل از هجرت و به پيشنهاد مشركين ، مساله اى است كه مورد قبول همه مسلمين است ، و كسى از ايشان در آن ترديد نكرده .و از قرآن كريم آياتى كه به روشنى بر آن دلالت دارد يكى آيه مورد بحث است كه فرموده :" اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ"، چون همانطور كه قبلا اشاره كرديم كلمه " آيت " در آيه دوم جز اينكه همان باشد كه در جمله " انْشَقَّ الْقَمَرُ" از آن خبر داده ، با هيچ آيتى ديگر منطبق نيست ، براى اينكه نزديك ترين معجزه با نزول اين آيه همان معجزه شق القمر بوده كه مشركين از آن مانند ساير آيات اعراض كردند و گفتند:سحرى است مستمر.و اما از حديث بايد دانست كه روايات بى شمارى بر آن دلالت دارد كه شيعه و سنى آنها را نقل كرده اند، و محدثين هر دو طايفه آنها را پذيرفته اند، كه در بحث روايتى گذشته چند روايت از آنها را نقل كرديم .پس هم كتاب بر وقوع چنين معجزه اى دلالت دارد و هم سنت ، و اما اينكه يك كره آسمانى دو نيم شود، چنين چيزى فى نفسه ممكن است و عقل دليلى بر محال بودن آن ندارد، از سوى ديگر معجزه هم امرى است خارق العاده ، و وقوع حوادث خارق العاده نيز ممكن است ، عقل دليلى بر محال بودن آن ندارد، و ما در جلد اول اين كتاب به طور مفصل در اين باره بحث نموده ، هم امكان معجزه را اثبات كرديم و هم وقوع آن را، و يكى از روشن ترين شواهد بر وقوع شق القمر، قرآن كريم است ، پس بايد آن را بپذيريم هر چند كه از ضروريات دين نباشد.
سخن كسانى كه با استناد به چند آيه قرآنى به وقوع معجزه شقّ القمر اشكال كرده اند و پاسخ آن
ولى بعضى ها به وقوع چنين معجزه اى اشكال كرده و گفته اند: اينكه معجزات پيامبر (ص) با اقتراح و پيشنهاد مردم انجام شود، با آيه " وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالاْياتِ إِلاّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالاْياتِ إِلاّ تَخْوِيفاً" منافات دارد، براى اينكه از اين آيه يا چنين استفاده مى شود كه ما ديگر براى اين امت معجزاتى نمى فرستيم براى اينكه هر چه معجزه براى امت هاى سابق فرستاديم همه را تكذيب كردند، و اين امت هم مثل همان امت ها و داراى طبيعت همانها هستند، و در نتيجه اينان نيز معجزات ما را تكذيب خواهند كرد، و وقتى معجزه اثر نداشته باشد، ديگر چه فايده اى در فرستادن آن است ؟و يا استفاده مى كنيم كه مى خواهد بفرمايد: ما هيچ معجزه اى براى اين امت نمى فرستيم ، براى اينكه اگر بفرستيم اين امت نيز مانند ساير امت هاى گذشته آن را تكذيب مى كنند، و در اثر تكذيب معذب و هلاك مى شوند، و ما نمى خواهيم اين امت منقرض گشته به عذاب استيصال گرفتار آيد.پس به هر حال آيه فوق دلالت دارد كه خداى تعالى هيچ معجزه اى به اقتراح و پيشنهاد اين امت نمى فرستد، آن طور كه در امت هاى گذشته مى فرستاد.البته اين اشكال همانطور كه اشاره شد در خصوص معجزاتى است كه با اقتراح و پيشنهاد مردم جارى شود، نه آن معجزاتى كه خود خداى تعالى و بدون اقتراح مردم به منظور تاييد رسالت يك پيامبر جارى مى كند، مانند معجزه قرآن براى پيامبر اسلام ، و دو معجزه عصا و يد (بيضا) براى موسى (ع) و معجزه زنده كردن مردگان و غيره براى عيسى (ع) و همچنين آيات نازله ديگر كه همه لطفى است از ناحيه خداى تعالى ، و نيز مانند معجزاتى كه از پيامبر اسلام سر زد بدون اينكه مردم از او خواسته باشند.