من غنچه بودم گل شدم - جشن تكليف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جشن تكليف - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

من غنچه بودم گل شدم




  • يك غنچه بعد از مدتي مي‎خندد و گل مي‎شود
    گل باغ را با خنده‎اش خوش‌بو و زيبا مي‎كند
    آن دوست يعني باغبان از گل حفاظت مي‎كند
    من غنچه بودم گل شدم يعني بزرگم بعد از اين
    آن باغبان يعني خدا آب و غذايم مي‎دهد
    چون وقت تكليفم شده امروز جشني داشتم
    سوي خداي مهربان دست دعا برداشتم



  • آن وقت چشم باغ پُر از عكس بلبل مي‎شود
    مي‎گردد و در بين باغ يك دوست پيدا مي‎كند
    در پاكي گلهاي باغ بسيار دقت مي‎كند
    يعني كه هستم چون گلي در باغ رنگارنگ دين
    وقت نمازم پيش خود آن خوب جايم مي‎دهد
    سوي خداي مهربان دست دعا برداشتم
    سوي خداي مهربان دست دعا برداشتم



از: محسن ربّاني

زهرا و مبينا

مدرسه تعطيل شد. بچه‎ها از كلاس‎ها بيرون آمدند و به طرف حياط مدرسه رفتند. مينا جلوي در مدرسه ايستاده بود و منتظر خواهرش زهرا بود. پس از چند لحظه زهرا به طرف مينا آمد. مينا دست زهرا را گرفت و با هم به طرف خانه به راه افتادند. زهرا همين طور كه جلويش را نگاه مي‎كرد گفت: امروز خانم ما گفت كه ما جشن تكليف داريم. بچه‎ها خيلي خوشحال شدند. من نمي‎دونستم كه جشن تكليف چيه، ولي خجالت مي‎كشيدم كه بپرسم. راستي تكليف چيه كه براش جشن مي‎گيرند؟

مينا خنديد و گفت: تكليف يعني وظيفه، يعني قانون.

زهرا گفت: يعني ما براي قانون جشن مي‎گيريم؟

مينا گفت: نه! شما براي قانون جشن نمي‎گيريد؛ براي اين جشن مي‎گيريد كه حالا ديگر بزرگ شديد و مي‎تونيد با خدا صحبت كنيد و خداوند به حرف‌هاي شما مانند بزرگتر‌ها گوش مي‌كند شما هم مي‌تونيد مثل بزرگ‌ترها حرف‌هاي خدا را بفهميد و به وظيفه‎تون عمل بكنيد. يعني مي‎تونيد چيزايي را كه خدا از شما خواسته انجام بديد.زهرا با كنجكاوي پرسيد: خدا چه چيزايي از ما خواسته؟

مينا گفت: خداوند از ما خواسته كه بعضي از كارها را انجام بدهيم و بعضي از آن‌ها را انجام ندهيم. به كارهايي كه بايد انجام بدهيم «واجب» مي‎گن و به كارهايي كه نبايد انجام بديم «حرام» مي‎گن. زهرا سرش را برگرداند و به مينا نگاه كرد. انگار منتظر توضيح بيش‌تري بود. مينا گفت: ببين زهرا! تو از اين به بعد بايد كارهاي خوبي را كه خداوند از تو خواسته انجام بدهي مثلاً نماز بخوني، حجابت را درست كني، به پدر و مادر احترام كني و كارهاي بد نكني، مثلاً دروغ نگي و دوستاتو مسخره نكني و ...

زهرا حرف مينا را قطع كرد و گفت: مگه من تا حالا كار بد مي‎كردم؟

مينا گفت: نه! من نگفتم تو كار بدي كردي. ميگم كه اگر قبلاً اشتباهي يا كار بدي مي‎كردي، حالا ديگه بايد مواظب باشي و اگر هم يادت مي‎رفت كه كار خوبي بكني، حالا بايد مواظب باشي كه اون كارها رو انجام بدي.

زهرا ساكت شد. مينا گفت: چيه؟

خوشحال نيستي كه ديگه بزرگ شدي، خانم شدي و مي‎توني حرف خدا را گوش كني؟

زهرا گفت چرا؟

خوشحالم؛ فقط دارم فكر مي‎كنم كه از اين به بعد هميشه كار خوب انجام بدم.

مينا خنديد. زهرا بهت‎زده به او نگاه كرد و گفت: چيه؟

مينا گفت: چيزي نيست. راستي زهرا موقعي كه ما جشن تكليف داشتيم، خانم ما شعر قشنگي را براي ما خواند كه من او نـو تـوي دفـترم نـوشتم. يـادت باشه خونه كه رفتيم او نو برات بخونم. زهرا گفت: چه خوب، من شعر خيلي دوست دارم. به خانه كه رسيدند، مينا دفترش را در آورد و شعرش را براي زهرا خواند.

حجاب

راضيه نادران دختر ده سالة ايراني مقيم فرانسه:

من تا به حال چند مصاحبه داشتم، در جواب خبرنگار شبكة سة تلويزيون فرانسه كه پرسيد آيا به حجابت ادامه مي‎دهي يا نه؟ گفتم: حجاب در اسلام از نُه سالگي واجب است من از نُه سالگي حجاب داشتم و تا آخر عمر هم ادامه مي‎دهم.

من بازي كردن با بچه‎ها و مدرسه رفتن را دوست دارم ولي دينم و حجابم را از همه چيز بيش‌تر دوست دارم و حاضرم تنها باشم، ولي خدا از من راضي باشد.

به دخترهاي مسلمان مي‎گويم كه از اين سر و صداهاي فرانسوي‎ها و سياست‎هاي ضد اسلامي‎شان نترسيد و به مبارزه خود ادامه دهيد كه حتماً پيروزي از آن ما است.[1]


[1]1. روزنامة جمهوري اسلامي، ص 15، شمارة 4523، 15/10/73.


/ 8