بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید پيامبر (صلى الله عليه آله و سلم) اندكى سكوت كرد و سپس فرمود: مال، مال خداست و من بنده خدا هستم.آن گاه افزود: اى اعرابى! آيا آسيبى كه به من رساندى به تو برسانم؟اعرابى گفت: نه پيامبر (صلى الله عليه آله و سلم) فرمود: چرا؟ اعرابى عرض كرد: زيرا تو بدى را با بدى پاسخ نمىدهد، بلكه آن را با خوبى دفع مىكنى.پيامبر (صلى الله عليه آله و سلم) از اين سخن خندان شد و سپس دستور داد تا بر يكى از شتران او جو و بر ديگرى خرما بار كردند و به او دادند(35).در تاريخ زندگانى اميرمومنان على (عليه السلام) آمده كه در عصر خلافتش، روزى خطاب به جمعيت فرمود: هر چه مىخواهيد از من بپرسيد، هر سوالى كه مربوط به پايينتر از عرش باشد پاسخ مىدهم و چنين ادعايى را بعد از من جز دروغگو نمىكند.در اين هنگام مردى بلند قامت از گوشه مجلس برخاست، در حالى كه كتابى در گردنش آويزان بود با صداى بلند و كمال گستاخى، خطاب به على (عليه السلام) گفت: اى مدعى چيزى كه نمىدانى و اى پيشى گيرنده نابهجا! من از تو سؤال هايى مىكنم كه از جواب آنها درمانده شوى!در اين هنگام جمعى از شيعيان و دوستان على (عليه السلام) برخاستند تا او را تنبيه كنند.حضرت على (عليه السلام) آنان را به شدت از اين كار بازداشت و فرمود: رهايش كنيد، شتابزدگى و تندى و خشم را از خود دور نماييد.با اين كارها حجتهاى خدا بر مردم تمام نشده و براهين الهى آشكار نخواهد گرديد.آن گاه با كمال حلم و بزرگوارى به آن مرد رو كرد و فرمود: هر سوالى كه دارى بپرس!او سوالهاى خود را مطرح كرد و حضرت على (عليه السلام) به همه آنها پاسخ داد.او شفيته علم و حلم على (عليه السلام) شد و اشعارى در مدح حضرت سرود و على (عليه السلام) را به عنوان صاحب علم و راهنماى گمراهان و رادمرد كمال و ارزشهاى والاى انسان ستوده(36).در زندگى ساير امامان (عليهما السلام) و نيز شاگردان آنان و عالمان ربانى از اين گونه برخوردهاى بزرگوارانه بسيار ديده مىشود كه جهت رعايت اختصار، از ذكر آنها خوددارى مىشود و تنها به ذكر نمونهاى از دست پروردههاى على (عليه السلام) اشاره مىكنيم:مالك اشتر شاگرد قهرمان على (عليه السلام) و سردار بى بديل سپاه آن حضرت، روزى از بازار كوفه مىگذشت.شخصى كه او را نمىشناخت ته مانده سبزى را به سوى او پرتاب كرد و از زشت كارى خود خنديد.مالك بى آن كه به او چيزى بگويد از آن جا گذشت.يكى از بازاريان به آن مرد سبك سر گفت: اين آقا كه عبور كرد، مالك اشتر سردار بزرگ سپاه على (عليه السلام) بود.آن شخص ترسان و لرزان به دنبال مالك دويد تا از او عذر خواهى كند.ديد كه مالك به مسجد رفت و مشغول نماز شد.آن مرد پس از نماز نزد مالك رفت و عذر خواهى پرداخت.مالك گفت:سوگند به خدا! من به مسجد نيامدم مگر اين كه از درگاه خدا براى تو طلب آمرزش كنم، تا خداوند اخلاق تو را اصلاح كند و تو را ببخشد(37).به اميد آن كه از اين گفتار و جلوههاى رفتارى بزرگان دين، درس حلم و خويشتن دارى بياموزيم.