پس به حكم آيه 59 سوره اسرى هيچ پيغمبرى نمى تواند به پيشنهاد مردم معجزه بياورد، پس ما هم نمى توانيم معجزه شق القمر را قبول كنيم چون هم به پيشنهاد مشركين بوده - البته اگر بوده - و هم اينكه مشركين به آن ايمان نياوردند. و نظير آيه سوره اسرى آيه شريفه زير است كه مى فرمايد:" وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً ... قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاّبَشَراً رَسُولًا" و آياتى ديگر غير آن ، چون از آيه مذكور نيز به دست مى آيد وقتى از آن جناب خواستند تا به معجزه چشمه اى از زمين برايشان بجوشاند، در پاسخ خداى را تسبيح كرد، و فرمود: من كه به جز يك انسان فرستاده شده نيستم (لا بد معنايش اين است كه بشر رسول نمى تواند از پيش خود و به دلخواه مردم معجزه بياورد؟) در پاسخ با ذكر مقدمه اى ثابت مى كنيم كه اولا هيچ فرقى ميان معجزات پيشنهادى و غير آن نيست ، و در صورت وجود دليل محكم نقلى هر دو قسم قابل قبول است ، و ثانيا نازل نشدن عذاب بر مشركين عرب علتى ديگر داشته ، كه با كنار رفتن آن علت عذاب هم بر آنان نازل شد.توضيح مقدمه اين است كه : رسول خدا (ص) بر مشركين عرب به تنهايى مبعوث نبود، و امت او همه جهانيان تا روز قيامت هستند، به دليل آيه شريفه " قُلْ ى ا أَيُّهَا النّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً" ، و آيه شريفه "وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ" و آيه شريفه " وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النبيين " و آياتى ديگر.چيزى كه هست آن جناب دعوت خود را از مكه و از ميان قوم خودش كه مردم مكه و اطراف آن بودند شروع كرد و جمعيت بسيارى دعوتش را پذيرفتند، ولى عامه مردم بر كفر خود باقى مانده تا آنجا كه توانستند دعوتش را با دشمنى و اذيت و استهزاء مقابله نموده ، تصميم گرفتند يا او را به قتل برسانند و يا اينكه از آن شهر بيرون كنند كه خداى تعالى دستورش داد كه هجرت كند.و آنهايى كه به آن جناب ايمان آوردند هر چند نسبت به مشركين كم بودند، و در تحت شكنجه آنان قرار داشتند، اما براى خود جمعيتى بوده اند كه قرآن در باره شان فرموده :" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ" حتى آن قدر زياد بودند كه از رسول خدا (ص) اجازه مى خواستند تا با مشركين مبارزه و نبرد كنند، ولى خداى تعالى اجازه نداد، (به روايات وارده در شان نزول آيه فوق مراجعه فرماييد).پس معلوم مى شود مسلمانان مكه عده و عده اى داشته اند، و روز به روز به جمعيتشان اضافه مى شده ، تا آنكه رسول خدا (ص) به مدينه مهاجرت كرد و در آنجا دعوتش گسترش و اسلام نشر يافت ، مدينه و قبائل اطرافش را تا يمن و ساير اطراف شبه جزيره عربستان را گرفت ، و از اين سرزمين پهناور تنها مكه و اطراف آن باقى ماند، و اين گستردگى هم چنان ادامه يافت تا از مرز عربستان هم گذشت ، و رسول خدا (ص) در سال ششم هجرت نامه هايى به پادشاهان و بزرگان فارس و روم و مصر نوشت ، و در سال هشتم هجرت مكه را هم فتح كرد، و در اين فاصله يعنى فاصله هجرت تا فتح مكه عده زيادى از أ هالى مكه و اطرافش به دين اسلام در آمدند. تا آنكه رسول خدا (ص) از دنيا رحلت نموده و انتشار اسلام به جايى رسيد كه همه مى دانيم ، و به طور مداوم جمعيتش بيشتر و آوازه اش گسترده تر شد، تا امروز كه يك پنجم جمعيت دنيا را تشكيل داده اند.حال كه اين مقدمه روشن شد مى گوييم : آيه مورد بحث يعنى مساله دو نيم شدن قرص ماه ، معجزه اى بود پيشنهادى كه مشركين مكه آن را از رسول خدا (ص) خواسته بودند، معجزه اى كه اگر تكذيبش مى كردند، دنبالش عذاب بود، و تكذيبش هم كردند، براى اينكه گفتند سحرى است مستمر و ليكن تكذيب مشركين باعث آن نمى شد كه خداى تعالى تمامى امت اسلام را كه پيامبر اسلام رسول ايشان است هلاك كند، آرى امت اسلام تمامى ساكنان روى زمين هستند، و در آن ايامى كه مشركين شق القمر را تكذيب كردند حجت بر تمامى مردم روى زمين تمام نشده بود، چون اين معجزه پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاد، و خداى تعالى خودش فرموده :" لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ" .و حتى باعث اين هم نمى شد كه تمامى اهل مكه را هلاك كند، چون در ميان آنان جمعى از مسلمين بودند، و به همين جهت ديديم كه در صلح حديبيه خداى تعالى مقابله مسلمانان با مشركين را به صلح انجام داد، و وقتى مسلمانان از اينكه نتوانستند داخل مكه شوند ناراحت شدند، فرمود:" وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً" .علاوه بر اين اين فرض هم صحيح نبود كه خداى تعالى تنها كفار مكه را هلاك نموده مؤمنين ايشان را نجات دهد، چون جمع بسيارى از همان كفار نيز در فاصله پنج سال قبل از هجرت و هشت سال بعد از هجرت و تمامى آنان در فتح مكه مسلمان شدند، هر چند كه اسلام بسيارى از آنها ظاهرى بود، زيرا دين مبين اسلام در مسلمانى اشخاص به اقرار به شهادتين هر چند به ظاهر باشد اكتفاء مى كند.از اين هم كه بگذريم عموم اهل مكه و حوالى آن اهل عناد و لجاج نبودند، و تنها صناديد و بزرگان ايشان عناد داشتند، و رسول خدا (ص) را استهزاء مى كردند و مسلمانان را شكنجه مى دادند و عليه رسول خدا (ص) اقتراح (پيشنهاد) معجزه مى دادند. و منظور از آيه " إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ" همين طبقه بوده است و خداى تعالى همين لجبازان را كه اقتراح معجزه مى كردند در چند جا از كلام خود تهديد كرد به محروميت از ايمان و به هلاكت ، و به همين تهديد خود وفا هم نمود، هيچ يك از آنان ايمان نياوردند، و در واقعه جنگ بدر هلاكشان كرد،" وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا" .و اما اينكه صاحب اشكال تمسك كرد به آيه 59 از سوره اسرى براى اينكه خداى تعالى مطلقا معجزه نمى فرستد. در پاسخش مى گوييم آيه شريفه همان طور كه خود او نيز اقرار كرد شامل آن معجزات كه رسالت يك پيامبر را تاييد مى كند نمى شود، مانند قرآن براى تاييد رسالت رسول اسلام ، و نيز شامل آياتى كه جنبه لطف دارد نمى شود از قبيل خوارق عاداتى كه از آن جناب سر مى زد، از غيب خبر مى داد و بيمارانى كه به دعايش شفا مى يافتند و (صدها) مانند آن . بنا بر اين بر فرض هم كه آيه مذكور مطلق باشد، تنها شامل معجزات اقتراحى مشركين مكه مى شود كه اقتراحاتشان نظير اقتراحات امت هاى گذشته بود، براى اين نبود كه با ديدن معجزه ايمان بياورند، بلكه براى اين بود كه آن را تكذيب كنند، و خلاصه سر به سر پيغمبر خود بگذارند، چون طبع مشركين مكه طبع همان مكذبين از امت هاى گذشته بود، و لازمه آيه مزبور هم اين است كه مشركين مكه را معذب كند، و خدا نخواست فورى آنان را عذاب كند.